در كربلا چه گذشت؟
عمر بن سعد با انداختن نخستين تير، رسما جنگ را آغاز كرد و گفت: نزد عبيدالله شهادت دهيد كه من نخستين تير را رها كردم. عمر بن سعد خطاب به كوفيان گفت: منتظر چه هستيد! اينان يك لقمه براي شما هستند.
زماني كه عمربن سعد تير انداخت، ديگر سپاه ابن زياد نيز شروع به تير اندازي كردند. (فلمّا رمي عمر، ارتمي الناس) به گزارش ابن اعثم: باران تير (و أقبلت السهام كأنّها المطر) از سوي كوفيان به سوي اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ شدتگرفت و امام فرمود: اينها قاصد اين قوم به سوي شماست؛ براي مرگي كه چارهاي از پذيرش آن نيست، آماده باشيد. پس از آن دو گروه بر يكديگر حمله كردند و ساعتي از روز را به طور دسته جمعي با يكديگر جنگيدند، به طوريكه بنا به برخي اخبار پنجاه و اندي از اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ بهشهادت رسيدند. در اين وقت، امام دستي به محاسنش كشيد و فرمود: غضبخدا ... بر كساني كه متحد بر كشتن فرزند دختر پيامبرشان شدند، شديد خواهد بود. به خدا سوگند كه تسليم آنان نخواهم شد تا با محاسني خونين خدا را ملاقات كنم (و اللّه ما أجبتهم الي شيء ممّا يريدونه أبدا حتي ألقي الله و أنا مخضّب بدمي.)
بلاذري ميگويد كه امام سوار بر اسبش، قرآني پيش روي خود نهاده بود و همين خشم دشمن را بيشتر بر ميانگيخت. در اين وقت، عمر بن سعد، حصين بن نمير تميمي را همراه پانصد نفر تيرانداز به سوي امامحسين ـ عليه السلام ـ فرستاد. تيراندازي اينان سبب شد كه همه اسبان سپاه امام كشته شدند و نيروهاي امام پياده گشتند.
در اين حمله، بسياري از اصحاب با تيرهايي كه بر بدنشان فرود آمد، به شهادت رسيده يا زخمي شدند. (فما بقي واحد من أصحاب الحسين الاّ أصاب من رميهم سهم). ابن شهرآشوب اسامي شهدايي را كه در حمله نخست دشمن به شهادت رسيدند، فهرستوار آورده است. اين افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالي امام حسين و پدرشان امام علي ـ عليهما السلام ـ بودند كه در مجموع 38 نفر ميشدند. اينها افرادي هستند كه اساسا فرصت نبرد تن به تن پيدا نكرده و در تيراندازي نخست كوفيان به شهادت رسيدند. ديديمكه ابن اعثم شمار آنان را بيش از پنجاه نفر ياد كرده است.
ـ با شهادت پنجاه نفر در يك حمله دسته جمعي، شمار اندكي از ياران امامحسين ـ عليه السلام ـ باقي ماندند؛ كساني كه به نوعي مبارزه تن به تن با سپاه ابن زياد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمير كلبي است كه در برابر مبارزهخواهي يسار از موالي زياد بن ابيه، پس از كسب اجازه از امام حسين ـ عليهالسلام ـ عازم ميدان شد. در همان حال همسرش او را تحريك به جنگ ميكردو خطاب به او ميگفت: قاتِل بأبي و أُمّي عن الحسين ذُريّة محمّد. برو و از نسل محمد دفاع کن. در واقع، اوّل حبيب بن مظاهر و بُرَيْر بن خضير قصد رفتن به مبارزه را داشتند كه امام اجازه نداد و پس از آن كه عبدالله بن عمير اجازه خواست، امام اجازه رفتن به ميدان را به وي داد. وقتي در اين نبرد يسار را كشت، سالم از موالي عبيدالله به ميدان آمد كه به رغم آن كه انگشتان عبدالله كلبي در برابر شمشير سالم افتاد، اعتنا نكرده، او را نيز كشت و در ميان ميدان شروع به رجز خواني كرد. زنش همعمودي در دست گرفته به تحريض او ميپرداخت و ميگفت: قاتِل دونَالطيّبين ذرّيّة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عين حال آنها را دعا كرد. يسار و سالم، نخستين كشتگان سپاه ابن زياد بودند. خبر عبدالله بنعمير به صورتي كه گذشت، خبري معتبر مينمايد. ابن اعثم، از وهب بنعبدالله بن عمير كلبي ياد كرده كه همراه مادر و همسرش در كربلا بوده است. صورت نقل ابناعثم، طبق معمول حماسيتر و طبعا غيرقابل قبولتر است. وهب به ميدان ميرود، ميجنگد و بر ميگردد و به مادر ميگويد: آيا از منراضي شدي؟ مادر ميگويد: لا، ما رضيت حتي تقتل بين يدي الحسين. اوميجنگد تا آن كه ابتدا دست راست و سپس دست چپش قطع ميشود و بعدكشته ميشود. طبعا نبايد اين شخص كسي جز عبدالله بن عمير كلبي باشد كهخبر او در منابع معتبر آمده است. در امالي صدوق از وهب بن وهب يادميشود كه خود و مادرش نصراني بودند و به دست امام حسين ـ عليه السلام ـ مسلمان شدند و به كربلا آمدند. اين نيز همان شخص است و خبر ياد شده بهاين صورت چندان قابل اعتماد نيست. تلفيقي از اين دو خبر را خوارزميآورده است. گفتني است كه عبدالله بن عمير پس از كشتن يسار و سالم، سالمميماند تا در حمله بعدي به شهادت ميرسد كه خبر وي را خواهيم آورد.
پس از آن ابوالشعثاء يزيد بن زياد كِندي كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده و به امام پيوسته بود، عازم نبرد شد. وي زماني كه مشاهد كرد دشمن همه پيشنهادهاي امام را رد ميكند (حين ردّوا ما سأل) به آن حضرت پيوست. وي كه تيرانداز ماهري بود، هشت تير انداخت و پنج نفر را كشت. ابومخنف ازتيراندازيهاي گسترده او و مهارتش ياد كرده مينويسد: صد تير انداخت كهپنج تاي آن خطا نرفت. امام حسين ـ عليه السلام ـ او را دعا كردند. خودش گفت حتماً پنج نفر را كشته است. ابومخنف ميافزايد: و كان في أوّل من قتل.شعر او اين بود:
يا ربّ انّي للحُسَين ناصر
و لابن سعد تارك و هاجر
خود اين شعر اشاره به ترك سپاه ابن سعد توسط او و پيوستنش به امام حسين ـعليه السلام ـ دارد. طبعاً در تقدّم و تأخر برخي از مبارزان و شهادت آنان اختلاف نظرهايي در منابع وجود دارد.
ـ پس از تيرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمير و ابوالشعثاء، سپاه عبيدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندك امام نزديك شدند. افراد باقي مانده از سپاه امام، روي زانو نشسته، نيزههاي خود را به سوي اسبانگرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تيراندازي به سوي سپاهعبيدالله كرده، عدهاي را كشته و شماري را مجروح كردند.
در اين ميان عبداللهبن حوزه كه فرياد زده، بشارت جهنّم به امام حسين ـ عليه السلام ـ داده بود! بانفرين امام، در مسير برگشت، از اسب به زير افتاد و پايش به ركاب گير كرده، همين طور كه حركت ميكرد، سرش به اين سوي و آن سوي خورد تا بههلاكت رسيد. مسروق بن وائل كه خود ناظر اين ماجرا بود، سپاه كوفه را ترك كرده برگشت و بعدها ميگفت: از اين خاندان چيزي ديدم كه هرگز حاضر بهجنگ با آنان نميشوم.
(لقد رأيْتُ من أهل هذا البيت شَيئا لا أقاتلهم ابدا).
ـ از آن پس تك تك اصحاب عازم ميدان شده و پس از مبارزه به شهادترسيدند. يكي از چهرگان كربلا بُرَيْر بن حضير هَمْداني است كه در كوفه بهسيّد القراء شهرت داشت و از شيعيان بنام اين شهر بود. وقتي يزيد بن معقلمبارز طلبيد، برير عازم نبرد با وي شده، چنان ضربتي بر سر او زد كه نه تنهاكلاهخود او را بلكه نيمي از سرش را هم شكافت. پس از آن رضي بن منقذعبدي به نبرد وي آمد. ساعتي به هم پيچيدند تا بُرَيْر بر سينه او نشست. رضياز دوستانش ياري طلبيد. در اين وقت كعب بن جابر به سوي برير شتافت ونيزه خود را بر پشت برير فرو كرد.
[عفيف بن زهير كه خود در كربلا بوده،ميگويد: به كعب گفتم: اين برير همان است كه در مسجد كوفه به ما قرآن تعليم ميداد.] پس از آن بر وي حمله كرده، او را به شهادت رساند. در گفتگويي كهميان يزيد بن معقل و برير صورت گرفت، يزيد به عقايد سياسي برير اشارهكرده، گفت:
به خاطر داري كه در كوفه ميگفتي: انّ عثمان بن عفّان كان علينفسه مُسْرفًا، و انّ معاوية بن ابيسفيان ضالّ مضلّ، و انّ امام الهدي و الحقّ عليّبن أبيطالب.
بعدها خواهر كعب به برادرش كعب كه برير را به شهادترسانده بود، ميگفت: آيا بر ضد فرزند فاطمه جنگيدي و سيّد قرّاء را كشتي؟ بهخدا سوگند ديگر با تو سخن نخواهم گفت. نوشتهاند: كعب بن جابر بعدها نيزاز كار خود نادم نبود و تصوّرش بر آن بود كه خيري براي خود كسب كردهاست. كسي در روزگار حكومت مصْعب بن زبير از وي شنيد كه ميگفت: ياربّ! انّا قد وَفَينا، فلا تجعلنا يا ربّ كمن قد غَدَر!؛ خدايا ما به عهد خويش وفاكرديم؛ ما را با كساني كه عهد شكني كردند، قرار مده. ابن اعثم، سخن برير بنخضير را خطاب به كوفيان آورده است كه فرياد ميزد: نزديك من آييد اي كشندگان دختر پيامبر خدا (ص) و ذرّيه او!
ـ در اينجا بلاذري خبر از نبرد حرّ بن يزيد رياحي داده است. در مقتلابومخنفِ (مشهور كه طبعا قصهاي و غير قابل اعتماد است) آمده است: حرّ ازامام اجازه رفتن به ميدان گرفت و گفت: فانّي أوّل من خرج اليك و أُحبّ أن أقْتُلَ بين يديك. امام به او اجازه داد. اين مطلب كه حرّ نخستين كسي بوده است كه با اين استدلال به ميدان نبرد رفته، در فتوح نيز آمده است. اين خبر در منابع كهن ديگر نيامده است.
ابومخنف مينويسد: همان وقت، يكي از كوفيان تميمي با نام يزيد بن سفيان، كه پيش از آن آرزوي نبرد با حرّ را كرده بود، باآمدن حرّ به ميدان، او را به مبارزه طلبيد. آنان بلافاصله با يكديگر گلاويزشدند و يزيد در همان دم به دست حرّ كشته شد. بلاذري نوشته است كه حرّ دونفر را به نامهاي يزيد بن سفيان و مزاحم بن حُرَيث كشت. خواهيم ديد كهبرخي منابع، قاتل فرد دوم را نافع بن هلال نوشتهاند. برخي نبرد حرّ را همزمانبا نبرد زهير بن قين و نزديك ظهر عاشورا پس از شهادت حبيب بن مظاهر ميدانند.
ـ از اين پس، باقي مانده اصحاب به صورت تك تك در مبارزه تن به تن يا هجوم بخشهايي از سپاه ابن زياد به شهادت رسيدند كه خبر آنها در مآخذ آمده است. اين افراد شجاعانه ميجنگيدند و از آنجا كه هيچ گونه تعلّقخاطري در آن لحظه به دنيا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته ومردانه نبرد ميكردند. بعدها يكي از كساني كه در كربلا همراه عمر بن سعدبود، حكايت چگونه جنگيدن اين افراد را شرح داد: كساني كه دست در قبضهشمشير داشته، مانند شير ژيان بر ما ميتاختند و قهرمانان را از چپ و راستفرو ميريختند؛ آنان آماده مرگ بودند؛ امان نميپذيرفتند؛ در مال دنيا رغبتينداشتند؛ هيچ فاصلهاي ميان ايشان و مرگ نبود و در پي مُلْك نبودند. اگر ما دربرابرشان نميايستاديم، همه سپاه را از ميان برده بودند.
يكي از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ عمرو [يا: علي] بن قرظه انصاري بودكه برادرش كنار عمر بن سعد و خودش نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ بود.برادري كه نزد عمر بن سعد بود فرياد زد و امام حسين ـ عليه السلام ـ را به گمراه كردن برادرش متهم كرد؛ امام فرمود: خدا او را هدايت كرده است. آنشخص بر امام حسين ـ عليه السلام ـ حمله آورد كه نافع بن هلال در برابرشبرآمده، او را مجروح كرد و بعدها بهبودي يافت. از چهرههاي برجسته كربلا، يكي همين نافع بن هلال بِجِلي است. طايفه بجيله، از طوايف شيعه كوفه استكه بعدها نيز در ميان آنان شيعيان زيادي شناخته شدهاند. از وي نيز تعريفي براي تشيع رسيده كه بسان آنچه در باره برير گذشت، جالب است. وقتي بهميدان مبارزه آمد، فرياد ميزد: أنا الجملي، أنا علي دين عليّ. مزاحم بن حُرَيثبه مقابله با او آمد و گفت: أنَا عَلي دين عثمان. نافع پاسخ داد: أنت علي دينشيطان. پس از آن با هم گلاويز شدند تا نافع او را كشت.
ـ پس از مبارزه تن به تن برخي از اصحاب با كوفيان و كشته شدن شماري ازسپاه عبيدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فرياد زد: اي احمقها! شما با قهرمانان اين شهر ميجنگيد؛ كسي با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندكند و شما با پرتاب سنگ ميتوانيد آنها را از ميان ببريد. عمر بن سعد رأي او را تصديق كرده، از سپاهش خواست تا كسي مبارزطلبي نكند. پس از آنعمرو بن حجاج از سمت راست سپاه كوفه بر سپاه امام يورش برد. [عمرو بهسپاه كوفه فرياد ميزد:
يا أهل الكوفة! الزموا طاعتكم و جماعتكم، و لاترتابوا في قتل من مَرَق عن الدين و خالف الامام!]. اي كوفيان! اطاعت و جماعت خودرا نگاه داريد و در كشتن كسي كه از دين خارج شده و با امام خود مخالفتكرده، ترديد به خود راه مدهيد.
به احتمال شمار سپاه امام در اين لحظه 32 نفربوده است. خوارزمي با اشاره به اين رقم، مينويسد: همين عده به هر كجايسپاه كوفه كه يورش ميبردند، آن را مي شكافتند. لحظاتي دامنه جنگ بالاگرفت ودر اين ميان، مسلم بن عوسجه اسدي به دست دو نفر از كوفيان بهشهادت رسيد. شهادت مسلم موجب شادي سپاه كوفه شد و شَبَث بن ربعي كهخود امير بخشي از سپاه كوفه بود، متأثر شد. وي به ياد رشادتهاي مسلم بنعوسجه در جنگ با مشركان در آذربايجان افتاد كه مسلم در آنجا شش نفر ازمشركان را كشته بود. امام حسين ـ عليه السلام ـ پيش از شهادت مسلم، زمانيكه هنوز رمقي در وجود او مانده بود، خود را به وي رساند و فرمود: رحمك ربّك يا مسلم.
آنگاه حضرت آيه فمنهم من قضي نَحْبَه و مِنْهُم من يَنْتظر رابراي وي خواند. حبيب بن مظاهر، دوست صميمي مسلم بن عوسجه هم كناراو آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در اين شرايط نبودم، دلمميخواست به وصاياي تو گوش ميدادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصيك بهذا ـ و اشاره به امام حسين ـ عليه السلام ـ كرد ـ أن تموت دونه، در راه او كشته شوي و به دفاع از او جانت را بدهي.
حبيب گفت: به خداي كعبه چنين خواهمكرد. تعبير به اين كه مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسين بوده است كهشهيد شده، ميبايد اشاره به آن باشد كه نخستين شهيد در حمله عمومي سپاه كوفه بوده است كه طبعا پس از تيراندازي عمومي اول و شهادت برخي ازمبارزان به صورت تك تك شهيد شده است.
با اين حال، در زيارت ناحيه، بهطور كلي از وي به عنوان اولين شهيد كربلا ياد شده است: كنت أوّل من شرينفسه و أوّل شهيد من شهداء اللّه. (والله اعلم). پيش از اين از عبدالله بن عمير سخن گفتيم و اين كه يسار و سالم از موالي آلزياد را در ميدان كشت. در اينجا، وقتي شمر از سمت چپ سپاه دشمن حملهكرد، بقاياي سپاه امام مقاومت كرد تا آن كه دشمن يورش همهجانبهاي آورد.اينجا بود كه عبدالله بن عمير كلبي به شهادت رسيد. در اينجا همسرش بر بالين او رفت و گريه كرد. شمر به يكي غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودي آهنين بر سر او بكوبد. رستم چنين كرد و آن زن نيز به شهادت رسيد.
در گزارش طبري، آمده است كه عبدالله پس از نبردي سخت، با حمله هاني بنثبيت حضرمي و بكير بن حيّ تيمي روبرو شد كه بر او يورش آوردند وعبدالله را به قتل رساندند. در انتهاي اين گزارش آمده است كه عبدالله بنعمير (كان القتيل الثاني من أصحاب الحسين) (پس از برير يا مسلم بنعوسجه) دومين شهيد از اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ است. در ايننبرد، بقاياي سپاه امام، چنان فشرده در كنار يكديگر قرار داشتند كه دشمننميتوانست در آنان نفوذي داشته باشد. به ويژه آنان اطراف خيمهها را كنده وآتش در آنها روشن كرده بودند و دشمن تنها از يك سوي ميتوانست بر آنان يورش برد. عمر سعد كساني را براي نفوذ در چادرها و كندن آنها از جاي، به درون محوطه خيمهها فرستاد كه اين افراد توسط چند نفر از اصحاب اماممحاصره و كشته شدند.
اين امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها راآتش بزنند. امام حسين ـ عليه السلام ـ فرياد زد: اجازه دهيد آتش بزنند، در هرحال جز از يك سمت نميتوانند بر شما حمله كنند. دشمن براي اين كه كار رايكسره كند، تصميم حمله به خيمهها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراهسپاهش نيزهاش را به سوي چادر امام حسين ـ عليه السلام ـ پرتاب كرد و فريادزد: عليّ بالنار حتي أحرق هذا البيت علي أهله، آتش برايم بياوريد تا اين خانهرا بر سر اهلش آتش بزنم. در اينجا بود كه فرياد زنان و كودكان به آسمان رفته،همه از چادر بيرون ريختند. و در اينجا بود كه شَبَث بن ربعي شمر را توبيخكرده، حركت او را زشت شمرد و شمر بازگشت.
زهير بن قين كه فرماندهيناحيه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوي شمر حمله كرده او رااز محل اقامت زنان و كودكان امام حسين ـ عليه السلام ـ دور كرد. اما شمر بر اوحمله كرده چند نفر از افراد وي را به شهادت رساند. نبرد ادامه يافت. اصحابامام حسين ـ عليه السلام ـ يك يك به شهادت ميرسيدند و هر كدام كه شهيدميشدند، نبود آنان كاملا احساس ميشد؛ در حالي كه كشتههاي دشمن به دليلفراواني آنان، نمودي نداشت. اين حوادث تا ظهر عاشورا ادامه يافت.
ـ نزديكي ظهر بود كه حبيب بن مظاهر به شهادت رسيد. واقعه از اين قرار بودكه ابوثمامه صائدي ـ كه از اصحاب امام علي ـ عليه السلام ـ بود ـ وقتي ديداصحاب تك تك به شهادت ميرسند، نزديك امام حسين ـ عليه السلام ـ آمد وگفت: احساس ميكنم دشمن به تو نزديك ميشود، اما بدان! كشته نخواهي شدمگر آن كه من به دفاع از تو كشته شوم. أما پيش از آن من ميخواهم در حاليخداي خود را ملاقات كنم كه نماز ظهر را با تو خوانده باشم. (أحبّ أن ألقيربّي و قد صلّيت هذه الصلاة الّتي دنا وقتها)
امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمود:(ذكّرت الصلاة! جَعَلَك اللّه من المصلّين الذّاكرين) نماز را به ياد ما آوردي!خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهيدجنگ را متوقف كند تا نماز بگذاريم.
حُصَين بن نُمَير تميميفرياد زد: نمازشما قبول نميشود! در اين وقت، حبيب بن مظاهر فرياد زد: اي الاغ! نماز آلرسول الله قبول نميشود، اما نماز تو قبول ميشود؟ در اينجا بود كه حبيب باحصين بن تميم درگير شد. حبيب در اين حمله با زخمي كردن اسب حصينتوانست وي را به زمين بيندازد كه يارانش سر رسيدند و حصين را نجات دادند. به دنبال آن با بديل بن صريم تميمي درگير شده، او را كشت. در اينوقت يك تميمي ديگر بر حبيب حمله كرده، او را مجروح كرد.
حصين بنتميم سر رسيد و شمشيرش را بر سر حبيب فرود آورد. در اين وقت آن فردتميمي از اسب پياده شد و سر حبيب را از تنش جدا كرد. حصين بن تميم برايافتخار، ساعتي سر حبيب را گرفته بر گردن اسبش آويخت؛ سپس آن را به آنمرد تميمي داد تا نزد ابن زياد برده، جايزهاش را بگيرد. شهادت حبيب، امامحسين ـ عليه السلام ـ را سخت تكان داد. (لمّا قُتِل الحبيب هدّ ذلك حسينا وقال عند ذلك: أحتسب نفسي و حماة أصحابي).
وقتي مرد تميمي به كوفه آمد،قاسم فرزند حبيب بن مظاهركه آن زمان نوجواني بيش نبود، از او خواست تاسر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن كند. آن مرد نداد. قاسم چندان صبر كرد تازمان تسلط مصعب بن زبير بر كوفه، آن تميمي را كشت. در مقتل منسوب بهابومخنف كه بخش عمدهاي از آن داستاني و بيمأخذ است، از شهادت دوبرادر حبيب با نامهاي علي و يزيد سخن گفته شده است.
ـ بنابر خبر منابع موثق، در اين هنگام حرّ بن يزيد رياحي و زهير بن قين بر دشمن يورش بردند و با حمايتي كه از يكديگر ميكردند، به نبرد با سپاه كوفه پرداختند. پياده نظامها به حرّ حملهور شده، وي را به شهادت رساندند. منابع،برخي از رجزهاي حرّ را نقل كردهاند.
وي در اين رجزها از مقاومت خود دربرابر دشمن و عدم فرارش سخن گفته است. ابن اعثم ميگويد: وقتي حرّ مجروح شد، اصحاب او را نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ آوردند در حالي كههنوز رمقي در تن داشت. امام دستي بر صورتش كشيدند و فرمودند: أنتالحرّ! كما سمّتك أُمّك حرّا، و أنت حرٌّ في الدنيا و الاَخرة.
حكايت آوردن حرّ نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ در مقتل مشهور و منسوب به ابومخنف، كاملا متفاوت نقل شده است. دشمن چندان حر را تيرباران كردند كه بدنش مانندآبكش شد. آنگاه سر او را قطع كرده و به سوي حسين پرتاب كردند. آنجاستكه امام دست به صورت او كشيد. اين روايت البته داستاني است. داستانيتر ازآن، حكايت مصعب برادر حر و فرزند حر با نام علي است كه دومي در سپاهكوفه بود و وقتي ديد پدر و عمو به شهادت رسيدند او نيز وارد ميدان نبرد شد؛تني چند نفر را كشت تا كشته شد!
ـ عاقبت ظهر شد و وقت نماز فرا رسيد. هنوز زهير و شماري اصحاب دراطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شكل نماز خوف ـ اقامه كرد. بهاين ترتيب كه امام دو ركعت نماز ظهر را آغاز كرد در حالي كه زهير و سعيد بنعبدالله حنفي جلوي امام ايستادند. گروه دوم نماز را تمام كرده، آنگاه گروه اول ركعت دوم را به امام اقتدا كردند. در وقتي كه سعيد جلوي امام ايستاده بود، هدف تير دشمن قرار گرفت. بعد از پايان نماز هم، هرچه امام به اين سوي و آنسوي ميرفت، سعيد ميان امام و دشمن قرار ميگرفت. به همين دليل، چندانتير به وي اصابت كرد كه روي زمين افتاد. در اين وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگويد كه من از اين رنجي كه ميبرم،هدفم نصرت ذرّيه اوست. وي در حالي به شهادت رسيد كه سيزده تير بربدنش اصابت كرده بود. در واقع سعيد بن عبدالله بعد از نماز ظهر كه باز درگيري آغاز شده و شدّت گرفت، در شرايطي كه حفاظت از امام حسين ـ عليهالسلام ـ را بر عهده داشت به شهادت رسيد. در اينجا بازهم دشمن بهتيراندازي به سوي اسبان باقي مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بين برد.در اين وقت زهير بن قين با رجزي كه خواند بر دشمن حمله كرد. در شعري كه از او خطاب به امام حسين ـ عليه السلام ـ نقل شده، آمده است كه امام راهادي و مهدي ناميده كه در حال رفتن به ملاقات جدش پيامبر، برادرشحسن، پدرش علي ـ عليه السلام ـ و عمويش جعفر و حمزه ميباشد:
أقْدِم هُدِيت هاديًا مهديًّا
فاليومَ تَلقي جدَّك النبيّا
و حَسَنا و المُرتضي عليّا
و ذالجَناحين الفَتي الكميّا
و أسدالله الشّهيد الحيّا
دو نفر از كوفيان با نامهاي كثير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن اوس بر وي حمله كرده او را به شهادت رساندند. در روايتي كه در امالي صدوق آمده، گفته شده است كه وي نوزده نفر را كشت تا به شهادت رسيد. در مناقب ابنشهرآشوب آمده است كه وي يك صد و بيست نفر را كشت، سپس به شهادترسيد! اين آمارها غير واقعي است كه مانند آن در مناقب ابن شهرآشوب نسبتبه برخي ديگر از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ نيز داده شده است. (خدا داناست.)
ـ تا اين زمان هنوز شماري از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ سرپا بودند و بهدفاع از آن حضرت، در برابر حملات دشمن مقاومت ميكردند. در هميننبردها بود كه ياران، تك تك به شهادت ميرسيدند. خبر كشته شدن اين افرادكه حتي ممكن است برخي از آنان، پيش از ظهر به شهادت رسيده باشند، بيشاز همه در فتوح ابن اعثم (و به نقل از آن در مقتل الحسين ـ عليه السلام ـخوارزمي و گاه مناقب ابن شهرآشوب) آمده است. اين قبيل مآخذ، گرچه اخبار ريز قابل توجهي از كربلا به ما ميدهد، اما ميبايد با تأمّل بيشتري موردبررسي قرار گيرد.
عمرو بن خالد ازدي در شمار چنين افرادي است. وي رجزي خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد. فرزندش خالد بن عمرو ازدي نيز پس از پدر به شهادترسيد.
خوارزمي از عمرو بن خالد صيداوي نيز ياد كرده و نوشته است: وي نزد امام آمد و گفت: قصد آن دارم تا به ديگر ياران بپيوندم. امام حسين ـ عليهالسلام ـ به او فرمود: تَقَدَّم فا¤نّا لاحقون بك عن ساعة. پيش برو، ما نيز ساعتيديگر به تو خواهيم پيوست.
سعد [شعبة] بن حنظله تميمي مجاهد ديگري است كه با خواندن رجزي بهميدان رفته پس از نبردي به شهادت رسيد.
عمير بن عبدالله مَذْحِجي شهيد بعدي است كه رجزي خواند و به ميدان رفتو به شهادت رسيد.
سوار بن أبيحُمَير به ميدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسيد.
عبدالرحمان بن عبدالله يَزَني شهيدي است كه به نوشته ابن اعثم، پس از مسلمبن عوسجه به شهادت رسيده است. شعر وي در ميدان، مضمون مهمي درتشيع او دارد؛ به طوري كه شاعر خود را بر دين حسين و حسن معرفي ميكند.
أنا ابن عبدالله من آل يزن
ديني علي دين حسين و حسن
أضربكم ضَرْبَ فتي من اليمن
أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن
زياد بن عمرو بن عريب صائدي همداني معروف به ابوثمامه صائدي كه نماز ظهررا به ياد امام حسين ـ عليه السلام ـ آورد، شهيد ديگر بعد از ظهر است. رجززيبايي از وي توسط ابن شهرآشوب نقل شده است.
ابوالشعثاء يزيد بن زياد كندي پيش روي امام حسين ـ عليه السلام ـ در برابردشمن ايستاد و هشت تير (و در برخي نقلها كه پيش از اين گذشت صد تير)رها كرد كه طي آن دست كم پنج نفر از سپاه كوفه كشته شدند. آنگاه كه دشمندرخواستهاي امام حسين ـ عليه السلام ـ را رد كرد، به سوي دشمن تاخت تاكشته شد.
نافع بن هلال بِجِلي كه پيش از اين اشاره به نبرد او با تني چند از كوفيان داشتيم،با تيراندازي دقيق خود دوازده تن از سپاه كوفه را كشت تا آن كه بازويششكست. دشمن وي را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد. نوشتهاند كه ويروي تيرهايش، نامش را نوشته بود و شعارش اين بود: «أنا الجملي أنا علي دينعلي». وي در حالي به صورت اسير نزد عمر سعد آورده شد كه همچنان خوناز محاسنش جاري بود و فرياد ميكشيد: لو بقيَتْ لي عضدٌ و ساعدٌ ماأسرتموني؛ اگر بازو و دستي برايم مانده بود، نميتوانستيد مرا به اسارتدرآوريد.
وقتي شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تومسلمان بودي، براي تو دشوار بود كه پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهي.ستايش خداي را كه آرزوهاي ما را [يعني شهادت] براي اجرا در دستبدترينِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وي را به شهادت رساند. گفتنياست كه نافع از ياران امام علي ـ عليه السلام ـ و از تربيت يافتگان مكتب آن حضرت بود.
ـ به تدريج شمار ياران امام اندك و اندك ميشد. افراد باقي مانده كهنميتوانستند به جنگ روياروي با دشمن بروند، تصميم گرفتند تا كنار امامبمانند و تا پيش از شهادتشان، اجازه ندهند امام به شهادت برسد. آنان در اينباره به رقابت با يكديگر ميپرداختند (تنافسوا في أن يقتلوا بين يديه). دوبرادر با نامهاي عبدالله و عبدالرحمان فرزندان عزرةِ الغِفاري كه شاهد ايناوضاع بودند نزد امام آمدند، و اظهار كردند: دشمن نزديك شده است؛ اجازهدهيد ما پيش روي شما بجنگيم تا كشته شويم.
امام فرمود: مَرْحَبًابكم.خوارزمي گفتگوي اين دو برادر را با امام طولانيتر آورده است. آنان باگريه نزد آن حضرت آمدند. امام فرمودند: براي چه ميگرييد. شما تا ساعتيديگر نورچشمان خواهيد بود. گفتند: ما براي خود گريه نميكنيم؛ براي شماميگرييم كه دشمن اين گونه شما را در محاصره گرفته است. ابومخنف اينحكايت را براي دو نفر ديگر با نامهاي سيف بن حارث هَمْداني و مالك بنعبدالله بن سُرَيع نقل كرده كه عموزاده و از يك مادر بودند، نقل كرده است.پس از حكايت گريه كردن و پاسخ امام، اين دو جوان، طبق رسم عرب، سلامخداحافظي دادند: السلام عليك يابن رسول الله. حضرت پاسخ داد: و عليكماالسلام و رحمة الله. آنان به ميدان رفتند، و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.
ـ ابن اعثم در اينجا از چند تن از شهداي كربلا ياد كرده كه در مآخذ ديگر شرحنبردشان نيامده است. از آن شمار يكي عمرو بن مطاع جُعْفي است كه در فتوحاز نبرد، رجز و شهادتش ياد شده است. بلاذري و ابومخنف از او نامي به مياننياوردهاند. همچنين ابن اعثم از يحيي بن سليم مازني ياد كرده كه رجزيخواند و عازم نبرد شد تا به شهادت رسيد. شهيد ديگري كه ابن اعثم از او يادكرده اما بلاذري و ابومخنف نامي از وي نياوردهاند، قُرة بن ابيقُرة غِفاري است. از وي نيز رجزي نقل شده و آمده است: فَقاتَل حتي قُتل. مورد ديگر، مالك بن انس باهلياست كه وي نيز با رجز خواني به سوي دشمن يورش بردو جنگيد تا كشته شد. بيتي از رجز وي جالب است:
آل عليّ شيعة الرّحمان
آل زياد شيعة الشيطان
احتمال فراوان دارد كه مقصود از مالك بن انس باهلي، شخصي با نام أنس بنحارث كاهلي يا باهلي باشد كه روايتي از وي در منابع حديثي سني آمده واشاره به شهادت وي همراه امام حسين ـ عليه السلام ـ شده است؛ روايت چنيناست: عن الاشعث بن سحيم، عن أبيه، عن أنس بن حارث، قال: سمعت رسولالله (ص) يقول: انّ ابني هذا يُقْتل بأرض العراق، فمن أدركه منكم فلينصره،قال: فقتل أنس مع الحسين. انس بن حارث از رسول خدا نقل ميكند كه آنحضرت فرمود: اين فرزندم ـ يعني حسين ـ در سرزمين عراق كشته ميشود؛هر كسي او را دريافت، حمايتش كند. راوي مي افزايد: انس در كنار حسين ـعليه السلام ـ كشته شد.
ـ يكي ديگر از شهداي كربلا حنظلة بن أسعد شبامي عِجْلي است كه خبر ويرا طبري آورده است. وي پيش روي حسين به طرف دشمن ايستاد و آياتعذاب مربوط به قوم عاد و ثمود را خواند و فرياد زد: يا قوم! لاتقتلوا حسينا،حسين را نكشيد، «فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنْ افْتَرَي» آنگاه امام حسين ـ عليه السلام ـ بر او رحمت فرستاد و فرمود: همين كه آنان دعوت تو را ردكردند، مستحق عذاب گشتند. پس از آن درخواست اجازه سفر آخرت وپيوستن به يارانش را كرد كه حضرت اجازه داد. وي پس از سلام بر امام حسين ـ عليه السلام ـ و شنيدن پاسخ آن حضرت راهي ميدان شده، جنگيد تا كشتهشد. بلاذري پيش از آوردن خبر شهادت عابس بن أبيشبيب شاكري [هَمْداني] اين نكته را يادآور شده است كه وقتي اصحاب باقي مانده مشاهده كردندنميتوانند بر دشمن حمله برند و از امام حسين ـ عليه السلام ـ دفاع كنند، ازايشان خواستند تا اجازه دهد پيش روي او بجنگند تا كشته شوند. عابس از اينگروه بود. وي نزد امام آمد و گفت كه هيچ چيزي جز جانش ندارد كه تقديمكند. آنگاه با فعليك السلام و خداحافظي با امام، راهي ميدان شد. وي با شمشيرميجنگيد و چون شجاع بود، كسي برابرش در نميآمد. اندكي بعد، چنديننفر يكباره بر سر او ريختند و او را كشتند.شوذب كه از غلامان آزاد شده همينخاندان شاكري بود، همراه عابس به ميدان آمد. ابتدا شوذب و سپس عابس بهشهادت رسيدند.
عابس وقت رفتن براي نشان دادن صحّت ايمانش به امامحسين ـ عليه السلام ـ عرض كرد: أُشهد اللّه أنّي علي هَدْيك و هَدْي أبيك.ابومخنف ميافزايد وقتي به ميدان رفت، دشمنان گفتند: شير شيرها آمد؛ كسيبه تنهايي به مقابله با او نرود. عمر سعد گفت: او را سنگباران كنيد. عابس كهچنين ديد، زره و كلاهخودش را درآورد و به سوي دشمن تاخت. راويميگويد: گاه دستههاي دويست نفري از برابرش ميگريختند. آنگاه از هر چندسو بر او يورش آوردند و او را كشتند؛ به گونهاي كه وقتي كشته شد، سرشميان دستان چندين نفر بود و هر كدام ادعا ميكرد، وي او را كشته است.
ـ شماري ديگر از شهداي كربلا عبارتند از: بدر بن مغفل جعفي كه خبر رجزخواني و شهادت وي را بلاذري آورده است.بن معقل أصبحي كه رجزالكدننيز رجزي خواند و به شهادت رسيد. رجز وي نشان از موضع شيعيانه او دارد:
انّي لمن ينكرني ابن الكدن
انّي علي دين حُسين و حَسن
ويّ از غلامان آزاد شده ابوذر غفاري است كه پيش روي چشمان امام حسين ـ عليه السلام ـ جنگيد تا به شهات رسيد. وي نيز در رجز خود دفاع از آل محمد را هدف مبارزه خود خواند. وي بايد شيعهاي باشد كه در مكتب ابوذر غفاري پرورش يافته است. خبر جنادة بن حارث انصاري را نيز ابن اعثم آورده و رجز او را كه ضمن آن بر وفاداري خود در بيعتش با امام حسين ـ عليه السلام ـ يادميكند، نقل كرده است. فرزندش عمرو بن جناده نيز كه پس از پدر به ميدان رفت، رجزي طولاني خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد.
رجز وي يكتحليل تاريخي از شرايطي است كه در زمان پيامبر خدا (ص) و پس از آن در مناسبت مؤمنان واقعي از مهاجر و انصار با قريش در زمان كفرشان از يك سوو زمان فسق و فجورشان از سوي ديگر، وجود داشته است. ابتدا از دشمنيقريش با انصار و مهاجرين ياد ميكند و اين كه مهاجرين و سواران انصار،خون كفار را در عهد پيامبر (ص) ريختند. امروز هم بايد خون فجار و اراذليكه به خاطر حمايت از قارونصفتان، قرآن را كناري نهادهاند، از نيزههاي مؤمنان ريخته شود فجاري كه به دنبال گرفتن انتقام بدر هستند. آنگاه سوگندميخورد كه با تمام وجود و امكانات در برابر فساق بايستد. از طايفه جُعْفيان،حجاج بن مسروق جعفي در كنار امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيد.
ـ چهار نفر يكجا شهيد شدند و بنا به گفته ابومخنف، شهادت اينان در آغاز نبردبوده است. اين كه مقصود از «اوّل قتال» چه زماني است، محل ترديد است. امابه هر روي ممكن است پس از تيراندازي عمومي دشمن و در آغاز نبردروياروي باشد. بسا مقصود نبردي باشد كه پس از نماز ظهر رخ داده كه احتمالآن اندك است. گفتني است كه در جريان شهادت اينان، عباس بن علي هنوز درميدان نبرد حاضر بوده است. ابومخنف ميگويد: عمر بن خالد صيداوي، جابربن حارث سلماني، مجمّع بن عبدالله عائذي و سعد غلام آزاد شده عمر بنخالد صيداوي، چهارنفري به سمت دشمن يورش بردند. وقتي وارد دل سپاهكوفه شدند، دشمن آنان را محاصره و از بقيه افراد امام حسين ـ عليه السلام ـ جدا كرد. در اينجا بود كه عباس بن علي حمله كرده آنان را از محاصرهدرآورد، در حالي كه مجروح بودند. در ادامه نبرد دشمن با شدت بخشيدنحمله بر آنان، اين چهار نفر را در يكجا به شهادت رساند. به نوشته بلاذريآخرين كشته از سپاه امام، و حتي پس از شهادت امام، سويد بن عمرو خثعميبود كه مجروح افتاده بود؛ وقتي شنيد امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادترسيده است، كاردي برداشت و با همان به نبرد با دشمن شتافت تا آن كه دو نفراز كوفيان وي را به شهادت رساندند.
ـ شروع به نبرد از سوي اهل بيت امام حسين ـ عليه السلام ـ ، زماني بود كه ازياران كسي باقي نمانده بود. (فلم يزل أصحاب الحسين يُقاتلون و يُقْتلون حتيلم يبق معه غير أهل بيته) آن گاه اهل بيت وارد كارزار شده و شماري از آنان بهشهادت رسيدند كه رقم آنان را كمتر از شانزده نفر ننوشتهاند، و برخي از منابعنام بيش از بيست نفر را ياد كرده اند. فهرست اين افراد به نقل از محمد بن سعد(م 230) خواهد آمد.
نظرات شما عزیزان: