و اما زينب.....
تا عصر عاشورا، پرچم به دوش حسين بود، اما پس ازآن، بيرق سرخ جهاد به دست هاي حيدري زينب سپرده شد. امان از حيراني و سرگرداني عصر عاشورا؛ نمي دانم بر زينب چه گذشت که آن شب، نماز شب را نشسته خواند؟
زينب، کاري حسيني کرد و انقلاب حسين(ع) را،جهاني و جاودانه.
از زينب چه بگويم؛عرفان زينب تا آنجاست که وقتي پيکر پاره پاره حسين را بر دست مي گيرد، سر به آسمان بر مي داردکه : «خدايا!اين قرباني را از ما خاندان بپذير!»
اين بانوي صبر و حماسه کيست؟ بانويي که با کلامش چنان آتشي درخرمن يزيديان افکند که هستي شان يک سره برباد رفت و بانويي که صداي گام هايش و جلال کلامش، خاطره علي بزرگ را در يادها زنده مي کرد. سري که زينب برچوبه محمل کوبيد،زيباترين عشق بازي اين خواهر داغ ديده است که آدمي را درحيرت فرو مي برد؛ او که منزل به منزل، سرحسين را برنيزه مي ديد و مي سوخت؛ او که به جاي همه تازيانه مي خورد و بي واهمه در برابر دنياي همه يزيدها مي ايستاد. ازخون،حجاب صورت خود کرده يا حسين!
جزخواهرت که ديده به عفت، زن اين چنين؟ پس از حسين،کربلايي در رکاب زينب آغاز شد. يزيديان گمان مي بردند کار حسين را تمام کرده اند، بي خبر از اينکه زينب، وارث حسين است .
عصر عاشوراست . صداي چکاچک شمشيرها و هياهوي تيرها و سنگ ها، جاي خود را به غارت خيمه ها داده است ؛ آن هم در سايه شعله هاي آتش. حسين و يارانش هر يک در گوشه اي از دشت، بي سر درخاک وخون خفته اند. شهيدان، ديگر تشنه نيستند.
چه بد مردمي بودند که قدر يوسف خود را نشناختند و با او کردند آنچه نمي بايد!.
مگر حسين، زينت دوش نبي و پاره تن فاطمه نبود؟! مگر عباس، نورچشم علي و ماه بني هاشم نبود؟! مگر زينب، ناموس خدا نبود؟! چه بر امت پيامبر آخر الزمان رفته است که فرزندش را با لب تشنه در ميان دو نهر آب سر مي برند، بي آنکه آب از آب تکان بخورد؟!
بگذار تا وقتي ديگر که هر روز عاشوار و هر سرزمين، کربلا و حسين ديگري در راه !
تا عصر عاشورا، پرچم به دوش حسين بود، اما پس ازآن، بيرق سرخ جهاد به دست هاي حيدري زينب سپرده شد. امان از حيراني و سرگرداني عصر عاشورا؛ نمي دانم بر زينب چه گذشت که آن شب، نماز شب را نشسته خواند؟
زينب، کاري حسيني کرد و انقلاب حسين(ع) را،جهاني و جاودانه.
از زينب چه بگويم؛عرفان زينب تا آنجاست که وقتي پيکر پاره پاره حسين را بر دست مي گيرد، سر به آسمان بر مي داردکه : «خدايا!اين قرباني را از ما خاندان بپذير!»
اين بانوي صبر و حماسه کيست؟ بانويي که با کلامش چنان آتشي درخرمن يزيديان افکند که هستي شان يک سره برباد رفت و بانويي که صداي گام هايش و جلال کلامش، خاطره علي بزرگ را در يادها زنده مي کرد. سري که زينب برچوبه محمل کوبيد،زيباترين عشق بازي اين خواهر داغ ديده است که آدمي را درحيرت فرو مي برد؛ او که منزل به منزل، سرحسين را برنيزه مي ديد و مي سوخت؛ او که به جاي همه تازيانه مي خورد و بي واهمه در برابر دنياي همه يزيدها مي ايستاد. ازخون،حجاب صورت خود کرده يا حسين!
جزخواهرت که ديده به عفت، زن اين چنين؟ پس از حسين،کربلايي در رکاب زينب آغاز شد. يزيديان گمان مي بردند کار حسين را تمام کرده اند، بي خبر از اينکه زينب، وارث حسين است .
عصر عاشوراست . صداي چکاچک شمشيرها و هياهوي تيرها و سنگ ها، جاي خود را به غارت خيمه ها داده است ؛ آن هم در سايه شعله هاي آتش. حسين و يارانش هر يک در گوشه اي از دشت، بي سر درخاک وخون خفته اند. شهيدان، ديگر تشنه نيستند.
چه بد مردمي بودند که قدر يوسف خود را نشناختند و با او کردند آنچه نمي بايد!.
مگر حسين، زينت دوش نبي و پاره تن فاطمه نبود؟! مگر عباس، نورچشم علي و ماه بني هاشم نبود؟! مگر زينب، ناموس خدا نبود؟! چه بر امت پيامبر آخر الزمان رفته است که فرزندش را با لب تشنه در ميان دو نهر آب سر مي برند، بي آنکه آب از آب تکان بخورد؟!
بگذار تا وقتي ديگر که هر روز عاشوار و هر سرزمين، کربلا و حسين ديگري در راه !
نظرات شما عزیزان: