جوانان مىتوانند با صفاى دل و فكر و اندیشه بیش تر كه در عظمت خدا و جهان آخرت دارند، نه تنها بر مشكلات زندگى پیروز شوند، بلكه بر بیمارىهاى روحى از قبیل پوچى، بى هدفى، دینگریزى و گرایش به مفاسد اجتماعى و اخلاقى چیره گردند و گاهى همین حالات عرفانى، آن چنان آن ها را متحول مىكرد كه نه تنها مورد تشویق و تقدیر پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) قرار مىگرفتند؛ بلكه یادشان نیز در تاریخ جاوید مانده است. 1. اسحاق بن عمار گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم كه روزى پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از نماز صبح، در مسجد چشمش به جوانى افتاد كه از شدت بى خوابى پیوسته سر خود را بالا و پایین مىبرد او كه رنگش زرد گشته و اندامش لاغر و چشمانش فرو رفته و پوست بدنش به استخوانش چسبیده بود، در مقابل پپامبر قرار گرفت. حضرت به او فرمود، اى حارث، چگونه صبح كردى؟ گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، صبح كردم در حالى كه به یقین رسیدهام. پیامبر كه از سخنش شگفت زده شده بود فرمود: بدان كه براى هر یقینى حقیقتى است، پس نشانه حقیقت یقین تو چیست؟ گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، همو است كه اندوهگینم كرده و شبم را به بیدارى كشانده... به همین جهت از دنیا و آن چه در آن هست بیزار گشتم گویا مىبینم عرش پروردگارم براى حسابرسى برقرار شده و تمام بندگان براى این جهت زنده شده اند و من در میان آنان هستم و همچنین مىبینم كه اهل بهشت از نعمتهاى بهشتى بهره مىبرند و با یكدیگر در جایگاه خود آشنا مىشوند و مىبینم كه جهنمیان در جهنم گرفتار عذابند و به شدت نعره مىزنند. هم اكنون صداى گرفتن آتش را مىشنوم كه در گوش من طنین انداز است. پیامبر (صلى الله علیه وآله) با شنیدن این سخنان از این جوان فرمود این بندهاى است كه خداوند قلب او را به نور ایمان روشن فرموده است. سپس فرمود اى جوان چه آرزویى در دل دارى؟ جوان گفت: دعا كن كه در كنار تو شهید بشوم. پیامبر برایش دعا فرمود و چیزى نگذشت كه در یكى از جنگ ها به شهادت رسید...(18) 2. روزى سلمان فارسى در شهر كوفه از بازار آهنگران گذر مىكرد، نگاهش به جوانى افتاد كه نقش بر زمین شده و از هوش رفته است و مردم اطراف او را گرفتهاند تا چشمشان به سلمان فارسى افتاد، گفتند: اى ابا عبدالله این جوان بیمارى صرع گرفته، اگر ممكن است چیزى در گوشش بخوان، تا به هوش آید سلمان نزد آن جوان آمد، تا او چشمش به سلمان افتاد، از جاى برخاست و گفت: اى اباعبدالله، آن چه این مردم درباره من مىگویند درست نیست، چرا كه من لحظاتى پیش، از كنار همین آهنگران مىگذشتم و دیدم كه آنان با پتكهاى آهنین مشغول كوبیدن هستند كه ناگهان به یاد پروردگار افتادم كه مىفرماید: و لهم مقامع من حدید(19) از ترس عذاب و عقاب خداوند بى اختیار عقل و هوش از سرم رفت. سلمان چون چنین دید، به آن جوان علاقهمند شد و او را برادر دینى برگزید و همچنان با او بود تا آن كه آن جوان بیمار شد سلمان فارسى به عیادتش رفت، اما او را در حال جان كندن یافت. سلمان ملك الموت را خطاب كرده فرموده: اى فرشته مرگ با برادرم ارفاق كن. پاسخ شنید كه اى ابا عبدالله، من نسبت به هر مومنى ارفاق خواهم كرد.(20) 3. عبایة بن ربعى گوید: جوانى از انصار بود كه گاهى نزد عبدالله بن عباس مىرفت و بسیار مورد احترام وى بود. به او گفته شد: چرا به این جوان این گونه احترام مىكنى، در حالى كه او جوان شایستهاى نیست و شبها به گورستان رفته، نبش قبر مىكند. عبدالله گفت: هرگاه چنین چیزى از او دیدید مرا خبر كنید. در یكى از شبها كه آن جوان به سوى قبرستان رفته بود و در بین قبرها قدم مىزد ابن عباس را خبر كردند. عبدالله به قبرستان رفت تا از نزدیك شاهد ماجرا باشد؛ از این رو خود را در گوشهاى پنهان ساخت و از دور نظاره گر او شد. جوان داخل قبرى شد كه از پیش براى خود آماده كرده بود و در آن خوابید و با صداى بلند فریاد زد: واى بر من و تنهایى من داخل قبر؛ واى بر من اگر زمین از زیر من به سخن درآید و بگوید: چرا به این جا آمدى، من كینه تو را داشتم در حالى كه بر پشتم بودى، پس چه بدتر حال كه به درونم آمدى؛ واى به حال من اگر بنگرم كه انبیاء و فرشتگان در روز قیامت همه صف بسته باشند؛ چه كسى از عدل تو مرا نجات مىدهد و چه كسى مرا از مظلومین رهایى مىبخشد و چه كسى مرا از آتش جهنم پناه مىدهد از كسى نافرمانى كردم كه سزاوار نبود كسى به نافرمانى او بپردازد؛ پیوسته با خداى خود عهد و پیمان بستم اما او هرگز نشانهاى از صدق و وفا به عهد و پیمان در من ندید. این جملات را پشت سر هم تكرار مىكرد و مىگریست و وقتى كه مناجات او به پایان رسید از قبر بیرون آمد. ابن عباس نزدیك رفت و دست به گردن جوان انداخته، گفت: چه خوب نبش قبر مىكنى و چه زیبا گناهان را بیرون مىآورى و از خداى خود طلب بخشش مىكنى.(21) 1. از گفت و گوى پیامبر (صلى الله علیه وآله) و حارث این نكته به دست مىآید كه گاهى جوانان در دوران جوانى زنگار قلب خود را كنار زده آن را جلا میدهندو جلا دادن قلب، یعنى این كه دل نورانیت خاصى مىیابد كه تمام حجاب ها از مقابل او كنار مىرود و آن چه را كه شنیده، گویا به چشم خود مىبیند كه همین معنا را یقین مىنامند دلى كه به نور ایمان روشن شد، زندگى در این دنیا براى او دیگر چندان ارزشى ندارد جوانى كه به یقین رسیده، دیگر فریفته دنیا نمىشود؛ به سراغ گناه و كارهاى زشت نمىرود جوانى كه نعمتهاى بهشتى را مىبیند نعمتهاى دنیوى هرگز در چشمش جلوه نمىكند؛ از این روى او در انتظار عبور از این دنیا است بدین جهت مىبینیم كه در پاسخ پیامبر (صلى الله علیه وآله) كه از او پرسیده بود: چه آرزویى در دل دارى گفته بود فقط شهادت آن هم در ركاب تو. 2. نكته دوم این كه چگونه مىشود انسان از حادثه اى كه مىبیند، ناگهان نورى در دل او بتابد و واقعیات را آن چنان كه هست ببیند و از دیدن پتكى كه آهنگر براى كوبیدن آهن به كار مىبرد، روز قیامت در مقابل چشمانش مجسم مىشود و به یاد فرشتگانى كه در دستشان چنین گرزهایى هست كه بر سر انسانهاى عصیانگر مىكوبند، مىافتد و این نكته اى است بسیار مهم كه از ماجراى دوم بدست مىآید. 3. سومین نكتهاى كه از ماجراىهاى گذشته به دست مىآید این كه آن جوان حسابگرى را از خود آغاز كرده بود، پیش از آن كه دیگران به حساب او برسند او در برخى شب ها به اقامت گاه اجبارى آیندهاش مىرفت و به عمران و آبادى آن مىپرداخت او از نافرمانىها و پیمان شكنى هایش در آن خانه تنگ و تاریك و وحشتناك پرده برداشته و در برابر گناهان خود از خدا طلب عفو و بخشش مىكرد آرى همین محاسبه است كه انسان را از عمكردهاى ناشایست و گناهان نابخشودنى باز مىدارد و در نتیجه، یك بازنگرى در گذشتههاى خود خواهد داشت و همین است معناى فرمایش پیامبر بزرگ اسلام (صلى الله علیه وآله) كه فرمود: حاسِبوا اَنفُسَكُم قَبلَ اَن تُحاسِبوا(22) حساب خویشتن را دریابید پیش از آن كه به حسابتان برسند. شاید برخى از جوانان چنین فكر كنند كه این حالات با زندگى طبیعى و عادى یك انسان منافات دارد؛ چرا كه با چنین كارى جوانان به انزوا و گوشه نشینى دعوت مىشوند. پاسخ آن است كه این تصورى بیش نیست؛ چرا كه هدف، تجدید نظر در گذشته است و از این به خود آمدن، توجه جوان به خدا و روز قیامت و سختى آن روزها بیشتر مىشود، نه این كه از او خواسته شود تا همانند آنان چنین كارهایى انجام دهند؛ زیرا در آن روز تشخیص برخى براى بیدارى خود آن چنان بوده و امروز براى بیدارى، راههاى دیگرى نیز وجود دارد كه مىباید از آن ها استفاده شود. نكته دوم آن كه آیا اشكالى دارد كه گاهى انسان سرى به محل اسكان دائمى خویش زده، از آن جا عبرت بگیرد تا فشار گناه در او شكسته شود؟ آیا معصومین (علیهم السلام) ما را سفارش ننمودهاند كه گاهى سراغ اهل قبور برویم تا ضمن زوده شدن غم و غصه از خانههاى تنگ و تاریك و وحشتناك، درس عبرت بیاموزیم و آیا رفتن به چنین مكان هایى با زندگى منافات دارد در حالى كه انسان را به فكر آینده و تلاش براى آن جهت وامى دارد. سوم آن كه هیچ گاه پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) از كسى نخواستهاند تا دست از تلاش و زندگى برداشته، از زن و فرزند فاصله بگیرد و یا در حال انزوا و گوشه نشینى و رهبانیت به سر برد بلكه ضمن رد چنین رفتارى همگان را به تلاش و كوشش براى زندگى شرافتمندانه دعوت كردهاند البته با در نظر گرفتن فراز و نشیبهاى زندگى از همگان به ویژه جوانان خواسته اند تا براى فائق آمدن بر مشكلات و دشوارىهاى زندگى، پیوسته خدا را در نظر بگیرند و او را در همه حال حاضر و ناظر بر اعمال و افعال و كارهاى خود بدانند و در اثر این توجه به خداى بزرگ، براى زندگى بهتر، كمتر خود را به گناه آلوده سازند. ضمنا این را بدانند كه در سایه رعایت قوانین الهى، مىتوان به زندگى بهترى دست یافت، زیرا چه بسیار جوانانى بوده و هستند كه با فاصله گرفتن از این حقیقت روشن، خود را در دام بدترین انسان ها انداخته و گرفتار كردهاند و چه بسیار جوانانى كه بر اثر نداشتن ترس از خدا و روز قیامت، زندگى شان به یأس و ناامیدى مبدل گشته است. 1. طبق سفارش معصومین (علیهم السلام) جوانان قرآن را با تدبیر بیشترى بخوانند اگر به آیات قیامت و بهشت و جهنم و عذاب الهى رسیدند درنگى كرده در آن آیه بیشتر بیندیشند. 2. حالات پیامبر (صلى الله علیه وآله) و معصومین (علیهم السلام) را در حال نماز، به ویژه به مناجات آنان با پروردگار خویش، بیشتر مطالعه كنند با توجه به مضامین بسیار عالى دعاى كمیل، خواندن این دعا، هر لحظه انسان را به خدا نزدیكتر مىكند. 3. به هشدارهاى معصومین (علیهم السلام) كه در قالب پند و اندرز و نصیحت آمده بیشتر توجه داشته باشیم امام صادق (علیه السلام) به اسحاق بن عمار كه ظاهرا در آن روزها جوان بوده، چنین سفارش مىكند: یا اسحاق، خِف اللهَ كََأنَّكَ تَراهُ، فَاِن شَكَكتَ فِى أنَّهُ یَراكَ فَقَد كَفرتَ وَ اِن تَیقَّنتَ أَنَّهُ یَراكَ ثُم بَرَزتَ لَهُ بالمَعصِیةِ فَقَد جَعلتَهُ فِى حَد اَهوَنِ الناظِرینَ اِلیكَ (23) اى اسحاق از خدا به گونهاى بترس كه گویا او را مىبینى. پس اگر شك داشته باشى كه او تو را مىبیند بدان كه كافر گشتهاى، و اگر یقین داشته باشى كه او تو را مىبیند و در عین حال با گناه و نافرمانىات در برابرش قرارگیرى، بدان كه پروردگار را در حد كوچكترین بینندگان خویش به شمار آوردهاى. 1- سوره بقره، آیه 195. 2- سوره بقره، آیه 222 3- سوره بقره، آیه 222. 4- سوره آل عمران، آیه 167 5- سوره آل عمران، آیه 146 6- سوره آل عمران، آیه 159. 7- سوره مائده آیه 42 8- سوره توبه، آیه 108 9- كافى، ج 8، ص 34 10- میزان الحكمة، ج 4: ص 3020، كنز العمال، ج 11، ص 475 11- بحارالانوار، ج 43، ص 292. 12- كافى، ج 3، ص 603 13- كافى، ج 8، ص 395 14- بحارالانوار، ج 52، ص 287 و ج 44، ص 19 15- بحارالانوار، ج 52، ص 344. 16- كافى، ج 8، ص 392 17- سوره فاطر، آیه 28 18- مشكاة الانوار، ص 14؛ كافى؛ ج 2، ص 53 19- سوره حج، آیه 21 20- بحارالانوار، ج 22، ص 385 21- امالى شیخ صدوق، ص 294 22- محاسبة النفس، ص 13 23- معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 51خدا ترسى، بهترین راه سازندگى
اینك توجه شما را به نمونه هایى از این بیدارى جلب مىكنیم:
چند نكته آموزنده
چه كنیم تا چنین باشیم؟
نظرات شما عزیزان: