الهی! ریاضتِ همه عمر نمی فروشم و نماز همه شب عرضه نمی کنم و روزه ی همه عمر نمی گویم و ختم های قرآن نمی شمارم و اوقات و مناجات و قربت باز نمی گویم و تو می دانی که به هیچ باز نمی نگرم و این که به زبان شرح می دهم، نه از تفاخر و اعتماد است بلکه شرح می دهم که از هر چه کرده ام، ننگ می دارم و این خلعتم تو داده ای که خود را چنین می بینم.

آن همه هیچ است. همان انگار که نیست. پیرمردی ام هفتاد ساله که موی در گبری سفید کرده، از بیابان اکنون بر می آیم و خدا خدا می گویم.

اللّه اللّه گفتن اکنون می آموزم. قدم در دایره ی اسلام اکنون می زنم. زبان به شهادت اکنون می گردانم.

الهی! کارِ تو به علت نیست و قبولِ تو به طاعت نه و ردِّ تو به معصیت نه.

من هر چه کردم هبا (هیچ) انگاشتم، تو نیز هر چه دیدی از من که پسندِ حضرتِ تو نبود خطِّ عفو بر وی کِش و گردِ معصیت را از من فرو شوی که من گردِ پندارِ طاعت فرو شستم.

شایسته ی خدمت

الهی! چگونه شایسته ی خدمتِ تو بُوَد آن که شایسته ی خدمتکار تو نتواند بود یا چگونه امید دارد به رحمتِ تو آن که شرم نمی دارد که نجات یابد از عذابِ تو.

الهی! هر که امروز در این مجلس گناه کارتر است و دیوان سیاه تر است و بر گناه دلیرتر است، تو او را بیامرز.

الهی! مرا یاد کردی و من کس نه (در حالی که من کسی نیستم) و اگر من تو را یاد کنم، چون من کس نه. مرا این شادی بس نه و از من ناکس تر نه.

خداوندا! امیدِ من به توبه ی سیئات بیش از آن است که امیدِ من به توبه ی حسنات. از بهرِ آن که من خویشتن چنان می یابم که اعتماد کنم بر طاعت به اخلاص.

و من چگونه طاعت به اخلاص توانم کرد و من به آفات، معروف ولکن خود را در گناه چنان می یابم که اعتماد دارم به عفو تو و تو چگونه گناه من عفو نکنی و تو به جود، موصوف.

الهی! موسی کلیم را و هارون عزیز را به نزدیک فرعون طاغیِ یاغی فرستادی و گفتی سخن با او آهسته بگویید.

الهی! این لطفِ تو است با کسی که دعوی خدایی می کند، خود لطف تو چگونه بود با کسی که بندگی تو را از میان جان می کند؟

الهی! لطف و حلم تو با کسی که «اَنَا رَبُّکم الاَعلی» گوید این است. لطف و کرم تو با کسی که «سبحان ربّی الاعلی» گوید چه کسی می داند که چه خواهد بود؟

نعمت دیدار

الهی! در جمله ی مال و مِلکِ من جز گلیمی کهنه نیست. با این همه اگر کسی از من بخواهد ـ اگر چه محتاجم ـ از او باز ندارم. تو را چندین هزار رحمت است و به ذرّه ای محتاج نه ای و چندین درمانده ی رحمت از ایشان دریغ داشتن، چون بود؟

الهی! تو فرموده ای که: هر که نیکویی به ما آرد، بهتر از آن بدو باز دهم. هیچ نیکوتر از ایمان نیست که به ما داده ای. چه بهتر از آن به ما دهی جز لقای تو خداوندا!

الهی! چنان که تو به کس نمانی، کارهای تو به کارِ کس نماند. هر کسی که کسی را دوست دارد، همه راحتِ آن کس جوید، تو چون کسی را دوست داری، بلا بر سرِ او بارانی!

خداوندا! هر چه از دنیا مرا خواهی داد به کافران ده و هر چه از عقبی مرا خواهی داد، به مؤمنان ده که مرا بسنده است در دنیا یاد کردِ تو و در عقبی دیدار تو.

الهی! چگونه امتناع نمایم به سببِ گناه از دعا که نمی بینم تو را که امتناع نمایی به سببِ گناهِ من از عطا.

اگر چه گناه می کنم تو هم چنان عطا می دهی. پس من نیز اگر چه گناه می کنم از دعا باز نتوانم ایستاد.

الهی! اگر من نتوانم که از گناه باز ایستم تو می توانی که گناهم بیامرزی.

الهی! هر گناه که از من در وجود آید دو روی دارد: یکی روی به لطفِ تو دارد و یکی روی به ضعفِ من. یا بدان روی گناهم عفو کن که به لطف تو دارد یا بدان روی بیامرز که به ضعفِ من دارد.

الهی! به بد کرداری که مراست از تو می ترسم و به فضلی که تو راست، به تو امید دارم.

پس از من باز مدار فضلی که تو راست به سببِ بد کرداری که مراست.

الهی پس بر من ببخشای زیرا من زآنِ تواَم.

الهی! چگونه ترسم از تو؟ و تو کریمی و چگونه نترسم از تو؟ و تو عزیزی.

الهی! چگونه خوانم تو را؟ و من بنده ی عاصی. چگونه نخواهم تو را؟ و تو خداوند کریم.

الهی! ترسم از تو زیرا که بنده ام و امید می دارم به تو زیرا که تو خداوندی.

الهی! تو دوست می داری که من تو را دوست دارم با آن که بی نیازی از من. پس من چگونه دوست ندارم که تو مرا دوست داری؛ این همه احتیاج که به تو دارم؟

الهی! من غریبم و ذکر تو غریب و من با ذکر تو الفت گرفته ام زیرا که غریب با غریب الفت گیرد.

الهی! شیرین ترین عطاها در دلِ من جای توست و خوش ترین سخنان بر زبانِ من ثنای توست و دوست ترین هنگام بر من، وقتِ لقایِ توست.

الهی! مرا عمل بهشت نیست و طاقتِ دوزخ ندارم. اکنون کار با فضلِ تو افتاد.

نعمتِ من

بار خدایا! تو می دانی که نصیحت کردم خلق را قولاً و نصیحت کردم نَفْس را فعلاً و خیانتِ نفسِ من به نصیحتِ خلقِ خویش ببخش.

ای خدا! ما دیوانِ خویش به گناه سیاه کردیم و تو موی ما را به روزگار سپید کردی.

ای خالقِ سیاه و سپید! فضل کن و سیاه کرده ی ما را در کارِ سپید کرده ی خویش کن.

ای خداوند! آن که تو را به تحقیق بداند، طلبِ تو همیشه کند او اگر چه داند که هرگزت نیابد.

الهی! روز قیامت، داوریِ همه بگلسد و آن داوری که میان من و توست نگسلد.

الهی! چون به جان نگرم جانم درد کند و چون به دل نگرم دلم درد کند. چون به فعل نگرم قامتم درد کند، چون به وقت نگرم دردْ توام کنی.

الهی! نعمتِ تو فانی است و نعمتِ من باقی و نعمتِ تو منم و نعمتِ من تویی.

الهی! هر چه تو با من گویی من با خلق تو گویم و هر چه تو با من دهی من خلق تو را دهم.

الهی! روز بزرگ، پیغامبران بر منبرهای نور نشینند و خلق نظاره ی ایشان بود و اولیای تو بر کرسی ها نشینند از نور و خلق نظاره ی ایشان بود.

من بر یگانگیِ تو نشینم تا خلق نظاره ی تو بود.

الهی! مرا در مقامی مدار که گویم: خلق و حق، یا گویم: من و تو، مرا در مقامی دار که در میان نباشم همه تو باشی.

الهی! اگر خلق را بیازارم همین که مرا بینند راه بگردانند و چندان که تو را بیازردیم تو با مایی.

الهی! هر چیز که از آنِ من است در کارِ تو کردم و هر چه از آنِ تو است در کار تو کردم تا منی (خودبینی) از میان برخیزد و همه تو باشی.

الهی! چون مرا یاد کنی جانِ من فدای تو باد و چون دلِ من تو را یاد کند نفسِ من فدایِ دلِ من باد.

الهی! اگر اندامم درد کند شفای تو دهی؛ چون تواَم درد کنی، شفا که دهد؟

الهی! مرا تو آفریدی، برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زادم. مرا به صیدِ هیچ آفریده مکن.

الهی! از بندگانِ تو بعضی نماز و روزه را دوست دارند و بعضی حج و جهاد و بعضی علم و سجاده را. مرا از آن باز کن که زندگانی ام و دوستی ام جز از برای تو نَبُوَد.

الهی! هیچ کس بُوَد از دوستانِ تو که نام تو به سزا بَرَد تا بینایی خود بِکَنَم و در زیرِ قدم او نهم؟ و یا هستند در وقتِ من تا جانِ خود بذل او کنم؟ و یا از پسِ من خواهند بود؟

خداوندا! من در دنیا چندان که خواهم از تو حرف خواهم زد، فردا هر چه خواهی با من بکن.

الهی! گروهی اند که ایشان روز قیامت شهید خیزند که ایشان در راه تو کشته شده باشند. من آن شهید خیزم که به شمشیرِ شوق تو کشته شده باشم که دردی دارم که تا خدای من بُوَد آن درد می بُوَد.

درد را جُستم نیافتم، درمان جُستم نیافتم، اما درمان یافتم.