شیعه در عصر امام سجاد
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10598
بازدید دیروز : 8958
بازدید هفته : 353413
بازدید ماه : 10598
بازدید کل : 11067449
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 6 / 1400

برگزاری جشن عید غدیر لازم اما کافی نیست

شیعه در عصر امام سجاد
بعد از هلاکت «یزید بن معویه» و سست شدن پایه‌های حکومت امویان، شیعیان در کوفه به دنبال «فرمانده ای» برای خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نماید و عقده به جامانده از شهادت حسین (علیه‌السّلام) را شفا بخشد.
بعد از مدتی، «مختار» برعلیه «بنی امیه» قیام نمود، شیعیان به دور او جمع شدند او لشکری رابه فرماندهی «ابراهیم بن مالک اشتر» به سوی لشکر شام روانه ساخت و آن لشکر را شکست داد و فرمانه اش «ابن زیاد» را به قتل رسانید؛ این امر آرزوی [[|اهل بیت (علیه‌السّلام)]] شیعیان بود.
بعد از شکست لشکریان شام، «مختار» و شیعیان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در «عقد الفرید»، مختار شیعیان را دستور داد تا در کوچه‌های کوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: «یا لثارات الحسین». [۸۱][۸۲]

ابو الفداء، در مورد حوادث سال ۶۶ هجری، می‌نویسد: «در این سال، مختار در کوفه به طلب خون «حسین (علیه‌السّلام)» قیام نمود، جماعت زیاد دور او جمع شدند، او بر کوفه تسلط پیدا کرد و مردم نیز با او بر کتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بیت (علیه‌السّلام) بیعت نمودند.
خانم «دکتر لیثی» می‌نویسد: «شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) در کربلا، واقعه تاریخی بزرگی بود که منجر به تبلور جماعت شیعه و ظهور او به عنوان یک فرقه متمیّز، که دارای مبادی سیاسی و رنگ دینی است، گردید... واقعه کربلا، در رشد و نموّ روح شیعه و زیاد شدن آنها، تاثیر مهمی گذاشت. جماعت شیعه بعد از شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) به مانند جماعت منظم با رویه سیاسی متین، در جامعه ظهور پیدا نمود. » [۸۳]

از طرفی «عبدالله بن زیبیر» در مکه قیام کرده و نُه سال ریاست کرد. امویان، در این نُه سال، با وی درگیر بودند. شیعیان در این موقعیت مناسب، خدمت حضرت [[|امام سجّاد (علیه‌السّلام)]] می‌رسیدند و فرصتی برای بیان مظلومیت سید الشهدا، در میان مردم، پدید آمد.
بنی مروان، با پیروزی بر «آل زبیر» حکومت شبه جزیره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ «عبد الملک مروان» بر بلاد اسلامی و محکم شدن پایه‌های حکومتی او، به فکر مقابله با اهل بیت (علیه‌السّلام) و شیعیان افتاد. امام شیعیان در آن زمان، امام زین العابدین (علیه‌السّلام) بود.
عبد الملک، برای این که از مقام آن حضرت بکاهد، او را از مدینه به شام آورد، ولی بعد از ظهور فضائل و معارف از آن حضرت، محبت امام، در میان مردم بیشتر گردید.
مرکز تجمع شیعیان در آن زمان، کوفه بود. عبد الملک به قصد ریشه کن کردن تشیع از کوفه، شخصی را به نام «حجاج» به آن ایالت فرستاد.
امام باقر (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «حجاج سر کار آمد و تا توانست، شیعیان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتی آنان را دستگیر نمود. کار به جائی رسید که اگر کسی به او زندیق یا کافر می‌گفتند بهتر بود از این که او را شیعه علی (علیه‌السّلام) بگویند. » [۸۴]

ابن ابی الحدید، از «مدائنی» نقل می‌کند: «هنگامی که «عبد الملک بن مروان» به ولایت رسید، بر شیعه بسیار سخت گرفت و «حجاج بن یوسف» را بر آنان گماشت. مردم به بغض علی (علیه‌السّلام) و موالات دشمنان آن حضرت به او تقرب جستند و هر چه را توانستند در فضل دشمنان علیّ، روایت جعل کردند و در لعن بر علی، کوتاهی ننمودند. » [۸۵]

ابن سعد، در «طبقات»، از «منهال» نقل می‌کند: «من بر علی بن حسین، وارد شدم و به آن حضرت عرض کردم: چگونه صبح کردید؟ خدا امر تو را اصلاح کند؟ حضرت فرمود: من پیر مردی مثل تو در این شهر نمی‌بینم، نمی‌دانی که چگونه صبح کردیم؟ اگر نمی‌دانی، من تو را با خبر نمایم؛ ما در میان قوم خود به مانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون (! ! ) صبح نمودیم، که فرزندان آنان را ذبح کرده و زنان آنان را به کنیزی می‌بردند. کار ما به جایی رسیده که شیخ و سید ما را بر بالای منابر، لعن و دشنام می‌دهند و با این عمل به سوی دشمنان ما تقرب پیدا می‌کنند...» [۸۶][۸۷]

قنبر، غلام علی (علیه‌السّلام)، از جمله کسانی است که به دست حجاج، به شهادت رسید. حجاج، به بعضی از نزدیکان خود می‌گوید: «دوست دارم به یکی از اصحاب ابی تراب (علی (علیه‌السّلام)) دست پیدا کنم. به او گفتند: ما از قنبر کسی را به علی (علیه‌السّلام) نزدیکتر نمی‌دانیم. حجاج، کسی را به دنبال او فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت، تو قنبری؟ گفت: آری! حجاج گفت: از دین علی تبرّی بجو! قنبر گفت آیا تو می‌توانی مرا به افضل از دین علی راهنمایی کنی؟ حجاج گفت: من تو را خواهم کشت. کدام قتلی برای تو محبوب تر است، آن را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت، مرا امیرالمؤمنین خبر داده است که بدون حق ذبح خواهم شد. حجاج نیز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدا نمایند. » [۸۸]

کمیل بن زیاد، از شیعیان و خواص علی (علیه‌السّلام) می‌باشد، حجاج در زمان ولایتش در کوفه او را طلب کرد. لکن کمیل فرار نمود و در مکانی مخفی گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. کمیل، با مشاهده این وضع، با خود گفت: «من پیرمردی هستم که عمرم به سر آمده است، سزاوار نیست که من سبب محرومیت قومم گردم. » لذا خود را تسلیم حجاج نمود، حجاج، با مشاهده کمیل گفت: «من از مدتها منتظر تو بودم» کمیل در جواب فرمود: خشنود مباش، زیر ااز عمر من چیز باقی نمانده است، هر کاری می‌خواهی انجام بده، بازگشت انسان به سوی خداست و بعد از قتل من نیز حسابی هست. امیرالمؤمنین مرا خبر داده که تو قاتل منی. » حجاج گفت: «پس حجت بر تو تمام شد. » در این هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند. » [۸۹]

از دیگر شیعیان سعید بن جبیر است. او مردی معروف به تشیع و زهد و عبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگیر کردند، و بعد از مشاجرات زیاد بین این دو حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا کنند. [۹۰]

در چنین شرائطی، که تصور نابودی اهل بیت (علیه‌السّلام) می‌رفت، امام سجاد (علیه‌السّلام) فعالیت را شروع نمود و در این راه، موفقیت زیادی کسب کرد. [۹۱]

امام سجاد (علیه‌السّلام) توانست به شیعه، حیاتی تازه بخشد. و زمینه رابرای فعالیتهای امام باقر (علیه‌السّلام) و امام صادق (علیه‌السّلام) فراهم آورد. به گواهی تاریخ، امام سجاد (علیه‌السّلام) در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه از دشوار‌ترین بحرانهای حیات خویش عبور داد؛ بیست سال حاکمیت حجاج بر عراق و سلطه عبد الملک بن مروان بر کل قلمرو اسلامی، جهت گیری روشنی برای کوبیدن شیعیان بود...، حجاج کسی بود که شنیدن لفظ کافر، برای او از شنیدن لفظ شیعه، آرامش بیشتری داشت. [۹۲]

روش فقهی حضرت سجاد (علیه‌السّلام) نقل احادیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از طریق علی (علیه‌السّلام) بود که شیعیان تنها آن احادیث را درست می‌دانستند. بدین صورت شیعه اولین قدمهای فقهی خود را در مخالفت با انحرافات موجود براشت.
شهر مدینه با توجه به کجروی‌هایی که از آغاز اسلام در آن انجام شده بود علیه شیعه، تحریک گردیده بود. بنابر این، جای مناسب برای رشد شیعه به شمار نمی‌رفت.
امام سجاد (علیه‌السّلام) می‌فرمود: «دوستداران واقعی ما در مکه و مدینه به بیست نفر نمی‌رسد. » [۹۳]
در عراق، افراد بیشتری به اهل بیت (علیه‌السّلام) علاقه مند بودند.

شیعه در عصر امام محمد باقر
دوران امامت امام باقر (علیه‌السّلام) مصادف با ادامه فشار‌های خلفای بنی امیه و حکّام آنها بر شیعیان عراق بود. عراق مرکز اصلی شیعه محسوب می‌گردید.
شیعیان هر ساله در مراسم حج، با امام تماس داشتند. این تماس‌ها معمولاً یا در مکه و یا در بازگشت و عبور از مدینه، صورت می‌گرفت. با توجه به برخی اخبار، مردم عراق از رفتن نزد امام باقر (علیه‌السّلام) در مدینه، نهی شده بودند. [۹۴]

مشکل «غُلات» در این دوران، یکی از مشکلات برای شیعیان بود. شمار این گروه رو به فزونی بود. وقتی که امام (علیه‌السّلام) آنها را از خود طرد کرد، اصحاب آن حضرت نیز «غُلات» را از جمع خود بیرون راند. «مغیره بن سعید» و «بیان بن سمعان»، که هر دو از معروفترین شخصیت‌های غالیان و از رهبران آنها بودند، توسط اصحاب امام باقر (علیه‌السّلام) تکفیر شدند.
تاکید امام باقر (علیه‌السّلام) به عمل گرایی شیعیان، به طور غیر مستقیم، در مقابل تمام فرقه‌هایی که به عمل صالح اعتنایی نداشتند، صورت می‌گرفت.
بسیاری از شیعیان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند که امام (علیه‌السّلام) به عراق آمده و دست به شمشیر ببرد.
ولی امام باقر (علیه‌السّلام) مامور به تقیه بود. لذا، برخی از آنها نسبت به امامت آن حضرت دچار تردید گشتند. آگاهی کافی درباره امامت به آنها نمی‌رسید و به همین جهت گروهی به «زید» برادر امام گرویدند و انشعابی را بوجود آوردند. هر چند زید هفت سال زودتر از برادرش، در کوفه وفات یافت. اما در همین دوره و پس از آ" ریشه‌های گرایش به زید در میان شمار زیادی از شیعیان رشد کرد.
مخالفت با مصالح «امویان» موجب اختلافات کمتری در میان شیعیان می‌گشت. اما به موازات فروکش کردن فشار‌های سیاسی برآنان، مسئله «غُلات» به تدریج دامنه بیشتری گرفت؛ به طوری که مساله مهم در زمان امام صادق (علیه‌السّلام) مساله «غُلات» محسوب می‌گردید. فشار امویها، جز در دو سال حکومت «عمر بن عبد العزیز»، (از سال ۹۹ تا ۱۱۰) در تمام دوران حکومت آنان به شدت ادامه داشت.

شیعه در عصر امام جعفر صادق
در این دوره، به علت ضعف امویان و درگیری‌های آنان، امام (علیه‌السّلام) و شاگردانش فرصت بیشتری برای نشر مکتب اصیل اسلامی یافتند. این موقعیت، تا اوائل خلافت منصور و دومین خلیفه عباسی نیز ادامه داشت.
عباسیان، خود را «خونخواه» آل ابی طالب می‌دانستند. و مردم را به خوشنودی آل محمد (علیه‌السّلام) دعوت می‌کردند؛ بنابر این نمی‌توانستند در آغاز با اهل بیت پیامبر (علیه‌السّلام) مخالفت نمایند.
در سال ۱۴۰ هجری، منصور بر مخالفان خود پیروز گشت و خطر نفوذ رهبری مذهبی شیعیان اهل بیت (علیه‌السّلام) را بیشتر احساس کرد و به سراغ آنان رفت. ابتدا از «بنی الحسن» آغاز نموده؛ «عبدالله بن حسن» و فرزندانش را دستگیر ساخت و به زندان افکند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدود ساختن حوزه درس «جعفر بن محمد (علیه‌السّلام)» در مدینه تهدید و محاصره امام (علیه‌السّلام) و شیعیانش پرداخت. زیرا از توجه مردم و تشکل شیعیان به شدّت هراسناک بود، و موقعیت خود را در خطر می‌دید، و پس از بارها تهدید و فراخوانی سر انجام، امام را در مدینه مسموم کرد.

شیعه در عصر امام موسی کاظم
امام کاظم (علیه‌السّلام) در سال ۱۴۸، بعد از شهادت پدرش، رهبری شیعیان را بر عهده گرفت. اختلافی که بین شیعیان بوجود می‌آمد، غالباً ناشی از تعیین امام بعدی بود. گاه بنابر دلایل سیاسی (وحشت از حاکمیت عباسیان) امام (علیه‌السّلام) برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته می‌ماند.
شدت اختناق «منصور» درباره «علویان» بویژه امام صادق (علیه‌السّلام) که عظمتی فراوان در میان جامعه کسب کرده بود، موجب سردرگمی میان برخی از شیعیان نسبت به رهبری آینده شده بود.
بعضی از فرزندان امام صادق (علیه‌السّلام) داعیه رهبری داشتند و این موجب پراکندگی شیعیان می‌شد. مشکل دیگر آنان دور بودن از شهر‌ها و محل سکونت بود... با توجه به دلایل فوق، بعد از امام صادق (علیه‌السّلام) نیز انشعاباتی رخ داد.
اسماعیل بن جعفر بن محمد، فرزند بزرگتر امام صادق (علیه‌السّلام) بود. بسیاری از شیعیان وی را رهبر آینده می‌دانستند. وی در حیات پدر، فوت کرد. به طوری که در روایت آمده است امام صادق (علیه‌السّلام) اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین کنند. با این وجود، عدّه‌ای بعد از آن حضرت، با داعیه «مهدویت اسماعیل» و بهانه‌های دیگر، فرقه‌ای به نام «اسماعیلیه» در شیعه بوجود آوردند.
شیعیان راستین کسانی بودند که مدعی امامت را با طرح سؤالات خاصی، ارزیابی می‌کردند و آنگاه که در امامت وی به یقین می‌رسیدند، او را به وصایت می‌پذیرفتند.
هشام بن سالم می‌گوید: «همراه مؤمن الطاق در مدینه بودم، مشاهده کردیم که عده‌ای در خانه عبدالله بن جعفر بن محمد گرد آمده و مسائلی را از او درباره زکات می‌پرسند. ما نیز سؤالاتی درباره زکات از وی پرسیدیم، لیکن وی جواب صحیحی به ما نداد. آنگاه بیرون آمدیم و نمی‌دانستیم که از فرقه‌های مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله و خوارج چه گروهی را بپذیریم. در این حال، شیخی را دیدیم که او را نمی‌شناختیم. فکر کردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است ولی بر خلاف این احتمال او ما را به خانه ابوالحسن موسی بن جعفر برد. هنوز آنجا بودیم که فضیل و ابوبصیر، وارد شده و پرسشهایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل نمودند. آن گاه مردم از هر سو، دسته دسته می‌آمدند، به جز گروه عمار ساباطی و شمار‌اندکی که عبدالله بن جعفر را قبول داشتند. » [۹۵]

هشام بن سالم، عبدالله بن ابی یعفور، عمر بن یزید بیاع السابری، محمد بن نعمان، مؤمن طاق، عبید بن زراره، جمیل بن دراج، ابان بن تغلب و هشام بن حکم که از بزرگان شیعه و اهل علم به شمار می‌آمدند امامت موسی بن جعفر را پذیرفتند.
تنها کسانی که به امامت آن حضرت نگرویدند «عبدالله بکیر» و «عمار بن موسی ساباطی» بودند. [۹۶]

عصر امام کاظم (علیه‌السّلام) دوران بسیار سختی برای شیعیان بود. از مهمترین قیامهایی که در این دوران بر علیه خلفای عباسی صورت گرفت، قیام «حسین بن علی، شهید فَخ» در زمان حکومت‌ هادی عباسی و جنبش «یحیی و ادریس»، «فرزندان عبدالله» در زمان‌هارون بود.
امامان شیعه به لزوم رعایت «تقیه» پافشاری می‌کردند و می‌کوشیدند و شیعیان را به طور پنهانی اداره نمایند. این وضعیت موجب گردید، تاریخ نتواند از حرکات سیاسی آنها ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. رهبری این حرکت و ظرافتی که در هدایت آن به کار برده شد، عامل مهم استواری شیعه در تاریخ گردید.

شیعه در عصر امام رضا
مامون عباسی با طرح «ولایتعهدی» امام رضا (علیه‌السّلام) ظاهراً توانست بر مشکلات پیروز گردد و شیعیان و علویان را راضی نگاه دارد.
شاید اولین مرحله نفوذ شیعه در دستگاه عباسی، ماجرای ولایتعهدی امام رضا (علیه‌السّلام) باشد. هر چند قبلاً «علی بن یقطین» به دستور امام کاظم (علیه‌السّلام) برای کمک به شیعیان، در دستگاه عباسی باقی ماند. [۹۷]

در این دوران تشیع در ظاهر رنگ سیاسی به خود گرفت. و مامون اظهار تشیع نمود.
در نقلی آمده است: «مامون پس از آمدن به عراق، سعی کرد امور مملکتی را به کسانی که عقاید شیعی داشتند بسپارد و بعد از آن که راضی شد تا از عامه نیز کسانی را به مقامی بگمارد، تصمیم گرفت تا در کنار هر نفر از عامه، یک نفر شیعی نصب کند. [۹۸]»
بعد از مامون، «معتصم عباسی» و «متوکل» این شیوه را دگرگون ساختند و به دفاع از «اهل حدیث» که به شدت با «معتزله» و «شیعه» مخالف بودند، پرداختند. متوکل در دشمنی با علویان و شیعیان تا جایی پیش رفت که دستور خرابی قبر امام حسین (علیه‌السّلام) را صادر کرد و فرمان داد تا زمینهای گردا گرد آن را شخم زده و کشت کنند. [۹۹]

لکن این حرکت ضدّ شیعی دوام نیاورد و پس از روی کار آمدن «مقتدر عباسی» زمینه رشد شیعه در بغداد و نقاط دیگر فراهم شد. در این دوره بسیاری از شیعیان بر جسته، دارای مشاغل حکومتی و اداری بوده‌اند.
شیخ طوسی نقل می‌کند: حکم بن علیا گفت: من فرمانروایی بحرین را داشتم و در آنجا به مال زیادی دست یافتم که مقداری را انفاق کرده و با مقدار دیگر آن، زمین و... خریدم. پس از آن مدتی خمس آن را نزد امام جواد (علیه‌السّلام) آوردم... [۱۰۰]

حسین بن عبداله نیشابوری، از شیعیان امام جواد (علیه‌السّلام)، مدتی حکومت سیستان را بر عهده داشت. [۱۰۱]

جریان مشارکت شیعیان امامی، در دستگاه حکومتی، در دوران آخرین امامان (علیهم‌السّلام) رو به گسترش نهاد در دوران امام یازدهم (علیه‌السّلام) و پس از آن در «غیبت صغری» شمار فراوانی از شیعیان در دستگاه عباسی، شغل‌های مهمی به دست آوردند.
آن چه قابل تامل است، عدم مشروع بودن خلافت عباسیان و تا سر حدّ وزارت رفتن شیعیان، بود.

شیعه در عصر امام جواد
در سال ۲۰۳ هجری امام رضا (علیه‌السّلام) به شهادت رسید. تنها فرزند وی امام جواد (علیه‌السّلام) بیش ازهشت سال نداشت، شیعیان از این جهت در نگرانی و اضطراب به سر می‌بردند. به نوشتة مورخان، در این دوران شیعیان به حیرت افتاده و دچار اختلاف گشتند. [۱۰۲]
به همین جهت گروهی از آنان در منزل «عبد الرحمن بن حجّاج» گرد آمدند و ضجّه و ناله سر دادند. [۱۰۳]

برای شیعیان مسلم بود که امام رضا (علیه‌السّلام) فرزند خود جواد (علیه‌السّلام) را برای جانشین برگزیده است. ولی خردسالی آن حضرت موجب کاوش بیشتر مردم برای اطمینان خاطر، گردید.
اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخی از آنها به دنبال «عبدالله بن موسی»، برادر امام رضا (علیه‌السّلام)، را بروند ولی از آنجا که حاضر نبودند بدون دلیل، امامت کسی را بپذیرند، جمعی از آنها، پیش وی سؤالاتی را مطرح کردند و هنگامی که او را از جواب دادن ناتوان دیدند، وی را ترک کردند. [۱۰۴][۱۰۵]
و شمار دیگری نیز به واقفی‌ها که بر امام کاظم (علیه‌السّلام) توقّف کرده بودند پیوستند، زیرا طبق نظر نوبختی، آنان بلوغ را یکی زا شرائط امامت می‌دانستند. [۱۰۶]

با این وجود، بیشتر شیعیان به امامت امام جواد (علیه‌السّلام) گردن نهادند.
در میان آنان کسانی، کمی سن امام را به خود امام جواد (علیه‌السّلام) نیز، گوشنزد کردند. آن حضرت در جواب به جانشینی «سلیمان (علیه‌السّلام)» از «داود (علیه‌السّلام)» اشاره کرد و فرمود: «حضرت سلیمان هنگامی که هنوز کودکی بیش نبود، گوسفندان را به چرا می‌برد حضرت داود او را جانشین خود کرد، در حالی که علمای بنی اسرائیل، عمل او را انکار می‌کردند. » [۱۰۷]

شیعیان «امامی» امامت را از جانب خدا می‌دانستند، و به همین جهت کمی سن امام نمی‌توانست خللی در عقیده آنان ایجاد کند.
شیعیان برای اثبات امامت، سؤالاتی را مطرح می‌نمودند و موقعی که احساس می‌کردند که مدعی امامت از عهده پاسخ گویی بر می‌آید، (با وجود نص به امامتشان) وی را به عنوان امام معصوم می‌شناختند.
شیعیان امامی در سراسر نقاط، به ویژه در عراق، مدائن و ایران و... به سر می‌بردند. [۱۰۸]
شیعیان علاوه بر ارتباط با امام از طریق وکلای آن حضرت، در مراسم حج نیز با امام دیدار می‌کردند.
بنا به روایتی عده‌ای از شیعیان امام جواد (علیه‌السّلام) در مصر می‌زیسته‌اند. در این روایت، «علی بن اسباط» می‌گوید: «قامت امام را به دقت می‌نگریستم تا آن حضرت را برای اصحابمان در مصر بتوانم توصیف کنم. » [۱۰۹]

در روایت دیگری آمده است: «یکی نفر از شیعیان خراسان خدمت امام جواد (علیه‌السّلام) مشرف شد. » [۱۱۰]

در روایت دیگری از «حب بن عثمان همدانی» حاکی از آن است که عده‌ای از شیعیان «ری» به محضر ایشان شرفیاب شدند. [۱۱۱]
و این دلالت دارد بر این که شیعه در ری فراوان بوده است. [۱۱۲]

قم، یکی از مراکز تشیع در دوران امام جواد (علیه‌السّلام) بود که شیعیان آن ارتباط نزدیکی با امام (علیه‌السّلام) داشتند.
احمد بن محمد بن عیسی، که از وی به عنوان «شیخ القمیین» یاد شده است، از اصحاب امام رضا (علیه‌السّلام) و امام جواد (علیه‌السّلام) بوده است و تالیفات زیادی در فقه و حدیث، از خود به جای گذاشته و حتی محضر امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) را درک کرده است. [۱۱۳]

صالح بن محمد بن سهل، یکی دیگر از اصحاب امام جواد (علیه‌السّلام) در قم بود که رسیدگی به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود. [۱۱۴]

به دلیل ارتباط امام رضا (علیه‌السّلام) و سفر ایشان به خراسان، شبکه وکلای ایشان و روابط بین مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.

شیعه در عصر امام‌هادی
در این قرن، بیشتر شیعیان از کوفه بودند، لقب «کوفی» که به برخی افراد نسبت داده شده است، بهترین گواه این مطلب است.
از دوران امام باقر و امام صادق (علیها‌السّلام) به بعد، لقب «قمی» در آخر اسم شماری از اصحاب ائمه به چشم می‌خورد. اینها اشعری‌های عرب تباری بودند که در قم می‌زیستند. [۱۱۵]
در زمان امام‌هادی (علیه‌السّلام) قم مهمترین مرکز تجمّع شیعیان ایران بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین (علیهم‌السّلام) وجود داشت.
دو شهر «آبه» یا «ساوه» و «کاشان» تحت تاثیر تعلیمات شیعی قرار داشتند و از بینش شیعی مردم قم پیروی می‌کردند. در پاره‌ای از روایات «محمد بن علی کاشانی» نام برده شده که از امام‌هادی (علیه‌السّلام) سؤال کرده است. [۱۱۶][۱۱۷]

مردم قم رابطه مالی نیز با امام‌هادی داشتند، در این زمینه، از «محمد بن داود قمی» و «محمد طلحی» یاد شده است که از قم و شهر‌های اطراف آن، اموال و اخبار درباره وضعیت آن سامان را، به امام (علیه‌السّلام) می‌رسانیدند. [۱۱۸][۱۱۹]

مردم شیعه دیگر شهر‌های ایران نیز با امامان رابطه داشتند، این در حالی بود که بیشتر شهر‌های ایران به دلیل نفوذ قهر آمیز «امویان» و «عباسیان» گرایش‌های «سنّی» داشتند.
«دیلم» از اواخر قرن دوم هجری، شیعیان زیادی را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن، عده‌ای از مهاجران «دیلمی»، در عراق نیز به مذهب تشیع گرویده بودند.
در روایتی که حاوی نامه‌ای از امام‌هادی (علیه‌السّلام) به وکیل خود در همدان است، این چنین آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در همدان کرده‌ام. » [۱۲۰]

شیعه در عصر امام حسن عسگری
وقتی که امام رضا (علیه‌السّلام) به خراسان آمد سادات علوی، به دلایل گوناگونی به نقاط مختلف کشور پهناور اسلامی مهاجرت کردند. این مهاجرت از زمانی که فشار و اختناق برای مقابله با علویان و شیعیان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.
شیعیان ناچار شدند به مناطق امن تری کوچ نمایند. سرزمین عرب، به علت تسلّط روحیات و طرز تفکر «اموی»، نمی‌توانست جای مناسبی برای آنان باشد. اما در شرق، به ویژه در ایران زمینه‌های مناسبی برای این هدف وجود داشت. به این جهت بسیاری از شیعیان به این سرزمین سرازیر شدند و در شهر‌هایی دور دست و جدای از هم به زندگی پرداختند.
شیعیان نیاز مبرمی به ارتباط با یکدگر داشتند؛ به این دلیل که امام حاضر داشتند. و نیازمند حل پرسشهای دینی و یافتن راه حلی برای مسائل سیاسی و اجتماعی بودند. برای رسیدن به این هدف، ازروشهای مختلف ارتباط، از قبیل اعزام افراد خاصی نزد امام (علیه‌السّلام) و تماس با آن حضرت، در ایام حج و در مدینه و نیز مکاتبه، استفاده می‌کردند.
نیشابور شیعیان فراوانی را در خود جای داده بود که ارتباط خوبی با امام (علیه‌السّلام) داشتند. اصولاً شرق ایران جزو مناطقی است که در قرنهای سوم و چهارم، نام شماری از اصحاب و علمای مشهور، در تاریخ آن به چشم می‌خورد. یکی ازاین شخصیتها «فضل بن شاذان» است، که مقام ارجمندی در میان صحابه ائمه و علمای شیعه داشته است. غیر از نیشابور، «بیهق» و «سمرقند» و «طوس» از محل‌های تجمّع شیعیان به شمار می‌رفت.
یکی از راه‌های ارتباط مردم با امام و بالعکس، «وکیل» بود. افرادی که سابقه علمی درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلی یا خود آن حضرت داشتند، و می‌توانستند از نظر حدیث پشتوانه‌ای برای شیعیان به شمار آیند، به عنوان «وکیل» انتخاب می‌شدند.
ایجاد رابطه به شیوه مذکور، موجب احیای شیعیان و عدم هضم آنان در جامعه «تسنّن» گشت.
آموزه‌های شیعی در قالب «کلام» و «حدیث» به تمامی جوامع کوچک و پراکنده و دور از قبیل «سمرقند» و «کشّ» فرستاده می‌شد. با وجود دور بودن این مراکز، بسیاری از علمای شیعه از این مناطق برخاسته‌اند. فرستادگان و نامه‌های پربار و به موقع ائمه، اشکالات ناشی از دوری راه را برطرف می‌ساخت.
یکی از راه‌های ارتباطی دیگر، فرستادن افرادی از طرف شیعیان به محضر آن حضرت بوده است.
از «جعفر بن شریف جرجانی» نقل شده است: «به زیارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسکری (علیه‌السّلام) رسیدم، خواستم اموالی را که دوستان به وسیله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پیش از آن که بپرسم به چه کسی بدهم، آن حضرت (علیه‌السّلام) فرمود: آنچه را همراه آورده‌ای به مبارک خادم من بسپار». [۱۲۱]
قم اصلی‌ترین شهری بود که انبوهی از شیعیان را در خود جای داد و از زمان امام صادق (علیه‌السّلام)، به طور مرتب و منظم با امام معصوم (علیه‌السّلام) رابطه داشته است.
«احمد بن اسحاق بن عبدالله اشعری» از جمله شخصیتهای قمی بود که با امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) ارتباط داشت. امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) وی را فردی مورد اعماد معرفی می‌کرد.
سیستم «وکالت» در زمینه ایجاد پیوند بین امام و شیعیان، بویژه در اخذ وجوهات شرعی برای ساماندهی امور شیعیان نقش خود را ایفا می‌کرد.
در «سامرا»، «بغداد» و «مدائن»، شیعیان آمار قابل توجهی را تشکیل می‌دادند.
شاید «سلمان فارسی» اولین کسی بود که سنگ بنای تشیع را در «مدائن» نهاد و «حذیف بن یمان» بر این اساس بنائی استوار بر افراشت.
کوفه نیز در این زمان و قبل و بعد آن خالی از شیعه نبوده است. کوفه یکی از بزرگترین شهر‌های شیعه نشین به شمار می‌رفت.

شیعه در عصر امام مهدی
برخی از شیعیان قم، (بی خبر از رحلت امام عسگری (علیه‌السّلام)) برای پرداخت وجوه خویش به سامرا، رفتند. کسانی آنها را به پیش «جعفر» بردند. قمی‌ها، نخست در پی امتحان «جعفر» برآمدند، بدین منظور از وی پرسیدند: آیا از مبلغی که آوردیم اطلاع داری؟ جعفر گفت: تنها خدا از غیب اطلاع دارد. در نتیجه قمی‌ها از پرداخت پول به وی خود داری نمودند. در آن هنگام شخصی آنها را به خانه‌ای هدایت کرد و در آنجا پس از آن که مبلغ وجوهات به آنها گفته شد، پول را به شخصی که درست گفته بود، تحویل دادند.
جعفر این موضوع را به «معتمد» گزارش داد و به دستور او، خانه امام و حتی خانه‌های همسایگان آن حضرت تفتیش مجدد شد... [۱۲۲]

حساسیت شدید دستگاه خلافت و تحریکات جعفر برای کنترل امام دوازدهم بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسی به آن حضرت، دست کم بتوانند اعلام کنند که امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نیز برای این بود تا به ادعای خود در این باره رنگ حقیقت داده و شیعیان را دچار حیرت و سردرگمی سازند. [۱۲۳]

بر اساس طرح پیش بینی شده، مساله ولادت آن حضرت، از چشم مردم و حتی بیشتر شیعیان به دور ماند.
برخی از شیعیان مورد اعتماد و عده‌ای وکلای امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) و کسانی که در خانه امام (علیه‌السّلام) مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند.
شیخ مفید از تعدادی اصحاب و خادمان و یاران نزدیک امام عسکری (علیه‌السّلام) روایت کرده است که آنان موفق به دیدار امام زمان (علیه‌السّلام) شده‌اند.
محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر، حکیمه خاتون (دختر امام جواد (علیه‌السّلام))، ابو علی بن مطهر، عمرو اهوازی و ابونصر طریف (خدمتگزار امام) از آن جمله بودند. [۱۲۴]
[۱۲۵]
به این ترتیب امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) فرزند خود را به برخی نشان داد و ایشان را جانشین خویش معرفی نمود.
شیخ کلینی، از «ضوء بن عِجلی» روایت کرده است که مردی ایرانی از اهالی فارس، به او گفته بود: «به منظور خدمت برای امام عسکری (علیه‌السّلام) به سامراء رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خرید خانه پذیرفت. روزی حضرت عسکری (علیه‌السّلام) فرزند خود را به من نشان داد و فرمد: «هذا صاحبکم» وی اظهار می‌کند که پس از آن نیز تا رحلت امام، آن کودک را ندیده است. او می‌افزاید: «در زمانی که وی آن حضرت را دید حدود دو سال سن داشته است. » [۱۲۶]

شاید پر اهمیت‌ترین دیدار اصحاب و شیعیان امام عسکری (علیه‌السّلام) با حضرت بقیه الله، زمانی بود که «محمد بن عثمان عمروی» از وکلای خاص امام زمان (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)، همراه با چهل نفر دیگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «هذا امامکم من بعدی و خلیفتی علیکم اطیعوه و لا تتفرقوا من بعدی فی ادیانکم لتهلکوا، اما انکم لا ترونه بعد یومکم هذا؛ این امام شما پس از من و جانشین من در میان شما است. از او فرمان ببرید و پس از من در دین خود اختلاف نکنید که در این صورت هلاک می‌شوید و پس از این هرگز او را نخواهید دید. »
در ادامه این روایت آمده است: چند روز پس از آن، امام عسکری (علیه‌السّلام) رحلت کرد. [۱۲۷][۱۲۸][۱۲۹]

بعد از رحلت امام عسکری (علیه‌السّلام) احتمال ایجاد فرقه‌های انشعابی و افکار ناروا، فراوان بود زیرا تولد و نگه داری و وصایت امام زمان (علیه‌السّلام) به طور کاملاً محرمانه انجام شده بود و دوران غیبت نیزآغاز شده و تنها پشتوانه نیرومند امامت حضرت حجت، میراث عظیم احادیث موجود، درباره اصل مهدویت و پاره‌ای از لوازم آن و در بخش دیگر، استقرار سیستم ارتباطی قوی و حضور برخی از عناصر سرشناس شیعه، در میان اصحاب امام عسکری (علیه‌السّلام) و شیعیان آن حضرت بود.

پانویس
۱. ابی حاتم رازی، حاضر العالم اسلامی، ج۱، ص۱۸۸.
۲. ابن خلدون، ابوزید عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۳۶۴.
۳. کرد علی، محمد، خطط الشام، ج۵، ص۲۵۱.    
۴. صبحی الصالح، النظم الاسلامیه، ص۹۶.
۵. نعمه، عبدالله، روح التشیع، ص۲۰.
۶. طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ج۱، ص۱۵۵.    
۷. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۳۴.    
۸. مراغی، عبدالله، السلافه فی امر الخلافه .
۹. مراغی، عبدالله، السلافه فی امر الخلافه.
۱۰. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس هلالی، ج۲، ص۶۵۸.
۱۱. ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند احمد، ج۱، ص۳۲۹.    
۱۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۵.    
۱۳. ابن اثیر، أبو الحسن، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۲۴ و....    
۱۴. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، اسد الغابة، ج۱، ص۴۷    
۱۵. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، اسد الغابة، ج۱، ص۶۵۶.    
۱۶. الفصول المهمه، ص۱۸۰.
۱۷. اصفهانی، احمد بن عبدالله، ابو نعیم، حلیه الاولیاء، ج۱، ص۲۵۲.    
۱۸. اصفهانی، احمد بن عبدالله، ابو نعیم، حلیه الاولیاء، ج۱، ص۲۵۴.    
۱۹. ابی الفداء، اسماعیل بن علی، المختصر فی اخبارالبشر، تاریخ، ج۱، ص۱۵۶.
۲۰. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.    
۲۱. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۳.    
۲۲. ابن ماجه، محمد، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۲۷.
۲۳. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱.    
۲۴. بلاذری، احمد بن یحی، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۸۳.    
۲۵. بلاذری، احمد بن یحی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹۱.    
۲۶. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۹.    
۲۷. مدنی شیرازی، سیدعلی‌خان، الدرجات الرفیعه، ص۳۲۵.
۲۸. مدنی شیرازی، سیدعلی‌خان، الدرجات الرفیعه، ص۴۰۳.    
۲۹. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، اسد الغابة، ج۱، ص۴۱۵.    
۳۰. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۳.
۳۱. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل، ج۲، ص۱۳۵.
۳۲. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۲، ص۵۳    
۳۳. دینوری، ابو حنیفه، اخبار الطوال، ص۱۳۹.    
۳۴. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۵.    
۳۵. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب، ج۱، ص۴۳۵... .
۳۶. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۱۶.    
۳۷. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲.    
۳۸. بلاذری، احمد بن یحی، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۱۸.    
۳۹. بلاذری، احمد بن یحی، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۷۰.
۴۰. بلاذری، احمد بن یحی، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۹.    
۴۱. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۵۰.    
۴۲. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۹.    
۴۳. اسکافی، محمد بن عبدالله، المعیار و الموازنه، ص۵۱.    
۴۴. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۸۱.    
۴۵. ابن ابی طاهر، احمد، بلاغات النساء، ص۳۸    
۴۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۶۴.    
۴۷. بلاذری، احمد بن یحی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۸.    
۴۸. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۸.
۴۹. منقری، ﻨﺼﺮ ﺑﻦ ﻣﺰﺍﺣﻢ، وقعة صفین، ص۱۱۸.    
۵۰. ضبی، عباس بن بکار، الوافدات من النساء علی معاویه، ص۴۱.    
۵۱. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۱۶، ص۲۸۸.    
۵۲. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۲.    
۵۳. ابن عبد البر، یوسف‌بن‌عبد الله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۶۵.
۵۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۱۳۴    
۵۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۲۵.    
۵۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۱۳۹.    
۵۷. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۲۵.    
۵۸. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۰، ص۱۵۲.    
۵۹. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۵۶.    
۶۰. ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۱.
۶۱. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب، ج۳، ص۲۲.
۶۲. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۴.    
۶۳. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴-۴۵.    
۶۴. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴.    
۶۵. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۰۳.    
۶۶. بغدادی، محمد بن حبیب، المحبر، ص۴۷۹.    
۶۷. ابن منظور، محمد بن مکرم، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۸.
۶۸. ابن منظور، محمد بن مکرم، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۸.
۶۹. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب، ج۳، ص۳.
۷۰. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۵۷.    
۷۱. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۴.
۷۲. ابن عماد، عبد الحی بن احمد، شذرات الذهب، ج۱، ص۲۱۸.    
۷۳. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۹۴.    
۷۴. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴.    
۷۵. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴    
۷۶. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶.    
۷۷. ابو الفداء، اسماعیل بن علی، تاریخ ابی الفداء، ج۱، ص۱۹۰.    
۷۸. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب، ج۳، ص۶۴.
۷۹. ابو الفداء، اسماعیل بن علی، تاریخ ابی الفداء، ج۱، ص۱۹۲.    
۸۰. ابو الفداء، اسماعیل بن علی، تاریخ ابی الفداء، ج۱، ص۱۹۲.    
۸۱. ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۵۳.    
۸۲. ليثى، سميره مختار، جهاد الشیعه، ص۲۷.
۸۳. ليثى، سميره مختار، جهاد الشیعه، ص۲۷.
۸۴. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج۱۱، ص۴۴.    
۸۵. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج۱۱، ص۴۴.    
۸۶. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۱۹.    
۸۷. مزی، جمال الدین، تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۳۹۹.    
۸۸. مغنیة، محمد جواد، الشیعه و الحاکمون، ص۹۵.
۸۹. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۴۹.    
۹۰. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۳۶.    
۹۱. عاملی، جعفرمرتضی، دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج۱، ص۶۱.
۹۲. ابوزهره، محمد، الامام الصادق، ص۱۱۱.
۹۳. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۴.    
۹۴. ابن منظور، محمد بن مکرم، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۳، ص۸۳    
۹۵. کلینی، یعقوب، کافی، ج۱، ص۳۵۱.    
۹۶. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص۷۹.    
۹۷. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۳۶.    
۹۸. مشکوه، احمد، تاریخ تشیع در ایران، ص۱۶۹.
۹۹. اصفهانی، ابو الفرج، مقاتل الطالبیین، ص۴۷۸.    
۱۰۰. شیخ طوسی، محمد بن حسن، استبصار، ج۲، ص۵۸.    
۱۰۱. کلینی، یعقوب، کافی، ج۵، ص۱۱۱.    
۱۰۲. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۲۰۴.
۱۰۳. بن عبد الوهاب، حسین، عیون المعجزات، ص۱۱۹.    
۱۰۴. سروی مازندرانی، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۴۲۹.
۱۰۵. عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الجواد، ص۲۹.
۱۰۶. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص۸۸    
۱۰۷. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، ص۳۸۳.    
۱۰۸. طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، ص۳۵۰.    
۱۰۹. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، ص۳۸۴.    
۱۱۰. ابن حمزه، محمد بن علی، الثاقب فی المناقب، ص۲۰۸.
۱۱۱. ابن حمزه، محمد بن علی، الثاقب فی المناقب، ص۲۰۸.
۱۱۲. مشکوه، احمد، تاریخ تشیع درایران، ص۲۶۵.
۱۱۳. عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الجواد، ص۲۶۵.
۱۱۴. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۴، ص۱۴۰.    
۱۱۵. مشکوه، احمد، تاریخ تشیع در ایران، ج۱، بحث قم، پایگاه تشیع در ایران.
۱۱۶. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، ص۱۰۲.    
۱۱۷. شیخ صدوق، محمد بن علی، توحید، ص۱۰۱.    
۱۱۸. برسی، حافظ رجب، مشارق الانوار، ص۱۰.
۱۱۹. عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الهادی، ص۴۵.
۱۲۰. کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، ص۶۱۲.    
۱۲۱. اربلی، عیسی، کشف الغمّة، ج۳، ص۲۲۳.    
۱۲۲. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۴۷۶.    
۱۲۳. طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، ص۱۳۲
۱۲۴. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۳۵۴.    
۱۲۵. قندوزی بلخی، ینابیع المودة، ص۴۶۱.
۱۲۶. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، ص۵۱۴.    
۱۲۷. صافی، لطف الله، منتخب الاثر، ج۲ ص۴۳۲.    
۱۲۸. قندوزی بلخی، ینابیع المودة، ج۳، ص۳۲۳    .
۱۲۹. طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، ص۲۱۷    
منبع
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شیعه از زمان پیامبر تا عصر غیبت»، تاریخ بازیابی ۴/۶/۱۳۹۵.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: شیعه شناسی
برچسب‌ها: شیعه شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی