ریشههای بداخلاقی از دیدگاه قرآن
اخلاق، مجموعهای از صفات خوب و بد و زیبا و زشتی است که از حقایق هستی در وجود انسان است. اگر چه در بسیاری از مکاتب انسانی، حوزه بایدها و نبایدهای اخلاقی از حوزه بایدها و نبایدهای فقهی - حقوقی جدا شده است؛ اما در فرهنگ اسلامی - قرآنی، چنین جدایی به صورت جدی وجود ندارد؛ زیرا این گونه نیست که انسان مسئولیت و وظیفهای در برابر بایدها و نبایدهای اخلاقی نداشته و برای آنها ضمانت اجرایی تعریف نشده باشد؛ بلکه اگر بتوان فرقی میان ساحت فقهی با ساحت اخلاقی قائل شد، تنها از منظر کیفرها و مجازات دنیوی است؛ وگرنه اگر کسی بر خلاف بایدها و نبایدهای اخلاقی عمل کند میبایست منتظر آثار مثبت و منفی فعل و ترک خویش در همین دنیا و نیز آخرت باشد.
اگر کمی در آموزههای دستوری اسلام دقت و توجه بیشتری مبذول شود، این حقیقت آشکار میشود که اصول اخلاقی به شکلی در قالب احکام پنج گانه واجب، حرام، مستحب و مکروه و مجاز بیان شده است؛ زیرا حتی آداب که بخشی از حوزه اخلاق است، در قالب احکام پنج گانه در اسلام مطرح شده است.
* فلسفه احکام دستوری و فقهی اسلام؛ تحقق مکارم اخلاقی
از سوی دیگر، از نظر آموزههای قرآن، همان طوری که حوزه فقهی -حقوقی ناظر به حقایق هستی است؛ همچنین منشا انتزاع اصول اخلاقی و احکام آن، حقایق هستی است. بنابراین، نباید گمان کرد که اصول اخلاقی امور اعتباری صرف هستند، بلکه دارای منشا و خاستگاه انتزاع حقیقی است. به عنوان نمونه اگر از شجاعت به عنوان یک فضیلت اخلاقی یاد میشود، از مومن خواسته میشود تا خود را به این فضیلت که امر حقیقی و واقعی است، متصف کند.
اصولا از نظر آموزههای وحیانی، حکمت و فلسفه وضع احکام دستوری در قالب بایدها و نبایدهای فقهی یا اخلاقی، تحقق یا تجلی یا ظهور صفات الهی در شخص و تبدیل انسان به موجودی «متاله» در فعلیت و ظهور است.
به سخن دیگر، هر یک از آموزههای دستوری اسلام در زمینههای فقهی و اخلاقی در راستای تحقق صفات و فضایلی است که انسان را در مقام مظهریت «الله» مینشاند و انسان ، خدایی شده و به عنوان متاله در جایگاه خلاقت و مظهریت در ربوبیت و پروردگاری قرار میگیرد. از همین رو پیامبر(ص) حکمت و فلسفه بعثت را بر اساس آموزههای قرآن(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2)، اتمام مکارم اخلاقی میداند(بحار الانوار، ج 16، ص 210؛ ج 70، ص 372)؛ زیرا تحقق تمامیت مکارم اخلاقی در هر انسانی، به معنای «خدایی» شدن است که هدف خلقت و حکمت آفرینش انسان است.(بقره، آیات 30 و 31 و 138؛ آل عمران، آیه 79)
بنابراین، با توجه به آنچه بیان شده و غیر آن معلوم میشود که حتی قوانین و احکام دستوری و فقهی اسلام، در راستای تامین اهداف اخلاقی و تحقق تمامیت مکارم اخلاقی است که عالیترین سطح از سطوح اخلاق را شامل میشود. از همین رو انسان مومن، انسانی اخلاقی است که مکارم اخلاقی در وی ظهور کرده به طوری که «اهل ایثار» از حقوق حقه خویش(انسان، آیات 8 و 9؛ حشر، آیات 8 و 9) و «عفو»(بقره، آیات 178 و 237)، «احسان»(یونس، آیه 26) و «اکرام» است.(فرقان، آیات 65 و 72)
در روایت است مردی به خدمت پیامبر اکرم « صلی الله علیه و آله » مشرف شد و در مقابل آن حضرت ایستاد و پرسید: یا رسولالله دین چیست؟ حضرت فرمود: «حسن خلق». پس به جانب راست آن حضرت آمده و دوباره پرسیدیا رسولالله دین چیست؟حضرت فرمود: «حسن خلق ». پس به جانب چپ آمد و همان سؤال را تکرار کرد و همان جواب را شنید. پس در عقب آن حضرت ایستاد و باز همان را پرسید: حضرت به جانب او توجه نمود و به او خطاب کرد که آیا متوجه نمیشوی که دین آن باشد که غضبناک نشوی و با خلق خدا درشتی نکنی؟ (بحارالانوار، ج 68، ص393؛ مناهج الشارعین، معلم ثالث علامه میرداماد، ص ۸۰۰ )
حضرت میفرماید: اکمل المومنین ایماناً احسنهم خلقاً؛ کاملترین مومن از نظر ایمانی نیکوترین ایشان از نظر خلق است.(بحارالانوار، ج68، ص389) همچنین میفرماید: شبیهترین انسان به من، خوشاخلاقترین شماست؛(بحارالانوار، ج68، ص387) و نیز میفرماید: در قیامت، نزدیکترین انسان به من کسی است که از همه خوشاخلاقتر باشد و برای خانوادهاش از همه بهتر باشد.(بحارالانوار، ج68، ص387)
خدا به صراحت علت گرایش مردم به پیامبر(ص) را تنها تجلی فضایل اخلاقی از جمله نرمخویی و عدم وجود خشونت و تندخویی میداند (آلعمران، آیه 159)؛ زیرا این رفتار ریشه در «رافت» و «رحمت رحیمی» و «حرص» شدید نسبت به مردم دارد که حاضر است برای خوشبختی دنیوی و اخروی مردم خود را به هر رنج و زحمتی بیندازد.(توبه، آیه 128؛ شعراء، آیه 3)
* ریشههای بد اخلاقی در انسان
با آنکه اخلاق، مهمترین هدف و حکمت بعثت پیامبران است و همه پیامبران تلاش کردهاند تا «مکارم (برترینهای) اخلاقی» را در انسانها تحقق بخشند و پیامبر(ص) با بهرهگیری از همه ظرفیتهای اسلامی تلاش کرد تا امتی مومن با ویژگیهای اخلاقی در سطح «تمامیت» آن ایجاد کند و با «تعلیم و تزکیه »(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2) و تطهیر(توبه، آیه 103) تصرفاتی در تکوین و حقیقت جان آدمی داشته باشد تا این هدف متعالی تامین و برآورده شود و انسان «متاله» در جایگاه خلافت و مظهریت در ربوبیت بنشیند(بقره، آیات 30 و 31 و 138؛ آل عمران، آیه 79)؛ اما باز برخی از مردم حتی از مسلمانان و مومنان در درجات پایین تر، گرفتار «بدخلقی» و «بدخویی» هستند و همچنان طبیعت خلقی خویش از «هلوع»(معارج، آیات 19 تا 21) و «ظلوم و جهول»(احزاب، آیه 72) را تغییر نمیدهند و این گونه است که با بدخلقی ، روزگار میگذرانند و حتی اجازه نمیدهند خیری به مردم برسد و مانع خیر میشوند(معارج، آیه 21) و اگر شرّی چون بیماری به عنوان ابتلای الهیگریبان آنان را بگیرد(انبیاء، آیه 25)، جزع و فزع میکنند و به آسمان و زمین و چرخ و فلک بد و بیراه میگویند.(معارج، آیه 20)
اگر برخی از رذایل اخلاقی در طبیعت انسانی به مقتضای طبیعت خَلقی آن باشد، انسان میبایست با بهرهگیری از روشهای عقلی و نقلی به «تغییر» آن بپردازد و «فضایل» اخلاقی چون شجاعت، کرامت، عدالت و وفاداری را در خود ایجاد و تقویت کند و مظهر فضایل اخلاقی باشد که صفات نیک الهی است.
اما بسیاری از انسانها همچنان گرفتار «رذایل اخلاقی» هستند و خود را «تغییر» نمیدهند تا هم خودشان تغییر کنند و هم با تغییر خلق و خوی عمومی و افزایش فضایل در انسانها و تقویت آن، همگی از آثار و برکات اجتماعی ، دنیوی و اخروی آن بهرهمند شوند.(رعد، آیه 11؛ انفال، آیه 53)
براساس آموزههای قرآن، برخی از اسبابی که موجب میشود تا انسان همچنان «بدخلق» باقی بماند و مسیر تغییرات مثبت اخلاقی را نپیماید، اموری چون موارد زیر است:
1. احساس بینیازی:
کسانی که احساس «استغنا» و بینیازی حتی کاذب داشته باشند، هیچ تلاشی برای اصلاح خلق و خوی خویش نمیکنند و رفتارهای اجتماعی آنان بسیار زشت و زننده و ضد اخلاقی است. اصولا از نظر قرآن، علت طغیانگری انسانها علیه خدا و خلق و رفتارهای ضد اخلاقی و ضد قانونی و هنجارشکنانه شان، همین استغنا و احساس بینیازی کاذبی است که در آنها وجود دارد.(علق، آیات 6 و 7) در حالی که اگر این افراد به حقیقت وجودی خویش مراجعه میکردند و تعقل و تفکری در خویشتن خویش داشتند در مییافتند که اصولا جز خدای متعال کسی «غنی» نیست و هر موجودی از جمله انسانها در هویت وجودی خویش «فقیر» هستند و اگر دمی فضل و عنایت الهی از انسان برداشته شود، «باطل» و «معدوم» میشوند و هستی و بقایی برای آن نخواهد بود.(فاطر، آیه 15)
2. بیماردلی:
انسانهایی که گرفتار بیمار دلی هستند، از نظر خلق و خو فردی گرفتار رذایل اخلاقی هستند. از همین رو شهوت و غضب در آنها غلیان دارد و در رفتارهای اجتماعی نیز دنبال مردمآزاری و اذیت و آزاررسانی به جنس مخالف هستند و شهوت، آنان را به سوی زن آزاری سوق میدهد.(احزاب، آیه 32) چنانکه همین افراد به سبب بیماردلی و عدم بهرهمندی از قوه ادراکی قلب شناخت درستی از حقایق هستی و نیز گرایش به آن نداشته و دچار وارونگی در شناخت و نگرشها و گرایشها میشوند و نه تنها خود را برتر و بهتر میدانند بلکه دیگران را انسانهای بیخرد و سفیه میشمارند و به تمسخر آنان میپردازند. آنان از نظر خلق و خوی باطنی گرفتار رذایل و صفات پست و از نظر رفتاری دچار انواع خودبرتربینی و عجب و غرور بوده و دیگرانآزاری در قالب تمسخر و غیره در این افراد خودنمایی میکند. (بقره، آیات 7 تا 15)
3. پندار غلط:
کسانی که حقایق هستی را چنانکه هست نمیشناسند و بهدلیل فقدان قوه ادراکی یا مهر شدن آن، نمیتوانند حقیقت را ببینند و بشناسند، بهطور طبیعی تبیین و تحلیل نادرستی از خود و هستی و خدا خواهند داشت و بر اساس همین تحلیل و تفسیر نادرست، توصیهها و رفتارهای نادرستی را در پیش میگیرند و از نظر خلق و خو و نیز رفتار اجتماعی با بحران مواجه هستند. بهعنوان نمونه کسی که بهگونهای رفتار میکند که انگار جاودانه در دنیا خواهد زیست، حرص نسبت به دنیا داشته و میکوشد به هر شکلی شده به گردآوری مال و ثروت و تکاثر بپردازد و از جمع کردن و شمارش مال و ثروت خسته نمیشود. (همزه، آیات 1 و 2)
4. جهالت علمی و عقلی:
انسان سفیه و بیخرد بهسبب عدم بهرهگیری از قوه ادراکی قلب، نمیتواند حقایق را چنانکه هست بشناسد و بدان گرایش یابد؛ همچنین افرادی که به جای کسب آگاهی بهدنبال ظن و گمان میروند گرفتار جهالت علمی هستند و بر اساس ظنون نه علم و یقین عمل و رفتار میکنند. پس کسانی که دچار جهالت عقلی و علمیاند، انسانهایی هستند که از نظر خلق و خوی، فضایل را نادیده میگیرند و دنبال رذایل اخلاقی میروند و از نظر اجتماعی نیز با دیگران بهگونهای عمل میکنند که به دور از هنجارها و ارزشهای انسانی و اخلاقی است.(بقره، آیه 67؛ یوسف، آیه 89؛ نمل، آیه 55)
5. مهر شدن قلب:
یکی از ریشههای رذایل اخلاقی در برخی انسانها، گرفتار شدن آنان به «ختم قلب» است؛ زیرا قلبی که با گناه گرفتار زنگار (مطففین، آیه 14) و سپس دفن (شمس، آیات 7 تا 10) میشود، در نهایت بر آن مهر میخورد (بقره، آیه 7) چنین قلبی نسبت به حقایق هستی از جمله آموزههای اسلامی وحیانی واکنش منفی نشان میدهد و به تکذیب و استهزاء آیات قرآن میپردازد و حاضر نمیشود تا خلق و خو و رفتار اجتماعی خویش را بر اساس فلسفه و سبک قرآنی سامان دهد و انسانی اخلاقی باشد. (محمد، آیه 16)
6. شیطان:
ابلیس دشمن سوگندخورده بشر است و اجازه نمیدهد تا مردم خلق و خوی خویش را به شکل مثبت تغییر دهند و فضایل را در خود ظهور دهند و رذایل را از خویش دور سازند؛ این دشمن آشکار تلاش میکند تا تغییرات همواره به شکل افزایش رذایل و دوری بشر از فضایل باشد تا اینگونه به مقصد خویش برای سقوط انسان برسد. (نساء، آیه 119) بنابراین، از نظر قرآن، ریشه برخی از بداخلاقیهای انسانی را میبایست در اطاعت انسان از شیطان و وعدههای گولزننده و غرورآفرین او دانست. همین وعدههای دروغین، انسان را به بخلورزی و تکاثر سوق میدهد و فحشاء و بدیها را در انسان تقویت میکند. (طه، آیات 120 و 121؛ یوسف، آیه 100؛ بقره، آیات 35 و 36 و 168 و 268؛ مائده، آیه 91؛ نور، آیه 21 )
7. غفلت:
غافل کسی است که امر حاضر را به سبب سرگرم شدن به چیزی دیگر نمیبیند؛ در حقیقت نمیتواند اهم و مهم کند و ممکن است سرگرم مهم باشد و از اهم غافل شود و اینگونه به جای آنکه مثلا برای سعادت ابدی تلاش کند به سعادت محدود دنیوی بسنده میکند و خوشی و سعادت را در آرامش و آسایش دنیوی میپندارد و از ابدیت و سعادت آن غافل میشود. از نظر قرآن، ریشه بسیاری از بداخلاقیهای انسان در همین غفلت انسان و عدم توجه به اهم در برابر مهم نهفته است. پس اگر کسی بخواهد از بداخلاقی رهایی یابد میبایست خود را از غفلت نجات دهد و بهجای گرایش به مهم یا غیرمهم به اهم بپردازد که هستی و سعادت ابدی او در گرو آن است. (اعراف، آیه 146؛ کهف، آیه 28)
8. هواپرستی:
انسان به سبب مقتضای طبیعت خویش لازم است تا از قوه دافعهای به نام غضب و قوه جاذبهای به نام شهوت بهرهمند شود؛ اما این مهم است که این دو امر تحت ولایت و حکومت عقل و قوه ادراکی قلب عمل کند تا مهار و مدیریت شوند وگرنه اقتضای «ظلوم و جهول» بودن دو قوه شهوت و غضب، موجب میشود تا مدیریت نفس انسانی به دست غضب و شهوت بیفتد و آنها به سبب افراطی که دارند، انسان را به تباهی اخلاقی بکشانند. از همین رو در آیات قرآن و روایات، دشمنترین دشمن انسان همین «هواهای نفسانی» دانسته شده است که میتواند ریشه همه بدخلقیها و بداخلاقیها باشد. (بقره، آیه 87؛ یوسف، آیه 53؛ ص، آیه 26؛ نساء، آیه 135؛ کهف، آیه 28؛ محمد، آیه 16؛ اعراف، آیه 176)
9. نژادپرستی:
کسانی که گرفتار نژادپرستی هستند، از اصول اخلاقی بهره نمیگیرند؛ زیرا خودبرتربینی نمیگذارد تا خود را اصلاح یا در برابر دیگران رفتاری اخلاقی و سازنده داشته باشند. از همین رو ابلیس بهعنوان نخستین نژادپرست نه تنها فضایل اخلاقی را کنار گذاشت و دنبال رذایل اخلاقی رفت، بلکه در عمل اجتماعی به تمسخر انسان پرداخت و رفتارهای زشت و ضداخلاقی نسبت به انسان روا داشت. (اعراف، آیات 11 و 12؛ حجر، آیات 31 تا 33؛ ص، آیات 73 تا 76)
10. عوامل دیگر:
در آیات قرآن عوامل دیگری بهعنوان عامل و ریشه بداخلاقیها مطرح شده است که از جمله آنها میتوان به سکوت علما (مائده، آیات 62 و 63)، رفاهزدگی (قلم، آیات 11 و 14؛ زمر، آیه 49)، حرص و آزمندی (معارج، آیات 19 تا 21)، سرگرم شدن به زندگی دنیوی (حدید، آیه 20)، رواج محرمات و گرایش به آنها (مائده، آیه 91)، تجاوز به حریم و حقوق دیگران (نور، آیات 27 و 28) و مانند آنها اشاره کرد که همه مرتبط با مسائل مربوط به گناه و تجاوزگری نسبت به سنتهای الهی است.
نظرات شما عزیزان: