تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 68557
بازدید دیروز : 113413
بازدید هفته : 216341
بازدید ماه : 214270
بازدید کل : 1823468
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 8 / 7 / 1395

قدرتمندترین مرد دربار رضاخان

با به سلطنت رسیدن سردار سپه، در 28 آذر 1304 به عنوان وزیر دربار برگزیده شد و از این تاریخ مهم‌ترین و‌آخرین تجربه حیات سیاسی خود را آغاز كرد. تقریباً در شش سال اول دوره سلطنت رضاشاه، در اوج اقتدار و از نظر سیاسی دومین شخص مملكت به شمار می‌رفت.

عبدالحسین تیمورتاش فرزند «معزالملك» و ملقب به سردار معظم خراسانی در 1258 ش. در خراسان متولد شد. در 13 سالگی ابتدا برای ادامه تحصیل به عشق‌آباد و سپس از آنجا به مدرسه نظام سن پطرزبورگ راه یافت. پس از اتمام تحصیل در 1286 در بحبوحه قیام مشروطه به كشور بازگشت و نخستین كار خود را با مترجمی زبان روسی در وزارت امور خارجه آغاز كرد. با فروكش كردن حوادث مشروطه، وی به سبزوار رفت و در این شهر به سمت «نایب‌الحكومه» جوین برگزیده شد.

تیمورتاش

قدرتمندترین مرد دربار رضاخان

مقالات تاریخی-قدرتمندترین مرد دربار رضاخان

عبدالحسین با فتح تهران و برگزاری انتخابات مجلس دوم در آبان 1288، به عنوان جوان‌ترین وكیل از خراسان به مجلس راه یافت. این اولین موفقیت او در عرصة سیاست بود. پس از انحلال مجلس دوم در 1290، به ریاست قشون خراسان انتخاب شد. سپس در 18 فروردین 1294 از قوچان به مجلس سوم راه پیدا كرد و از همین زمان، با تحكیم جایگاه خود در عرصة سیاست به عنوان یك چهرة سیاسی شناخته شد.

در فروردین 1298 وثوق‌الدوله ـ رئیس‌الوزراـ او را به حكمرانی گیلان برگزید. این انتصاب با اوج‌گیری قیام میرزا كوچك‌خان جنگلی مقارن بود. به دستور تیمورتاش تعداد قابل توجهی از آزادیخواهان نهضت جنگل در گیلان به دار آویخته شدند. او در یك مورد در حالت مستی دستور به دار آویختن 5 نفر از كارگران عادی كه مشغول حمل ذغال از جنگل به شهر بودند را صادر كرد و این حكم بلافاصله به اجرا گذارده شد. تیمورتاش در 30 مهر همان سال به دلیل بدرفتاری با مردم و ایجاد رعب و وحشت در شهر، بركنار شد. او پس از كودتای سوم اسفند 1299، به دلیل تماس با نورمن سفیر انگلیس و انتقاد از سیاستهای ضد قاجاری سید ضیاءالدین طباطبائی مدت كوتاهی زندانی شد اما با بركناری سید ضیاءالدین آزاد گردید. وی در سوم بهمن 1300 در كابینه مشیرالدوله وزیر عدلیه ودر 10 تیر 1301 به توصیه قوام‌السلطنه، حكمران كرمان و بلوچستان شد. سپس در كابینه سردار سپه وزیر فواید عامه گردید. ـ 8 شهریور 1303 ـ در مجلس چهارم وكالت قائنات را بر عهده داشت و انتخاب وی به نمایندگی نیشابور از مجلس پنجم تا دوره نهم به طور پیوسته ادامه یافت. تیمورتاش كه به همراه افرادی چون داور و فروغی تلاش فراوانی در تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی انجام داده بود، با به سلطنت رسیدن سردار سپه، در 28 آذر 1304 به عنوان وزیر دربار برگزیده شد و از این تاریخ مهم‌ترین و‌آخرین تجربة حیات سیاسی خود را آغاز كرد. تقریباً در شش سال اول دوره سلطنت رضاشاه، تیمورتاش در اوج اقتدار و از نظر سیاسی دومین شخص مملكت به شمار می‌رفت. وی با انجام تغییرات ساختاری در وزارت دربار، آن را به یك مرجع تصمیم‌گیرنده و مجری اراده رضاشاه تبدیل كرد و از این پایگاه سیاست‌های مورد نظر رضاشاه را در راستای تحقق برنامه‌های وی و تثبیت دولت مركزی به اجرا درآورد. او به استثنای وزارت جنگ كه شاه رأساً به ‌آن می‌پرداخت بر تمامی وزارتخانه‌‌ها و دوائر دولتی نظارت داشت. در جلسات هیأت وزیران شركت می‌كرد و گفته‌ها و عقایدش در هیأت دولت و مجلس حكم گفته شاه را داشت و كسی را یارای مخالفت با آن نبود.

زمان یكی از مقامات روسیه ادعا كرد كه تیمورتاش جاسوس شوروی بوده  و مستقیماً با «پولیت بورو» ارتباط داشت است. آنچه كه سبب شد رضا شاه این ادعا را باور كند، تلاش روس‌ها برای آزاد شدن تیمورتاش از زندان بود

در پی تصویب قانون نظام وظیفه اجباری و اعتراض و مهاجرت جمعی از علما به قم تیمورتاش عضو هیأت اعزامی رضاشاه برای مذاكره با علما بود ـ ‌آذر 1306ـ تیمورتاش در انتخابات دوره هفتم مجلس كوشید فقط افراد مطیع رضاشاه وارد مجلس شوند و خود وی نیز همچنان به نمایندگی از مردم نیشابور وارد مجلس شد.

نقش بسیار مهم او در تأسیس دادگستری مدرن

در کابینه مشیر الدوله تیموتاش به وزارت عدلیه رسید .محاکم تهران و شهرستانها را منحل گردانید و عده زیادی از قضات را بر کنار کرد ومشغول مطالعه پیرامون یک عدلیه مدرن در اروپا شد.

حضور در سیاست خارجی رضاشاه

در سال 1305 تیمورتاش از طرف رضاشاه مامور شد مشکلات روابط تجاری ایران وشوروی را حل و فصل کند.  

شرایط سقوط

,مقالات تاریخی

قدرتمندترین مرد دربار رضاخان

تیمورتاش و پسرش مهرپور درسفر تحصیلی محمد‌رضا پهلوی ولیعهد به سوئیس در 15 شهریور 1310 جزو همراهان وی بودند. تیمورتاش ضمنامأموریت داشت از سوئیس به آلمان، فرانسه، ایتالیا، و سپس انگلیس برود و با مقامات این كشورها درباره مسائل فیمابین مذاكره كند. وی در لندن با «سرجان كدمن» رئیس هیأت مدیره و مدیر عامل شركت نفت ایران و انگلیس در خصوص مسائل نفتی مذاكره كرد و سپس راهی سوئیس شد. او در راه بازگشت به ایران در مسكو با «مارشال وروشیلوف» وزیر جنگ، ملاقات خصوصی و غیر رسمی داشت. بعداً شایع شد كه در این سفر كیف محتوی پرونده مذاكرات نفتی تیمورتاش با مقامات انگلیس به سرقت رفته است. خبر این ملاقات از سوی فتح‌الله پاكروان سفیر ایران در مسكو به رضا شاه اطلاع داده شد و همچنین مأموران اطلاعاتی انگلیس نیز گزارش این ملاقات خصوصی را به سرتیپ آیرم رئیس وقت نظمیه رساندند و وی نیز آن را بلافاصله به اطلاع رضا شاه رساند. در نتیجه تیمورتاش پس از بازگشت به تهران مورد بی‌مهری شاه قرار گرفت.

برخورد رضاشاه با او 

او در دی 1311 رسماً از وزارت دربار بركنار شد و در اسفند همان سال به اتهام سوء استفاده از موقعیت خود در دریافت ارز و قرضه از بانك ملی و همچنین ارتشاء در واگذاری امتیاز انحصار صدور تریاك به میرزا حبیب‌الله امین التجار اصفهانی دوبار مورد محاكمه قرار گرفت و به جریمة مالی، محرومیت از حقوق اجتماعی و حبس محكوم گردید.

رضا شاه به ویژه در 2 سال آخر وزارت دربار تیمورتاش نسبت به زد و بندهای پنهان وی با روس‌ها مشكوك بود.

او در دی 1311 رسماً از وزارت دربار بركنار شد و در اسفند همان سال به اتهام سوء استفاده از موقعیت خود در دریافت ارز و قرضه از بانك ملی و همچنین ارتشاء در واگذاری امتیاز انحصار صدور تریاك به میرزا حبیب‌الله امین التجار اصفهانی دوبار مورد محاكمه قرار گرفت و به جریمة مالی، محرومیت از حقوق اجتماعی و حبس محكوم گردید

در همان زمان یكی از مقامات روسیه ادعا كرد كه تیمورتاش جاسوس شوروی بوده  و مستقیماً با «پولیت بورو» ارتباط داشت است. آنچه كه سبب شد رضا شاه این ادعا را باور كند، تلاش روس‌ها برای آزاد شدن تیمورتاش از زندان بود. در مهر 1312 «كاراخان» معاون وزارت امور خارجه شوروی با همین هدف به تهران مسافرت كرد و تقاضای ملاقات با تیمورتاش در زندان كرد. اما همزمان با این سفر، خبر مرگ تیمورتاش در 9 مهر 1312 انتشار یافت. او هنگام مرگ 54 سال داشت.

فراوری:طاهره رشیدی

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

منابع : 1- موسسه مطالعات و پژهشهای سیاسی / 2- دانشنامه رشد

 

موضوعات مرتبط: گونان گون
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 8 / 7 / 1395

 

مراسم بوسیدن پای شاه +عکس  

فرارو: "توماس هوپکر" آلمانی که به خاطر عکاسی از واقعه یازده سپتامبر در امریکا شناخته شده است در دوران جوانی از سفر شاه ایران به اصفهان عکس هایی گرفته است که با گذشت چندین دهه از آن همچنان جالب توجه است.

"توماس هوپکر" عکاس و مستند ساز آلمانی عکاس تعدادی از مشهورترین عکس های واقعه یازده سپتامبر کار عکاسی را از نوجوانی آغاز کرد. وی 20 ساله بود که به عنوان عکاس و  فیلمبردار خبری کار خود را در نشریات و تلوزیون این کشور پی گرفت.

هوپکر چند سال یعد در تاریخ 1341 و زمانی که به سفارش نشریه "کریستال"به نقاط مختلف جهان سفر و عکاسی می کرد به ایران آمد؛ این سفر همزمان بود با اصلاحات ارضی که در قالب انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم آغاز شده بود.

محمدرضا پهلوی اصلاخات ارضی را در چند مرحله پس از به قدرت رسیدن آغاز کرده بود که در آخرین مرحله قصد داشت آن را در قالب یک برنامه گسترده که به آن انقلاب سفید می گفت انجام دهد. او اجرای انقلاب سفید را در کنگره ملی کشاورزان در تهران به تاریخ 21 دی ماه 1341 اعلام کرد و چندی بعد و در تاریخ 6 بهمن 1341 آن را به رفراندوم گذاشت.

در این تاریخ شاه در راستای تبلیغات برای انجام انقلاب سفید و اصلاحات ارضی به شهرهای مختلف ایران سفر و دهقانان و کشاورزان را ملاقت می کرد که اصفهان یکی از این سفرها بود. هوپکر که در این تاریخ همراه کاروان شاهی وارد اصفهان می شود دو عکس جالب از مواجه یکی از دهقانان با شاه ایران عکاسی می‌کند؛ در عکس اول پیرمرد در مقابل پاهای شاه زانو زده و در عکس دوم او کفش های شاه را می بوسد. این عکس از این جهت قابل توجه است که تحلیلگران و مورخان اصلاحات ارضی را زمینه ساز پایان سلطنت محمدرضا پهلوی می دانند. تغییر ساختار اجتماعی، افزایش وابستگی به واردات محصولات کشاورزی و غلات باعث فقر دهقانان و مهاجرت آنان به شهرها در دهه بعد و وقوع انقلاب اسلامی شد.

مراسم بوسیدن پای شاه +عکس توماس هوپکر,بوسیدن,شاه,مقالات تاریخی

 

مراسم بوسیدن پای شاه +عکس توماس هوپکر,بوسیدن,شاه,مقالات تاریخی

مراسم بوسیدن پای شاه عکس

 

 

مراسم بوسیدن پای شاه +عکس توماس هوپکر,بوسیدن,شاه,مقالات تاریخی

مراسم بوسیدن پای شاه عکس

 

 

مراسم بوسیدن پای شاه +عکس توماس هوپکر,بوسیدن,شاه,مقالات تاریخی


 

 

موضوعات مرتبط: گونان گون
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 8 / 7 / 1395

از دیدن سربازان فراری سرخورده شدم

روایت ستاره فرمانفرماییان از روزهای پس از رضاخان

فرزند میرزا عبدالحسین فرمانفرما سال ها در دوره پهلوی رئیس سازمان مددکاری اجتماعی ایران بود. بسیاری از اساتید رشته مددکاری، ستاره فرمانفرماییان را ما در علم و رشته مددکاری در ایران می دانند

,مقالات تاریخی

از دیدن سربازان فراری سرخورده شدم

مقالات تاریخی-از دیدن سربازان فراری سرخورده شدم

او برعکس خواهرش، مریم فیروز که از رهبران حزب توده پیش و پس از انقلاب بود. به سیاست و مناسبات حاکم آن رغبتی نداشت اما در بدو پیروزی انقلاب اسلامی باز داشت و به اتهام اختلاس، وابستگی به دربار، همکاری با اسرائیل و... در آستانه اعدام قرار گرفت. وساطت پدر مهربان انقلاب مرحوم طالقانی موجبات آزادی وی را فراهم آورد.

در بیست و پنجم شهریور، رضا شاه که دوران خود را پایان یافته می دید، برای بقای سلطنت در خاندان خویش به نفع فرزندش از سلطنت استعفا داد و در نطقی رادیویی از مردم خواست که از فرزند او پشتیبانی کنند و سرانجام اعلام شد که رضا شاه از کشور خارج شده است. در کمتر از بیست و چهار ساعت، محمدرضا شاه در مجلس سوگند یاد کرد. همزمان با همین ایام نیروی متفقین در شمال تهران در پادگان‌هایی مستقر شدند که تا همین یکی دو روز پیش متعلق به ارتش رضا شاه بود شوخی گزنده ای بود که آزادی به مردم ایران به وسیله بدترین دشمنان آزادی آن ها، یعنی روس و انگلیس اهدا می شد.

موضوعات مرتبط: گونان گون
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 7 / 7 / 1395


گواهی امامان در قرآن؛ سوره توبه، آیه 105

گواهی امامان در قرآن بر مبنای تفاسیر

[سوره توبه:آیه 105]
«قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‌.»
و بگو: [هر كارى مى‌خواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و رسول او و مؤمنان كردار شما را خواهند ديد، و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانده مى‌شويد، پس شما را به آنچه انجام مى‌داديد آگاه خواهد كرد.(بهرام پور)

 

1-اطيب البيان في تفسير القرآن

[مسئلة علمية اعتقادية] و آن اينست كه علم الهى ذاتيست عين ذات است و غير متناهيست و ازلا و ابدا آنچه واقع شده يا واقع مي شود معلوم عند اللَّه است چيزى بر علم او افزوده نمي شود و از علم او محو نمي گردد و هيچگونه احتياج بنامه عمل يا اقامه شهود ندارد لكن دستگاه سلطنتى او براى تنبه بندگان كتبه اعمال و نامه عمل و اقامه شهود از ملائكه و اعضاء و جوارح و انبياء و ائمه و ازمنه و امكنه و قرآن مقرر فرموده، و اما حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار و صديقه طاهره صلوات اللَّه عليهم اجمعين اين چهارده نور پاك در همان عالم نورانيت كه انوار مقدسه آنها را خلق فرمود افاضه جميع كمالات و علم ما كان و ما يكون قبل از خلقت عالم و آدم به آنها فرمود.
و شواهد اين دعوى از آيات شريفه و اخبار متواتره بتواتر اجمالى داريم و در خلال آيات شريفه تذكر داده‏ايم و احتياج بتكرار نيست.
و اين آيه شريفه بر طبق جريان قانون سلطنت كه ملائكه كتبه كليه اعمال بنده‏ گان را از حسنات و سيئات مي نويسند و مي برند در پيشگاه احديت و روزهاى دوشنبه و پنجشنبه عرضه مي دارند بر پيغمبر و ائمه اطهار حيّا و ميّتا و فرداى قيامت بدست صاحبش مي دهند و شهود شهادت مي دهند و ميزان مي كنند و حساب مي نمايند تماما روى جريان قانون سلطنتست و الّا همان علم الهى كافيست و احدى را نمي رسد كه بگويد العياذ خدا نمي داند يا اشتباه كرده يا ظلم مي كند پس از اين بيان مفاد آيه واضح مي شود و احتياج بتمحلات مفسرين نداريم.


 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 7 / 7 / 1395

مرجعیت علمی امامان در قرآن؛ سوره انبیاء، آیه 7

[سوره انبیاء:آیه 7]
«وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ‌».
و پيش از تو نيز نفرستاديم مگر مردانى را كه به آنها وحى مى‌كرديم. پس اگر خود نمى‌ دانيد از اهل ذكر [و كتاب دانان‌] بپرسيد.(بهرام پور)

 

1- اطيب البيان في تفسير القرآن

(وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ‏): انبياء و رسل قبل را از آدم، شيث، نوح، هود، صالح، اسحاق، يعقوب، اسماعيل، يوسف، موسى، هارون، شعيب، داود، سليمان، زكريّا، يحيى، عيسى و غير اينها.
(
إِلَّا رِجالًا): تمام از جنس بشر بودند و در تمام اينها يك ملك رسول نبود. اين جمله جواب آن كلمه است كه گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏» تمام بشر بودند مثل قوم خود.
(
نُوحِي إِلَيْهِمْ‏): بأنحاء وحى بفرستادن ملائكه، يا القاء در قلب، يا تكلّم بلا واسطه و نحو اينها.
(
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏) بعضى گفتند: اهل ذكر علماء يهود و نصارى هستند لكن در اخبار ردّ اين قول را فرموده كه علماء يهود و نصارى دعوت به دين خود مى ‏كنند، و أخبار بسيارى داريم كه أهل ذكر ائمّه اطهار سلام اللَّه عليهم هستند. و در بعض أخبار دارد، ذكر دو اطلاق دارد- يك رسول محترم.
«
الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ» طلاق آيه 11.
دو: قرآن مجيد. و ائمّه اطهار هم اهل رسول هستند و هم اهل قرآن.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 7 / 7 / 1395

سوره نحل:آیه 43]

«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ‌».
و پيش از تو نفرستاديم جز مردانى را كه به ايشان وحى مى‌ كرديم، پس اگر نمى‌ دانيد از اهل ذكر (و آگاهان) بپرسيد.(بهرام پور)

1- ترجمه اسباب النزول

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ ... (آيه 43). اين آيه در جواب مشركان مكه است كه نبوت محمد را منكر شده گفتند خدا بزرگتر از آن است كه فرستاده ‏اش بشر باشد؛ چرا فرشته ‏اى نفرستاد؟

2- اطيب البيان في تفسير القرآن

…. وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ‏ ما نافيه و خطاب بحضرت رسالت است كه ما نفرستاديم پيش از تو رسولى الا رجالا مثل آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و ساير مرسلين را نُوحِي إِلَيْهِمْ‏ و طريق وحى را در قرآن مجيد معين فرموده:
وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ شورى آيه 50.
نظر به اينكه كفار و مشركين انكار مي كردند رسالت حضرت را به اينكه تو هم يك بشرى مثل ما هستى خدا اگر پيغمبر مي فرستاد چرا از ملائكه نفرستاده و غافل از اينكه تماس ملك با بشر ممكن نيست مگر به لباس بشريت در آيد كه مي فرمايد:
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ‏ انعام آيه 9 و على الفرض اگر بصورت بشر بيايد همين اشكال را مى ‏كنند كه انت بشر مثلنا بلكه شديدتر چون حسب و نسب او را نمي دانند و اگر بصورت ديگرى در آيد از كجا ملك باشد شايد شيطان باشد و اگر بگويند سابقه نداشته‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ سؤال كنيد كسانى را كه خبر بدهند شما را از انبياء سلف و در مراد از اهل ذكر بعضى گفتند علماء يهود بعضى گفتند علماء تاريخ در اخبار شيعه تفسير بائمه شده، مكرر گفته ‏ايم كه اين اخبار بيان مصداق اتم مى ‏كند منافات با عموم آيه ندارد و مراد اهل اطلاع است هر كه باشد إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ حكم عقليست و ارشاد بحكم عقل است كه رجوع جاهل به عالم باشد.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 6 / 7 / 1395

لعنت بر شیطان

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!»آیکون شیطان در حال لبخند زدن

شیطان لبخند زد.

پرسیدم: «چرا می‌خندی؟»

پاسخ داد: «از حماقت تو خنده‌ام می‌گیرد.»

پرسیدم: «مگر چه کرده‌ام؟»

گفت: «مرا لعنت می‌کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده‌ام.»

با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می‌خورم؟!»

جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده‌ای. نفس تو هنوز وحشی است. او تو را زمین می‌زند.»

پرسیدم: «پس تو چه کاره‌ای؟!»

پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز.»



(3 نظر) نظر شما درباره این حکایت چیست؟

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: لعنت بر شیطان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 6 / 7 / 1395

پلی به سوی آسمان و خدا در میان ابرهای منتهی شده به نورخدا چه می‌خورد، چه می‌پوشد و چه کار می‌کند؟

حکایت است که پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید: «بگو خداوندی که تو می‌پرستی چه می‌خورد، چه می‌پوشد، و چه کار می‌کند؟ و اگر تا فردا پاسخ را نگویی عزل خواهی شد.»

وزیر سر در گریبان به خانه رفت. وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت بازگو کرد. غلام خندید و گفت: «ای وزیر عزیز، این پرسش جوابی آسان دارد.»

وزیر با تعجب گفت: «یعنی تو پاسخ را می‌دانی؟ پس برایم بازگو.»

غلام گفت: «اول آنکه خدا چه می‌خورد؟غم بندگانش را، که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را بر می‌گزینید؟»

وزیر با تعجب گفت: «آفرین غلام دانا.»

غلام ادامه اد: «دوم خدا چه می‌پوشد؟ رازها و گناه‌های بندگانش را.»

وزیر با خوشحالی گفت: «مرحبا ای غلام!»

وزیر که ذوق زده شده بود پرسش سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد. ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام برگشت و سومین را پرسید.

غلام گفت: «برای سومین پاسخ باید کاری کنی.»

وزیر گفت: «چه کاری؟»

غلام پاسخ داد: «ردای وزارت را بر من بپوشانی و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.»

وزیر که چاره‌ای دیگر ندید، قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند. پادشاه با تعجب از این حال پرسید: «ای وزیر این چه حالی است تو را؟»

غلام پاسخ داد: «این همان کار خداست که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.»

پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.



(1 نظر) نظر شما درباره این حکایت چیست؟

 

موضوعات مرتبط: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 6 / 7 / 1395

نقاشی مردی آویزان شده به شاخه درخت با دو دست

چه کشکی چه پشمی؟

چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»

قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.»

قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.»

وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»

وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»

در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!



(14 نظر) نظر شما درباره این حکایت چیست؟

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: چه کشکی چه پشمی؟
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 7 / 1395

.:: نهج البلاغه ::.

ناتوانتر از ناتوانترین

اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم.ح/ 12

ترجمه: ناتوان‏ترین مردم کسى است که در بدست آوردن دوست، ناتوان باشد، و ناتوان‏تر از او، کسى است که دوست بدست آمده را، از دست بدهد.

شرح: توانایى انسان، تنها در قدرت جسم و زور بازو نیست. بلکه توانایى روحى و اخلاقى، بالاتر و با ارزش‏تر از توانائى جسم و تن است. قدرت جسمى، با گذشت زمان و افزایش سن و سال از بین مى ‏رود، اما توانایى روحى و اخلاقى، بر اثر گذشت زمان بیشتر مى ‏شود، و انسان را قوى ‏تر و ورزیده‏ تر مى‏ کند.

پس ما، ضمن آنکه براى سلامت تن و قدرت جسم خود، باید ارزش و اهمیت قائل باشیم و در حفظ آن بکوشیم، باید سعى کنیم که توانایى روحى و اخلاقى هم بدست آوریم و هر روز به مقدار آن بیفزائیم.

امام على علیه‏السلام مى ‏فرماید: یکى از نشانه ‏هاى قدرت روح و توانایى اخلاق، این است که انسان بتواند با اخلاق خوب و رفتار انسانى و مناسب، براى خود دوستان زیادى پیدا کند. پس کسى که نمى ‏تواند براى خود دوست صمیمى و خوبى پیدا کند، از لحاظ روحى و اخلاقى، عاجز و ناتوان است.

اما، ناتوان‏تر از او، کسى است که دوستى را که پیدا کرده، نتواند براى همیشه نگه دارد. یعنى با رفتار بد و اخلاق نامناسب خود، دوستان بدست آمده را، از دست بدهد و در زندگى اجتماعى تنها بماند. زیرا نگهدارى دوست، دشوارتر از بدست آوردن دوست است. یعنى براى حفظ دوستان بدست آمده، بیش از یافتن دوستان جدید، قدرت روحى و اخلاقى لازم است.

رفتار ما و گفتار دیگران

من اسرع الى الناس بما یکرهون قالوا فیه بما لا یعلمون.

ح/ 35

ترجمه: هر کس به سوى چیزى که مردم از آن بدشان مى‏ آید بشتابد، مردم نیز درباره او، آنچه را که نمى ‏دانند، خواهند گفت.

شرح: کسى که با گفتار و کردار زننده خویش، مردم را برنجاند، مثل آن است که شتابان، به سوى چیزى رفته که مردم از آن بدشان مى ‏آید. یعنى، براى انجام کارى که باعث رنجش و آزردگى دیگران مى ‏شود، شتاب کرده است.

معنى شتاب کردن، در کارى که باعث رنجش مى ‏شود، آن است که ما، بدون فکر و اندیشه، و بدون سنجیدن و حساب کردن، سخنى بگوئیم یا کارى کنیم که دیگران را از ما متنفر و رنجیده سازد.

وقتى کسى چنین کارى کند، معلوم است که دیگران هم بفکر تلافى کردن مى ‏افتند و تصمیم مى ‏گیرند کارى کنند، که آن شخص هم رنجیده شود. در چنین حالتى، مردم نیز، مثل همان شخص رفتار مى ‏کنند. یعنى نسنجیده و نیندیشیده، درباره او بدگوئى آغاز مى ‏کنند،

و هر چه را که درباره او شنیده باشند، چه راست باشد چه دروغ به زبان مى ‏آورند. و از گفتن چیزهائى هم که نمى ‏دانند واقعیت دارد یا نه، خوددارى نمى ‏کنند.البته این هم رفتار خوبى نیست، ولى بهر صورت این نتیجه اعمال کسى است که مردم را مى ‏رنجاند، و به سوى چیزى که ناخوشایند دیگران است شتاب مى ‏کند.

فروتنى توانگران و سرافرازى تهیدستان

ما احسن تواضع الاغنیاء للفقراء طلبا لما عند الله! و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء اتکالا على الله.

ح/ 406

ترجمه: چه زیباست فروتنى توانگران، در برابر مستمندان، بخاطر رضاى خدا، و چه زیباتر است سرفرازى و بى ‏اعتنائى تهیدستان، در برابر ثروتمندان، بخاطر اعتماد و توکل بر خدا.

شرح: در اسلام، ثروت یا فقر، هیچکدام ملاک ارزش و برترى نیست. یعنى مسلمانى که اخلاق اسلامى و ایمان راستین دارد، براى ثروتمند بیش از لیاقتش، و براى فقیر کمتر از شایستگى ‏اش، ارزش و احترام قائل نمى ‏شود. زیرا خداوند فرموده است: ارزش انسان، به تقوى است، یعنى هر کس بیشتر تقوى داشته باشد، ارزشمندتر است.

با این حال، متاسفانه بعضى از افراد هستند که این اخلاق اسلامى در آنها ضعیف است. اینگونه افراد، اگر ثروتمند باشند، بخاطر ثروت خود، گردن فرازى مى ‏کنند، نسبت بفقراء اعتنائى نشان نمى ‏دهند، و گاهى حتى حاضر نمى ‏شوند با شخص فقیر،همنشین و همصحبت شوند، و اگر به مجلسى بروند، حاضر نمى ‏شوند با فقراء، بر سر یک سفره بنشینند.

از سوى دیگر، شخصى که از لحاظ اخلاق اسلامى ضعیف است، اگر فقیر باشد، عزت نفس خود را از دست مى ‏دهد، و در برابر ثروتمندان، به تعظیم و کرنش و تملق مى ‏پردازد.

حضرت امیرالمومنین (ع) در همین مورد مى ‏فرمایند: اگر شخص ثروتمند، در برابر فقراء بجاى گردن فرازى و بى اعتنائى، از خود تواضع و فروتنى نشان دهد، تا رضایت خداوند را بدست آورد، کار نیکو و زیبائى کرده است. چون ثروت و احترام واقعى، پاداشى است که نزد خداوند وجود دارد.

ولى از آن زیباتر و نیکوتر، آن است که شخص فقیر، در برابر ثروتمندان، تعظیم و کرنش نکند، بلکه از خود، سرفرازى و بى ‏اعتنائى نشان دهد. و ثابت کند که تعظیم و کرنش، مخصوص خداوند متعال است، و کسى که به خدا، توکل و اعتماد داشته باشد، همه خواستهایش را از او مى‏ خواهد. پس چنین کسى احتیاجى ندارد که براى جلب محبت و نظر ثروتمندان، و به امید اینکه آنها نیاز او را بر طرف کنند، در برابرشان، کوچکى و افتادگى نشان دهد.

بنیاد نهج البلاغه هیات تحریریه


برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 7 / 1395

.:: نهج البلاغه ::.

پرهیز از جایگاه تهمت

من وضع نفسه مواضع التهمه فلا یلومن من اساء به الظن.

ح/ 159

ترجمه: کسى که خود را در معرض بد نامى و جایگاه تهمت قرار مى‏ دهد، نباید کسى را که به او گمان بد مى ‏برد، ملامت کند.

شرح: یکى از دستورهاى اسلامى این است که: مسلمان مومن نباید فقط به این که کار بد نمى‏ کند و حرف بد نمى ‏زند، راضى و خشنود باشد. بلکه باید از شنیدن حرف بد و دیدن کار بد نیز خوددارى کند. یعنى اگر در مکانى، عده‏ اى، سخنان گناه‏ آلود بر زبان بیاورند، نباید آنجا بماند و آن سخنان را بشنود. یا اگر در جایى کارهاى گناه‏آلود انجام شود، نباید در آنجا درنگ کند.

امام علیه‏السلام نیز، بر اساس همین دستور اسلامى، شیعیان خود را راهنمایى فرموده است. طبق فرمایش امام (ع): مسلمان مومن، نباید به جاهایى برود، که در آنها، کارهاى زشت و گناه آلود انجام مى ‏گیرد. مثلا هرگز نباید به قمارخانه یا مشروب فروشى برود. زیرا با رفتن به چنین مکانهایى، به جایگاه تهمت قدم مى ‏نهد و خود را در معرض بدنامى قرار مى ‏دهد. یعنى هر چند هم که خود او، اهل قمار و مشروب نباشد، وقتى در چنان مکانهایى دیده شود، مورد بد گمانى قرار خواهد گرفت. و دیگران که از باطن او خبر ندارند، ممکن است تصور کنند که او نیز اهل قمار و مشروب است و به این ترتیب، به او تهمت قماربازى و مى ‏گسارى بزنند.

روشن است که اگر چنین وضعى پیش بیاید، کسى که مورد تهمت قرار گرفته، نباید کسانى را که به او بدگمان شده و تهمت زده‏اند، ملامت کند. زیرا، تقصیر از خود اوست، که با قدم گذاشتن به چنان مکانهایى، در دل دیگران، نسبت به خود بدگمانى ایجاد کرده است.

فرصت را از دست ندهیم

اضاعه الفرصه غصه.

ح/ 118

ترجمه: از دست دادن فرصت، مایه غم و اندوه است.

شرح: عمر انسان کوتاه و زودگذر است، و فرصتهاى زندگى کوتاه‏تر و زودگذرتر از آن. هر روزى که از عمر انسان مى‏ گذرد، تعدادى از فرصتهاى زندگى او نیز براى همیشه از دست مى‏رود و نابود مى ‏شود.

چون فرصتهاى زندگى، دیگر قابل بازگشت نیستند، باید از هر فرصتى بهترین استفاده را بکنیم.استفاده کردن از فرصت، یعنى اینکه هر کارى را در وقت مناسب آن انجام دهیم. اگر فرصتى که امروز، براى انجام کارى در اختیار ما است از دست برود، فردا، براى آن کار، فرصتى نخواهد بود. چون فرصتهاى فردا هم، مخصوص کارهاى دیگرى است که هر یک باید در وقت خود انجام شود، و دیگر نمى ‏توانیم کارى را که فرصت انجامش امروز بوده، براى فردا بگذاریم، در آن صورت، کارهایى هم که باید در فرصتهاى فردا انجام شود، عقب مى ‏افتد، و اگر کار به همین شکل پیش برود، تمام فرصت‏هاى روزهاى آینده ما نیز، تباه مى‏ شوند و از دست مى ‏روند.

پس هر کارى را، باید در فرصت مناسب آن کار انجام داد، و گرنه ممکن است که دیگر، هیچگاه فرصتى براى انجام آن پیدا نشود. مثلا سنین کودکى و نوجوانى، فرصت مناسب تحصیل علم و آموختن دانش است. کسى که چنین فرصت مناسبى را از دست بدهد، در سالهاى بعد، گرفتاریهاى زندگى، اشتغال به کار و تامین معاش، رسیدگى به امور خانه و همسر و فرزندان، و دهها مسئولیت دیگر، به او اجازه و فرصت تحصیل نخواهند داد.

بهمین دلیل است که انسان باید هر فرصتى را که پیش مى ‏آید، غنیمت بشمارد و از آن بهترین استفاده را بکند. و گرنه، از دست دادن فرصت، مایه غم و اندوهى مى ‏شود که به هیچ قیمتى، قابل جبران نخواهد بود.

مسئولیت وعده

المسئول حرحتى یعد.

ح/ 336

ترجمه: کسى که از او درخواستى مى ‏شود، تا زمانى که وعده انجامش را نداده باشد، آزاد است.

شرح: اسلام، درباره وفاى به عهد سفارش بسیار کرده است. تا جایى که گفته مى‏شود: یکى از تفاوتهاى مسلمان با دیگران، در این است که مسلمان، وقتى براى انجام کارى قول بدهد، دیگر به هیچ قیمتى نباید از انجام قول و وعده خود، شانه خالى کند.

بدین ترتیب، مسلمان باید به شدت مراقب قول و قرارهاى خود باشد، و یا بى‏توجهى به عهد و وعده‏هایش، خود را نسبت به دستورهاى اسلام، بى ‏اعتناء نشان ندهد.پس هرگاه، کسى از شما درخواستى کرد، نباید نسنجیده و بدون اندیشه و حساب، وعده انجام آن را بدهید. بلکه باید به خوبى فکر کنید و ببینید که آیا توانایى انجام آن کار را دارید یا نه. چون اگر وعده‏یى بدهید و بعد، از عهده انجامش برنیائید، کسى که به او وعده داده ‏اید، به اطمینان قول شما، در انتظار کمک و مساعدت شما مى ‏ماند، و براى حل مشکل خود، دست به اقدام دیگرى نمى‏ زند و اگر شما وعده خود را انجام ندهید، ممکن است به آن شخص و زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى ‏اش، لطمه‏ هاى جبران‏ناپذیر وارد آید و مسلمان مومن، هرگز راضى نمى ‏شود تا برادر و خواهر دینى ‏اش، بخاطر بد قولى او، لطمه ببیند.

امام علیه‏السلام، براى آن که ارزش و اهمیت خوش قولى، و زشتى بد قولى را نشان دهد، در این کلام، موضوع را به شکل تازه‏ اى مطرح کرده است. حضرت مى ‏فرماید: وقتى از شما درخواستى مى ‏شود، تا زمانى که قول انجامش را نداده ‏اید، آزاد هستید که انجام آن کار را قبول کنید یا قبول نکنید. اما همینکه وعده انجامش را دادید، دیگر آزاد نیستید، بلکه خود را به صورت بنده کسى در آورده‏اید، که باید برایش کارى انجام بدهید.

یعنى انسان، در برابر قول و قرارى که مى ‏گذارد، آنقدر مسئولیت پیدا مى ‏کند که گویى به صورت بنده‏ى قول و عهد خود درآمده است، و هیچ چاره‏یى، جز انجام آن ندارد.

بنیاد نهج البلاغه هیات تحریریه


برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 7 / 1395

.:: نهج البلاغه ::.

تفاوت اعمال

شتان ما بین عملین عمل تذهب لذته و تبقى تبعته، و عمل تذهب موونته و یبقى اجره.

ح/ 121

ترجمه: چه تفاوت بسیارى، که بین دو گونه عمل و کردار انسانها وجود دارد: عملى که لذت و خوشى آن به سرعت مى‏گذرد، ولى نتایج زیانبار و عواقب آن باقى مى ‏ماند، و عملى که رنج و زحمت آن، زود تمام مى ‏شود ولى پاداش آن بر جاى مى ‏ماند.

شرح: خداوند، انسان را آزاد و مختار آفرید و به او عقل و شعور داد، تا آزادانه راه زندگى‏اش را انتخاب کند، و با اراده و اختیار خود، هر عملى را که دلش خواست، انجام دهد.اما در روز قیامت، کسى که عمل خوب انجام داده پاداش مى ‏گیرد و کسى که مرتکب اعمال بد شده، به کیفر و مجازات مى ‏رسد.

امام علیه‏السلام، به مسلمانان هشدار مى‏ دهد، تا بدانند که بین این دو گونه عمل، تفاوت بسیارى هست، و فریب ظاهر را نخورند. یعنى انسان باید بداند، که کار خوب و بد، هر دو، به زودى مى ‏گذرد و تمام مى‏ شود، در حالیکه نتایج و پى ‏آمدهاى آن، از بین نمى ‏رود، و در کارنامه عمل انسان، باقى مى‏ ماند.

فرزند عزیز، تو خود، در میان دوستان، همکلاسى ‏ها، و اطرافیانت، نمونه‏ هاى این دو گونه عمل را، بسیار دیده‏ اى.به عنوان مثال: دانش‏آموزى که به جاى درس خواندن و زحمت کشیدن، وقت خود را به بازى و تفریح و خوشگذرانى تلف مى ‏کند، تمام آن بازیها و تفریحاتش، زودگذر است، و تمام خوشگذرانیهایش، به زودى تمام مى ‏شود. اما نتیجه این خوشیهاى زودگذر، مردود شدن است که یک سال از عمر او را بیهوده تلف مى ‏کند و دیگر تا پایان عمر نمى ‏تواند آن یک سال را دوباره به دست آورد.

دانش ‏آموزى هم که زحمت درس خواندن را تحمل مى ‏کند، رنج و زحمتش به زودى تمام مى‏ شود، در حالیکه پاداش این زحمت، یعنى آموختن علم و دانش، و رفتن به کلاس بالاتر و پیشرفتى که نصیب او مى‏شود، نتایج خوب و لذت بخشى است که براى همیشه در زندگى او باقى مى ‏ماند.

از این مثال ساده، نتیجه مى‏گیریم که اعمال گناه آلود نیز اگر هم لذتى داشته باشند، لذت‏شان زودگذر است، در حالیکه نتیجه آنها، یعنى مجازاتى که در پى دارند، نزد خدا باقى مى‏ماند و در روز قیامت، گریبان شخص گناهکار را مى ‏گیرد. مثلا کسى که بر خلاف فرمان خداوند، روزه نمى ‏گیرد و در ایام ماه مبارک رمضان، شکم‏چرانى مى ‏کند، لذتى که از خوردن و آشامیدن مى ‏برد، یک لذت زودگذر است. یعنى لذتى است که با جمع کردن سفره غذا، تمام مى‏ شود و چیزى از آن باقى نمى ‏ماند. ولى نتیجه این نافرمانى، تا روز قیامت باقى مى‏ماند و خداوند شخص روزه خود را به مجازات نافرمانى ‏اش مى‏ رساند.

اما کسى که روزه مى ‏گیرد، فقط چند ساعت، زحمت گرسنگى و تشنگى را تحمل مى ‏کند، ولى در عوض این رنج زودگذر، که با فرا رسیدن غروب همان روز تمام خواهد شد، براى خود پاداشى فراهم مى ‏کند، که تا روز قیامت، در نزد خداوند باقى خواهد ماند، و در آن روز مزد زحمت او، داده خواهد شد.اگر خود شما خوب فکر کنید خواهید دید که تمام کارها همین طور است. یعنى هم تمام لذتها زودگذر هستند، هم تمام زحمتها. ولى آنچه براى همیشه باقى مى ‏ماند، نتیجه عمل و کردار انسان است، که اگر بخاطر لذتهاى زودگذر گناه کرده، مجازات مى ‏شود، و اگر در راه اطاعت از خدا، رنج و زحمت زودگذر را تحمل کرده، مزد و پاداش مى ‏گیرد.

آخرت نتیجه دنیا

اعمال العباد فى عاجلهم، نصب اعینهم فى آجلهم.

ح/ 7

ترجمه: کارهایى که بندگان در این دنیا انجام مى ‏دهند، روز قیامت، در برابر چشم هایشان خواهد بود.

شرح: دستگاههاى رادیو و تلویزیونى که به دست بشر ساخته شده، صدا و گفتار، و حرکات و اعمال آدمى را که چند سال پیش ضبط شده، پس از گذشت سالها دوباره پخش مى ‏کنند، و دوباره عین همان حرفها و حرکات را جلوى چشم ما مجسم مى‏سازند. فیلمى که از اعمال و حرکات کسى ضبط شد، تا سالهاى سال، حتى تا وقتى که دنیا وجود دارد، مى ‏تواند باقى بماند. چون به فرض اینکه یک فیلم رو به کهنگى و خرابى برود، مى ‏توان تصویر و صداى آن را روى فیلم دیگرى ضبط کرد و به این ترتیب، براى همیشه آن تصویر و صدا را نگهدارى کرد.

وقتى بشر که مخلوق خداوند است، توانسته چنین دستگاهى بسازد، به سادگى مى ‏توان فهمید که خداى متعال، در دستگاه عظیم آفرینش خود، چه دستگاههاى عجیب و دقیقى براى ضبط و نگهدارى اعمال انسان، خلق کرده است. آرى، دستگاههاى گیرنده و فرستنده و نگهدارنده جهان آفرینش، چنان عظیم و دقیق و حساس است که کوچکترین اعمال و کردار انسانها را ضبط مى ‏کند و حساب یکایک کارها و کلمه به کلمه حرفها را نگاه مى ‏دارد.

امام علیه‏السلام، درباره این دستگاه عظیم، چنین خبر مى‏ دهد که: هر کارى را که بندگان، در این دنیا انجام مى ‏دهند، خداوند با تمام جزئیاتش ضبط و حفظ مى ‏کند. و در روز قیامت، تمام آن کارها را، که در نامه عمل هر کس محفوظ مانده است، جلوى چشم بندگان مجسم مى‏ سازد، تا به چشم خود ببینند و به یاد بیاورند که در این دنیا چه کرده‏اند، و بدانند که خداوند، هر کس را، به نسبت اعمال نیک و یا بدش، پاداش یا کیفر مى ‏دهد.و در آن روز، سخت‏ترین عذابها، براى کسانى است که کارهاى بدى که در این دنیا انجام داده ‏اند، در آن دنیا مقابل چشمشان مجسم مى ‏شود.

عجز آفت است و صبر شجاعت...

و العجز آفه، و الصبر شجاعه، و الزهد ثروه، و الورع جنه، و نعم القرین الرضا.

ح/ 4

ترجمه: ناتوانى آفت است و بردبارى شجاعت، پرهیزکارى و پارسایى توانگرى است و خرسندى به رویدادها یار و همراهى است با ارزش.

شرح: انسانى که گرفتار ضعفهاى روحى و اخلاقى باشد، همیشه با یک خطر بزرگ روبرو خواهد بود. و آن خطر این است که: در برابر مسائل مختلف و پیش آمدهاى گوناگون، قدرت ایستادگى نخواهد داشت، و دچار سستى و لغزش خواهد شد و از راه راست، انحراف پیدا خواهد کرد.

از این رو است که در تعالیم اسلامى، همیشه تکیه بر این است که انسان، قبل از هر چیز، ضعفهاى روحى و اخلاقى را از خود دور کند، و قدرت درونى لازم براى ایستادگى در برابر مسائل مختلف را به دست آورد و در حفظ و تقویت آن بکوشد.مثبت و منفى سخن مى‏گوید و انسان را با عیب و ضعفها، و ارزش قدرتهاى روحى و اخلاقى آشنا مى ‏سازد.

بر اساس فرمایش امام (ع)، ضعف و ناتوانى، بزرگترین آفت و دشمن زندگى انسان است. زیرا انسان ضعیف، زود فریب مى ‏خورد، زود به لغزش دچار مى ‏شود، و زود از راه راست منحرف مى ‏گردد. یک انسان ضعیف، ممکن است در برابر چند کلمه فریبنده، از راه بدر شود. ممکن است با هر تهدید پوچى دچار وحشت شود، یا اگر پول و مقامى به او پیشنهاد کنند، در برابر آن تاب مقاومت از دست بدهد، و حاضر به انجام هر کار نادرستى بشود.

افراد بسیارى بوده ‏اند که سالها از عمر خود را در راه عبادت و انجام وظایف شرعى و دینى گذارنده‏اند. ولى به خاطر همین ضعف، ناگهان از راه بدر رفته و حاصل تمام عمر خود را در چند لحظه بر باد داده‏اند و چیزى جز رسوایى و بدنامى بدست نیاورده‏اند. این است که ضعف و ناتوانى از بزرگترین آفتهاى زندگى و از خطرناک‏ترین دشمنان انسان است.

اما در برابر این عجز و ناتوانى، صفتهاى نیکوى روحى و اخلاقى قرار دارد، که تعدادى از آنها را، امام (ع) در همین کلام پر معنى، بر شمرده است.

یکى از این صفات، صبر و بردبارى است، که از عالى‏ترین جلوه‏هاى شجاعت انسان بشمار مى ‏رود. شجاع، آن کسى نیست که در برابر هر مسئله‏ اى به خشم مى‏آید و عجولانه دست به اقدامات حساب نشده مى ‏زند. چون بسیار دیده شده که چنین افرادى، صدها گرفتارى براى خود، و هزاران مشکل براى دیگران ایجاد کرده ‏اند. بلکه آن کسى براستى شجاعت دارد که در برابر مسائل و مشکلات بردبار باشد و با صبر و حوصله، درباره آن فکر کند و همیشه، بجاى سریع‏ترین راه حل، در جست و جوى بهترین راه حلها باشد.

صفت دیگر، پارسایى و پرهیزکارى است، که براى انسان، بهترین ثروتها و بالاترین توانگریها به شمار مى‏آید. انسان پارسا و پرهیزکار، در وجود خود، آنقدر ارزشهاى روحى و معنوى ذخیره مى‏کند، که دیگر به مال و ثروت دنیا چشم نمى ‏دوزد. و همین بى‏نیازى از مال دنیا، او را از بزرگترین ثروتمندان و توانگران، ثروتمندتر مى‏ سازد.

خرسندى به رویدادها نیز از صفات ارزنده انسان است. اصولا یک مسلمان مومن، از آنچه با اراده و قدرت خداوندى، در زندگى‏اش رخ دهد، هرگز اظهار نارضایى نمى‏کند. یعنى به هر پیشامدى که خداوند برایش مقدر کرده باشد راضى و خرسند است و همین رضایت و خرسندى، باعث مى‏شود که از پیش آمدهاى گوناگون، دچار رنج و عذاب نشود. چنین کسى اگر ببیند که دیگران به قدرت و مقام رسیده‏اند و مال و ثروت بدست آورده‏اند، و او از آنها بى ‏نصیب مانده است، هرگز حسادت نمى ‏ورزد و غم و غصه به دل راه نمى‏دهد. زیرا صفت خرسندى و رضایتى که در او وجود دارد، مانند نعمتى با ارزش، همیشه همراه اوست و مانند دوستى مهربان و دلسوز، همیشه او را از دچار شدن به اینگونه رنج و عذابها، باز مى ‏دارد.

بنیاد نهج البلاغه هیات تحریریه


برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
برچسب‌ها: تفاوت اعمال
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 7 / 1395

آیا خداوند کسی را عذاب می کند یا دوری از او خودش عذاب است

آیا خداوند کسی را عذاب می کند یا دوری از او خودش عذاب است

آیا خداوند کسی را عذاب می کند یا دوری از او خودش عذاب است

 

سالهاست که در ذهن مردم اینگونه متصور شده که خداوند شخصیتی بس پر از هیبت و جباریت و انتقام است که در انتظار شلاق زدن بنده ایست که راه به خلاف برود

آیا خداوند کسی را عذاب می کند یا دوری از او ، خودش عذاب است ؟

سالهاست که در ذهن مردم اینگونه متصور شده که خداوند شخصیتی بس پر از هیبت و جباریت و انتقام است که در انتظار شلاق زدن بنده ایست که راه به خلاف برود .

در این نگاه ، خداوند از هستی و بنده هایش جدا بوده و در اعلی علیینی زیست میکند در کسوت اربابی و همه کسان باید دایم در ترس از چشمان تیزبینش گامی به کج نگذارند و حتی فکری به غلط نکنند .

اما آنچه که در وصف قرآنی می بینیم و در کلام رسولانش شنیده ایم و در بیان عارفانی که او را در کشف و شهودی عاشقانه یافته اند ، وجود دارد ، خداییست سراپا مهر و سرشار از شوق دیدار .

در ادامه ، به قرآن ، نگاهی دوباره به اجمال می افکنیم :

۱- تمام هستی در یک سیر کمالی هماهنگ ، به مقصودی معلوم ، در سیر مدام است :

تسبح له السماوات السبع و الارض و من فیهن و ان من شی‏ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم ۱

آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند، همه تسبیح او می‏گویند؛ و هر موجودی ، تسبیح و حمد او می‏گوید ؛ ولی شما تسبیح آنها را نمی‏فهمید .

۲- مقصود آن سیر ، چیزی جز شادمانی و آرامش در پی ندارد :

? یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی ۲

ای روح آرامش یافته ؛ خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت بازگرد و در زمره بندگان من داخل شو ، و به بهشت من در آی .

? فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون ۳

از فضیلتی که خدا نصیبشان کرده است شادمانند و به آنها که در پی شان هستند و هنوز به آنها نپیوسته اند بشارت می دهند که بیمی بر آنها نیست و اندوهگین نشوند .

۳- دعوت خداوند از انسان برای حضور در محفل خود ، چیزی جز رسیدن به حیات دایمی و زیست روحانی جاویدان نیست :

یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم ۴

ای کسانی که ایمان آورده‏اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می‏خواند که شما را حیات می‏بخشد!

۴- آنان که این دعوت نپذیرفتند و راه به کج راهه کشاندند ، گویی سرابی را در عوض محفل زیبا و سرمست از حضور خداوند ، گزیده اند :

والذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعه یحسبه الضمئان مائا حتی اذا جائه لم یجده شیئا و وجد الله عنده ۵

کسانی که کافر شدند ، اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه از دور آن را آب می‏پندارد ؛ امّا هنگامی که به سراغ آن می‏آید چیزی نمی‏یابد ، و خدا را نزد آن می‏یابد که حساب او را بطور کامل می‏دهد .

۵- و این به سراب خو کردگان ، در آن کج راهه ، چیزی جز خسران و سختی و رنج ، عایدشان نخواهد شد :

? و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا ۶

و هر کس که به جای خدا شیطان را به دوستی برگزیند زیانی آشکار کرده است .

? فاعبدوا ما شئتم من دونه قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین ۷

بپرستید هر چیز دیگری را جز او ؛ بگو : زیان کنندگان کسانی هستند که در روز قیامت خود و خاندانشان را از دست بدهند بهوش باشید که این زیانی آشکار است .

۶- و چه عذابی از این بالاتر ، که وقتی زمان بازی دنیا تمام شد ، محفل سرمستی و عشق و شادمانی الهی را ببیند و راهی و چاره ای برای ورود در آن نمی یابد :

ا فمن اتبع رضوان الله کمن باء بسخط من الله و ماواه جهنم و بئس المصیر ۸

آیا آن کس که به راه خشنودی خدا می رود ، همانند کسی است که موجب خشم او می شود و مکان او جهنم ، آن سرانجام بد است ؟

۷- و این جهنم نه عذابیست که خداوند به او می دهد ، که دوری از رحمت و شادمانی بهشت برین الهی است که در حسرتش میسوزد :

قد خسر الذین کذبوا بلقاء الله حتی اذا جاءتهم الساعة بغتة قالوا یا حسرتنا علی ما فرطنا فیها و هم یحملون اوزارهم علی ظهورهم الا ساء ما یزرون ۹

زیان کردند آنهایی که دیدار با خدا را دروغ پنداشتند و چون قیامت ، به ناگهان فرا رسد ، گویند : ای حسرتا بر ما به خاطر تقصیری که کردیم ؛ اینان بار گناهانشان را بر پشت می کشند ؛ هان ، چه بد باری را بر دوش می کشند .

۸- و اما خداوند رحمان ، آنقدر سرشار از مهربانی و گذشت و نیز لبریز از شوق دیدار بنده خود است که بهر بهانه ای دنبال بخشیدن خطای کج راهه اوست ، که بیشتر از آن همه خسران ناشی از دور افتادن از قرب او ، درد مضاعف نکشد :

? نبئ عبادی انی انا الغفور الرحیم ۱۰

به بندگانم خبر ده که من آمرزنده و مهربانم .

? قال رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی فغفر له انه هو الغفور الرحیم ۱۱

گفت : ای پروردگار من ، من به خود ستم کردم مرا بیامرز ؛ و خدایش بیامرزید زیرا آمرزنده و مهربان است .

و در یک کلام :

? خداوند ، انسان را خلق کرد و به او اختیار داد و می دانست در این اختیار ، راحت ترین راه رسیدن به آرزوهایش را انتخاب خواهد کرد ، هر چند آرزوهایی باشد که هیچ اثر جاودان روحانی برای او نداشته و تنها زمانی را در این دنیای پر از سراب ، خوش باشد .

قال انی اعلم ما لا تعلمون ? بقره ۳۰

( و خداوند در اعتراض ملائک به خلقت انسان ) گفت : آنچه من می دانم شما نمی دانید .

? و اما آنها که راه رسیدن به شادی حقیقی که همان ظهور حضور خداوند در قلب آنهاست را برگزیدند چیزی جز آن نمیابند و این همان بهشتی است که خداوند به همگان وعده داده است .

وعد الله المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و مساکن طیبة فی جنات عدن و رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم ۱۲

خدا به مردان مؤمن و زنان مؤمن بهشتهایی را وعده داده است که جویها در آن جاری است ، و بهشتیان همواره در آنجایند و نیز خانه هایی نیکو در بهشت جاوید ولی خشنودی خدا از همه برتر است که پیروزی بزرگ ، همان خشنودی خداوند است .

? ولی آنها که راه به کج راهه کشاندند ، به چیزی از جنس جاودانگی نایل نشده و روزی خواهد رسید که همه چیز به فنا رفته می بینند و سرتاپا حسرت خواهند شد .

? و چه عذابی دهشتناکتر از این همه خسران و حسرت که در بیکرانه تاریکی از دوری از محفل قرب ، سرگردان شده ، تا کی درد و رنج این دوری ، زنگارهای زشت روحشان بزداید و پاک شده ، خود در مسیر رسیدن به آن مقصود نهایی بیابند .

زیرنویسها :

۱- سوره اسرا ? آیه ۴۴

۲- سوره فجر آیات ۲۷ تا ۳۰

۳- سوره آل عمران آیه ۱۷۰

۴- سوره انفال ۲۴

۵- سوره نور ، ۳۹

۶- سوره نسا ۱۱۹

۷- سوره زمر ۱۵

۸- سوره آل عمران ۱۶۲

۹- سوره انعام ۳۱

۱۰- سوره حجر ۴۹

۱۱- سوره قصص ۱۶

۱۲- سوره توبه آیه ۷۲

محمد صالحی

 

 

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 7 / 1395

منشا دین نیاز انسان به آرامش روحانیست

منشا دین نیاز انسان به آرامش روحانیست

منشا دین نیاز انسان به آرامش روحانیست

بشر اولیه که زیستی حیوانی داشت و در غارها زندگی می کرد , تنها دغدغه اش نجات از شر حیوانات و احیانا افراد دیگر و همچنین بلایای طبیعی و از طرف دیگر , تهیه مایحتاج خود جهت زنده ماندن بود و این باعث می شد که حتی فرصتی برای فکر کردن به چیزهای دیگر را نداشته باشد و چه بسا قوه عاقله او در مراحل نوزادی خود بود

منشا دین نیاز انسان به آرامش روحانیست

بشر اولیه که زیستی حیوانی داشت و در غارها زندگی می کرد ، تنها دغدغه اش نجات از شر حیوانات و احیانا افراد دیگر و همچنین بلایای طبیعی و از طرف دیگر ، تهیه مایحتاج خود جهت زنده ماندن بود و این باعث می شد که حتی فرصتی برای فکر کردن به چیزهای دیگر را نداشته باشد و چه بسا قوه عاقله او در مراحل نوزادی خود بود .

به مرور زمان و بعضا با اتفاقاتی که می افتاد ، متوجه شد که می تواند وسائل و ابزار مطمئن تری برای انجام فعالیت های خود و یا حتی دفاع خود بیابد . و این خود باعث شد که فکر خود را بکار گرفته و توسعه داده و در جهت تولید و استفاده بهتر از ابزار و یا بکارگیری روشهای بهتر انجام کارهایش ، تلاش نماید .

این مرحله ، او را وارد عصر مهارتهای مختلف فردی و سپس اجتماعی نمود ( عصر کشاورزی و یکجانشینی و روستانشینی) ، و او را به یک انسان ماهر تبدیل نمود .

و همه اینها ، یک آسایش نسبی برای او فراهم کرده بود و فرصت کافی برای تفکر در مورد چیزهای جدید به او داده بود .

? اینکه ، من برای چه بدنیا آمده ام ؟

? اگر قرار است بمیرم ، چرا بدنیا آمدم ؟

? و اگر هدفی بوده ، آن چیست ؟

? چه کسی در خلقت من موثر بوده و آن هدف را برای خلق من در نظر داشته است ؟

? و در راستای آن هدف ، چه انتظاری از من داشته و دارد ؟

این سوالها و سوالهای دیگر ، او را به جایی نمی برد ؛

او وارد دنیای تعقل شده بود و به انسانی خرد ورز تبدیل گشته بود .

اما همه چیز و همه سوالهایش ، نتیجه ای جز عمیق تر شدن تحیر و سرگردانی او نداشت !!

او وارد دوران تحیر و سرگردانی شده بود و بدنبال اصل و هویت و انتهای راه خود می گشت .

و البته یک اضطراب مدام ، وجود او را در خود پیچیده و آرامش او را گرفته بود .

و این سوالها ، نه از بیرون به او تحمیل شده ، که از ویژگیهای انحصاری انسان بوده و هست و در طول تاریخ ، هرگز بدون آنها وجود معناداری برای انسان ،متصور نگشته است .

و پاسخ به این سوالها ( هر چه که باشد ) به گونه ایکه از اضطرابش کم کند و او را به آرامش بیشتری برساند ، شاکله دین را تشکیل می دهد . ۱

در اینجا بود که به هر چیزی که سوالهای او را پاسخ دهد و یا مبنای پاسخ دهی به سوالات او شود متوسل شد .

و همه اینها ، به سنت و آداب و حد فهم او از هستی و حتی افراد خاصی که جایگاه خاصی داشتند وابسته بود .

به همین دلیل ، در هر جامعه ای ، مفاهیم و یا موجودات مختلفی بعنوان خالق و خدا و .. پرستیده شد . ۲

در این گزینش و انتخاب ، هر چیزی که از جنس خود او نبوده و یا دسترسی راحتی به او نمی داشت و یا بی اطلاعی از او باعث بهم ریختگی آرامشش میشد ، شانس بیشتری می یافت .

و این لحظه ،ابتدای دوران آموزش پذیری بشر بود ، که به مدرسه و معلم نیازمند شد تا اندیشه معنوی او را هدایت کند .

اینجا بود که خداوند ، عقل بشر را بالغ یافت و بر اساس " قاعده لطف " خود ، او را آماده و مستحق دریافت هدایت و رهنمونی به حقیقت مکنون هستی دید .

به سرگردانی بیشتر او و یا سو استفاده ای که مدعیان دروغین از جایگاه خدایی او می کردند ، راضی نبود و اینچنین بود که تصمصم به هدایت و پالایش اندیشه او از خرافات ، کوته نگریها ، نافهمیها و پاسخ به انبوه سوالهایش گرفت ، که بتواند راه خود را ار آن همه سنگلاخ و پر پیچ و خم افکار و باورهای عجیب و بی معنا ، پیدا نماید و عقل خود را برای پیشبرد زندگی بهتر و اخلاقی تر ، بکار گیرد .

از بین آنها ، حضرت آدم را برگزید ، و پاسخ سوالهایش را داد ،

و بعنوان اولین انسان موحد ، برای تبیین هستی و جایگاه انسان در آن ، به میان آنها فرستاد.

و تنها از او ، دعوت مردمان به ایمان موحدانه را خواستار شد ،

آنجا که می فرماید :

" و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون " ۳

و این بود که بشر وارد دوران جدیدی به نام " دوران وحی " شد که به حقیقت جهان هستی دست یافته بود .

و در یک کلام :

۱- دین ، یعنی پاسخ به سوالهای روحانی بشر ، که او را از اضطراب مدام ، که در این جهان هستی چه جایگاهی دارد و در بعد این دنیا چه جایگاهی خواهد داشت برهاند و چنان معنایی به زندگی و رنجهایی که در آن متحمل می شود بدهد که او را به آرامش برساند .

آنجا که خداوند می فرماید : الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب ۴

۲- همه مکاتب بشری ( چه عرفانی و چه غیر عرفانی ) ، که سهمی در این پاسخ دهی به سوالات هستی شناسی بشر و کاستن نگرانیها و اضطراب او داشته و دارند و در ایجاد آرامش روحانی او نقش غیر قابل انکاری بازی می کنند ، از جنس دین بوده و بنابراین در هیچ برهه ای از تاریخ حیات بشر ، هیچکس بی دین نبوده و نخواهد بود .

لکم دینکم و لی دین ۱

۳- آنچه که در مورد شرایع پیامبران (س) ،( که از زمان حضرت نوح به بعد به بشر ارزانی شده ) ، باید توجه داشت ، اینست که :

همه آنها بر مبنای همان باوری که از آموزه های زمان حضرت آدم به آنها رسیده و امروزه به نام دین ابراهیم(ع) معروف گردیده است ، از خدایی سخن گفته اند که یگانه بی همتاییست که جهان هستی تجلی وجود اوست و بنابراین ، طلایه دار دینداری موحدانه بوده و هستند .

۴- توحیدی که در جهان امروز ، در بین افکار بشری ( حتی معتقدان غیر شرایع ابراهیمی ) موج میزند ، سرچشمه اش تعالیم انبیا(س) بوده است .

۵- تفاوتی که در شرایع مختلف انبیا(س) دیده می شود به این دلیلست که شریعت هر پیامبر ( خاصه در بخش مسائل و احکام اجتماعی ) ، راهکارهای عملی او با توجه به همه ویژگیهای انسانی مردمان عصر خود و قابلیتها و امکانات اجتماعی و اقتصادی و سنتها و آداب آنها ، در تطابق حداقلی با اصل دعوت توحیدی خود بوده و تبعا ، به هیچوجه قابل تسری به اعصار بعدی نیست و این راهکارها در هر عصر ، باید با معیارهای اخلاق و عدالت و ابزار عقل جمعی همان عصر اتخاذ و بکار گرفته شود .

لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا و لو شاء الله لجعلکم امة واحدة ۵

زیرنویسها :

۱- شاهد این مدعا ، آیه " لکم دینکم و لی دین " در خطاب به کفار ، در زبان پیامبر(ص) است . سوره کافرون

۲- نمونه آن ماجرای برخورد ابراهیم با پرستندگان خدایان مختلف ( ماه و خورشید و ستارگان و .. ) ? سوره انعام آیات ۷۵ تا ۷۹

۳- انبیا آیه ۳۵

۴- رعد آیه ۲۸

۵- مائده آیه ۴۸

محمد صالحی

 

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 7 / 1395

آیا همه قرآن , همان اوایل بعثت بر پیامبر نازل شده است نزول دفعی

آیا همه قرآن , همان اوایل بعثت بر پیامبر نازل شده است نزول دفعی

آیا همه قرآن , همان اوایل بعثت بر پیامبر نازل شده است نزول دفعی

یکی از آیاتی که در قرآن برای اثبات نزول دفعی , به آن استناد میشود آیه ۱۱۴ سوره طه می باشد

آیا همه قرآن ، همان اوایل بعثت بر پیامبر نازل شده است ؟ ( نزول دفعی )

یکی از آیاتی که در قرآن برای اثبات نزول دفعی ، به آن استناد میشود آیه ۱۱۴ سوره طه می باشد :

وَ لَاتَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا

?در ( خواندن ) قرآن ـ پیش?از آنکه وحیش به?سوی تو انجام پذیرد ـ شتاب مکن و بگو خدای من ، مرا دانش افزای?

در تفسیر آیه فوق دو نظر ارائه شده است :

۱- ای پیامبر(ص) ، پیش از آنکه سخنان فرشته وحی تمام شود ، شتاب در خواندن آیات خوانده شده نکن . ( نظر طبرسی در مجمع البیان و ... )

با این دیدگاه ، پیامبر(ص) ، از کل وحی اطلاع نداشته ، مگر زمانی که آیات نازل می شده است .

۲- ای پیامبر(ص) ، در خواندن وحی شتاب نکن . ( نظر علامه در المیزان )

با این دیدگاه ، پیامبر(ص) ، از کل وحی ، قبل از نزول تدریجی آیات ، اطلاع داشته است .

در ادامه به نظر استاد سید محمد حسینی طباطبایی پرداخته می شود :

درتفسیر مزبور گفته?اند که رسول?خدا(ص) به ?هنگام وحی ـ پیش ?از آنکه سخنان فرشته تمام شود ـ همراه با او، آیات قرآنی را می?خواند . آنگاه این آیۀ کریمه نازل شد و او را از شتاب در قرائت نهی نمود .

چنانکه درتفسیر ?مجمع?البیان? آمده است: [معنای آیه اینست که: پیش ?از فراغت جبریل از ابلاغ قرآن، درخواندن ?آن شتاب مکن زیرا که پیامبر (ص) به همراه فرشته ، قرآن را می?خواند مبادا آن را فراموش کند. و این سخن، نظیر گفتار خدایتعالی است ?که فرمود: لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (القیامت/ ۱۶). قول مذکور از ابن عبّاس و حسن بصری و جُبّائی گزارش شده است] ۱

تفاسیر جدید نیز این قول? را برگزیده?اند . ( و این نظر دال بر عدم اطلاع پیامبر از آیات ، قبل از وحی هر کدام از آنهاست .)

امّا در تفسیر ?المیزان? پس?از نقل قول مزبور می?نویسد:

?اگر (برای پیامبرص) دانشی از قرآن پیش ?از نزول آن وجود نداشت نمی?توانست در خواندن چیزی که هنوز نازل نشده شتاب ورزد ?! ۲

و اما نقد نظر علامه

در این تفسیر ، نویسنده می?خواهد بگوید که چون رسول? خدا(ص) درخواندن وحی شتاب می?ورزید، بنابراین پیش ?از نزول آیات از آن‌ها آگاهی داشت!

و این سخن عجیبی است? که با مدلول آیۀ موردبحث نمی?سازد ، زیرا که رسول ?خدا(ص) فرمان یافت تا شتاب نورزیده و پس? از ?پایان گرفتن وحی? آن را بخواند (نه همراه با قرائت جبریل ع) و درصورتیکه پیامبرص از مفاد وحی آگاه بود ، قید پایان ?گرفتن (مِن قَبلِ أن یُقضی إلَیکَ وَحیُهُ) لازم نمی?آمد ، بلکه می?فرمود پیش ?از آنکه وحی به ?تو رسد، شتاب نورز و آن را مخوان ( وَ لا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ أن یُوحی إلَیکَ)!

علاوه براین ، آیات متعدّدی در قرآن کریم به ?نحو اطلاق دلالت دارند بر اینکه پیامبر أکرم(ص) پیش? از نزول وحی از مفاد آن بی?اطّلاع بود و رویدادهایی ?که در صدر اسلام پیش آمد مانند ?حادثۀ إفک? و ?پرسش دربارۀ أصحاب کهف? و ?فترۀ وحی? و امثال این‌ها ، همگی گواه بر این?معنا شمرده می?شوند.

خدایتعالی می?فرماید: وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا (النساء/ ۱۱۳) (خدا چیزهایی به تو آموخت که آنها را نمی-دانستی و فضل خدا بر تو بزرگ است).

زیرنویس:

۱- تفسیر مجمع البیان، ج۱۶، ص ۱۴۷. (?مَعناهُ لا تَعجَل بِتِلاوَتِهِ قَبلَ أن یَفرُغَ جِبرائیلُ ع مِن إبلاغِهِ فَإِنَّهُ (ص) کانَ یَقرَءُ مَعَهُ وَ یَعجَلُ بِتِلاوَتِهِ مَخافَةَ نِسیانِهِ.... وَهذا کَقَولِهِ: (لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِهِ) عَنِ ابنِ عَبّاسٍ وَ الحَسَنِ وَالجُبّائی?.)

۲- تفسیر المیزان، ج۱۴، ص ۲۳۲. (?فَلَولا عِلمٌ ما مِنهُ بِالقُرآنِ قَبلَ ذلِکَ لَم یَکُن لِعَجَلِهِ بِقِراءَةِ ما لَم یَنزِل مِنهُ بَعدُ? )

مصطفی طباطبایی

محمد صالحی

  

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 7 / 1395

  یادی از سنگرسازان بی سنگر دوران دفاع مقدس




مقدمه:
سنگر سازان بی سنگر سربازان گمنام امام زمانند.((امام خمینی رحمة الله علیه))

جان شیفته ما در گرو نام شهیدان والا مقامی است که بر قله بلند لودرها وبلدوزرها پیش قراول حماسه 8سال ایثار وفداکاری بودند ولبیک گویان،دعوت امام زمان خویش را با جان اجابت کردند وچون پرندگان عرش از خاک تا افلاک پر گشودند .
راه باز است ،معبرها همه پاك شده اند، لا به لاي سيم خار دار ها ، پلاك ها چشمك مي زنند
و شهدا هنوز ايستاده اند و با سر انگشت وفا ،نقطه ي رهايي را نشان مي دهند .
خط هنوز شكسته نشده است، كوله پشتي بسيجي ها لب خاك ريز نشسته است.
فرمانده فرياد مي زند:
سنگر بكن اي برادر ،امروز هم روز جنگ است
امروز اما قلمها ،سر نيزه هاي تفنگ است
امروز ميدان معنا ،خود عرصه ي كارزار است
هرواژه يك گلوله ، هرجمله اي يك تفنگ است



یادی از سنگرسازان بی سنگر دوران دفاع مقدس

امروز اگر ایران در بخشهای مختلف صنعت دفاعی، مخابراتی، پزشکی، راهسازی و... به خودکفایی رسیده و مجهز به آخرین تکنولوژیهای روز شده است مرهون مجاهدت جهادگران گمنامی است که در دوران دفاع مقدس هدفی جز پاسداری از اسلام و ایران در سر نمی پروراندند. به گزارش خبرگزاری مهر، بچه های جهاد از همان اول تا کنون به بی سرو صدایی مشهورند. فعالیتهای آنها اگر با اهمیت تر از رزمندگان نباشد کم اهمیت تر نیست اما بی ریایی آنها باعث شده فضای عمومی و حتی خصوصی کشور از فعالیتهای شان خبر چندانی نداشته باشند تا آنجا که امام راحل را هم وادار به واکنش کرد که بگویند:" شما هم کارهایتان را برای مردم بگویید".

این گزارش نقبی است به دنیای با صفا، پرتلاش و البته پر از خلاقیت و تخصص نیروهای جهاد تا یادی باشد از آنها که بیش از هر چیز بی نام و نشان بودند، جهادگرانی چون شهید مهندس محمد طرحچی اولین فرمانده کل مهندسی جنگ جهاد که شکست حصر آبادان در عملیات ثامن الائمه(ع) بیش از هر چیز مدیون نبوغ مهندسی وی در طراحی نقشه جاده سری ماهشهر-آبادان و پل رودخانه بهمنشیر است که در 11 شهریور 60 در هنگامه نماز مغرب با گلوله مستقیم تانک دشمن به شهادت رسید.

در این گزارش یاد شهید مهندس سید محمدتقی رضوی مبارز اعدامی دوران رژیم پهلوی را گرامی می داریم که با پیروزی انقلاب به جهاد سازندگی و پس از آن با آغاز تهاجم صدام به ایران وارد جبهه ها شد. شهید رضوی را می توان طراح عملیات خاکی خواند چرا که او معتقد بود با هر قطره عرق در مهندسی رزمی یک قطره خون کمتر در میدان جنگ ریخته می شود و با همین دیدگاه تا زمان شهادتش منشاء تحولات بزرگی در مهندسی جنگ شد و سرانجام در سال 66 در کوههای غرب کشور به شهادت رسید.

در سالروز آزاد سازی خرمشهر یاد شهید مهندس حسین ناجیان، مسئول ستاد پشتیبانی و مهندسی مناطق جنگی جنوب را و یاد بیش از سه هزار شهید جهادگر دوران دفاع مقدس را گرامی می داریم که امام خمینی(ره) در تجلیل از مقام آنان فرمود:"اگر نبود خدمات جهاد سازندگی، پیروزی با این سرعت بدست نمی آمد."

در طول دفاع مقدس، جنگ خاکریزها یکی از مهمترین مؤلفه های پیروزی در عملیاتها بود به گونه ای که جهاد با خاکریز سازیهای پیاپی و بی وقفه خود توانست جلوی پیشروی ستونهای زرهی عراق را به شهرهای خوزستان بگیرد. در شکست حصر آبادان این جهاد بود که با خاکریزسازی های شبانه خطوط درگیری را به سمت عراق گسترش داد و به دشمن نزدیک کرد

.



شاید بتوان منشاء پیشرفت ایران در سدسازی و پل سازی را در تلاش جهادگران در جبهه های غرب و جنوب جست که نمونه آن طرح پل بشکه ای در عملیات ثامن الائمه (ع) است که برای ساخت آن بشکه های 220 لیتری خالی را جمع آوری کرده و با متصل کردن آنها به یکدیگر کار جابه جایی نیروها و امکانات در عملیات شکست حصر آبادان انجام شد.

رودخانه های غرب کشور بر عکس رودخانه های جنوب به دلیل دره های شیب دار و عمیق، خروشان و نا آرام هستند که روش ساخت پل ضربتی در عملیات در این دو منطقه متفاوت است. در این رودخانه ها با لوله های بسیار بزرگ بسترسازی و بعد روسازی می شد تا در برابر سیلابهای خروشان مقاوم باشند.

شهید هزاردستان که طراح بسیاری از پلها و سازه های جهاد در جنگ تحمیلی محسوب می شود توانست با طراحی پلهای دوبه ای (قطعات فلزی شناوری که در بنادر جنوب برای تخلیه و بارکشی استفاده می شود) نام خود را به عنوان یکی از جهادگران دفاع مقدس ثبت کند و در طول سه سال حضور در جبهه ها تا زمان شهادتش 12 پل روی کارون و بهمنشیر ساخت.

پل خیبر، پل بعثت، پلهای متحرک و معلق در جنوب و غرب کشور ازجمله شاخص ترین پلهای ساخته شده در دوران دفاع مقدس است. پلهای معلق در کوهستانهای صعب العبور مناطق غرب کشور از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار بود به گونه ای که همچنان پس از گذشت سالها از پایان جنگ این سازه ها کاربری دارد

پل خیبر که از آن به عنوان یکی از شاهکارهای مهندسی جنگ نام برده می شود، بزرگترین پل شناور دنیا به طول 14 کیلومتر است که بر روی هور زده شد. برای شناورسازی آن از مواد پلیمری استفاده شد تا در صورت حمله هوایی دشمن به سرعت قابل تعمیر و تعویض باشد و در فواصل معینی از طول پل پارکینگ و محل توپ ضد هوایی تعبیه شد و قطعات یدکی نیز در طول مسیر به پل اصلی متصل شد تا در صورت نیاز به سرعت عوض شود.

ساخت پل بعثت در عملیات والفجر8(فتح فاو) برای در امان ماندن از آتش شدید دشمن و اتصال ایران به فاو بر روی اروند خروشان در حالی کلید خورد که اکثر نظامیان با آن مخالف بودند اما جهادگران با محاسبات دقیق و شبانه روزی خود بر روی اروند این پل را در ماه رمضان و در گرمای طاقت فرسای جنوب ساختند و با لوله هایی با قطر 156 اینچ دو ساحل اروند را یه یکدیگر متصل کردند.

جاده سید الشهدا از دیگر ابتکارات جهادگران در طول دفاع مقدس است. برای حفظ جزایر مجنون تنها یک راه وجود داشت و آن ایجاد جاده تدارکاتی بود که جهادگران این جاده را به طول 14 کیلومتر در هور با عمق 2 تا 3 متر اجرا کردند و نام آن را به عشق زیارت اباعبدالله الحسین، بزرگراه سید الشهدا(ع) گذاشتند.

در دوران جنگ عبور دادن تعداد زیادی از نیروها از باتلاقها و نهرها و رودخانه های کوچک و بزرگ هر کدام تکنیکی خاص می طلبید که تلاش جهادگران در ساخت پلهای فایبرگلاس، پلهای شناور، پلیکا، فرشهای باتلاقی، سرعت عبور نیروها را در شبهای عملیات با کمترین تلقات بالا می برد. جهادگران علاوه بر ساخت "فرش باتلاقی" که یک سازه مهندسیی و ساخته شده از پروفیل های محاسبه شده آلومینیوم است،"باتلاقروی جبل" را برای عبور از باتلاق و نیزارها ساختند؛ این دستگاه بزرگ با چرخهایی با قطر بیش از 4 متر برای یدک کشی، بازکردن راه و موانع در باتلاقها و نیزارهای جنوب ساخته شد.

مهندسان برای رفع مشکل پروانه موتور قایقهایی که در مرداب به دلیل حجم زیاد نی و گیاهان مردابی از کار می افتاد دست به ابتکاری نو زدند و قایقهایی را طراحی کردند که با ملخ چوبی و از طریق جابجای هوا هم روی نی و هم روی آب با سرعت پیش می رفتند جالب اینجاست که موتور متحرک این قایقها موتور فولکس بود که برای خنک شدن احتیاج به آب نداشت و با هوا خنک می شد و بعدها نمونه بزرگتر این نوع قایقها با نصب موتور هواپیما ساخته شد

.




بعد از فتح فاو عراق بارها سعی کرد راههای پشتیابنی رزمندگان را ببندد به همین دلیل تمام پلهای بهمنشیر که راههای ورود به جزیره آبادان و از آنجا به فاو بود را از بین برد و هر تلاشی از سوی ایران را با حملات شدید دشمن از بین می برد. جهادگران برای حل این مسئله دست به ابتکار عجیبی زدند و آن هم ساخت سد بر روی بهمنشیر بود. برخی که فکر می کردند با ساخت این سد خاکی آبادان غرق می شود با آن مخالفت کردند اما جهادگران با محاسبات دقیق، محلی را انتخاب کردند که با احداث سد، آب تا حدی در آنجا بالا می آمد و دوباره به کارون بر می گشت و از طریق کارون به اروند می ریخت. سد بهمنشیر ساخته شد و هواپیماهای دشمن هم در از بین بردن آن عاجز شدند.

عملیات آبی از جمله روشهای نظامی بود که رزمندگان ایرانی به کمک طراحی دقیق مهندسان جهاد آن را اجرایی کردند. برای اینکه عملیات آبی در جبهه های جنوب اجرا شود باید میلیونها متر مکعب آب به خطوط مقدم منتقل می شد که با ساخت کانال، آب رودخانه های بزرگ یا دریا را در چند مرحله پمپاژ به خاکریز محل درگیری می رساند و ایستگاه پمپاژ نهایی، آن را به سمت دیگر خاکریز پمپ می کرد. کندن کانالهایی که عمود بر خطوط درگیری بود با مخاطرات زیادی همراه بود که کانال امالقصر و کانال شهید پوست فروش در فاو از جمله این کانالهاست.

"بالن ابابیل" را می توان یکی از ابتکارات صنایع هوایی در حوزه دفاع دانست که مهندسان جهاد برای فریب هواپیماهای دشمن دست به ابتکاری جالب زدند. طرح بالن ابابیل در واقع هم فریب و هم سفیر مرگ هواپیماهای دشمن بود که می خواستند از گذرگاههای تنگ بین کوهها و دور از چشم رادارها به پالایشگاه اصفهان نزدیک شوند. این بالن بزرگ با دنباله های فلزی و مواد خاصی که در آن به کار رفته بود این امکان را می داد که در رادار هواپیماهای دشمن دیده شده و راه عبور آن را ببندد و از حمله صرف نظر کند ضمن اینکه در در هنگام حمله هوایی خلبان دشمن ناگهان با موجودی عجیب مواجه می شد که در آسمان ثابت ایستاده است که باید تأکید کرد، انتخاب جنس بالن، نحوه دوخت، عایق بندی، اتصال فلز به پلاستیک و ... از نکات پیچیده مهندسی در آن زمان بود

یکی دیگر از ابتکارات ویژه جهاد در دوران جنگ تحمیلی "سازه منحرف کننده موشک" نام دارد؛ در اواخر جنگ فرانسه موشکهای اگزوسه رادار گریز را به رژیم بعثی عراق داد. این موشکها قادر بود در ارتفاع 4 متری سطح آب پرواز کرده و کشتی ها را هدف قرار دهد. مهندسان جهاد جنگ برای منحرف کردن رادار این موشکها صفحه های عمود بر هم فلزی طراحی کردند که امواج فرستاده شده از طرف موشک را به سمت خود موشک بازتاب می داد و موشک در انتخاب هدف به اشتباه می افتاد و به جای کشتی ها به این صفحات اصابت می کرد. با این طرح، صنایع نظامی فرانسه دچار مشکل شد چراکه دیگر هیچ کشوری حاضر به خریدن این موشکها نبود.

بعضی از مناطق جنگی، جغرافیای رملی و ناصاف داشتند، عبور در این منطقه بسیار سخت بود و عراق از این مزیت استفاده می کرد. مهندسان جهاد با طراحی و ساخت شنی هایی که به وانت لندکروز متصل می شد عبور در این مناطق را میسر کردند و نام آن را" لندکروز شنی دار" گذاشتند و تا پایان جنگ تکنولوژی آنها را ارتقا دادند. بعد از ساخت لندکروز شنی دار که قدرت و قابلیت حرکت در رمل و پستی و بلندی را داشت،مهندسان جهاد نفربر دوزیست را نیز طراحی کردند.

امروز اگر ایران در بخشهای مختلف صنعت دفاعی، مخابراتی، پزشکی، راه سازی و... به خودکفایی رسیده و مجهز به آخرین تکنولوژی های روز شده است مرهون مجاهدت جهادگران گمنامی است که در دوران دفاع مقدس هدفی جز پاسداری از اسلام و ایران در سر نمی پروراندند و جا دارد با یادآوری تاریخ و وقایعی که بر ملت ایران در حوزه های مختلف در طول 8 سال جنگ تحمیلی گذشت؛ خاطره وحدت، همدلی، فداکاری و... که در آن دوران بین مردم میهنمان موج می زد را هر زمان زنده کنیم.


منبع خبرگزاری :مهر

 



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 7 / 1395

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 7 / 1395

 

تو راه مرخصیش به یه مسجدی رسید و بعد نماز امام مسجد شروع به صحبت کرد :
پیامبر (ص) قبل از جنگی به امام علی (ع) فرمودند که شما به درجه شهادت میرسی

اما حضرت شهید نشدند و از پیامبر علت رو جویا شدند ،
پیامبر به حضرت فرمودند که شما به درجه شهادت رسیدید نه به خود شهادت
که ، این درجه ، در سطح همان شهادته ... -

این حال روز خیلی هاست ... این راه سوم راه خیلی هاست و راه خیلی ها خواهد بود ...
خوبی این راه اینه که مثل قبلی ها راه ورود داره ... البته همونطور که ورودی داره خروجی هم داره ...

اگه خارج بشی زدی به جاده خاکی !! ... دیدم بعضی هارو که از شهادت میترسن
اما به مقام شهدا علاقه دارن ! ... باید گفت ، اینکه شهید بشیم یا نشیم رو خدا مشخص میکنه ،

اما اینکه شهادت بخوایی و مردش باشی رو خودت ...
ما خودمون باید با خودمون رو راست باشیم .... از ساده ترین چیز ها شروع کنیم ...
به بالاترین چیزها برسیم .... کل منش انسانیت همینه ...

اصلا دنیا برای همین درست شده که از توش شهدا بیان بیرون ...
حالا ممکنه اون شهید به مرگ طبیعی فوت کنه و هیچ قبری و هیچ اسمی ازش نمونه ،
اما هیچ وقت ارزش رفتار و فکر و تلاشش پیش خالقش نادیده نمیمونه ...

خدایا در درجه اول شهادت ، اگر نبود درجه شهادت
، خلاصه هرچی که هست ، من ش شهدا باشد ....
دستمان را محکمتر بگیر تا در مسیر ماندگار شویم

اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 7 / 1395

سه راهی شهادت ... این واژه هم از نظر مکانی دارای ارزش خاصیه ، هم از نظر کلامی ...
از نظر مکانی که شهرست ... مکان عاشقی بود ... هیهات منه ذله ای بود ...
آنجا بود که میگفتند کربلای جبه‌ها یادش بخیر ... اما
اما حرف حال من با خود واژه سه راهی هاست ...
از اونجایی که نبودم و ندیدم مکان رو نفهمیدم اما ، دنیا به همین جا ختم نمی شه ...
سه راهی شهادت از سه راه تشکیل شده که اتفاقا هر سه به شهادت ختم میشه ! ...
اما تفاوت در طریق طی مسیره ...
یک راهش راه میانبره ! ... راهی که خیلی از جوونهای پاک ما
تو همون مکان پیش گرفتند و به خدای مقصود رسیدن ...
یک راهش شاید کمی طول بکشه ... بقول معروف سوخت و سوز نداره ...
نمونش میشه شهید کاظمی ها و شوشتری ها و طهرانی مقدم ها ،
این راه مسولیت داره ... این راه مرد میخواد ...
این ها همون مردانی هستند که اگر لازم بود در جنگ شهید میشدند ،
اما خدایشان لقب فرمانده رو بهشون داده ...
می بایست بمونن ... کارها که جور شد ... لقاالله صورت گرفت ...
به همین سادگی ! - یاد قطعه ای از فیلم "خداحافظ رفیق افتادم "...
یه جاش بود که روح شهدا میرن دم یه نون وایی به فرمانده قدیمشون سری بزنن ...
کلماتی که گفته میشه پر از معناست ...
شهدا به شوخی به فرمانده میگن : چیه ، چرا چسبیدی به این دنیا؟!
فرمانده لبخندی میزنه و میگه : چیه ؟ حسودیتون میشه ؟ ...
شما از خدا شهادت خواستید ، گرفتید ...
اما من از خدا خواستم هر چی اون خواست بشه ! ... -
این حرفش پر از معنی است ... گفتنش راحته ، اما عمل در عمق مطلب خیلی سخته ...
شرایطی که این راه میطلبه ، شبیه روحیه طلبی فرماندهاست ...
باید خیلی مرد باشی که تو این راه دوام بیاری ...
باید مرد باشی که تو مسیر بمونی و هدفت واقعا هدف خدایی باشه ...
اما راه سوم ... یه داستانی میخوندم که از زبون یه خلبان بالگرد نقل شده بود ،
میگفت : خواب دیدم که به درجه شهادت میرسم ...
بعد که بیدار شد تمام نشونه های خواب رو دید
مطمئن به شهادتش شد ... حتی از خانواده خداحافظی کرده بود ...
بعد عملیات بدون خراش برگشت ... نفهمید چی شده ...
با هم نمی خوند ... حتی فکر کرد که شاید خطایی ازش سرزده باشه ...


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 2 / 7 / 1395


آغاز جنایت:

در آذز 1361 صدام، دیکتاتور عراقی برای، در هم شگستن مقاومت رزمندگان ایرانی در تک های شبانه از مقداری سولفور موستارد (عامل تاول زا) استفاده کرد.

پس از آن در سال 1362 در پیرانشهر و پنجوین، سلاح های شیمیایی را کامل و مستقیم به کار گرفت. تا اینکه در اواخر سال 1363 به علت اعتراض کشور های اروپایی و علنی شدن ابعاد گسترده کاربرداین جنگ افزار ها در جنگ با ایران، موقتاً از به کارگیری این سلاح ها در جنگ منصرف شد.

اما نخستین اعزام مجروحین شیمیایی ایران به اروپا پس از عملیات فاو در خاک عراق بود. استفاده از سلاح های شیمیایی در بعد وسیع توسط عراق بار دیگر در جریان این عملیات آغاز شد. اوایل زمستان 1364 که رزمندگان ایران با عملیات گسترده خود توانستند شهر فاو عراق را تصرف کنند رژیم عراق آتش سلاح های شیمیایی را به روی سپاه ایران گشود و به این ترتیب نخستین حمله وسیع شیمیایی که مجروحین بسیاری به جا گذاشت در خاک عراق رقم خورد.

سکوت کشور های هم پیمان پروتکل ژنو، چراغ سبزی بود که به صدام نشان داده شد تا دیگر از هیچ جنایتی دریغ نکند.

اوایل سال 1366 عراق از جنگ افزار های شیمیایی به طور انبوه در جبهه مرکزی سومار استفاده کرد. پس از عملیات والفجر 8، نیروهای عراقی به قدری از مواد سمی شیمیایی استفاده کردند که در بیمارستان های عقبه ایران جای سوزن انداختن نبود حدود هفت هزار گلوله توپ و خمپاره حاوی مواد سمی علیه مواضع نیروهای ایران شلیک شد.

ظرف دو روز هواپیما های عراقی به طور مداوم بیش از هزار بمب شیمیایی در صحنه عملیات فرو ریختند.

سردشت و حلبچه؛ دو جنایت جنگی روز یک شنبه ساعت 15/4 بعد از ظهر هفتم تیر سال 1366، بابر با 28 ژوئن 1987 سردشت مورد حمله شیمیایی قرار می گیرد؛ چیزی که مردم هایش در بختک های خوابشان هم نمی دیدند با وجود این که شهر بمباران شده بود مردم پس از بمباران از پناهگاها خارج و برای دیدن مناطق بمباران شده و کمک به هم نوعان خود عازم این مناطق شدند و خوشحال بودند که کشته و زخمی نداشتند بعد از مدتی بوی سیر گندیده تمام فضای شهر را فرا گرفت. ناگهان پرندگان از بالای درختان بر روی زمین سقوط کردند و به دنبال آن مردم یکی یکی به روی زمین افتادند زن و مرد، کودک ونوجوان یکی پس از دیگری.

 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 2 / 7 / 1395




 
 

روایت تاریخی جنگ شیمیایی رژیم بعثی عراق علیه ایران


اگر چه نخستین نبود، اما به شهادت تاریخ این بارز ترین نمونه از جنایت های شیمیایی در طول حیات بشر بود که این چنین بر سر مردم غیر نظامی ایران فرود می آمد.

سال ها پیش از جنگ هشت ساله ایران و عراق، اروپا، ساعت 5 بعد از ظهر روز 22 آوریل سوزش گاز کلرین را روی پوست خود حس کرد.

شهر «ایپر» در کشور بلژیک نخستین تجربه جهانیان در استفاده از گاز های سمی کشنده بود، جایی که نیروهای آلمانی بمب های خود را بر سر پنچ هزار سربازجبهه متفقین از فرانسوی گرفته تا کانادایی، ریختند و یکی از نقاط تاریک تاریخ را در سال 1915 به نام خود رقم زدند.

بمب هایی که در نتیجه آن 15 هزار مصدوم شیمیایی بر جای ماند و کشته هایی که هرگز فکر نمی کردند با پوست های تاول زده در تابوت فرو خواهند رفت. پس از شهر ایپر در اروپا حالا نوبت آفریقایی ها تا سهم خود را از این گازها شیمیایی ببرند و ایتالیایی اسباب این کار را فراهم کرد.

دومین حمله شیمیایی که تاریخ آن را به عنوان لکه ننگی بر دامن اروپاییان ثبت کرده است، حمله ایتالیا به حبشه بود این بار نیز یک کشور ستیزه جو برای در هم شکستن نیرو های مقاومت دست به ابزاری می برد که نتایج آن تا سالیان سال برای کودکان بی گناه آن دیار باقی ماند، کودکانی که شاید در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودند اما سیاست مداران و سربازان ایتالیایی برای آنها گاز های کشنده شیمیایی را به یادگار گذاشتند.

به هر صورت همین دو جنگ کافی بود تا بشر را از آن چه خود با دست خود ساخته به هراس آورد و جهان را تا سال ها پای میز مذاکره بنشاند. ژنو پایتخت سیاسی اروپا میزبان نشست کشور های جهان شد تا بر سر استفاده از این مواد شیمیایی تصمیم بگیرند ونتیجه آن در سال 1925 به (پروتکل ژنو) مشهور شد.

کشور های جهان در این پرتوکل، منع به کار گیری عوامل سمی و خفه کننده در جنگ ها را به امضا رساندند و در مقابل قانون شکنان هم قسم شدند.

عراق جزو 12 کشور امضا کننده پروتکل بود. اما در گذر ایام، ذهن بشر این معاهده را به دست فراموشی سپرد تا پس از هفتاد سال از جنگ جهانی اول، در دهه 80 میلادی یک کشور متجاوز علیه نیرو های مقاومت دست به جنایتی دیگر بزنند.



 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 2 / 7 / 1395

اولين استفاده از گلوله‌هاي سمي و آتش ‌زا


شهر اهواز در نوزدهم دي ماه سال 1359 چهار بار هدف توپخانه دوربرد دشمنان اسلام قرار گرفت.

خبرنگار خبرگزاري پارس از اهواز گزارش داد
در ساعت 10:40 و 12:50 دقيقه گلوله‌هاي سمي و آتش‌زا ذو ناحيه مسكوني در اهواز را هدف قرار دادند.



منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 36

اولين ‌هاي تجاوز


اولين تجاوز هوايي به گمرك بهرام آباد مهران سيزدهم فروردين ماه سال 1358 انجام شد.

اولين تجاوز زميني به قصر شيرين، چهاردهم فروردين ماه سال 1358 صورت گرفت.

اولين تجاوز دريايي دهم خردادماه سال 1358 به خسرو‌آباد صورت گرفت.

اولين تجاوز زمينيهوايي عراق شانزدهم ارديبهشت سال 1359 در منطقه خان‌ليلي صورت گرفت و تعداد اين نوع تجاوز زميني – هوايي تا 31 شهريور 1359 به پنج مورد رسيد.



منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 43

اولين آتشبار سنگين توپخانه عراق



در ماه مه 1980 (ارديبهشت 1359) اولين آتشبار سنگين توپخانه عراق به سوي مرزهاي جمهوري اسلامي ايران به حركت درآمد.


منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 36

اولين اثر پيرامون موضوع آزادگان


اولين اثر در خصوص آزادگان، داستان كوتاه اسيران، نوشته محمد خليل زاده بود، كه در سال 1366 در مجموعه داستان «قهرمانان جنگ» به چاپ رسيد.
اين اثر از كتاب‌هاي كودك در زمينه دفاع مقدس است.


منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 166

اولين احراز نقض صلح


در قطعنامه 598 شوراي امنيت، براي نخستين بار نقض صلح را به موجب ماده 39 منشور سازمان ملل احراز كرد و براي محدود كردن درگيري،
قطعنامه خود را در قالب فصل هفتم منشور قرار داد تا عزم شورا را براي دخالت عملي و انجام دادن نقش فعال در ختم جنگ و خارج از توصيه‌هاي متداول براي حل و فصل اختلافات به طريق سياسي نشان دهد.

شوراي امنيت براي رسيدن به هدف خود در استقرار صلح و امنيت در منطقه خليج فارس برخلاف قطعنامه‌هاي قبلي نشان داد كه عزم راسخي در استفاده از هردو اهرم ترغيب و تشويق و نيز تهديد و اجبار در سطح گسترده دارد.


منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 252

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 2 / 7 / 1395


اولين مين منفجر شده خارج از خليج

براي نخستين بار در خارج از خليج فارس يك فروند نفت‌كش 274 هزار تني داراي پرچم «پاناما» كه شركت‌هاي آمريكايي آن را اداره مي‌كردند به مين برخورد كرد و يك حفره چهارمتري در قسمت عرشه آن ايجاد شد .
اين سوپر نفت كش «تكزاكوكاربين» از پايانه نفتي ايران در «لارك» به مقصد «روتردام» بارگيري كرده بود

كه پس از انفجار مين در 13 كيلومتري شمال بندر«فجيره» و 50 كيلومتري دهانه جنوبي تنگه هرمز، براي تعميرات اضطراري لنگر انداخت.


منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 241

اولين آتشبار توپخانه سپاه


با توجه به اين اصل كه پشتيباني آتش، نقش اساسي و تعيين كننده‌اي در عمليات مختلف داشته است،
سردار شهيد حسن شفيع زاده با وقوف كامل به اهميت اين اصل، در زماني كه افق ديد بسياري از مسئولين و فرماندهان از خمپاره فراتر نرفته بود، به فكر تشكيل اولين آتشبارهاي توپخانه با استفاده از توپ‌هاي غنيمتي پرداخته
و در عمليات بيت المقدس مسئوليت هماهنگي پشتيباني آتش در يكي از قرارگاه‌هاي عمده را بر عهده گرفت و با موفقيت به انجام رسانيد.

او قبضه توپ‌هاي غنيمتي را در قالب گردانهاي مستقل به سرعت سازماندهي نمود و اكثر قريب به اتفاق آن را در عمليات رمضان شركت داد؛ اوج شكوفايي تلاش‌هاي شهيد در عمليات والفجر 8 ظهور پيدا كرد.



منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 126

اولين ابتكار عمل نظامي


امكان غافلگيري دشمن در سال سوم جنگ بدون ابتكار عمل نظامي فراهم نمي‌شد و توجه به اين مساله نخستين بار پس از عمليات رمضان براي فرماندهي سپاه حاصل شد.منطقه هور براي نخستين بار به عنوان منطقه عملياتي مورد توجه قرار گرفت.

با تغيير زمين منطقه عمليات از خشكي به آب با ويژگي‌هاي «هور» از جمله وجود آبراه‌هاي مختلف و امكان استتار در نيزارها اين اميدوارري به وجود آمد

كه با غافلگيري امكان غلبه فراهم شود و عمليات خيبر در سوم اسفندماه سال 62 در منطقه هورالهويزه آغاز شد.



منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 210

اولين اجازه استفاده از ثلث سهم امام(ره)


اولين مرجع تقليد كه اجازه مصرف و استفاده از ثلث (يك سوم) از سهم امام در جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل را داد مرحوم آيت‌الله‌العظمي حاج محمدرضا گلپايگاني (ره) بود.

با وجودي‌كه برخي از مراجع ديگر چنين اجازه‌اي را ندادند، اما ايشان به منظور تقويت جبهه هاي نبرد و حمايت از رزمندگان اسلام چنين اجازه‌اي را صادر كرد

و روزنامه كيهان در شماره 11102 آن را با خط درشت نوشت و ملت مسلمان را از اين موضوع آگاه ساخت.


منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 73

 

اولين اجلاس كميته دائمي همكاري‌هاي اقتصادي و تجاري


اولين اجلاس كميته دائمي همكاري‌هاي اقتصادي و تجاري وابسته به كنفرانس اسلامي، 25 آبان ماه سال 1363 در استانبول با سخنان كنعان اوران پايان يافت.

در آخرين ساعات اين كنفرانس كه پنج روز به طول انجاميد، وزير تجارت اردن طرح صلحي بين ايران و عراق را در قطعنامه گنجاند كه نماينده ايران نپذيرفت
و «اوزال» كه رياست جلسه را بر عهده داشت
اعلام نمود:
«اين نشست جاي طرح اين گونه مسائل نيست و خارج از دستور كار بود و نمي‌توان آن را در قطعنامه گنجانيد...».



منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 194

اولين اختراع داروهاي ضد بمب شيميايي



دكتر علي‌اكبر مشفق استاد دانشكده پزشكي! ساخت قرص «هالوژن» كه قدرت بسيار زيادي در تصفيه آب از ميكروب دارد در پنج شماره ثبتي در كشور سوييس و در شهر برن در دفتر ثبت بين‌المللي اختراعات مواد شيميايي جديد به نام جمهوري اسلامي ايران اختراعش را ثبت نمود.

اين قرص قوي‌تر از نوع خارجي آن عمل مي‌كند. اين آنتي‌بيوتيك به صورت پماد براي سوختگي‌هاي ناشي از جراحات شيميايي و گازهاي تاول زا بسيار مفيد است.



منبع: كتاب اولين ‌هاي دفاع مقدس - صفحه: 139

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 1 / 7 / 1395



 





 

آزاده فاطمه ناهيدي


دلم براي معنويت آن روزها تنگ مي شود...


زنان اين سرزمين كهنسال، پيوسته در عرصه هاي نبرد خير وشر، در كنار مردان با ستم ستمگران به مقابله ايستاده و برگهاي زريني را به تاريخ سراسر جانفشاني و پاسداري از آيين و ميهن افزوده اند. زنان ايراني، دراسارت دشمن جبار نيز ثابت كردند كه اين ملت، در برابر هيچ قدرتي سر تسليم فرود نمي آورد و تعظيم و تكريم را فقط شايسته ”او“ مي داند كه عزت و سربلندي انسانهاي مخلص و صبور را ضمانت كرده است.“

قبل از اسارت چه مي كرديد؟
در رشته مامايي فارغ التحصيل شده بودم و در مناطق محروم خدمت مي كردم. چند سالتان بود و چه شد كه تصميم گرفتيد عازم جبهه شويد؟ بيست و چهار سال داشتم. در شهر بم بودم كه خبر شروع جنگ را شنيدم و به جبهه رفتم.

از خودتان نپرسيديد كه زن در جبهه چه مي كند؟
چرا، ولي با توجه به تخصصي كه داشتم و مخصوصاً با عشقي كه به خدمت به كساني كه به تجربه هاي پزشكي من نياز داشتند، مي دانستم كه حضورم مفيد خواهد بود. نترسيديد؟ چرا. يادم مي آيد كه با صداي هر انفجاري بند دلم پاره مي شد. من هيچ وقت جنگ را آن جور نديده بودم.

از ابتداي ورود خود به جبهه و احساستان بگوييد؟
تازه رسيده بوديم دزفول و يكراست رفته بوديم پايگاه وحدتي. من بودم و دكتر صادقي، آقاي زندي و برادر جرگويي با دو نفر ديگر كه امدادگر بودند. من هم كه سال گذشته در رشته مامايي فارغ التحصيل شده بودم. از تهران يك اكيپ شديم و رفيم جبهه. اول رفتيم غرب، اما سه روز بيش تر نمانديم. گفتند جنوب بيشتر به نيرو نياز دارد. رفتيم انديمشك. همه جا پر از دود بود. نيروگاه برق را زده بودند. گفتم ”بهتر است برويم دزفول. شب دزفول بمانيم و صبح حركت كنيم.“ همه موافق بودند. اما دزفول هم دست كمي از جاهاي ديگر نداشت. در پايگاه وحدتي دزفول، فقط نيروهاي ارتشي مانده بودند و زنها و بچه ها را برده بودند. به ما هم اجازه ورود نمي دادند. عموي من آنجا بود. تلفن كردم و او آمد ما را برد داخل پايگاه. شب وحشتناكي بود. از بس آنجا را مي كوبيدند، فكر مي كردم تا صبح زنده نمي مانيم. قبل از جنگ، زياد با خانواده مي رفتيم آنطرف ها. پايگاه وحدتي جاي قشنگي بود. آن شب خيلي ساكت بودم. به جز صداي انفجار يا بمباران صداي ديگري وجود نداشت. آيا موردي پيش آمد كه به ترديد بيفتيد و احساس كنيد كه اشتباده كرده ايد كه به منطقه جنگي آمده ايد. بله، زماني كه مجروحان را مي ديدم به خصوص وقتي كه مي ديدم چطوري جوانان ما دست و پا و چشم و اعضاي بدن خود را از دست مي دهند و معلول مي شوند. ولي من از دو دلي بدم مي آيد. دلم مي خواست هر تصميمي مي خواهم بگيرم، زودتر بگيرم. فكر مي كردم كاش به حرف دايي گوش كرده بودم و نمي آمدم.

آيا كسي با جبهه رفتن شما مخالفت كرد؟

بله. وقتي مي خواستم بيايم جبهه، دايي من اصرار مي كرد بمانم. مي گفت، ”احساساتي شده اي.“ مي گفت ”ما جنگ جهاني دوم را ديده ايم. به اين سادگيها نيست. كشته شدن دارد، مفقود شدن دارد، اسارت دارد. اگر بروي دست و پايت قطع شود، يك عمر بيچاره مي شوي.“ هرچه برايش توضيح مي دادم بايد بروم، وظيفه است، گوش نمي داد.

پدر و مادرتان هم مخالفت كردند؟
خير. مادرم مي گفت، ”داداش! اصرار نكن. بگذار با خيال راحت برود.“ مامان به اين كارهاي من عادت داشت. بابا هم مي دانست وقتي مي گويم ”مي خواهم بروم“، حتماً فكرهايم را كرده ام. چيزي نگفت. از وقتي فارغ التحصيل شده بودم، رفته بودم مناطق محروم. احساس مي كردم وجودم آنجا لازم تر است. حضرت امام در يكي از فرمايشاتشان دستور داده بودند كه هر كس مي تواند برود و به مناطق محروم به مردم خدمت كند. زمان شروع جنگ من در يكي از روستاهاي اطراف بم بودم، كه شنيدم جنگ شروع شده. همانجا تصميم گرفتم بروم جبهه. آمدم تهران. مادربزرگ فوت كرده بود. تازه دفنش كرده بودند. خيلي دوستش داشتم. به هم خيلي نزديك بوديم. همه حرفهايم پيش او بود. اما جنگ همهٔ باورها را عوض كرده بود. حتي نمي توانستم بمانم ختم مادربزرگ تمام شود. 




شما را كجا بردند؟
غروب بود كه رسيديم تنومه. هوا تاريك شده بود كه من را فرستادند آسايشگاه. اسراي آن آسايشگاه همه درجه دار بودند. من كه وارد شدم، يكي از افسرها دودستي زد توي سرش و گفت، ”واي! يعني كار ما به جايي رسيده كه زنهايمان را اسير مي كنند؟“ پريشان شده بود. راه مي رفت و سرش را تكان مي داد. براي من يك تكه مقوا آورد كه روي زمين ننشينم. اما بعضي از آنها جور ديگري بودند، با او فرق داشتند. نگاهشان و حرف زدنشان آدم را اذيت مي كرد. انگار باعث و باني اسيرشدنشان من بودم. مي گفتند، ”شما انقلاب كرديد كه الان وضع ما اين است.“

آيا قبل از اسارت به آن فكر كرده بوديد و آمادگي داشتيد؟
من هيچ وقت به اسارت فكر نكرده بودم. فكر مي كردم هركس برود جنگ، يا شهيد مي شود يا مجروح. شب سختي بود. نمي دانستم چه بلايي سرم خواهد آمد. آن شب فقط نيم ساعت همانطور كه نشسته بودم و سرم روي زانوهايم بود، خوابم برد. اذان صبح را گفته بودند كه از خواب بيدار شدم. در باز بود. اما بيرون نرفتم. تيمم كردم و نمازم را خواندم. بازجويي هم شديد؟ بله. از همان روز اول، بازجوييها شروع شد. پنج شش نفر مي آمدند، يك طومار سؤال مي گذاشتند جلويشان و مي پرسيدند؛ از جنگ، از سياست، از اقتصاد ايران. وقتي مي گفتم، ”ماما هستم و آمده بودم براي كمك به مجروحها“، مي پرسيدند؛ ”چرا خنجر همراهت بود؟“ مي گفتم، ”براي پاره كردن لباس مجروح لازم مي شد.“ هر بار گفته بودم، باز مي پرسيدند. توي جيبم شماره تلفن بيمارستان طالقاني را پيدا كرده بودند. فكر مي كردند رمز است. خسته ام مي كردند. سعي مي كردم صبور باشم و حرفهايم يكي باشد كه شك نكنند. در بازجويي به مترجمهايي كه پناهنده ايراني بودند، جواب نمي دادم. گفته بودم ”مترجم فقط از خودتان باشد.“ آنها بهتر سؤال مي كردند. اينها بد و بيراه مي گفتند. تازه معلوم نبود همان را كه من مي گويم ترجمه كنند.

سرانجام شما را به كجا بردند؟
آسايشگاه كناري ما، جاي اسراي عادي بود. هر چند وقت يك بار آسايشگاه از اسرا خالي مي شد و معلوم نبود برادرانمان را به كجا مي برند و به جاي آنها يك عده ديگر را مي آوردند. شب سوم چهارم من را بردند آنجا. كنار آنها راحت تر بودم. آن شب نماز را به جماعت خوانديم. بعد از نماز، محمد، سرباز عراقي، من را صدا زد. يك ساندويچ برايم آورده بود. فكر مي كرد خيلي لطف كرده. سه روز بود كه به ما غذا نداده بودند. بعدها تا زماني كه در آنجا بوديم هر دو سه روز، يك وعده غذاي مختصر مي دادند كه نميريم. گفتم، ”اگر ساندويچ هست براي همه بياور، وگرنه، من هم مثل بقيه.“ آن ساندويچ هم شام خودش بود. دور و برش را نگاه مي كرد و با اضطراب اصرار مي كرد كه بگيرم. ساندويچ را گرفتم، دادم به يكي از بچه ها كه لقمه كند و به همه بدهد. بعد از اينكه همه مختصري از آن ساندويچ خوردند بلند شدم و رفتم از محمد تشكر كنم. محمد پشت پنجره بود. چشمهايش پر از اشك شده بود، گفت ”تومسلماني، نه من.“ دو سه بار اين را گفت. بعد از آن احساس صميميت مي كرد. مي آمد درد دل مي كرد. بعضي وقتها برايم اخبار جنگ را مي آورد.


 


همان جا مانديد؟ 
خير. فردا دوباره من را برگرداندند آسايشگاه قبلي. بيشتر وقتها مي نشستم روبه روي پنجره، بيرون را تماشا مي كردم و فكر مي كردم؛ به ايران، به جنگ، به امام، به مادرم، به خودم.

آيا زنان ديگري را هم به اسارت گرفتند؟
بله. دو نفر بودند به اسم آذر و معصومه. زياد حرف نمي زدند. اسمشان را هم به زور گفتند. يك روز توي دستشويي داشتم لكه هاي خوني كه از زخم برادر جرگويي به لباسم مانده بود، مي شستم. هنوز نتوانسته بودم خوب تميزش كنم. يك دستي نمي شد. معصومه آمد جلو و با آستين، لباسم را به تنم شست. آن لحظه حس كردم چقدر مي توانيم به هم نزديك باشيم، اما تا شب هرچي باهاشان حرف مي زدم، خودشان را كنار مي كشيدند. جوري نگاه مي كردند، انگار من دشمنم. آخر معلوم شد عراقي ها گفته اند من جاسوسم. آنها باور كرده بودند. گفتم، ”اگر من جاسوس بودم كه نبايد به شما مي گفتند. اون طوري راحت تر مي توانستم از زير زبان شما حرف بكشم.“ به همه مي گفتند، ”يك نفر با ما همكاري كرده، فرستاديمش ايران.“ به من گفته بودند، ”مي بريمت كربلا.“ 

فكر مي كردند چون ما زن هستيم و اسارت براي ما سخت تر است، راحت قبول مي كنيم. آن شب تا صبح با هم حرف زديم. با هم اسير شده بودند. براي اينكه از هم جدايشان نكنند گفته بودند خواهرند. با مجروحي كه نخواسته بودند تنها رهايش كنند، اسير شده بودند. بعد از چند روز، تنها شديم. بقيه را بردند جاي ديگر. شبها نمي خوابيديم. تا صبح بيدار مي مانديم. حليمه هم آمده بود. شده بوديم چهار نفر. حليمه هم ماما بود و در بيمارستان خرمشهر كار مي كرد. بين راه شيراز آبادان اسير شده بود. ماشين به بهانه اينكه راهها خطرناك است، آنها را از ب يراهه آورده و تحويل عراق يها داده بود. ابتدا خيلي ب يتابي م يكرد. من خيلي با او حرف مي زدم. ظاهراً شما را به زندان الرشيد بغداد بردند.

آنجا چه جور جايي بود؟ آنجا هرچه داشتيم از ما گرفتند. پرسيديم، ”اينجا كجاست؟“ گفتند، ”هتل.“ گفتيم، ”چه جور هتلي است كه وسايلمان را بايد بدهيم؟“ ساك حليمه و ساعت من و هرچه داشتيم حتي يك سنجاق قفلي را تحويل داديم. چشمهايمان را بستند و گفتند ”دست هم را بگيريد.“ نفر جلويي را هدايت مي كردند و ما هم به دنبال او. سوار آسانسور شديم. دو طبقه بالاتر آسانسور ايستاد و ما بيرون آمديم. بويي شبيه بوي كافور مي آمد، انگار وارد سالن تشريح دانشكده پزشكي شده بوديم. جلوي در سلولي چشمهايمان را باز كردند، سلول شماره 25 . وارد سلول شديم و در سلول را پشت سرمان بستند. يك سلول چهارمتري و كف و ديوارها كاشي قهوه اي پررنگ بود. داخل محوطه كوچك نزديك سقف، لامپ كم سويي بود. با دو تا ديوار هشتاد سانتي كوتاه، انتهاي سلول را جدا كرده بودند.پشت آن توالت فرنگي با شير مخلوط كن آب سرد و گرم بود. در آهني دريچهٔ كوچكي داشت كه فقط از بيرون باز مي شد. 

دور در را نوار لاستيكي گرفته بودند. هيچ صدايي نه بيرون مي رفت، نه تو مي آمد. جاي كوچك كثيفي بود. اما براي چند روز قابل تحمل بود. سلول كوچك كثيفي بود. به خيال اينكه قرار نيست زياد آنجا بمانيم، راضي بوديم. يادم هست تا مدتي نمازمان را شكسته مي خوانديم. برايمان دو تا كاسه سبز بزرگ آوردند و چهار تا ليوان با كمي تايد و صابون. هشت تا پتو هم آوردند. بوي بدي مي آمد. با دستمان كف زمين را بوسيلهٔ كمي تايدي كه داشتيم شستيم. بعد سه تا از پتوها را انداختيم كف سلول و يكي را لوله كرديم و جاي بالش گذاشتيم. نفري يك پتو هم براي روانداز داشتيم.


روحيه تان را چگونه حفظ مي كرديد؟
صبح تا صداي گاري صبحانه در راهرو مي آمد، چهارتايي بسم الله مي گفتيم و درود بر خميني مي فرستاديم. يكي دوبار در روز بلند قرآن مي خوانديم. هر سوره اي بلد بوديم با هم مي خوانديم؛ دسته جمعي. بعد از نمازها دستهايمان را مي داديم به هم و دعاي وحدت مي خوانديم. با اينكارها عراقي ها را ذله كرده بوديم. سر اين مسئله خيلي اذيت شديم. در سلول را باز مي كردند و با كابل به سر و بدنمان مي زدند. اما ما براي قانون شكني و مبارزه با آنها به كار خود ادامه مي داديم. اين يكي از راههاي مبارزه با آنها بود. سربازان بدون اجازه رئيس زندان اجازه باز كردن در سلول ما را نداشتند. چرا؟ فكر مي كردند چون مرا در خط مقدم گرفتند فكر مي كردند حتماً يك فرمانده سپاه يا افسر ارتش هستم. اين هم لطف خدا بود كه البته در نحوه برخورد آنها با ما هيچ تغييري ايجاد نمي كرد اما چون براي مبادله به وجود ما احتياج داشتند در كل براي ما خوب بود. تا روز آخر هم هنوز نسبت به ماهيت ما شك داشتند. 

شكنجه كردن شما به چه شكل بود؟
خب ما را جور ديگر اذيت مي كردند. صابون و تايد به ما نمي دادند، آب را قطع مي كردند، غذا كم مي دادند. تنظيم دماي سلول دست آنها بود. گاهي وقتها آنقدر سلول را سرد مي كردند، كه مي شد زمهرير. گاهي هم آنقدر گرم مي كردند كه مثل جهنم مي شد. اينجور وقتها صدايمان درنمي آمد. نبايد از ما نقطه ضعفي دستشان مي آمد. مي آمدند، در سلول را باز مي كردند ببينند زنده ايم يا نه. تعجب مي كردند كه اعتراض نمي كنيم. 

ماه محرم چه مي كرديد؟ 
دو ماه از اسارتمان گذشته بود. محرم شده بود. تصميم گرفتيم شبها عزاداري كنيم. شب اول ماه، يك ربع سينه زديم و حسين حسين كرديم. شبهاي ديگر هم همينطور. در سلول را باز كردند، ميايستادند به تماشاي ما. ميدانستند اين كارشان چقدر ما را آزار مي دهد. عربده مي زدند، تهديد مي كردند، مي زدند به در. ما صدايمان را بلندتر مي كرديم كه صداي آنها را نشنويم. دههٔ اول محرم عزاداري كرديم. فرداي عاشورا از صبحانه خبرينشد. اين تنبيه هاشان خوب بود. شكنجه هاي جسمي مثل كتك زدن خوب است ولي شكنجه هاي روحي؟ هيچ چيز مثل شكنجه هاي روحي عذاب آور نيست.




چگونه خانواده تان را از اسارت خود خبر كرديد؟
يك روز چند ساعت ما را بردند يك سلول ديگر. مي خواستند روي لامپ و تنها پنجره 25 سانتي در دو متري سلولي نرده بكشند. در آن سلول يك تكه سراميك پيدا كردم. ديوار سلول گچي نبود. به بچه ها گفتم ”بياييد اسمهامان را روي ديوار سراميكي بنويسيم.“ بچه ها گفتند ”براي چي؟ كي مي خواهد بخواند؟“ گفتم ”حالا بياييد بنويسيم.“ سه چهار ساعتي كه آنجا بوديم، اسمهايمان را با سختي روي ديوار كنديم. اتفاقاً بعد از ما تيمسار محمدي را مي برند به همان سلول. تيمسار محمدي از اول اسارت هميشه توي انفرادي بود. حتي وقتي اردوگاه بود، تك و تنها، توي اتاقي پشت پشت آسايشگاه هاي قاطع افسران نگهش مي داشتند. 

در اردوگاه اتاق ايشان مشابه اتاق ما بود .او اسمها را مي بيند. چند ماه بعد، مي رود اردوگاه. از آنجا براي خانواده اش نامه مي نويسد و اسم ما را هم مي نويسد. وقتي نامه مي رسد ايران، با شماره تلفني كه من كنار اسمم نوشته بودم و تيمسار محمدي آن را حفظ كرده بوده و توي نامه اش نوشته بوده، تماس مي گيرند و خبر اسارت من را به خانواده ام مي دهند. خانواده ام وسايل مراسم ختم را آماده كرده بودند. پيشنماز مسجد، به بابا گفته بودند صبركنيد، جنگ تمام شود، شايد من برگردم. هر خبري كه از من به خانواده رسيده بود، خبر مرگ بود. يك نفر مي گفت خودش ديده آمبولانسي كه من سوارش بوده ام، رفته روي هوا. يكي جنازه من را در بيابان ديده بوده. سيزده ماه بعد خبر رسيد اسير شده ام. تا آن موقع همه فكر مي كردند شهيد شده ام.
بي خبري از بيرون آزارتان نمي داد؟
بايد يك كاري مي كرديم. داشتيم دق مي كرديم. از همه جا بي خبر بوديم. حتي نمي دانستيم در سلول بغلي چه كساني هستند؛ ايراني اند يا عراقي. خيلي فكر كردم چكار كنم. تا بتوانم اخباري از ايران به دست آورم. ياد يك خاطره اي كه از مبارزان ايراني در سلولهاي ساواك خواند بودم افتادم كه با ضربه زدن به ديوار مي فهمند يك آدم زنده در پشت ديوار است و آرامش مي گرفتند. به فكر حروف رمز افتادم. بايد ترتيب حروف را دو سلول يكسان مي دانستند.تصميم گرفتيم وانمود كنيم مثل هر روز دعا مي خوانيم و به سلولهاي ديگر بفهمانيم چه جوري ضربه بزنند كه ما بفهميم. مثلاً ”ب“ دو ضربه، ”پ“ سه ضربه. آنها را با ريتم دعاي امن يجيب خوانديم. 

وقت نماز و دعاي هميشگي نبود. نگهبان داد زد ”اين ديگر دعاي چه وقتي است؟“ گفتند سرود مي خوانند. حوصله شان سر رفته. زود تمام مي شود. منتظر بودند. تا صداي ضربه آمد، دويدند پاي ديوار و گوششان را چسباندند؛ پانزده ضربه، بيست و هفت ضربه، يك ضربه، بيست و هشت ضربه ”سلام“. روي پا بند نبودند. بالاخره توانسته بودند با كس ديگري غير از خودشان حرف بزنند. سلول مجاور هم شروع كردند ضربه زدن. خيلي حرف بود كه بايد مي گفتند. اما بيشتر از آن سؤال داشتند. با هر كلمه انگار فاصله ها برداشته مي شد و ديوارها مي ريخت. 

خودمان ر ا معرفي كرديم. آنها هم گفتند كي هستند. معصومه و آذر يكي از آنها را مي شناختند. با هم اسير شده بودند. آنطور كه مي گفتند، هركس را آورده بودند آنجا يا دكتر بود، يا مهندس، يا خلبان و درجه دار. ديگر كارمان شده بود همين. صبح به صبح سلام مي كرديم، حال هم را مي پرسيديم، خوابهايمان را براي هم تعريف مي كرديم. از همهٔ سلولها باخبر بوديم. اسير جديدي كه مي آمد، خبرهاي جديد مي رسيد. تا آن موقع فكر مي كرديم جنگ تمام شده. فكر مي كرديم ما آنجا فراموش شده ايم.

خبر شهادت هفتاد و دو تن را همين جور گرفتيم. بعضي خبرها شنيدنش در آن شرايط واقعاً سخت بود، ولي بهتر از نشنيدن بود. خبرها از چهار طرف مي رسيد. همين طوري اسم شصت نفر از افسرها و خلبانها را گرفتيم و وقتي آزاد شديم، داديم به صليب سرخ. براي اينكه حساب ضربه ها از دستمان نرود، حليمه گوش مي داد و ضربه ها را مي شمرد، ما جاي حروف را پيدا مي كرديم و كلمه مي ساختيم. قرار گذاشته بوديم جاي هر ده ضربه يك مشت مي زديم. ناراحتي معده را بهانه كرده بوديم. قرص مي گرفتيم، جاي گچ استفاده مي كرديم. مواظب بوديم نگهبان نفهمند. تا حس م يكرديم يك نفر م يآيد طرف سلول ما، تند تند هرچي روي ديوار نوشته بوديم پاك مي كرديم و خودمان را مي زديم به آن راه. از وضعيت بهداشتي بگوييد. روزي كه اسير شدم، دستمالي كه مي خواستند به چشمهايم ببندند، نميدانم از كجا پيدا كردند بودند. نمي گذاشتم با آن چشمهايم را ببندند. مي گفتم ”مريض مي شوم. كثيف است.“ نمي دانستم قرار است بعداً چه بلاهايي سرمان بيايدو شب قبل از اينكه برويم الرشيد، ما را برده بودند استخبارات، بازجويي. شب همانجا نگهمان داشته بودند. 

آنجا سرمان شپش گذاشته بود. توي زندان شپشها را دانه دانه از سر هم مي جوريديم و ريشه كنشان مي كرديم. نگذاشتيم زياد شوند. مواظب بوديم. هر چند وقت يك بار سرهم را مي گشتيم. كار خنده داري بود. سلولهاي ديگر ساس و شپش داشتند. اسرا خيلي اذيت مي شدند. هركار مي كردند نمي توانستند از بين ببرندشان. به ما هفته اي يك بار ناخنگير مي دادند. مي ايستادند كارمان تمام شود، آن را بگيرند، بروند. ميگفتم ”شما نامحرميد. نميخوريمش كه. كارمان تمام شد، برش مي گردانيم.“ بعضي ها مي گذاشتند پيشمان بماند. از فرصت استفاده مي كرديم، موهايمان را كوتاه مي كرديم. بلند شده بودند. شانه هم نداشتيم. ممنوع بود. با انگشت موهايمان را شانه مي كرديم. 

شبها از بس اعتراض كرده بوديم، مجبور مي شدند چراغ سلول ما را خاموش كنند. اين هم ممنوع بود! فقط آن موقع مي توانستيم روسري هايمان را برداريم. درخواست شانه كرده بوديم. يكي از نگهبانها يواشكي دور از چشم ديگران شانه كوچك خود را به ما داد. چند دانه آن شكسته و بسيار چرك بود. دندانه هاي چركش را تميز شستيم و بعد ازش استفاده كرديم. شانه كوچكي بود. زود شكست. يكي از سلولهايي كه ما را برده بودند، موش داشت. ماه رمضاني جرئت نداشتيم از شب چيزي براي سحري نگه داريم. مي رفتند سرش. كفشهايمان را مي جويدند. آذر كنار ديوار كوتاه حمام مي خوابيد. يك شب از صداي جيغ او از خواب پريديم. موش آمده بود سرش را گاز گرفته بود.




بالاخره با موشها چه كرديد؟
سوراخشان را پيدا كرديم. پشت ديواري بود كه دوش حمام و توالت فرنگي را از بقيه سلول جدا مي كرد. همسايه ها مي گفتند ”محاصرهٔ اقتصادي كنيد. مي گذارند مي روند.“ هرچي داشتيم از دم دستشان برداشته بوديم. نم يرفتند. م ينشستيم نگاهشان م يكرديم. م يدويدند اين ور آن ور، اگر غذايي بود، خرده ناني بود، مي خوردند. شب كه همه جا ساكت بود، صدايشان را مي شنيديم. پتوهايمان را جويده بودند. هرچي مي گفتيم، سلولمان را عوض نمي كردند. مي گفتند ”خيالاتي شده ايد.“ بايد يكيشان را مي گرفتيم نشانشان مي داديم. يك روز به مدت 45 ساعت بي حركت در داخل دست خودم خرده نان گذاشتم و نزديك سوراخ موشها نشستم.

بالاخره فضاي ساكت سلول و خرده نان و شكم گرسنه موشها باعث شد از لانه دربيايند. با سرعت پشت گردن موش كوچك را گرفتم. خودم احساس نمي كردم ولي ظاهراً آنقدر فشرده بودم كه خفه شده بود. نگهبان را صدا كردم. تا دريچه باز شد، موش مرده را از دريچه پرت كردم بيرون. فرياد زد و خودش را كنار كشيد. گفت ”اين ديگه چيه؟“ گفتم ”از مهمان نوازيهاي شماست.“ نگهبان رفته بود چغلي ما را به اسرا كرده بود. گفته بود ”اينها ديگر چه زنهايي هستند؟ موش مي گيرند مي اندازند به جان ما.“ 

چگونه به و ضعيت خود اعتراض مي كرديد؟ 

غسل شهادت كرديم. به نگهبان گفتيم مي خواهيم رئيس زندان را ببينيم. مي خواستيم اتمام حجت كنيم. به مسخره گرفت. گفت ”من رئيس زندانم چيكار داريد؟“ گفتم ”اگر نياوريدش، هر اتفاقي افتاد مسؤوليتش با خودتان. ما ساكت نمي مانيم.“ گفت ”رئيس زندان نمي آيد. هر كار مي خواهيد بكنيد.“ ما شروع كرديم به در زدن و شعار دادن. بچه ها از سلولهاي ديگر فكر كرده بودند چي شده. آمده بودند از زير در اعتراض مي كردند كه با ما چيكار دارند. يكي از نگهبانها كه اسمش را ژنرال گذاشته بوديم عصباني شده بود. در را باز كرد، آمد تو. تهديد كرد كه ”اگر ساكت نشويد، مي زنمتان!“ حليمه داد زد ”هان، چيه؟ كي را مي ترساني؟“ نتوانست اين برخورد شجاعانه او را تحمل كند. در سلول را پشت سرش بست و با كابلي كه دستش بود، افتاد به جان ما، مثل ديوانه ها. به سر و صورتمان مي زد و عربده مي كشيد. 

من تا مي توانستم هر اتفاقي مي افتاد بلند بلند مي گفتم كه زندانيهاي ديگر بشنوند. معصومه را كنج حمام گير آورده بود و مي زد. حليمه هميشه ناخنهايش را بلند نگه مي داشت. مي گفت ”مي خواهم اگر عراقي ها به ما حمله كردند، با ناخنهايم چشمشان را در بياورم.“ يكدفعه حليمه دويد و چنگ انداخت توي صورتش. همه به سرباز عراقي حمله كرديم و كابل را از دست ژنرال گرفتيم.

يكي از بچه ها شروع كرد به زدن. او او هم تا ديد هوا پس است، از آنجا زد بيرون. لحظه آخر كابل دست معصومه بود به او گفتم، ”زود كابل را بينداز بيرون.“ اگر مي آمدند، مدرك جرم دست ما بود. كتك كه خورده بوديم، محكوم هم مي شديم. صورت و بدنمان زخمي شده بود. من ناخنم افتاده بود و خون مي آمد. زير ناخنهاي آذر خون مرده بود. جاي كابل روي صورت حليمه كبود شده بود. من با خون دستم روي دريچه نوشتم: ”الله اكبر، لااله الاالله“

. فكر مي كردم خود ”الله اكبر“ كوبنده است. اگر با خون هم نوشته شده باشد كه حتماً خيلي تأثير مي گذارد. مي خواستم هركس آمد دريچه را باز كرد، ببيند. مي خواستم خودشان ببينند چقدر جنايتكارند.


واكنش بقيه زنداني ها چه بود؟
سلولهاي ديگر مي كوبيدند به درها و شعار مي دادند.
صداي ”الله اكبر“ همه جا را برداشته بود. سربازها آمدند بالا و بچه ها را زدند. كمي بعد، همه جا ساكت شده بود.
سلولهاي همسايه مي زدند به ديوار و حال ما را مي پرسيدند
. نگران شده بودند. خودشان هم كتك خورده بودند. اما مي گفتند كتكهايي كه امروز خورده اند، بهشان چسبيده. قرآن بين دستهايشان مي گشت. مثل عزيزي كه سالها از آن دور بودند.
آن را بو مي كردند، مي بوسيدند و به سينه مي چسباندند. مسح مي كردند و به چشم مي كشيدند.
هق هق گريه شان بيمارستان را برداشته بود.
در اين سالها كسي اشك آنها را نديده بود. صليب سرخيها تعجب كرده بودند.
مي پرسيدند، ”مگر اين كتاب چيه؟ چي توش نوشته؟“ آرام تر كه شديم، گفتند، ”عكس فوري بيندازيد كه با نامه براي خانواده هايتان بفرستيم.“
سربازها مي گفتند، ”كنار گلها بنشينيد عكس بيندازيد.“ مي خواستند بگويند وضع ما آنجا خوب است. ما قبول نكرديم. 
توي عكسهاي واقعاً وحشتناك افتاده بوديم. مامان با ديدن عكس من گريه كرده بود. فكر كرده بود من تير خورده و ناقص شده، از بس لاغر شده بودم. 
اين عكس بعد از 19 روز اعتصاب غذا گرفته شده بود. يك برگه هاي آبي دادند به ما كه نامه بنويسيم. بيست و چهار ساعته مي رسيد به دست خانواده هايمان. هرچي مي خواستيم مي توانستيم بنويسيم. 
يادتان هست در اولين نامه اي كه براي خانواده نوشتيد از چه چيزهايي حرف زديد؟ 
فكر كردم كه حالا مي توانم همه چيز را بنويسم. اينكه چه روزهايي را و چطور گذرانده بودم. اما دلم نيامد چيزي بنويسم كه كسي را نگران كند. بعد از اين همه وقت، بايد نامه ام آنها را تسلي مي داد. به كاغذ آبي خيره شدم. خودكار را روي كاغذ فشار دادم و پررنگ نوشتم، ”من هنوز همان دختر شاد شما هستم.“

چه موقع جواب نامه را دريافت كرديد؟ 
جواب نامه بيست و چهار ساعت بعد آمد. 
نامه كوتاه بود؛ خيلي كوتاه. نوشته بودند حالشان خوب است و دلشان براي من تنگ شده. 
يك عكس دسته جمعي هم فرستاده بودند. پشت عكس نوشته بودند،
”تقديم به تو.“ اين بهترين هديه بود. هرچي نامه را مي خواندم، سير نمي شدم.


 

آيا دلتان براي آن روزها تنگ هم مي شود؟
هيچ كس زندان و اسارت را دوست ندارد. اما من در اسارت خدا را با تمام وجود و تك تك سلولهايم لمس كردم. به تمام سئوالاتي كه ساليان سال در ذهنم بود در آنجا از طريق خداوند بدون دسترسي به هيچ گونه منابعي دست يافته بودم. معنويت خاصي در آنجا حاكم بود. آنجا سرزمين امام حسين بود. سرزمين مولا اميرالمؤمنين بود. قطعاً بايد اين احساس را مي داشتم. اما از همه اينها گذشته ارتباط با خدا و اينكه خداوند در تمامي لحظات حي و حاضر و ناظر بر ما بود. خداوند وجود خود را با امدادهاي غيبي بسيار به من مي شناساند. هر گاه كه احساس كردم دلم تنگ است و فضاي اردوگاه و سلول قبلي برايم تنگ شده و بر وجودم فشار مي آمد، سكينه اي را خداوند بر دلم مي گذاشت به گونه اي كه حس مي كردم اين فضا از بهشت هم زيباتر است. هر چه بود خدا بود. دلم براي معنويت آن روزها تنگ مي شود. دلم براي ارتباط زيبايم با خدا تنگ مي شود. دلم براي صفاي قلب خودم كه خداوند به من هديه داده بود تنگ مي شود. دلم براي عشق و ايمان تنگ مي شود. ولي هرگز دوست ندارم زندان بروم و شكنجه هاي آن روز را دوباره تجربه كنم ولي اگر آن معنويت باز سراغم بيايد حاضرم بدترين زندانها را تحمل كنم و از زندان جسم خارج شوم. 

تولدهايتان را به ياد داشتيد؟ چه مي كرديد؟ آيا در اسارت هم هديه اي از دوستانتان دريافت كرديد؟ 
بله. حليمه برايم سجاده و جانماز دوخته و دور آن را قلاب دوزي كرده بود. اين هديه را از باقيمانده پارچه هايي كه برايش مانتو دوخته بودم، درست كرده بود. آذر و معصومه با هم روي يك پارچه گل دوخته بودند. اينها بهترين هديه هايي بود كه در عمرم گرفته بودم. ولابد به كساني كه در ايران بودند! بله. من براي برادرم، علي، يك دستمال كوچك از شعارهاي زيباي الله اكبر گلدوزي كردم. تازه نامزد كرده بود؛ با دخترعمويم. نامه نوشته بودند كه علي و رؤيا مشغول خريد عقدند. از روزي كه فهميدم، دلم مي خواست چيزي براي هر دويشان بفرستم. مي خواستم بهشان بگويم چقدر به فكرشان هستم. چيز زيادي نداشتيم. با خرده پارچه هايي كه داشتيم، يك دستمال برايشان درست كردم. يك طرح ”الله اكبر“ هم رويش كشيدم كه گلدوزي كنم. اما عجيب بود كه هر وقت سوزن دستم مي گرفتم، احساس مي كردم بي خود اينكار را مي كنم. احساس مي كردم هيچوقت به دست علي نمي رسد. جنگ كه شروع شد، ديگر علي در خانه پيدايش نمي شد. با هم رقابتي داشتيم. اول كه شنيده بود من كشته شده ام، گريه كرده بود.

به مامان گفته بود ”ديدي؟ فاطمه از من جلو زد.“ با روحيه اي كه داشت، هميشه منتظر خبر شهادتش بودم. آن روزها جبهه ها شلوغ شده بود. عمليات بود. خيلي از اسرايي را كه مي آوردند، مجروح بودند. يكي از آسايشگاهها شده بود درمانگاه. دكترهاي خودمان به مجروحها رسيدگي مي كردند. مي گفتند، ”خودتان درمانشان كنيد“ اما دريغ از يك سوزن جراحي. بين مجروحها دنبال علي مي گشتم، ناخودآگاه. نمي دانستم در همان عمليات والفجر مقدماتي شهيد شده است. از همدلي و همراهي بين اسرا بگوييد. بعد از آزادي از زندان در اردوگاه به ما يك و نيم دينار حقوق مي دادند. افسران شش دينار حقوق مي گرفتند. آنهايي كه در زندان الرشيد با ما بودند و حالا هم اردوگاهي شده بوديم، در هر ماه براي هر كدام از سه دينار از پولشان را جمع مي كردند، مي آوردند. هرچه مي گفتيم نمي خواهيم، به خرجشان نمي رفت، به زور مي دادند. شرايطمان بهتر شده بود. مي توانستيم از فروشگاه چيزهايي را كه لازم داريم بخريم، اما خبرهايي كه از آسايشگاه مي رسيد نگرانمان مي كرد. 

چه خبرهايي؟ براي فاسد كردن اسرا برنامه داشتند. مواد مخدر بينشان پخش مي كردند. آهنگهاي تند و مبتذل پخش مي كردند. يك روز محوطه بوديم. يكدفعه سروصداي اسرا بلند شد و صداي تيراندازي آمد. سريع ما را داخل اتاق كردند. بعد تيراندازي شد. با صداي تير مرگ را جلوي چشمم ديدم. چقدر دنيا به نظرم بي ارزش مي آمد. ما كه نمي دانستيم چه شده؛ بچه ها بعدها گفتند، ”از تلويزيون آمده بودند گزارش بگيرند. روي ميزي وسايل قمار گذاشته بودند، گفته بودند اسرا بنشينند دور ميز كه بگويند ايرانيها به زور مي آيند جبهه. اسير كه مي شوند بهشان خوش مي گذرد و دنبال قمار و خوشگذراني مي روند.“ دو نفر قبول كرده بودند. بقيه نتوانسته بودند ساكت بمانند. درگير شده بودند. كار به تيراندازي كشيده بود و چند نفر هم مجروح شده بودند.


خبر آزادي را چگونه به شما دادند؟
آن روزها حرفهاي عجيبي مي شنيديم. اينكه قرار است يك عده را آزاد كنند و ما هم با آنها آزاد مي شويم. گوشمان از اين حرفها پر بود. وقتي زندان بوديم تا اعتراض مي كرديم
، ”چرا ما را آزاد نمي كنيد؟“، مي گفتند، ”اگر همهٔ اسرا را بفرستيم ايران، شما را نمي فرستيم. شما آن قدر اذيت كرده ايد كه بايد بمانيد و مجازات شويد.“ نمي خواستيم الكي اميدوار باشيم. اگر راست نبود، تحمل اسارت سخت تر مي شد. تا روزي كه آمدند گفتند، ”وسايلتان را جمع كنيد. 

آزادي شما را مجلس و رئيس صدام امضاء كرده“ من كه تا پايم به ايران نرسيد، نمي خواستم باور كنم. اين خبر به گوش همه رسيده بود. اسرا به ما تبريك م يگفتند و خوشحال بودند. مي گفتند، ”حتماً تا رسيديد ايران، مي رويد پيش امام(ره). سلام ما را برسانيد.“ سرودي براي امام ساخته بودند. براي ما نوشتند و فرستادند تا وقتي رفتيم پيش امام(ره)، هديه كنيم به ايشان. هر كداممان يك تكه از سرود را حفظ كرديم. 

اگر نوشته ها را پيدا مي كردند، مي گرفتند و نمي گذاشتند با خودمان ببريم. از آن لحظات و ساعات بگوييد. يواش يواش آماده مي شديم، اما با شك و دودلي. يك مفاتيح داشتيم. مفاتيح را بايد رد مي كرديم به بچه ها. گلدوزي هايي كه اين مدت كرده و زده بوديم به در و ديوار، برداشتيم. به عراقي ها گفتم يك بشكه برايمان بياورند. آن سال زمستان، براي اولين بار براي ما لباس زمستاني آورده بودند. لباسها نو بودند، اما نپوشيده بوديم. با وسايلي كه نمي خواستيم ببريم و نبايد مي افتاد دست آنها، همه را ريختيم توي بشكه و آتش زديم. 

نهم بهمن، پيش از ظهر، ما را بردند بخش اداري اردوگاه. زني آمد وسايلمان را گشت. كيف من را كه با شلوار لي دوخته بودم خالي كرد روي ميز. من يك جانماز داشتم كه هديه حليمه بود، چند تكه پارچهٔ گلدوزي شده با نامه ها و عكسهاي خانوادگي كه برايم فرستاده بودند. نامه ها و عكسها را گرفت. پشت عكسها نوشته بود. نوشته ها را كند و خود عكسها را برگرداند. بعد همه جاي بدنمان را گشت. لباس كه پوشيديم، گفت، ”حالا جيبهايتان را خالي كنيد!“ قلبم ريخت. اسم مفقوديني را كه در زندان بودند، روي كاغذ سيگار نوشته بودم، تا كرده بودم، اندازه يك نخود، گذاشته بودم توي جيبم. آن را بين انگشتانم قايم كردم و آستر جيبم را را كشيدم بيرون. خدا را شكر نديد. 

بالاخره بازرسي تمام شد. ناهار آوردند. هيچكداممان لب نزديم. نمي توانستيم بخوريم. همه ساكت بوديم و منتظر؛ مثل همه لحظات اسارت. اما چنين اندوهي را تا آن روز احساس نكرده بودم. اولين روز اسارت و روزهاي تنهايي، روزهايي كه تنبيه مي شديم، دردناك بودند. اما غم آن روز با به مراتب سنگين تر بود. احساس اينكه من دارم مي روم ولي برادران من هنوز در اردوگاه هستند. وقتي از اردوگاه بيرون آمدم بچه ها عده اي در محوطه بودند و عده اي پشت پنجره هاي آسايشگاه ها از دور حس مي كردم نگاهشان دارد با من حرف مي زند نگاه خيلي سنگيني بود.

از طرفي خوشحال بودم. از طرفي حس مي كردم بر سر بچه ها چه خواهد آمد. نگران بودم براي مجروحين. اي كاش به جاي ما آنها را مي فرستادند ايران. سعي مي كردم به آزادي فكر نكنيم. احساس مي كردم همه اينها يك رؤ ياست چون نمي خواستم باور كنم كه دارم برمي گردم. شايد داشتند با ما بازي مي كردند و مي خواستند تنبيه مان كنند. همه چيز امكان داشت. نماز مغرب و عشا را خوانديم كه اتوبوس آمد. بايد مي رفتيم. تمام بچه ها پشت در و پنجره آسايشگاهها ايستاده بودند. حس مي كردم كل اردوگاه يك كلمه شده و به خوش آمد مي گفتند. از اينكه ما چهار دختر به ايران برمي گشتيم همه خوشحال بودند.



از كدام مسير برگشتيد؟ 
مي خواستند از تركيه ما را ببرند ايران. راه هوايي عراق ايران بسته بود. راه خيلي طولاني شد. هفت ساعت در راه بوديم. نگران بودم، ولي به روي خودم نمي آوردم. شنيده بودم بعضي اسرا را برده اند اسرائيل و آمريكا. مدت چهار سال بسياري از قواي جسمي خود را از دست داده بودم. هواپيما كه ا وج گرفت. سرم گيج مي رفت. فشارم پايين افتاده بود. يك لحظه ديگر هيچي نفهميدم. فقط صداي آذر را مي شنيدم كه مي گفت، ”شما دست نزنيد. ما خودمان مي آوريمش.“ به من آمپول زدند تا حالم جا آمد. قبلاً هم در هواپيما حالم بد مي شد ولي نه به اين شكل. ظهر تركيه بوديم. يكراست رفتيم اردوگاهي كه كارهاي مبادلهٔ اسرا را انجام مي دادند. از صليب سرخ و هلال احمر تركيه و ايران آنجا بودند.

واكنش صليب سرخ و خبرنگارها چه بود؟ 
خبرنگارها از جاهاي مختلف آمده بودند كه اولين گروه اسرايي را كه آزاد مي شوند ببينند. تعجب كرده بودند ما آنجا چكار مي كنيم. اول برخورد خوبي نداشتند. ما از آنجا گفتيم و اينكه چه بلاهايي سر بچه ها مي آورند. وضع زندانها و اردوگاهها را گفتيم. باورشان نمي شد. وقتي مي خواستيم بياييم، از گلدوزيهايي كه كرده بوديم، بهشان داديم. 

چه موقع به ايران رسيديد؟ 
دهم بهمن 62 ، ساعت دوازده شب بيمارستان سرخه حصار بوديم. برف باريده بود. همه جا سفيد بود. دو روز بايد قرنطينه مي شديم. آن دو روز، از وزارت اطلاعات مي آمدند براي بازجويي!

واكنش شما چه بود؟ 
انتظار چنين برخوردي را نداشتيم. انگار كار خلافي مرتكب شده بوديم. مثل زنداني ها از ما بازجويي مي كردند. يك لحظه فكر كردم اين سالها را براي چه تحمل كرديم؟ براي چه مقاومت كرديم؟ حتي لباسهاي نو زمستاني كه امسال داده بودند، نپوشيديم. نمي خواستيم سختي هاي اين چند سال را فراموش كنيم. دلمان نمي خواست آنها را با خودمان بياوريم ايران كه مردم فكر كنند آنجا به ما خوش مي گذشته. 

كي مي دانست اين چند سال چطور گذشته؟
ما اولين گروهي بوديم كه آمده بوديم. تا مردم بفهمند اسارت يعني چه، طول كشيد. وزارت اطلاعات چون شك داشت نكند بين ما جاسوسي فرستاده باشند، از تك تك ما بازجويي كرد. وظيفه اش را انجام مي داد، اما براي ما سخت بود. حتي ما را پيش امام(ره) نبردند. تنها آرزويي كه داشتيم همين بود كه برويم پيش امام(ره). هيچكس نمي دانست اسرا در عراق چه وضعيتي دارند. امام(ره) كه گفتند، ”اسرا شهداي زنده اند“ خيلي چيزها عوض شد.

 


چند روز در قرنطينه بوديد؟
دو روز و انتظار تلخي بود. و اولين ديدارها؟ 
دوازدهم بهمن خانواده ها آمدند. اول از همه حليمه را صدا كردند. رفت. منزل برادر معصومه تهران بود. خانواده آذر از شيراز رفته بودند آنجا، همگي با هم آمده بودند دنبال آنها.
به هم قول داديم دوريمان زياد طول نكشد و خيلي زود قرار بگذاريم همديگر را ببينيم. به اين اميد خداحافظي كرديم.
حليمه هنوز جدا نشده، دلش تنگ شده بود. چقدر سعي كرده بود وابسته نشود. 
بالاخره مرا را صدا زدند. قلبم تند مي زد. جلوي در شلوغ بود. همه آمده بودند. با همان لباسهايي كه موقع رفتن پوشيده بودم و حالا خيلي كهنه شده بود، رفتم. دايي از بين جمعيت راهش را به طرفم باز كرد. نگاهم دنبال كسي مي گشت. جاي علي كنار رؤيا خالي بود.

آيا در اسارت هم هديه اي از دوستانتان دريافت كرديد؟ 

بله. حليمه برايم سجاده و جانماز دوخته و دور آن را قلاب دوزي كرده بود. اين هديه را از باقيمانده پارچه هايي كه برايش مانتو دوخته بودم، درست كرده بود. آذر و معصومه با هم روي يك پارچه گل دوخته بودند. اينها بهترين هديه هايي بود كه در عمرم گرفته بودم. ولابد به كساني كه در ايران بودند! بله. من براي برادرم، علي، يك دستمال كوچك از شعارهاي زيباي الله اكبر گلدوزي كردم. تازه نامزد كرده بود؛ با دخترعمويم. 
نامه نوشته بودند كه علي و رؤيا مشغول خريد عقدند. از روزي كه فهميدم، دلم مي خواست چيزي براي هر دويشان بفرستم. مي خواستم بهشان بگويم چقدر به فكرشان هستم. چيز زيادي نداشتيم. 
با خرده پارچه هايي كه داشتيم، يك دستمال برايشان درست كردم. يك طرح ”الله اكبر“ هم رويش كشيدم كه گلدوزي كنم. اما عجيب بود كه هر وقت سوزن دستم مي گرفتم، احساس مي كردم بي خود اينكار را مي كنم. 
احساس مي كردم هيچوقت به دست علي نمي رسد. 
منبع : ماهنامه شاهد ياران / شماره 9



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 1 / 7 / 1395

100ماه در جبهه از 13 سالگي 



 

 
 


دستگاه با هر نفس مرطوب او صدايي دارد كه دل را فرو مي‌ريزد. تاپ تاپي غريب كه صداي دلهره دارد و پرده‌هاي گلدار روي پنجره، اتاق ساده و كوچك او را شبيه اتاق سرد بيمارستاني مي‌كند. 


او نفس مي‌كشد. دستگاه با هر نفس مرطوب او صدايي دارد كه دل را فرو مي‌ريزد. تاپ تاپي غريب كه صداي دلهره دارد و پرده‌هاي گلدار روي پنجره، اتاق ساده و كوچك او را شبيه اتاق سرد بيمارستاني مي‌كند. با صداي دستگاه‌هايي كه تلاش مي‌كنند بيماري را زنده نگه دارند. اين دردي كه سال‌هاست با آن آشناست. «سعيد ثعلبي» همان رزمنده شجاعي است كه اين روزها به دليل ضايعه شيميايي و خس خس گلويش، به ناچار از كپسول اكسيژن استفاده مي‌كند. 

او صاحب همان عكس معروف دفاع مقدس است. رزمنده‌اي كه ايستاده و تفنگ به دست گرفته و پيشبند «يا مهدي ادركني(عج)» بر پيشاني‌اش بسته است. اين عكس، حالا در سطح شهرهاي ايران پخش شده است و اكثر مردم بارها آن را مشاهده كردند. بعضي ديوارهاي شهر، اين عكس را روي خود نقاشي شده مي‌بينند. در همايش‌هاي مختلف‌، اين عكس را روي بنرها و تبليغات مي‌توان يافت و اعتقاد اكثريت اين است كه صاحب اين عكس، در جبهه به شهادت رسيده است. 

ما هم همينگونه فكر مي‌كرديم تا اينكه در يكي از همايش‌هايي كه اخيراً با حضور جانبازان شيميايي سطح كشور در تهران برگزار شد، با وي آشنا شديم. دانستن اينكه او صاحب اين عكس است، برايمان جالب بود. خودش مي‌گويد كه سال 61 در عمليات والفجر يك در فكه، عكاسي اين عكس را از او گرفته است. ثعلبي، حالا در اهواز زندگي مي‌كند و با مجروحيت شيميايي دست و پنجه نرم مي‌كند. توصيه مي‌كنيم كه مصاحبه زير با اين جانباز 70 درصد شيميايي را بخوانيد تا چيزهايي درباره زندگي‌اش دستتان بيايد

چه سالي به جبهه اعزام شديد؟

سال 59 در بستان زندگي مي‌كرديم كه بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره كرد. به حميديه رفتيم. تصميم گرفتم به جبهه بروم، اما به دليل سن كمم، در بسيج ثبت نامم نكردند. آنقدر سماجت كردم كه در بسيج حميديه قبولم كردند. در كرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اينكه 16 سال داشتم، بعد از مدتي مسئول گردان 40 نفره شدم. 

آزاد‌سازي كرخه نور چه سالي انجام شد؟

كرخه نور در شمال جفير قرار دارد. سال 61 نزديك‌هاي عمليات بيت المقدس بود كه براي شروع، بايد آنجا را پاك‌سازي مي‌كرديم. 

عراقي ها، كرخه نور را مين‌گذاري كرده بودند. بچه‌ها همه داوطلب بودند كه از معبر مين رد بشوند و راه را باز كنند. آخرش قرعه كشي كرديم. دو بار قرعه زديم و هر بار اسم بچه‌هاي خوزستاني درآمد. صداي اعتراض شمالي‌ها بالا رفت. مي‌گفتند: ما مهمانيم، شما در خانه خودتان هستيد، بگذاريد ما برويم. ما چاره‌اي نداشتيم، گذاشتيم دوباره قرعه بيندازند، گفتيم مهمانند، بايد احترام بگذاريم. بالاخره آنها رفتند. ساعت يك بعد از ظهر بود كه آزادسازي كرخه نور را شروع كرديم. 

چند نفر از آنها كه از مين رد شدند، به شهادت رسيدند؟

آن روز 50 نفر از بچه‌ها از روي مين‌ها رد شدند. مين‌ها ضدنفر بودند و مي‌كشتند؛ برگشتي در كار نبود. مسير 40 متري را بچه‌ها يكي يكي رفتند و باز كردند. 

من حساب مي‌كنم كه در هر متر، حداقل يكي شان به شهادت رسيد. اولي در قدم اول، دومي بعد از او، سومي. . . و هر كدام كه پيش مي‌رفت، پا جاي پاي كسي مي‌گذاشت كه لحظه‌اي پيش از او، جلوي چشمش در غبار انفجار مين ضدنفر گم شده بود. فكرش را بكن! صف كشيده بودند و پشت سر هم مي‌رفتند. يكي يكي. يكي مي‌رفت و وقتي صداي انفجار بلند مي‌شد و او كه رفته بود در غباري كه از زمين به آسمان مي‌رفت گم مي‌شد، بعدي پشت سر او مي‌دويد كه به نوبتش برسد كه در غبار انفجار بپيچد و به آسمان برود. 

يعني هيچ راه ديگري براي عبور وجود نداشت؟

نه، چاره نبود، بچه‌ها مي‌رفتند و راه را باز مي‌كردند. معبر مين از خاكريز مقدم خودمان بود به خاكريز دشمن. بچه‌ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اكبر و ياحسين(ع) مي‌گفتند و مي‌رفتند و از روي مين رد مي‌شدند و راه را باز مي‌كردند. 

از عكستان بگوييد. خاطرتان است كه مربوط به چه عملياتي است؟

سال 61 در عمليات والفجر يك در فكه بودم كه عكاسي آمد و عكسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم. ديگراو را نديدم، ولي عكس را داشتم. از كنگره‌ها و جشنواره‌هاي زيادي سراغ اين عكس را مي‌گرفتند و دنبالش مي‌گشتند، من هم به آنها مي‌دادم. 

از مجروحيت شيميايي تان گفتيد. در چه عملياتي شيميايي شديد؟

قبل از مجروحيت شيميايي‌ام، در عمليات بيت‌المقدس براي آزادي خرمشهر، يكبار از ناحيه دست چپ زخمي شدم و يكبار ديگر دچار موج انفجار شده بودم، با اين همه دوباره به جبهه برگشتم. سال 62 در عمليات خيبر شيميايي شدم. آن روز چند نفر زخمي شدند. من با قايق، زخمي‌ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان مي‌بردم كه شط را بمباران شيميايي كردند. ما هم خبر نداشتيم كه اصلاً شيميايي چي هست. ساعت 10 و نيم صبح بود. روي آب بوديم و آنجا هواي شيميايي را تنفس كرديم. بمب شيميايي را توي آب انداختند. نيزارها همه سوختند. دودش سفيد و غليظ بود و در هوا مي‌چرخيد. 

از وضعيت جسماني خود و همرزمانتان هم بگوييد؟

وقتي به ساحل رسيديم، يكي از بچه‌ها آتش گرفته و روي زمين افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش كردم. خودم هم بدنم مي‌سوخت. ما را به بيمارستان بردند. بين مجروح‌هايي كه با قايق به ساحل رساندم، اسراي عراقي هم بودند. آن موقع استاديوم ورزشي اهواز تبديل به نقاهتگاه مجروحان شيميايي شده بود. ما را به آنجا بردند و شست‌وشو دادند و بعد هم به بيمارستان نجميه تهران منتقلمان كردند. دوران بستري ام سه ماه طول كشيد. بدنم تاول زده بود، احساس خفگي داشتم، خون استفراغ مي‌كردم. هنوز هم خون استفراغ مي‌كنم. 

بعد از اين بهبودي، دوباره به جبهه برگشتيد؟

بله، سال 65 در شلمچه دچار مجروحيت شيميايي عامل گاز اعصاب شدم. عراقي‌ها بعد از اينكه فاو را گرفتند، مي‌خواستند شلمچه را هم بگيرند كه ما آنجا بوديم. هواپيماها آمدند و 10 تا 10 تا بمب‌هاي گاز اعصاب ريختند. ما توي سنگرمان بوديم، رفتيم ماسك زديم، ولي ديگر فايده نداشت. سه نفر بوديم. تشنج كرديم. يكي از بچه ها، بچه تبريز بود، 12 - 13 ساله. سرش را محكم مي‌زد به ديوار. خون از سر و صورتش سرازير شده بود ولي هيچ چيز را احساس نمي‌كرد. فقط سرش را محكم مي‌زد توي ديوار. از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آنجا بردند تهران. بيمارستان نجميه، بيمارستان بقيه‌الله، بيمارستان مصطفي خميني و بيمارستان جماران. براي مجروحيتم با گاز اعصاب نزديك شش ماه بستري بودم. 

چه چيزي باعث شد كه بعد از مجروحيت شيميايي تان دوباره به جبهه برگرديد؟

در جبهه، وقتي رزمنده‌ها سر پست نگهباني مي‌رفتند، نفر بعدي را كه نوبتش مي‌شد، بيدار نمي‌كردند و خودشان جاي بعدي هم بيدار مي‌ماندند و نگهباني مي‌دادند. بچه‌ها با هم مثل برادر بودند. پوتين‌هاي همديگر را واكس مي‌زدند، لباس‌هاي همديگر را مي‌شستند، كسي نمي‌گفت اين لباس كي است و آن لباس كي است. همه را با هم مي‌شستند. حال و هواي آن موقع خيلي خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عمليات همه حاضر بودند. همه مي‌خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خيلي سخت بود. بچه‌ها توي جنگ ديده اند، خط مقدم شوخي نيست. همه اينها، مرا به جبهه جذب مي‌كرد. 

وقتي مردم مي‌فهمند شما صاحب همان عكس معروف هستيد، چه رفتاري با شما مي‌كنند؟

مردم اهواز نسبت به من محبت دارند و وقتي اين موضوع را مي‌فهمند، خوشحال مي‌شوند. من هم آنها را دوست دارم. بعضي از مردم، با تعجب به من نگاه مي‌كنند و مي‌پرسند كه اين عكس كجا از من گرفته شده است. من هم برايشان تعريف مي‌كنم. برايشان جالب است كه صاحب اين عكس، اهوازي است. در مناسبت‌هاي مختلف مثل هفته دفاع مقدس و بسيج، مسئولان سپاه و نيروي انتظامي از من دعوت مي‌كنند كه در همايش آنها شركت كنم و براي مردم از خاطرات جبهه بگويم. 

چه سالي اولين بار، عكستان را روي ديوار شهرتان نقاشي شده ديديد؟

نخستين‌بار، سال 70 عكسم را روي يكي از ديوارهاي اهواز كنار عكس رهبرمان نقاشي شده ديدم. شعبه انصار سپاه با همكاري شهرداري، اين نقاشي را كشيده بود. به اين شعبه رفتم و خودم را معرفي كردم. براي آنها هم عجيب بود كه صاحب اين عكس الان روبه‌رويشان ايستاده است. بعد از آن، هميشه در همايش‌ها از من دعوت مي‌كردند تا حضور پيدا كنم و بعد خيلي از مردم شهر، فهميدند كه صاحب اين عكس، يك اهوازي است. 

وقتي اين عكستان را ديديد، چه حسي داشتيد؟

خيلي متعجب بودم. عكس مرا كنار عكس رهبر انقلابمان كشيده بودند و از اين نظر خوشحال بودم، اما از طرف ديگر، خودم را كوچك‌تر از اين مي‌ديدم كه در كنار ايشان، نقاشي شده باشم. 

شهرهاي ديگر چطور؟ اين عكستان در ديوارهاي شهرها و استان‌هاي ديگر هم نقاشي شده است. مخصوصاً در مراسم‌هاي مختلف كه به مناسبت هفته بسيج يا دفاع مقدس برگزار مي‌شود، عكستان را روي بنر نقاشي مي‌كنند. تا حالا در شهرهاي ديگر، اين عكستان را ديديد؟

بله، گاهي كه براي درمان مجروحيت شيميايي ام به بيمارستان بقيه الله يا ساسان مي‌آيم، عكسم را روي ديوار مي‌بينم. يكبار يكي از فرزندانم به مشهد رفته بود كه در آنجا هم عكس مرا ديده بود. اين عكسم، براي مردم جذابيت داشته است و در شهرهاي ديگر هم آن را نقاشي كردند. 

فكر مي‌كنيد، معروف شدن عكستان، كار شما را سخت كرده يا آسان؟


قطعاً سخت‌تر مي‌كند. مردم وقتي با من برخورد مي‌كنند، انتظار دارند همان فردي باشم كه در جبهه بودم. يعني خاكي، با محبت، ديندار، ميهن دوست و... من هم سعي مي‌كنم همانگونه رفتار كنم. عكس من يادگار دوران دفاع مقدس است و براي ارزش نهادن به آن روزها، بايد به گونه‌اي رفتار كنم كه مردم ارزش آن روزها را حس كنند. 

بعضي از مردم اعتقاد دارند كه صاحب اين عكس، در عمليات كربلاي يك شهيد شده است. تا حالا كسي اين سؤال را از شما پرسيده است؟

بله، گاهي پيش آمده است. من به آنها مي‌گويم كه زنده ام و شهيد نشده ام. سپس درباره عمليات و روزي كه عكسم را از من گرفتند، با آنها صحبت مي‌كنم و قانعشان مي‌كنم كه آنها اشتباه تصور مي‌كردند. من عكس‌هاي ديگري هم دارم كه نشان مي‌دهد صاحب اين عكس هستم. 

فكر مي‌كرديد كه اين عكس يك روزي اينقدر معروف شود؟

خير، اين يك توفيق است. آن روز اصلاً فكرش را نمي‌كردم. فكر مي‌كنم، اين تكليفم را نسبت به مردمم بيشتر مي‌كند. 

ا
ز وضعيت خانوادگي خود بگوييد. در آن زمان چگونه زندگي مي‌كرديد؟

خانواده من زندگي متوسطي داشتند. پدرم كشاورز بود و من گاهي در اين كار به او كمك مي‌كردم. بعد از شروع جنگ، 13 ساله بودم كه به جبهه رفتم و صد ماه توفيق حضور داشتم. 

هر چند وقت يكبار براي درمان به تهران مي‌آييد؟

من هر ماه به تهران مي‌آيم و در بيمارستان بقيه‌الله و ساسان بستري مي‌شوم. مجروحيت شيميايي ام از ناحيه ريه است و بارها عمل شست‌وشوي ريه انجام داده‌ام. پوست و چشمم هم كمي آسيب ديده‌اند، اما نه به اندازه ريه ام. دكتر مصطفي قانعي، پزشك متخصصم است؛ در درمانم، نقش زيادي داشته است كه از او ممنونم. 

فكر مي‌كنيد فرق جانباز شيميايي با جانبازان ديگر چيست؟

جانبازان از نظر اينكه همه در جبهه مجروح شدند، هيچ فرقي نمي‌كنند و تفاوت آنها نوع عارضه هايشان است. جانبازان شيميايي مظلومند، چون در متن جامعه گمنامند. مجروحيتشان در ظاهر مشخص نيست و به موازات آن، مردم شناخت زيادي درباره مجروحيت آنها ندارند. طبيعي است كه آنها را كمتر درك مي‌كنند؛ اما جانبازان قطع عضو يا نخاع چون مجروحيتشان در ظاهر مشخص است، درك مردم نسبت به آنها بيشتر است. 

در حال حاضر، چه مشكلاتي داريد؟


من فقط از نظر دارو و درمان مشكل دارم. بعضي داروها هستند كه هزينه شان بالاست و من قادر به خريد مداوم آنها نيستم. اميدوارم مسئولان بنياد شهيد در اين زمينه همت بيشتري كنند. من به رئيس جمهور هم اين را گفتم. اميدوارم مشكل داروي من و جانبازان شيميايي ديگر حل شود. 

چه سالي ازدواج كرديد؟


سال 62 ازدواج كردم. يك هفته بعدش يك شب آمدند در خانه دنبالم و گفتند بيا برويم عمليات، من هم رفتم! عمليات خيبر بود، همانجا شيميايي شدم. خانمم هم چيزي نمي‌گفت. مي‌گفت: آزادي، برو. 

ارتباط اعضاي خانواده با شما چگونه است؟


خوب است و آنها مرا به خوبي درك مي‌كنند. آنها وقتي عكسم را در سطح شهر مي‌بيينند، خيلي خوشحال مي‌شوند. يكي از فرزندانم در شعبه انصار سپاه خوزستان مشغول فعاليت است. پنج فرزند دارم به نام‌هاي مهدي، رضا، مسلم، احمد وزينب كه به آنها افتخار مي‌كنم. 

در پايان اگر حرفي داريد، بگوييد؟


ما در زمان جنگ در حال دفاع بوديم. ما فقط از خاك خودمان دفاع مي‌كرديم. فقط به فكر كشور خودمان بوديم، مي‌خواستيم مرز خودمان را نگه داريم. خدا را شاهد مي‌گيرم كه بايد مرزهايمان را با قدرت نگه داريم. اگر زمانه بازگردد باز حاضرم به جبهه بروم؛ چون براي دفاع از كشورم به جبهه مي‌روم. خاك كشورمان آنقدر مقدس است كه حفظ آن، برايم خيلي مهم است. 

منبع : سایت نورآسمان


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 1 / 7 / 1395


 



سرزمین گلِ سرخ

لشکر پاییز به یکباره هجوم آغاز می کند.
بادهای مسموم به سرزمین گل های معصوم قدم می گذراند.


ارّابه پاییز، ساقه های بی دفاع را در زیر پا له می کند 
و به حریم باغ قدم می گذارد.

پاییز نمی داند که به باغی هجوم آورده است که
ریشه هایش خونِ ایمان و توکّل نوشیده اند.


پاییز نمی داند که سروّ مردی، غنچه های این باغ را حمایت 
می کند که از هیچ توفانی خم نمی شود.

پیغمبر بهار، فرمان «جهاد» می دهد.
«جهاد» دریچه ای است که به باغ بهشت باز می شود.


«جهاد» مسابقه ای که بین برندگانش، برگه های «فتح» و شهادت 
تقسیم می کند.دسته دسته نهال های جوان به پا می خیزند؛

درخت های باغ، ریشه هایشان را در رسم گره می زنند؛
تا سالیان مقاومت و حماسه را تاب بیاورند.

هر نهال جوانی که بر خاک می افتد، هزاران نهال دیگر
به خونخواهی او و ادامه راه او بر می خیزند.

از آن هنگام، لاله های این سرزمین، سرخ تر می رویند.
از آن هنگام، نام گل های سرخ را بر کوچه های شهر می آویزند.


از همان هنگام، هیچ کس جز به فتح و گشایش نمی اندیشد.
هر چند که گاهی دل هایی لرزان می گویند که
«مَتی نصْرُ اللّه »، امّا همه باغ، باور دارند که
«نَصر مِنَ اللّه وَ فَتْحٌ قَریبٍ».

آری! جهاد آغاز می شود.فرمانِ جهاد، تردید را از 
دل ها می زداید و قدم ها را محکم می کند.

آنک هزاران «آرش» به یاری مرزهای سرزمین خورشید، 
متولّد می شوند.

ای وطن!
مباد آن که دیگر هیچ بیگانه ای بر حریم گل های سرخت، پا بگذارد.

مبادا که دیگر دلِ ساقه های خردسالت بلرزد؛ 
که امروز نهال های مراقبت در هوای «ولایت» آن قدر بالیده اند 
که هیچ نیرویی را در زمین جرأتِ رویارویی شان نیست.

محمدسعید میرزایی

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: سرزمین گلِ سرخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 1 / 7 / 1395
جانبازی كه بدون بیهو شی جراحی ‌شد




نویسنده وبلاگ مشق شب در مطلبی نوشته بود : امشب یکی از دوستان خبری را نشانم داد که تاریخ آن گذشته بود اما داستانی از احترام خاص مقام معظم رهبری به جانبازان در آن وجود داشت که خواندن آن به نقل از جانباز ناصر افشاری خالی از لطف نیست:


در كل 14 بار مجروح شده‌ام.
در كربلای 5 شیمیایی شده ‌ام.
بیش از 200 ماه است كه روی تخت بیمارستان خوابیده‌ام و 67 بار مرا به اتاق عمل برده‌اند، در عمل‌های اخیر به دلیل ترس از مرگ مرا بیهوش نمی‌كنند و بدون بیهوشی جراحی می‌شوم. 
7 عمل هم در كشور آلمان انجام داده‌ ام.


چند وقت پیش قبل از اعزام به آلمان خدمت مقام معظم رهبری رسیدم ولی نتوانستم از آمبولانس پیاده شوم.
ایشان جلوی اتومبیل آمدند دست روی سینه من گذاشتند و فرمودند: من روزی را می‌بینیم كه با پای خودت به اینجا می‌آیی.

ایشان را به مادرشان حضرت زهرا (س) قسم دادم كه از خدا بخواهند هر چه زودتر مرا ببرد و خواستم برای عاقبت به خیری من دعا كنند.

فرمودند:
 شهدا اگر یك بار شهید شدند ، لحظه لحظه زندگی تو شهادت است.

لازم به ذکر است که این مطلب در سال 1386 نقل شده 



منبع :تبیان

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 1 / 7 / 1395

ویژه نامه گرامیداشت هفته دفاع مقدس



▄*▀*▄ کجایند مردان بی ادعا ▄*▀*▄

ویژه نامه گرامیداشت هفته دفاع مقدس

شهید کیست و شهادت چیست ؟

شهید کیست و شهادت چیست ؟

شهادت شهد شیرین رضای حق است.
شهادت عبارت تمام وکمال اعتماد واعتقادبخداست.
شهادت تکامل وجودی روح پرخروش و جوشش ،ولی در عین حال مطمئن و
آرام شهید است.
شهادت ارث بزرگ اولیـاء خداست.
شهادت نهایت یک حماسه و ایثار است.
شهادت غایت آرزوی رزمندگان راه خداست.
شهادت فریاد رسای اسلام بر ظلم ظالمان است.
شهادت مایه عزت مسلمین است و شهید احیاء کننده این معناست.
شهادت بهای زحمات ومشقات شهید است.
شهادت قد بلند کردن ،استواری و شکست ناپذیر است .
شهادت قتل در راه خداست.
شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است.
شهادت بانک رحیل تشنگان وصل بخداست و شهیدواصل به این معناست.
شهادت بشارت نابودی ظالمان و ستمگران است.
شهادت پیام آور عزت وفتح است.
شهادت اتمام حجت با کافران و ملحدان است .
شهادت فیض عظما و فضلی از جانب خداست.
شهادت وسیله رسیدن به قرب حق تعالی و وعده تخلف ناپذیر سبحانه تعالی و قرآن به مؤمنان است.

  

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 31 / 6 / 1395

«علم الکتاب» چیست و در نزد کیست؟!

امام علی

«وَ یَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلًا  قُلْ كَفَى‏ بِاللَّهِ شَهِیدَا بَیْنىِ وَ بَیْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب»(1)

نگارنده قصد دارد در این سطور با جمع شواهد و قرائن تبیین کند که:

 مراد از «من عنده علم الکتاب» کیست؟

آن کسی که علم الکتاب فقط در نزد اوست کیست؟

آن کسی که در آیه تعبیر از او یعنی «مَن» موصوله عطف بر لفظ جلاله «الله» شده کیست؟

آن کسی که شهادت او به رسالت، قرین شهادت خداوند قرار گرفته است کیست؟

آن کسی که شهادت او همانند شهادت خداوند تسلی بخش آلام و رنجها و ناراحتی های پیامبر صلی الله علیه وآله است،

کیست؟

آن کس کیست که خداوند راجع به آن خطاب به پیامبرش می فرماید: ای پیامبر! من و او وقتی به رسالت تو شهادت دهیم، دیگر به انکار و کفر دیگران نباید توجهی کرد؟

شواهد و قرائن را در دو بخش داخلی و خارجی بررسی می نماییم و به عبارت دیگر در دو بخش قرآنی و روایی.

شواهد داخلی یا قرآنی

خداوند در سوره هود می فرماید: «أَ فَمَن كاَنَ عَلىَ‏ بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَ مِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسىَ إِمَامًا وَ رَحْمَة»(2)

از این آیه فهمیده می شود که پیامبر اکرم علاوه بر آیات روشن و براهینی که از طرف پروردگارش دارد، به همراه خود شاهدی از جانب خویش دارد!

«شَاهِدٌ مِّنْهُ » یعنی در کنار تأیید خداوند از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، کنار او کسی می باشد که از خانواده و اهل بیت پیامبر علیهم السلام است و تأیید کننده او می باشد همانطور که در کنار موسی علیه السلام کسی از خانواده او یعنی برادرش او را تأیید می نمود: «هَارُونَ أَخِى*اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى»(3) ؛ فلذا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله خطاب به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی»(4)؛ تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی.

مراد از «شَاهِدٌ مِّنْهُ» در سوره هود امیرالمومنین علیه السلام می باشد و این مۆیدی بسیار قوی برای این است که تشخیص دهیم منظور از «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» در سوره رعد - که قرار است همانند خداوند، شهادت و گواهی او پیامبر را کفایت نماید - امیرالمومنین علیه السلام است.

از طرفی در جریان نزول و ابلاغ سروه برائت یا همان توبه وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله  مأمور شد که این سوره را از ابوبکر پس بگیرد و وی ناراحت خدمت پیامبر اکرم آمد و علت را جوبا شد ، آن حضرت فرمود که خداوند فرموده است:

«لایۆدّنی عنک الا أنت أو رجل منک»(5) یعنی تنها یا خودت باید ابلاغ کنی یا مردی که از تو است. و متواتر یا نزدیک به متواتر است که «رجل منک» امیرالمومنین بود، فلذا فرمود: «و علیّ منّی و لایۆدّی عنّی الاّ علیّ»؛ علی از من است و أداء نمی کند ابلاغ را کسی از طرف من جز علی علیه السلام.

پس با این شواهد به وضوح می توان فهمید که مراد از «شَاهِدٌ مِّنْهُ» در سوره هود امیرالمومنین علیه السلام می باشد و این مۆیدی بسیار قوی برای این است که تشخیص دهیم منظور از «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» در سوره رعد - که قرار است همانند خداوند، شهادت و گواهی او پیامبر را کفایت نماید - امیرالمومنین علیه السلام است.

انس با قرآنشواهد خارجی یا روایی

رسول خدا و امیرالمومنین و نیز امام باقر و امام صادق و موسی بن جعفر علیهم السلام و همچنین ابن عباس و سعیدبن جبیر و ابی مریم و سلمان فارسی و ابی سعید الخدری و اسماعیل السدی و عبدالله بن عطاء، همگی روایت نموده اند که مراد از «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد.(7)

به عنوان مثال سیوطی سنی در تفسیر مشهور خود به نام الدّر المنثور نقل می نماید از سعید بن منصور و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و نحاس در کتاب ناسخش که عده ای گمان نموده اند مراد از «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» عبدالله بن سلام است این مسأله از سعید بن جبیر سوال شد، او در جواب گفت: هرگز، چگونه این طور باشد و حال این که این سوره مکی است (8) یعنی سوره رعد در مکه نازل شد و حال آن که عبدالله بن سلام در مدینه اسلام آورده است!

حال، وقتی ثابت شد که امیرالمومنین علیه السلام تنها کسی است که علم الکتاب در نزد اوست در دو زمینه بحث پیش می آید:

شخصی که نزد او بخشی از علم الکتاب بود گفت که من تخت بلقیس را در یک چشم بهم زدن نزد سلیمان علیه السلام حاضر می نمایم! حال کسی که در نزد او تمام «علم الکتاب» یا علم به تمام «الکتاب» حاضر است از چه نیرویی برخوردار خواهد بود!

در این صورت دیگر باور کردن کَندن در خیبر و ردّ الشمس و سایر معجزات حضرتش آسان خواهد بود

زمینه اول:

اینکه علم الکتاب به چه معناست؟

اگر مراد از «الکتاب» استغراق افراد یا جنس باشد که تبادر عرفی هم همین را تأیید می نماید، در این صورت از این جمله فهمیده می شود که علم به هر کتابی در نزد حضرت است چه قرآن چه تورات چه انجیل چه زبور و چه صحف چه کتاب تشریع و چه کتاب تکوین(منظور از کتاب تکوین، کل عالم هستی می باشد) یا همان لوح محفوظ، اگر مراد از «الکتاب» عهد باشد یعنی تعریف از نوع عهد شخصی باشد، مراد به احتمال قوی قرآن و به احتمال دیگر همان لوح محفوظ است و احتمال بسیار ضعیف این است که مراد خصوص تورات و انجیل باشد.

 

زمینه دوم:

اینکه با یک مقایسه قرآنی می توان احتمال کتاب تکوین یا لوح محفوظ را تقویت نمود خداوند در سوره نمل(9) در مورد داستان سلیمان علیه السلام و تخت بلقیس می فرماید: «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَاب...» یعنی شخصی که نزد او بخشی از علم الکتاب بود گفت که من تخت بلقیس را در یک چشم بهم زدن نزد سلیمان علیه السلام حاضر می نمایم! حال کسی که در نزد او تمام «علم الکتاب» یا علم به تمام «الکتاب» حاضر است از چه نیرویی برخوردار خواهد بود!

در این صورت دیگر باور کردن کَندن در خیبر و ردّ الشمس و سایر معجزات حضرتش آسان خواهد بود .

 

آسمان و هفت اختر حلقه ی در کویش         چرخ را کند چنبر یک اشاره ز ابرویش

چیست قلعه خیبر با کمند نیرویش؟             چیست کندن آن در پیش زور بازویش؟

با قَدَر خداوندش از نخست مقرون کرد        تا کتاب هستی را همچو لوح مکنون کرده (١٠)

 

پی نوشت:

1- سوره رعد، 43

2- سوره هود، 17.

3- سوره طه، 30 و 31

4- صحیح مسلم، ج7، ص 120.

5- مسند احمد، ج1، ص 151 و مستدرک حاکم، ج3، ص 51.

6- المیزان، ج10، ص 169.

7- شواهد التنزل؛ ج1، ص 400 و 401 و زادالمسیر، ج4، ص 252 و المیزان، ج10، ص 390.

8- الدرالمنثور، ج4، ص 69 و ج6 ص 39 و تفسیر ابن کثیر، ج2، ص 540.

9- سوره نمل، 40.

10- دیوان مفتقر، ص 104 و 105.

                                                                                                                                          

     حمید حاج علی 

                                                                                                                                       مدرس حوزه علمیه قم

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 31 / 6 / 1395

شاگردی بزرگ در پای درس استادی بزرگ

امام علیقال رسول الله صلی الله علیه و آله :« أَنَا أَدِیبُ‏ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ أَدِیبِی .» (1)

من تربیت یافته خدایم و علی تربیت یافته من.

یکی از افتخارات امیرالمۆمنین صلوات الله علیه که از جمله فضائل حضرت می باشد بهره بردن از وجود نازنین حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و اله است. همو که خداوند از او تمجید کرده و او را لایق مقام خاتمیت قرار داده است. علی علیه السلام پای درس چنین استاد با عظمتی سالیان سال نشسته است. علی علیه السلام کسی است که در مکتب نبوی بزرگ شده است و کسب معارف نموده است. در این که کسی از کودکی تحت تعلیم و تربیت خصوصی پیامبر عظیم الشأن، با این وسعت، از جهت کمی و کیفی بوده باشد، از احدی جز ایشان نامی نتوان برد. هم از این جهت که طولانی ترین زمان در حضور رسول الله بودن از مختصات اوست یعنی هیچ کس به اندازه او در محضر رسول الله شاگردی ننموده است و هم از جهت کیفیت تزکیه و یادگیری علوم الهی. این کلام حضرت رسول صلی الله علیه و آله است که می فرماید: أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُه.(2) علی دروازه علم است.

مولودی مبارک در کعبه

قَالَ یَزِیدُ بْنُ قَعْنَبٍ‏ كُنْتُ جَالِساً مَعَ الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ فَرِیقٍ مِنْ عَبْدِ الْعُزَّى بِإِزَاءِ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ إِذْ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدٍ أُمُّ أَمِیرِ الْمُۆْمِنِینَ ع وَ كَانَتْ حَامِلَةً بِهِ ...(3)

ابن بابویه از على بن احمد بن موسى دقاق از محمد بن جعفر اسدى از موسى بن عمران از حسین بن یزید از محمد بن سنان از مفضل بن عمر از ثابت بن دینار از سعید بن جبیر از یزید بن قعنب، نقل كرده كه گفت:

من با عباس و عده‏اى از بت پرستان (پیروان بت عزى) در بیت اللَّه الحرام نشسته بودیم. در آن هنگام فاطمه بنت اسد على علیه السلام را حامله بود و مدت حملش نه ماهه بود، در مقابل كعبه ایستاده فرمود: اى خداوند بزرگ! من به تو ایمان دارم. پس دیدیم دیوار كعبه از هم باز شد، از سمت پشت فاطمه داخل كعبه شد. ما تصمیم گرفتیم كه در خانه كعبه را كسى باز كند، در باز نشد. لذا فهمیدیم كه این كار از جانب خداوند بوده است.

همه شما از موقعیت و نزدیكى من با رسول گرامى آگاهید. او مرا در آغوش خود بزرگ كرد و من خردسالى بودم كه مرا به سینه خود مى‏چسباند و رختخواب مرا در كنار خود پهن مى‏كرد. من بوى خوش آن حضرت را استشمام مى‏كردم و هر روز از اخلاق او چیزى مى‏آموختم

بعد از چهار روز فاطمه علیهما السلام از كعبه خارج شد، در حالى كه قنداق حضرت على علیه السلام در بغلش بود. پس فرمود: من از همه زنان گذشته افضل شدم. زیرا من داخل خانه خدا شدم و از میوه‏هاى بهشت خوردم و از غذاهاى آن ارتزاق كردم. وقتى كه مى‏خواستم بیرون بیایم، ندایى غیبى گفت: اى فاطمه، این كودك را على نام گذار و خداوند اعلى مى‏فرماید: من نام او را از نام خودم مشتق كردم، و با ادب خودم او را تربیت نمودم و او را به مشكلترین علوم خود آگاه نمودم. پس اوست كه بتها را در خانه من مى‏شكند (در كعبه) و اوست كه در پشت بام خانه من اذان مى‏گوید و مرا تمجید مى‏كند. خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و از او اطاعت كند، و واى بر حال كسى كه دشمن او باشد و بر وى عصیان كند .(4)

 

حضرت محمددست پرورده  رسول وحی

رسول الله محبت ویژه ای به علی علیه السلام از همان زمان که در گهواره بود، داشت:

قالت فولدت علیا و لرسول الله ثلاثون سنة فأحبه رسول الله حبا شدیدا و قال لها اجعلی مهده بقرب فراشی و كان ص یلی أكثر تربیته و ...(فاطمه مى‏گوید: على را زاییدم در حالى كه از عمر رسول خدا سى سال مى‏گذشت و پیامبر او را به شدّت دوست مى‏داشت‏ و به من مى‏فرمود: گهواره او را نزدیك بستر من قرار ده. پیامبر اکرم، بیش‏تر تربیت‏ على‏ را عهده‏دار بود و به هنگام شستشو على را پاكیزه مى‏گرداند و هنگام آشامیدن شیر، آن را جرعه جرعه در كام على مى‏ریخت و به گاه خواب گهواره‏اش را آرام تكان مى‏داد و در بیدارى با او كودكانه سخن مى‏گفت و بر سینه حملش مى‏كرد و مى‏فرمود: این برادر، ولىّ، یار، برگزیده، اندوخته، پناهگاه، خویش، وارث، همسر دختر من، امین من در وصیّتم و جانشین من است. پیامبر پیوسته او را در آغوش خود داشت و او را در كوه‏ها و درّه‏هاى كوچك و بزرگ مكّه مى‏گرداند. (6)

اوست كه بتها را در خانه من مى‏شكند (در كعبه) و اوست كه در پشت بام خانه من اذان مى‏گوید و مرا تمجید مى‏كند. خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و از او اطاعت كند، و واى بر حال كسى كه دشمن او باشد و بر وى عصیان كند

ورود به خانه وحی

تاریخ نویسان شیعه و سنی به این نکته تصریح کرده اند که علی علیه السلام از کودکی در تحت تکفل رسول الله بوده است و ایشان علی صلوات الله علیه را بزرگ کرده است؛ به عنوان نمونه از علمای اهل سنت ابن کثیر در کتابش می نگارد:

«...و كان فی حجر رسول الله صلّى الله علیه و سلّم قبل الإسلام.» (7)؛ قبل از اسلام علی بن ابی طالب در دامان رسول خدا بود.

و اما داستان ورود امیرالمۆمنین صلوات الله علیه به خانه رسول خدا از کتاب ارزشمند عالم معاصر آیت الله سبحانی چنین است:

«در یكى از سال‏ها كه قحطى و كم آبى، مكّه و نواحى آن را در برگرفته بود؛ رسول گرامى تصمیم گرفت كه به عموى بزرگوار خود ابو طالب كمك كند و هزینه زندگى او را پایین آورد. از این رو، با عموى دیگر خود به نام «عباس» موضوع را در میان گذاشت. قرار شد هر كدام، یكى از فرزندان ابو طالب را به خانه خود ببرند: رسول گرامى، على علیه السّلام را و عباس «جعفر» را به خانه خود بردند.

ابو الفرج اصفهانى، مورّخ معروف مى‏نویسد: عباس، طالب را و حمزه، جعفر را و رسول خدا، على علیه السّلام را، به خانه‏هاى خود بردند. آن‏گاه رسول خدا گفت: من همان را برگزیدم كه خدا او را برایم برگزیده است.

اگر چه ظاهر جریان این بود كه به زندگى ابو طالب در سال قحطى كمك كند، ولى هدف نهایى چیز دیگرى بود و آن اینكه على علیه السّلام در دامان پیامبر تربیت و پرورش پیدا كند و از اخلاق كریمه او پیروى نماید.

امیر مۆمنان، در نهج البلاغه در این مورد مى‏فرماید: همه شما از موقعیت و نزدیكى من با رسول گرامى آگاهید. او مرا در آغوش خود بزرگ كرد و من خردسالى بودم كه مرا به سینه خود مى‏چسباند و رختخواب مرا در كنار خود پهن مى‏كرد. من بوى خوش آن حضرت را استشمام مى‏كردم و هر روز از اخلاق او چیزى مى‏آموختم.» (8)

 

پی نوشت:

1.بحار الأنوار، المجلسی،ج‏16 ص : 231

2. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد،شیخ مفید، ج‏1، ص: 33

3. أمالی الصدوق ،ص132

4. الجواهر السنیة-كلیات حدیث قدسى ،محدث عاملى- زین العابدین كاظمى خلخالى‏، صص 454 تا 455 ، انتشارات دهقان‏-تهران‏، چاپ: سوم 1380 ش‏

5. كشف الغمة فی معرفة الأئمة، محدث اربلی، ،ج‏1،ص 60 ،چاپ:بنى هاشمى‏ تبریز، چاپ: 1381 ق‏

6. كشف الیقین-ترجمه آژیر،ص 58 تا ص60

7 .البدایةوالنهایة،ابن كثیر؛ج‏3،ص:26؛بیروت، دار الفكر، 1407/ 1986.7

8. فروغ ابدیت، جعفر سبحانى،ص204 ،بوستان کتاب قم

                                                                                                                            سید روح الله علوی

 

 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی