سر گذشتهای تلخ وشیرین
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11592
بازدید دیروز : 70777
بازدید هفته : 90818
بازدید ماه : 144096
بازدید کل : 10535851
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 1 / 6 / 1400

برنارد شاو فيلسوف شهير انگليسى


او مى نويسد:محمدصلى‌الله‌عليه‌ وآله بزرگترين پيامبران است و هرگاه بر دنياى كنونى حكومت مى كرد كليه عقده ها و مشكلات بشريت را يكى پس از ديگرى با سرانگشت حكمت و ردايت خود مى گشود من معتقدم كه دين محمد يگانه دينى است كه با تمام ادوار زندگى بشرى مناسب است و قابليت آن را دارد كه توجه هر نسلى را به خود جلب كند.

اينگونه شما از آيات پند بگيريد


خيزران همسر مهدى ، خليفه عباسى و مادر هادى و رشيد بود. او در قصر مجللى زندگى مى كرد و عده زيادى از بانوان هاشمى و غير هاشمى از جمله زينب دختر سليمان بن على در خدمتش بودند. سن زينب از تمام زنان هاشمى بيشتر و نزد خليفه وقت مقامى از همه رفيع تر داشت مهدى عباسى به خيزران دستور داده بود كه اغلب ملازم زينب باشد و از اخلاق و آداب او پيروى كند، مى گفت او پيرزن فهميده و دانايى است ، يك عمر در خاندان بنى عباس زندگى كرده و محضر گذشتگان ما را درك نموده است
روزى يكى از خدمتگزاران خيزران ، نزد بانوى خود آمد و گفت : زن زيبا و جذابى را كه لباسى كهنه دربردارد و حاضر نيست نام خود را بگويد اذن حضور مى خواهد. خيزران اجازه داد. طولى نكشيد كه زنى در كمال صباحت و جمال با لباسى پست و بى ارزش وارد شد و با زبان شيرين و فصيح چند جمله صحبت كرد. خيزران پرسيد: شما كيستى ؟ جواب داد: من مزنه زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموى هستم كه روزگار با من چنين كرده است ، به خدا قسم اين لباس كهنه اى كه دربردارم از آن خودم نيست و به عاريت گرفته ام از وقتى كه خلافت به شما منتقل گرديد علاوه بر فقر و تهيدستى ، در آميزش و معاشرت با مردم نيز دچار ناامنى شده ام ، اكنون به اينجا آمده ام كه به من اجازه دهيد با هر صورت و كيفيت كه باشد در پناه شما زندگى كنم تا عمرم بسر آيد و دعوت الهى فرا رسد.
در مدتى كه مزنه صحبت مى كرد زينب دختر سليمان بن على همان پيرزن عالي مقام ، در كنار خيزران نشسته بود و به گفته هاى او گوش مى داد. خيزران جوان از سخنان آن زن تيره روز سخت متاءثر شد و اشك ريخت ولى زينب سالخورده نه تنها تاءثرى از خود نشان نداد، بلكه در كمال خشونت و دل سختى گفت : اى مزنه ، خداوند از بدبختيهاى تو نكاهد و آلام و مصائبت را كم نكند، آيا بخاطر دارى روزى را كه در حران بر همين بساط نشسته بودى ، من نزد تو آمدم و درخواست كردم كه جسد ابراهيم امام را به من بدهى تا به خاكش بسپارم ، تو دستور بيرون راندن مرا دادى و مى گفتى زنان را به مداخله در آراء رجال چه كار؟ اما شوهرت ، مروان بهتر از تو با من رفتار كرد زيرا نزد وى رفتم و جنازه را در اختيارم گذارد. مزنه به زينب گفت : اين بدبختى كه هم اكنون دامنگيرم شده بر اثر كارهاى ناروايى است كه مرتكب شده ام ، گويى تو اعمال بد مرا خوب و پسنديده تلقى كرده اى كه خيزران را به اعمالى نطاير آنها وا مى دارى با آنكه امر خليفه تو اين است كه او را به خوبى و نيكى تشويق كنى و نگذارى بدى را به بدى تلافى كند تا موقع و مقامش محفوظ بماند و مانند من بدبخت نشود. اين را گفت و با ديده گريان از مجلس خارج شد. خيزران كه نمى خواست آشكار با زينب مخالفت كند، به بعضى كنيزان خود با اشاره فهماند كه زن را به يكى از مقصوره هاى كاخ ببرند و محرمانه دستور داد لباس و وضعش را تغيير دهند و به وى احسان نمايند. مهدى عباسى پس از پايان كار روزانه ، نزد همسرش آمد و زينب از اتاق خارج شد. خيزران جريان آمدن مزنه و سخنان زينب و دستور خود را براى شوهر شرح داد، مهدى ، كنيز ماءمور پذيرايى را مزنه را احضار نمود و سؤ ال كرد: موقعى كه خواستى مزنه را به مقصوره كاخ ببرى چه مى گفت ؟ جواب داد: در فلان رهگذر باغ به او رسيدم كه نزديك بود از در خارج شود و ديدم اشك مى بارد و اين آيه را مى خواند:
و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياءتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت با نعم الله فاذا قهاالله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون (٢٥)
خداوند شهرى را مثل مى زند كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود، مردمش ‍ با اطمينان خاطر زندگى مى كردند و ارزاق فراوان از هر طرف به آن وارد مى شد تا آن كه اهل آن شهر كفران نعمت كردند، خداوند لباس بدبختى در برشان پوشاند و طعم گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد و اين كفر را بر اثر اعمال نادرست خويش ديدند.
مهدى عباسى كه سخت تحت تاءثير قرار گرفته بود بسيار گريست و خيزران گفت : به خدا اگر درباره او اين دستور را نمى دادى و از وى نگاهدارى نمى كردى ديگر با تو حرف نمى زدم و سپس رفتار بى رحمانه و خشن زينب را تقبيح كرد و گفت : اگر نه اين بود كه زينب مسن ترين زنان خاندان عباسى است او را طرد مى نمودم و سوگند ياد مى كردم كه هرگز با وى سخن نگويم(٢٦)




 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب‌ها: لحظه ای تامل
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی