شرح دروس معرفت نفس علامه حسن زاده آملی درس اول جلسۀ چهارم
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 848
بازدید دیروز : 1059
بازدید هفته : 334705
بازدید ماه : 656986
بازدید کل : 11048741
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 31 / 4 / 1395

اینها در بخشِ عرفانِ نظری و حکمتِ نظری باید برای خودِ شخص پیاده شود که لذا فرمودند: تمامِ عذفان تمامِ قرآن تمامِ حکمت و تمامِ جهان در یک کلمه جمع است و آم معرفت نفس است خودت را بشناس؛ قدرِ خود بشناس و مشمر سرسری، بله قدرِ خودت را بدان، قبل از آنکه حیوان شناس شوی خودشناس شو، قبل از اینکه آسمان شناس بشویم خودشناس شویم، قبل از اینکه به فکر غیر بیفتیم به فکر خودمان بیفتیم که از همه بالاتریم که هیچ موجودی به اندازه ما وسیع نیست. « کاملترین مظهر واجب الوجود است» مظهر حالت اسم مکانی دارد یعنی محل ظهور، تمام موجوداتِ عالم محلِ ظهورِ حقند؛ منتها به مقدار سعۀ وجودیِ خودشان او را نشان می دهند « اِنَّ فی خَلقِ السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَاختِلافِ اللَّیلِ وَ النَّهار لَایاتٍ لِاوُلِی الباب» تمام اینها همه آیتند، همه دارند او را نشان می دهند، همه کمالاتِ وجودیِ او را نشان می دهند، همه چیز، اما آن محلی که خداوند به نحوِ تمام ظهور کرده که دیگر مظهرِ اتمّ حق متعال هست، جنابِ انسان است، نفسِ ناطقۀ انسان است که کاملترین مظهرِ وجودیِ حق تعالی است، خودت هستی، خودت را دریاب. این بحثهایی که تا اینجا کردیم در عرفانِ نظری بود، نکته ای که قبلاً وعده دادیم بعرض برسانیم اینست که آقایان در رشته های علمی فرمایشی می فرمایند بنام برائت استهلال یعنی در کتب باید مقدمه طوری باشد که افقی باز از آیندۀ کتاب را نشان گر باشد بگوید که در آینده در این کتاب چه خواهد آمد مثلاً ما می گوئیم در آینده باید راجع به قطب بحث کنیم که می بینیم اصلاح شده به انسان  که نفسِ انسانی قطبِ وجود است یعنی چه؟ اقطاب یعنی چه؟ و چه کتابهایی آقایان عرفا در این باب نوشتند؟ قطب الاقطاب، اقطابِ اربعه، که مثلا در هر زمانی باید چهر تا محور باشد بنامِ اوتاد، ابدال، نجبا، مصلی، مؤمنین، اهلِ ولایت. در بین اینها آنکه مرکز قرار می گیرد انسانِ کامل حضرت بقیة الله (سلام الله علیه) در عصرِ محمدی (ص) است که ایشان قطبِ نفسِ ناطقۀ انسان است و انسان به این کمالات می تواند برسد. در آینده بحثِ ذوق داریم که ان شاء الله در جلد سوّم می آید، بحثِ ذوق (چشیدن) اینستکه راهِ علمِ شهودی باید طی کرد تا به کمال رسید که علمِ فکری بدونِ علمِ شهودی از دور حرف زدن است از راه علمِ شهودی باید آدم به حقایق راه پیدا کند که علمِ فکری بدونِ علمِ شهودی همان مضمونِ روایتِ شریفِ «اَلعِلمُ هُوَ الحِجابُ الاَکبَر» است و علم بزرگترین حجاب است، کدام علم؟ علمِ فکری که آدم حرف بزند ولی نچشد، مهمترین علم، علم شهودی است باید بچشد باید بیابد. بعد ان شاء الله بحث بسیار راجع به علوم عقلیه پیش می آید؛ بحثِ اساسِ خیر و سعادات، بحث خیر پیش می آید. بحثِ سعادت انسانی پیش می آید؛ که ان شاء الله از درس 13 به بعد بحث خیر و شر داریم که می بینیم در عالم خیر هست یا شر، شری وجود دارد یا ندارد؟ باز بحث طُرُق به ما وراء طبیعت است؛ ماوراء طبیعت چیست؟ باید بحثش را در رابطۀ بین این عالم و عوالم وجودیِ مافوق بررسی کرد که چگونه است؟ اینها باید بحث شود. و موجوداتی که دم به دم انسان را از نقص به کمال می رسانند رابطۀ بین آنها و نفسِ ناطقۀ انسانی چگونه است؟ اینها جزو مباحثِ آینده است. بعد بحثِ صراطِ مستقیم به معنای لطیف و سنگین نفسِ ناطقۀ انسانی در پیش است و همچنین بحثِ جدولِ وجودی، سِرّ وجودیِ همۀ ما، که از جدول تعبیر به سِرّ می کنند؛ تعبیر به حِصّه می کنند؛ تعبیر به ذات می کنند که بین عوامِ انسانی رایج است «بله آقا ذات باید پاک باشد» این لفظ بسیار شیرین است، ما خیلی با این لفظِ آقایان کار داریم ذات باید خوب باشد آن سرشت آن حصه آن جدولِ وجودی باید درست باشد که اگر جدول باز بشود دیگر کُلّ عالم خودش را به آدم نمایش می دهند. آنوقت چه شیرین می شود، پس، غیب و شهود. راجع به عالمِ غیب و عالمِ شهود، عالمِ غیبِ مطلقه و عالمِ شهادةِ مطلقه حرف می زنیم؛ راجع به حضرات خمسه صحبت می شود؛ مقام حضرتِ غیبیه، مقامِ حضرتِ مثال، مقامِ حضرتِ عقل، مقامِ حضرتِ ماده و طبیعتِ به این شیرینی.
یکی از عزیزانِ درس و بحث برایم نوشت که شبی را بیدار شدم برای وضو برای نمازم دیدم که این صدا به گوش می رسد که عالمِ ماده و طبیعت می گوید: تمامِ برکات که شما دارید از منِ کاده است چقدر تحقیرم می کنید؟ همه از نشئه طبیعت داریم. جهان به این زیبایی، آسمان به این زیبایی، نشئۀ طبیعت به این زیبایی، چه کسی گفته که اینها  دنیاست؟ چه کسی گفته اینها پست است؟ چه کسی گفت اینها بد است؟ و چه کسی گفت نظامِ هستی اینطورست؟ نظامِ هستی یکپارچه عشق است، یکپارچه حقیقت است، آنچنان ظاهر و باطنِ عالم انسان را می گیرد که آقا در الهی نامه می فرماید: در این شبِ دوشنبه سلخ شهر الله المبارک هزارو سیصد و نود هجری قمری با کسب اجازه از حضورِ انور شما نام کشور پهناور هستی را عشق آباد گذاشتم؛ بله عشق آباد. اینجا محلِ عشق بازی نفسِ ناطقۀ انسانی با کلماتِ وجودیِ عالم است. منتها از بس که این الفاظ را در معانیِ متعارف استعمال کردیم و از دورانِ کودکی تا الان با معانی عرفیه بینِ عوامِ مردم عادت و خو کردیم؛ تا آدم لفظِ عشق را می آورد، تا لفظِ ازدواج را می آورد، تا لفظِ اینها می آید، می روند دنبالِ همین حرفهای متعارف و معمولی وگرنه نگاه بفرمائید به «فصُّ حکمةٍ عصمتیه فی کلمةٍ فاطمیة» حضرت آقا بحثشان بحثِ ازدواج است؛ بحثِ ازدواج چه غوغاست و تمامِ نظامِ هستی در ازدواج است؛ اسماء الله همه با هم ازدواج می کنند؛ اولین ازدواجی که در قرآن انجام گرفته است، سه تا اسم از اسماء الله با هم ازدواج کردند و از این ازدواج اینهمه آیاتِ قرآن متجلی شده است، آن سه تا اسم می فرمائید «بسم الله الرحمن الرحیم» الله؛ الرحمن؛الرحیم ازدواج کردند حالا شروع شده، نتیجه اش چی؟ «اَلحَمدُلِلهِ رَبِّ العالَمین» تا «مِنَ الجِنَّةِ وَالنّاس»، آیات از ازدواج اسماء الله بوجود آمده است؛ تمام اسماء الله با همدیگر ازدواج می کنند؛ تمام موجوداتِ نظامِ هستی با همدیگر ازدواج می کنند. و چه نیکو سروده شد:
آسمان مرد و زمین در خرد    آنچه او انداخت این می پرورد
آسمان و زمین با هم ازدواج می کنند؛ منظومۀ شمسی ازدواج کردند؛ ملائکة الله ازدواج دارند؛ لفظِ ازدواج چه شیرین است «سُبحانَ الَّذی خَلَقَ الاَزواجَ کَلَها» آیۀ شریفۀ سورۀ مبارکۀ یاسین است که تمامِ عالَم ازدواج کردند؛ نتیجۀ ازدواج عالم شده نطفۀ انسان و این نطفه در قوسِ صعود قرار می گیرد؛ در سیرِ تکاملیِ انسانی و جهانی، بعد می بینید که:
درون حبه ای صد خرمن آمد    جهانی از دل یک ارزن آمد
یک حبه یک نطفۀ انسان که جامعترین دفترِ غیب و شهودست و هر چه می خواهی درونش بنویس و تشنگی ات سیراب نمی شود تو یک موجود تشنه ای هستی که هر چه به او آبِ حیاتِ علم بدهند، نفسِ ناطقۀ انسان آب می خواهد تشنه است که تشنگی او فقط با یک آب سیراب شود و باز تشنه تر گردد که «یا مَن لّا یَزیدُ کَثرَةِ العَطاء الّا جُودًا وَ کَرَمًا» که تا می توانند نفسِ انسانی را آب حیات بدهند که آن را دم به دم از مردن بدر آورد زنده کند و تا جایی که:
بار دیگر از ملک پران شود    آنچه اندر وهم ناید آن شود
و بی نهایت شود که ان شاء الله از درس 99 تا 103 در موردِ اینها به بحث می پردازیم.
پس کاملترین مظهرِ واجب الوجود است، حال می آئید در عرفانِ عملی؛ اول عرفانِ نظری پیش آمده بعد عرفانِ عملی؛ به همین نحو عزیزانِ من باید پیش بروید؛ تمامِ بزرگان همین را فرمودند:اول حکمتِ نظری (عقلتان درست بشود) فکرِ انسان کامل شود، حواسِ پنج گانۀ ظاهری، حواس پنج گانۀ باطنی دو تا قوۀ وهم و خیال و یکی هم قوۀ عقل که اگر جمع کنیم می شود 8تا قوه؛ غذای این هشت قوه، عرفان و حکمتِ نظری است؛ ان شاء الله بحث می شود. وقتی انسان این 8 تا قوه را غذا داد و پرورش داد از آن به بعد پای دل به میان می آید، آنجا دیگر حکمتِ عملی می شود و خودش وادی دارد؛ عجله نفرمائید! در حکمتِ عملی و عرفانِ عملی که از آن تعبیر به سیر و سلوکِ انسانی می شود؛ اینجا باید شروع به تصفیۀ نفس و تصفیۀ دل کرد؛ که دل لایروبی شود، پاک شود؛ اگر این جدولِ بحرِ وجود که شناسایی کردی و. یافتی که تو بزرگترین جدولِ نظام هستی، لایروبی اش کنی؛ این جدول اگر درست تصفیه و لایروبی شود ان شاء الله برکاتِ الهیه سرازیر می شود که از تو حرکت و از خدا برکت. درست است سختی دارد، بتعبیر آقا می فرمودند که در ابتدای طلبگی پای صحبتهای آیة الله فرسیو«ره» می نشستیم؛ آقای فرسیو بارها فرمودند که آدم بخواهد عالِم   شود و به کمال برسد مثل اینستکه با مژۀ چشم بخواهد چاه بکند؛ کار مشکلی است. آنموقع دورانِ ابتدائی طلبگی بود، مطابق با لیاقتِ شنونده حرف می زدند آنطور که باید ادراک نمی کردیم بعد که افتادیم به تحصیل و به زحمت و پی در پی حالا گفتیم ای آقای فرسیو خدا رحمتت کند چه حرفِ درستی می زدید. کتاب خواندن زحمت ندارد چند تا کتاب می شود خواند یک رشتۀ علمی را می شود طی کرد، دانشجو شود دانشگاه برود طلبه بشود چهار سال برود حوزه درس بخواند و آنوقت لباس بزند منبر برود نماز بخواند این اندازه چرا، اینها را می شود، اینها راحت است، اما عالِم بشود و به کمالِ علم برسد و حقیقتِ علم در جانش پیاده بشود با مژۀ چشم چاه کندن است حال اگر این هست تصفیۀ نفس لایروبی دل از اینها دوصد چندان است. ولی توجه باید داشت که از آنطرف هم نظامِ عالَم یکپارچه برای ساختن ما قیام کرده  است؛ لشکرِ حقند گاهِ امتحان، همه در خدمتِ جنابعالی قرار دارند و می بینید که چه جور همکاری می کنند و سنگ و چوب و... همه آماده همکاری هستند. ظاهر و باطن همه با آدم همکار می شوند و به تعبیر جنابِ محقق میرداماد: سراسر عالم با آدم هم سنگ و هم آوازند؛ عالم و همه موجودات با ما هم آوازند و همه در خدمتِ شما هستند. الان این ساختمان و کلّ بنای ساختمان سنگ و آجر و...همه همکاری دارند که شما بنشینید و درس گوش کنید، کتاب بخوانید، محراب بروید، منبر بروید، جلسه داشته باشید، حضور باشد، مراقبت باشد تمام اینها همکاری می کنند اگر درجا همۀ اینها دست از همکاری بردارند چه پیش می آید؟ یک لحظه زمین و آسمان دست از همکاری با ما بردارند و بروند کنار؛ چه پیش می آید؟ همه با شما همکار می شوند عزیزانِ من و می بینید همه در خدمتِ شمایند. این جدول اگر درست لایروبی شود و طبق حساب پیش برویم؛ یک وقت سر از خانقاهها و درویشی ها و اینگونه فرمایشات در نیاوریم؛ الان ما در صدد تخطئه بندگانِ خدا نیستیم و نمی خواهیم تخطئه کنیم، اما لایروبی کار مشکلی است. نفس یک دفعه می بینید رفته یکجورِ دیگر خودش را نشان می دهد. تا درست تصفیه و لایروبی بشود خیلی مشکل است، اکثری تن به کار نمی دهند و تنها راهِ لایروبیِ نفسِ ناطقۀ انسانی که انسان آرام بگیرد اینستکه: بارها آقا می فرمودند: توحید قرآنی برای انسان پیاده شود؛ شما بالاخره از خدا چه می خواهید؟ خدا را چگونه فکر می کنید؟ خدا یعنی چه؟ باید درست پیاده شود. پدر گفت، مادر گفت، اجداد گفتند، می خواهیم نماز بخوانیم اینها باشد نمی گوئیم نباشد اما آن خدایی تو پرستی نه خدای حسن است باید توحید پیاده بشود بالاخره شما از این توحید چه می خواهید؟ و توحید هم پیاده نمی شود مگر اینکه خودتان برای خودتان پیاده شوید غیر از این راهی ندارد، ببین کیستی؟ خودت را بشناس. 
به تعبیرِ آقا: اوّلین وادی که در آن وادی انسان پا می گذارد، وادیِ من کیستم هست. می روی کتابِ منازل السایرین را باز می کنی می بینی صد تا منزل باید طی کنی درست؟ در ده مرحله ده منزل می شود صد منزل. می روی در منطق الطیر عطار نیشابوری ایشان می فرماید باید در هفت مرتبه خودت را بالا بکشی، مرتبۀ نفس، مرتبۀ عقل، مرتبۀ قلب، مرتبۀ روح، مرتبۀ سِرّ، مرتبۀ خَفی، مرتبۀ أخفی. فرمایشاتی هست و اینها همه درست هستند، اما راهی که تمامِ این حقایق را برای انسان باز کند اینستکه در اوّلین قدم بفرما: «من کیستم»؟ از خودت چنین سؤالی بکن!
در شگفتم زمرد و زن پاک مست و خمار یعنی چه  می نیندیشد آنکه در راهست اندر این روزگار یعنی چه
هیچکس در نظامِ هستی نمیداند که من کیستم؟ از خودت سئوال بفرما، از غیرِ خودت دست بکش تنها کسی که با او کار داری خودت هستی. اگر درست تصفیه و لایروبی شود مجرای آبِ حیات؛ آبِ حیات مراد علم است که آدم مجرای علم قرار بگیرد مجرا یعنی محلِ جریانِ آب، آبِ حیاتِ علمِ نفسِ ناطقۀ انسانی که «عَلَّمَ الادَمَ الاَسماءَ کُلَها» و مجلای ذات و صفات می گردد، مجلا محلِ تجلّی است، ذات و صفات و تمامِ اسماء الله در او متجلی می شود. تمامِ صفاتِ الهیه در نفسِ ناطقۀ انسانی متجلی می شوند؛ دلسوز می شود؛ این برخلافِ اینستکه کسی فلسفه بخواند عرفانِ نظری بخواند و فقط حرفش را بزند. مثلاً بگوید: آدم باید جواد باشد اما هیچ اهلِ جود نباشد؛ بگوید: باید انسان رحمان باشد و مهربان باشد اما بوقتش رسید به هیچکس رحم نکند؛ باید انسان بخشنده باشد باید گذشت داشته باشد حالا که دو نفر دعوا کردند آقا می آید وسط می گوید آدم باید گذشت داشته باشد اما اگر آقا کارش جایی گیر بیفتد حالا 500 تا واسطه بیایند مگر آقا گذشت می کند؟ پس معلوم هست اسماء الله پیاده نشده؛ حرفش را می زند؛ عبارت خوب می نویسد، می شود آدم کتاب بخواند، می تواند منبر برود، اما بوقتش می بینی حرف پیاده نمی شود. عرفان را آقا اینطور معنی می کنندک اسماء الله در نفسِ انسان به علمِ شهودی پیاده بشود و انسان بچشد. این هست می فرمایند عرفان تا عرفان نشده هنوز انسان عارف نشده؛ عارف آن است که بسم الله الرحمن الرحیم که الله مقامِ ذات است. الرحمن مقام ذات است. الرحیم مقامِ ذات است و این اسماء الله که هم اسماء ذاتی اند و هم اسماء صفاتی اند. در جانِ انسان پیاده شود.
به بسم الله الرحمن الرحیم است     که عارف در مقامِ کن مقیم است
که عارف محییِ عظمِ رمیم است     تجلّی ها چه سرسر تا نسیم است
اینها باید در انسان پیاده شود، حقیقتاً پیاده شود که حضرت آقا راجع به حضرتِ امام زین العابدین علیه السلام می فرمایند: حرف زدن در مورد اینها آسان نیست، اینها چه درد کشیدند چه رنجی متحمل شدند، در کربلا یزید بر سرشان چه آورد؟ شمر با اینها چه کرد؟ در صورتی که باز هم شمر وقتی روی سینه ابی عبدالله علیه السلام نشسته و خواست سرِ آقا را جدا کند، باز آقا شروع به پندِ الهی کردند، گفتند من وعدۀ بهشت را به شما می دهم این کار را نکن و این را می گویند مظهرِ اسمِ شریفِ رحمن. اینجور مهربان باشید، اینجور دلسوزست که نمی خواهد یک بندۀ خدایی به اشتباه بیفتد حالا تا اینجا کردی کم نکردی با پدرم علی آنطور با برادرم امام حسن آنطور الان هم که با من اینطور می کنی اما با این حال آقا گفت همین الان هم بیا دست بردار من بهشت را برای تو وعده می دهم خودش قبول نکرد، این را می فرمایند  مظهرِ رحمتِ الهی. حالا یک کسی نسبت به من یک بدی کرد، آقا تا من انتقامش را نگیرم ولش نمی کنم، خوب آقاجان پس چی پیاده شده؟ پس اسماء الله کجا پیاده شده است؟ پس اینهمه نماز می خواندی شبانه روز می گفتی «بسم الله الرّحمن الرّحیم» پس این الرحمن کجا پیاده شده؟ پس چرا در عمل پیاده نمی شود؟ جنابِ امامِ سجاد علیه السلام اینهمه صحنه ها را مشاهده کرد باز در مسجدِ شلم یزید رو کرد به آقا گفت می توانم توبه کنم آقا فرمودند بله همین الان هم راه باز است. این چه رحمتیست، این چه رحمتیست؟ اینها را می فرمایند «بسم الله الرّحمن الرّحیم». نخیر حالا که اینجور شده من تا از تو انتقام نگیرم نمی شود چرا؟ اینطور نباشد. اگر درست تصفیه شود لایروبی شود مجرای آبِ حیات می شود؛ خوب؛ حالا تصفیه و لایروبی اش کردید تا چه اندازه حقایق در آن پیاده می شود؟ شایستگیِ جانتان را ببینید، این دفتر شایستگی لوحِ محفوظِ کلماتِ نوریه را دارد، الان یکی از بطونِ معانیِ کلمۀ لوح محفوظِ قرآن دارد اینجا خودش را نشان می دهد که نفسِ ناطقۀ انسان لوحِ محفوظِ نظامِ هستی هست.
جماد می گوید خوراکِ نبات شویم، نبات می گوید خوراکِ حیوان شویم، حیوانات همه می فذمایند که ما خوراکِ آدم می خواهیم شویم که آدم باقی است الی الابد. هر که هر چه می خواهد در او بنویسد این لوح باقی است الی بی نهایت. «فَمَن یَّعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یَرَهُ» هر چه در نفس نوشتی آن را می یابی هیچ چیز گُم شدنی نیست. (قسمتِ دوّم این آیۀ شریفه را نمی گویم، ان شاء الله آن مال شما نیست). مطلقاً چیزی گم شدنی نیست، الان چقدر اشکال، صُوَر به گوش شما آمده، صداها شنیده اید؟ هیچکدام در نفسِ تو از بین نمی رود همه محفوظ است؛ اینستکه آقا می فرمایند: همینطور شبانه روز با خوردن با چشیدن و... شبانه روز دارید خودتان را می سازید و شما الان همین هستید که اینجا نشستید و حقیقتِ آن این است و از این به بعد همینطور دارد می رود. این دفتر شایستگی لوحِ محفوظ شدنِ کلماتِ نوریه(تمامِ موجوداتِ نظام هستی را تعبیر به کلماتِ نوریه می کنند) چون همه قرتر شد دفترِ غیب و شهود باشند، همه قرار شد مظهرِ واجب الوجود باشند که کل موجوداتِ عالم مجلای حقند، محل تجلی نورِ حقند. «اَللهُ نُورُ السَُمواتُ وَ الاَرضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشکاتٍ» همه نور و چراغدان و چراغ راه هستی برای خدای تبارک و تعالی هستند و جنابعالی نفسِ ناطقۀ تو شایستگیِ این را دارد که لوحِ محفوظی بشود، یک دفتری بشود که تمامِ این کلماتِ نوریه در آن نوشته شود، لوحِ محفوظ شدن کلماتِ نوریه دارد، حال این کلماتِ نوریه چه هستند؟ اینها شجونِ حقایقِ اسماء هستند. حالا اینها بحث دارد، شجون جمع شجن به معنای پیچیدگی است و ارتباطِ خاصِ بینِ کلماتِ وجودی است، آنچنان نفسِ ناطقۀ انسان می تواند بالا برود که ارتباط تمامِ کلماتِ وجودیِ عالم بهمدیگر یکجا داشته باشد. تمامِ اشیاء عالم به هم مرتبط و متصّلند که از درس 8 به بعد ان شاء الله در کتاب بحث آن می آید. رقایق از رقیقه و تنزل یافتن می آید؛ الان می گوئی آسمان آن است و زمین این است، آتش می سوزاند، زمین یک کرۀ خاکل کذا و آب یک مایعِ روانِ کذاست؛ ابر یک بخارِ کذای در فضاست، دریا آن، آفتاب که یک کرۀ جرمِ سوزنده و حرارت دهنده کذا و کذاست، تمامِ ستاره ها برای خودشان حقیقتی و ظواهری دارند اینها می شود رقایق، اینها می شوند رقیقه، بعد این رقایق حقیقتی دارند که حقیقت همه را جمع بفرمائید می شوند حقایق، این حقایق در مقامِ احدیت همه به همدیگر پیچیده اند که همۀ حقایقِ مندرج در مقامِ سِرِّ عالَم می شوند و باطنِ عالم و روحِ عالم، که اینها با هم و در هم پیچیده اند و آنچنان درهم می روند که همۀ حقایق می شوند یک حقیقت، آن مقام را تعبیر می کنند به شجون حقایق اسماء. که دیگر همه درهم پیچیده هستند که به آن مقامِ شجونِ حقایقِ اسماء می گویند این موجوداتِ ظاهریِ عالم که اسماء الله هستند و این رقیقتها همه حقایقی دارند که «وَاءِن مَّن شَیٍ اِلّا عِندَنا خَزائِنُه» آن مخزنها، آن مراتبِ وجودیِ عالم، اینها حقایقند این حقایق بهم پیوسته اند که وقتی بهم می رسند می بینیم که یک حقیقت است که در همه هست، آن مقام شجون حقایق اسما است و نفسِ ناطقۀ تو شایستگی آن را دارد که لوحِ محفوظِ آن مقام شود، که از آن مقام اگر بخواهیم به یک کلمه تعبیر کنیم می شود مقامِ احدیتِ اشیاء عالم که می فرمائید:«قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ» این اسمِ شریفِ الاحد باید حل شود؛ احد یعنی چه؟ مقامِ شجونِ حقایقِ اسماء در آنجا جمع است، به آنجا می رسد که بشود مقامِ احدیت؛ بعد این حقایق می آید در مقامِ کثرت پخش می شود. در مقامِ کثرت که پهن می شوند اینجا می شود رقایق، این رقایق شئونی دارند؛ مثلاً می بینی شأن آب، آب چقدر شئون دارد، الان جنابعالی از آب چه استفاده هایی می فرمایی، تمامِ آنچه از آب برکت به تو می رسد می فرمایند شئون آب، الان جنابعالی که اینجا نشسته ای بعنوانِ یک رقیقه یک مرتبۀ تنزل یافتۀ از آن حقیقتِ خودت هستی که حقیقتِ تو الان این نیست که اینجا نشسته ای حقیقتِ تو در مراتبِ وجودیِ مافوق است و تو الان دم بدم در عینِ حال که با بدنِ ظاهریت در این عالمی و با این بدنت چقدر شئون داری که فقط دیدنِ تو یک شأن تو هست؛ شنیدنِ تو یک شأن تو هست؛ حرف زدن تو یک شأن توست؛ الان جنابعالی در این شأن از شئونت چقدر ماشاء الله وسیعی، آنموقع که از مادر متولد شدی این زبانِ تو فقط گریه بلد بود بعد کم کم دیدی که این بافتِ تو خنده را هم بلد شد بعد می بینی جلوتر آمد دیدن را هم متوجه شد همین بافتِ صورتِ تو شنیدن را هم یافته؛ بر همین بافتِ تو بوییدن هم متحقق شد؛ کم کم می بینی به حرف درآمده حالا دیدنش چه غریب شنیدنش چه عجیب و غریب علمای طب در سراسر دنیا راجع به همین شنیدنِ گوشِ تو دارند تحقیق می کنند چه زحمتها می کشند چقدر در آزمایشگاه ها آزمایش می کنند گوش تو را، چه جور می شنود، اینهمه زحمت که می کشند تازه دارند راجع به یک شأنِ از شئونِ بدنت که شنیدن است تحقیق می کنند، حالا این بدنِ تو چقدر شئون دارد؛ راجع به چشمِ تو چقدر دانشمندان مشغولند، هر رشته ای از شئوناتِ بدنت طبیب دارد؛ این بدنِ تو هزاران رشتۀ علمیِ علمِ طب را بوجود آورده که الان این بدنِ تو فقط یک رقیقه است نسبت به حقیقت تو در عالمِ ظاهر، حالا این بدن را می گذاری لای رختخواب بعد می بینی به خواب رفتی، با یک بدنِ دیگر مکه می روی کربلا می روی پیشِ همسایه می روی، درختها می بینی حالا آن دیدن و شنیدن و حرف زدن و راه رفتن در خوابت، آنهمه اَشکال و صُوَر که در خواب می بینی آنها چطور؟ اینها همه شئونِ وجودیِ نفسِ ناطقۀ فقط تو یکی هستند؟ خوب از اینجا بالاتر برویم می گویند انسان وقتی مُرد در قبر دریچه ای بالای سرش باز می شود (اینها همه تشبیه معقول به محسوس است اینقدر نیایید در این قبرِ خاکی فکر بفرمایید، که اینجا دریچه ای درست می شود، همین دیشب این قبر که این میت را گذاشتیم در خاک این جسم را به هم فشار می دهد، این نیست، این قبرِ مادی هست آن فشار قبر، قبرِ فلسفی است، آن قبرِ عرفانی هست، قبرِ عرفانی مربوط به نفسِ ناطقۀ انسان است، مربوط به قبرِ مادی و طبیعیِ انسان نیست که مربوط به بدن است، قبری که جان انسان را بفشارد قبرِ نفس است نه قبرِ بدن) که این تازه یک شأن از شئون توست، بدنِ حیوانات چقدر شئون دارد؟ دریا چقدر شأن دارد؟ امواج دریا الان شئون دریاست، کوهها چقدر شئون دارند؟ این معدنها چقدر شئونِ وجودی دارند؟ آفتاب چقدر شأن دارد؟ مستقیم بتابد طوریست مورب بتابد طوریست، در قطب طوریست در استوا طوریست، از دور تا دورِ زمین بگردی می بینی هر کدام با آفتاب یک نحوه رابطه دارند. اینها همه شئونِ وجودیِ آفتاب است که در هر یک ثانیه چهارده میلیون تُن انرژی صادر کند، برای نشئه زمین برای اینجا، این تازه یک شأن آن است، باید به ماه نور بدهد به ستاره ها نور بدهد به منظومۀ شمسی نور بدهد اینها همه شئون رقایقند همه شئونند منظومه شمسی بدور ستاره ولکا بگردد ستاره ولکا بدور ستاره شعرای یمانی بگردد آن دوباره مافوقش کهکشانها هستند چه غوغائیست اینهمه می شوند شجون رقایق اسماء، اینها چون تنزل یافتند اینها را می فرمایند (ظل) مثل اینکه آن برق می زند بعد سایۀ من و شما روی فرش می افتد، آن سایه را می فرمائید ظل یا رقیقۀ آن، خودِ جنابعالی می فرمائید حقیقة، این نشئه طبیعت یک سایه ای هست سایۀ کی هست؟ یک کبوتری در آسمان پرواز می کند؛ سایه اش می افتد روی زمین و شما همین سایه را نی بینید که اینطرف می رود و آنطرف بال می زند بعد به تو می فرمایند سرت را بالا کن ببین حالا می بینی عجب این که سایه بود پرندۀ اصلی که آن بالا هست. و لذا جنابعالی را مستوی القامة خلق فرمودند گفتند جنابعالی سرت به سوی بالای عالم است که تو نسبت به درختهای بیرون درخت واژگونه ای هستی؛ درختهای بیرون سرشان و ریشه شان و پوزشان در زمین است در خاک است و پایشان به سوی آسمان است اما جنابعالی نفسِ ناطقۀ تو سر به سوی آسمان دارد، به شما می فرمایند آقاجان تعالو سرت را بالا بگیر؛ این عالمی که تو نگاهش می فرمایی از زمین و آفتاب و اینهمه مجموعۀ غیر متناهی عالَم ماده هرگز متناهی نیست هرگز در ابتدای عالَم به جایی نمی رسی هر چه علم با تجربیات تحقیق کند لطف می کنند هر چه بفرمایند امکان ندارد برای عالم مبدأ زمانی تعیین کنند. راه ندارد این عالم هست و هست این عالم ظاهری است و هرگز هم متناهی نیست به انتها نمی رسد هرگز تمام شدنی نیست تمام اینها را می فرمایند یک سایه ای است تازه، اینها را می فرمایند رقایق (سایه ها) حقایق چه؟ حقایق در متنشان هست، متنشان یعنی چه؟ از اینجا باید در برویم و برویم جای دیگر متن را پیدا کنیم؟ نه متن همینجا است باید همینجا متن را پیدا کنیم باید همینجا متن را بیابیم مثل اینکه بفرمایی که تو اینجا نشستی، می فرمایی من که اینجا نیستم این بدنِ من است پس منِ من کجاست/ منِ تو کجا ندارد همینجا باید پیدایش کنی حالا می فرمایی منِ من هم مکان دارد؟ اینجا دارد؟ نخیر اینجا هم ندارد، باید درستش کنی، این نفسِ ناطقۀ انسان این شاسیتگی را دارد که تمامِ این رقایق را بگیرد، تمامِ شئون این رقایق را تحصیل کند، از این بالاتر برود به حقایقشان هم برسد، نه تنها به حقایق برسد بلکه به شجونِ حقایقِ اسما هم برسد به آن پیوستگیِ خاص، به آن اتصال تام که یکدفعه می بینید چی شده که تا بسم الله الرحمن الرحیم آمد، تمام قرآن برای پیغمبر نازل شد؟ «اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَةِ القَدر» که شجون حقایق اسماء مقامِ احدیت و شئونِ رقایقِ ظلّیۀ آنها را داراست، این شایستگی را جنابعالی داری که ان شاء الله لوحِ محفوظِ همه باشی، حالا این است دلِ تو جانِ تو که این اندازه لیاقت دارد، پس عزیز من:  
دفترِ حق است دل به حق بنگارش  نیست روا پر نقوش باطله باشد
«هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرضَ بِالحَق» دلِ تو بالحق آفریده شده، آب و آتش براساسِ حق آفریده شدند، تمامِ زمین و آسمان همه بر حقند یک کلمۀ وجودی نیست که اگر تمامِ دانشمندان جمع شوند بگویند آقا این کلمۀ وجودی بی خود آفریده شده است. اگر کسی بگوید خبر از جهلِ خود می دهد نه خبر از بیهودگیِ عالَم، همه برحقند، حالا که این است جنابعالی هم دفترِ حقّی، حالا قلم حق بردار و به حق بنگارش، درست بنویس آنطوری که به تو دستور داده خودت را بنویس خودت نمی توانی هر طوری دلت می خواهد خودت را بنویسی این آخر درست نیست که هر جور خودت را بار بیاوری، شما یک دفتر از مغازه می خری 50 تومان 100 یا 150 تومان یک مداد می خری و یک پاک کن می خری به فرزندت می دهی و میگوئی فرزندم این را بگیر و درست بنویس، خوب؛ حالا این بچه بگیرد این دفتر را خط خطی اش کند، صد برگ دفتر را می شود در عرضِ دو دقیقه خط خطی اش کرد، اما حالا بفرما بنشینید این دفتر صد برگ را درست بنویسید چند ماه طول می کشد؟ حالا این آقا باید برود مدرسه، معلم پای تخته تا ایشان یاد بگیرد و مشق کند و این دفتر را امشب مشق می کند و فردا هم معلم می گوید آن کلمه را درست ننوشتی پاک کن درست بنویس! تا این  دفتر درست پر شود و خطت خوب شود می بینی میلیونها محصل خط می نویسند اما فلانی خطاط هست همه از خطش لذت می برند این خوب می نویسد ای خدا تا دست ادب بشود خوب بنویسد چقدر طول می کشد؟ همین دستِ ظاهری تا مؤدب شود «از جنبه لفظ مؤدب شود» درست بنویسد. خوب حالا حقست که خدا بفرماید آقاجان این دفتر به این خوبی را که من به شما دادم که این دفتر شایستگی اش را داشت که تمامِ حقایقِ نظامِ هستی را در آن بنویسی پس چرا این را گرفتی همینجور خط خطی اش می کنی؟
بله یک وقتی از اینجا، برای ما آخوندها زیاد پیش می آید، دورانِ قبل از انقلاب طوری الان طوری دیگر، همین پریشب که برای کلاس می آمدم آمدیم ایستگاه که ماشین سوار بشویم بعد دیدیم که این آقایان خوب گیر آخوند افتادند ماشین سوار کردن مشکل است،  یکی از اینها «حالا خوشم آمده بارک الله آدم رک و راست باشد خوب است» گفته آقاجان این آقا جا هم دارد و می خواهد برود اما این آقا می خواهد نوار بگذارد برای شما زحمت می شود گفتم ممنونِ شما، به ایشان گفتم ما که جانِ عزیز شما را می خواهیم گوش شریفِ شما را بالاتر و شریفتر از اینها می دانیم که خودتان را به این الفاظ و به این اصوات دلخوش بکنید «حالا از ما حرف نمی شنوید مختارید» این دفترِ حق (دل) اینکه باید حقایقِ ملکوتیه بشنود؛ اینکه باید اصواتِ نظامِ هستی را بشنود؛ اینکه باید از درخت حرف بشنود، اینکه باید از زمین و آب و هوا و دریا حرف بشنود حالا چیست که این را آدم آلوده اش کند به خط خطی کردن « نیست روا پر نقوش باطله باشد» خودمان را بی خود ننویسیم، بی جور دهن را به هر حرفی باز نکنیم
کم گوی و گزیده گوی چون در    تا زندک تو جهان شود پر
حرف بزنیم حرفِ اساسی بزنیم، حرف بشنوید حرفِ اساسی بشنوید، غذا بخورید روی اساس غذا بخورید شما همینطور آفریده نشدید عزیزِ من که همینجور هر جور خودت می خواهی بار بیائی؛ نیستید شما الحمدلله؛ شأن تان اَجلِّ از این حرفهاست (دارم به خودم می گویم) یکبار اینجا ماشین سوار شدیم رفتیم قم، سرِ خیابان باز آنجا و ایستادیم دیدیم بندۀ خدایی ایستاد (لطف کرد) تا سوار شدم ایشان دست برد صدای ضبط را کم کرد خیلی کم کرد، معلوم بود آدم با شخصیتی هست (در عین حال که دارد آن چرت را گوش می دهد) حواس هم داشت بعد رو کرد گفت آقا موسیقی حرام هست؟ به ایشان عرض کردم آقاجان حالا حرف از لفظ موسیقی زدی موسیقی حرف زیاد دارد راجع به موسیقی حرف فراوانست اگر نظر مبارک حضرتعالی این نوارهایی که ضبط می کنند؛ آیا منظور شریفِ شما همین نوارهاست؟ فرمودند آری همین است، عرض کردم آقاجان من کاری به حلال و حرام و اینهایش ندارم الان مرا به دیدِ آخوند نگاه نکن اما من از شما این را استدعا می کنم که آیا گوش مبارک و شریف حضرتعالی حیف نیست که این صدا را بشنود؟ دیدم له شد! این گوش نازنین باید خیلی حقایقِ هستی را بشنود و اصواتِ ملکوتیه را اصطیاد کند نه اینگونه صداهای نماموزون را که جان را از اعتلایش می اندازد! «والحمدلله ربّ العالمین»
منبع، شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی درس اول جلسۀ چهارم
شارح: استاد داود صمدی آملی سال 80-7نوشته شده در مشکات ولایت

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی