تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 53754
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 56439
بازدید ماه : 696654
بازدید کل : 2305852
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 24 / 7 / 1395

تدبر در سوره ي مباركه ي يوسف (4)

 تدبر در سوره ي مباركه ي يوسف (4)

 مجري طرح: علي صبوحي طسوجي


نمودار شماره 7- سوره مباركه يوسف ( عليه السلام )

2- هدايتي بودن سخن در سوره مباركه يوسف ( عليه السلام )

2-1- فضاي سخن سوره مباركه يوسف ( عليه السلام )

طليعه: طليعه اين سوره تأكيد مي كند كه قرآن، آيات كتاب مبين است و براي فراهم آمدن زمينه تعقل آدميان در قالب قرآن عربي نازل شده است و قصه حضرت يوسف ( عليه السلام ) نيز در چارچوب وحي همين قرآن بوده و پيش از نزولش حتي پيامبر خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) از آن غافل بوده است؛ به جا بودن اين محتوا در ابتداي سوره حاكي از فضاي ترديد نسبت به وحياني بودن قرآن عربي، به ويژه بيانات داستاني آن است. يعني عربي بودن قرآن كريم و داستاني بودن برخي از بيانات آن، سبب شده بود كه عده اي گمان كنند اين كتاب ريشه ملكوتي و وحياني ندارد.
فصل: با توجه به طليعه و خاتمه و انتخاب داستان يوسف ( عليه السلام )، مي توان فهميد كه در فضاي اين سوره، پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله و سلم ) مصداق بارز بنده اي مؤمن و محسن ( مانند حضرت يوسف، عليه السلام ) است كه خداي متعالي، ولايت امر او را تا تحقق اراده ربوبي بر عهده دارد و مشركان و ملحدان و توطئه هايشان، مصداق بدخواهان اعتلاي بنده مخلص خدا هستند كه ناكام خواهند ماند. بنابراين جنبه هايي از فضاي اين سوره، بدين بيان قابل ذكر است:
1.
فضاي سختيها و ابتلائات پياپي در مسير تحقق اراده ربوبي براي رسول خويش ( صلي الله عليه و آله و سلم ) كه با توجه به توطئه برادران و به چاه انداختن حضرت يوسف ( عليه السلام ) و دسيسه زليخا و زنان و به زندان انداختن آن حضرت قابل استفاده است.
2.
نياز پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) و مؤمنان، به اطمينان افزايي و اميدبخشي براي موفقيت نهايي كه از ذكر نجات و رهايي حضرت يوسف ( عليه السلام ) و تمكن ايشان و بيان نصرت الهي درباره ايشان قابل استفاده است.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 24 / 7 / 1395

چگونه قرآن بخوانیم و بفهمیم؟

 چگونه قرآن بخوانیم و بفهمیم؟
 
نویسنده: فاضل صالح سامرایی
برگردان: حمیدرضا میرحاجی
تفسیر بیانی و اهمیت آن در فهم قرآن
در تعریف تفسیر گفته شده که علمی است که بوسیله آن فهم کتابی را که خداوند بر پیامبرش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل نموده امکان پذیر می‌شود و معانی موجود در آن تبیین می‌گردد و دستورات و حکمت‌های آن استخراج می‌شود! (1)
اما «تفسیر بیانی» تفسیری است که رازهای ترکیباتی را که در تعبیرات قرآن به کار رفته، آشکار می‌کند. بنابراین این نوع تفسیر، جزئی از آن تفسیر عام است که در آن توجه و دقت، روی بیان اسرار موجود در تعبیر به کار برده شده در قرآن از جنبه هنری معطوف می‌شود، یعنی موضوعاتی از قبیل علل تقدیم و تأخیر واژه‌ها، ذکر و یا حذف آنها و یا گزینش یک لفظ به جای لفظی دیگر و مسائل دیگری که معمولا در نحوه تعبیر از یک موضوع به کار گرفته می‌شود.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 24 / 7 / 1395

جهان از ديدگاه قرآن

جهان از ديدگاه قرآن
جهان از ديدگاه قرآن

نويسنده:علي منصورنژاد
منبع:روزنامه کیهان

شناخت جهان ، دغدغه دائمي بشر

بي گمان انسان مي كوشد تا از خود و محيط پيراموني خويش شناخت كامل و جامعي به دست آورد؛ زيرا بي شناخت، امكان بهره مندي و يا مقابله با رخدادهاي آن فراهم نمي شود. بخشي از اين شناخت از طريق ابزارهاي شناختي انسان چون شنوايي و بينايي و ديگر ابزارها به دست مي آيد و بخشي ديگر هم از راه هايي چون وحي و شهود پديد مي آيد.از آن جايي كه ابزارهاي شناختي انسان بسيار محدود و جهان آفرينش حتي با دانش آغاز و انجام آن به سبب گستردگي، دور از دسترس مي نمايد، انسان به هر چيزي كه امكان جزيي براي شناخت وي فراهم آورد چنگ مي زند. اين مساله براي انساني كه از آغاز و انجام جهان آگاهي ندارد بسيار حياتي و به عنوان دغدغه دايمي مطرح مي شود. انسان به طور طبيعي مي خواهد از وضعيت و آينده خويش آگاه شود؛ وضعيت و آينده اي كه ارتباط مستقيم و تنگاتنگي با وضعيت جهان و مسائل آن دارد. سرنوشتي مشترك را مي بيند كه نشستگان در كشتي جهان دچار آن هستند.به نظر مي رسد يكي از راه هاي مطمئن شناخت جهان مراجعه به گزاره ها و آموزه هاي وحياني است كه آفريدگار جهان بيان كرده است. از اين رو بازخواني و تحليل آن نه تنها انسان را در شناخت وضعيت خود بلكه گذشته و آينده وي كمك مي كند و نقاب از چهره اين كتاب كه آغاز و انجام آن ناشناخته است بر مي دارد، بلكه بهترين امكان را براي تصرفات درست در جهان و تسخير مناسب فراهم مي آورد تا با شناخت كامل تري در جهان تصرف كند.

گستره معنايي جهان

مراد از واژه جهان در اين نوشتار همه هستي نيست بلكه تنها بخشي از هستي است كه ما از آن به عالم زمين و كرات آسمان تعبير مي كنيم و در كاربردهاي كهن پارسي از آن به گيتي در برابر مينو ياد مي شده است مقصود از جهان همين عالم ظاهري است كه در برابر ديدگان بشر قرار دارد و مجموعه اي از زمين و آسمان و كهكشان هاي انبوه و بي پايان را شامل مي شود. (لغت نامه دهخدا ج 5 ص 6957)

ويژگي هاي جهان در آيات قرآن

آيات قرآني بر اين نكته تاكيد مي ورزند كه جهان از روي تصادف و خود به خود پديدار نشده است و برخلاف تصور برخي، جهان داراي آفريدگاري است كه آن را بي الگويي از پيش تعيين شده (بقره آيه 117 و 164 و آل عمران آيه 27 و 190 و 191 و ده ها آيه ديگر) و برپايه اصول حق و قوانين حق مدار و بسيار متقن و استوار آفريده است. (احقاف آيه 2 و 3 و نيز حجر آيه 85 و 86 و آل عمران آيات 190 و 191)جهان يك باره آفريده نشده، بلكه در يك فرايند طولاني و زمان مندي به وجود آمده است؛ (بقره آيه 164 و آل عمران آيه 26 و 27 و انعام آيه 59) اين جهان داراي نظامي زيبا و نيكو است (سجده آيه 7) و از هماهنگي و نظمي خاص بهره مند بوده (بقره آيه 164) و داراي جفت و زوج است كه كيفيت آن براي ما معلوم نيست. (يس آيه 36 و زخرف آيه 12 و ذاريات آيه 49)جهان داراي نظم خاصي است كه هرگز از آن بيرون نمي رود (اسراء آيه 42 و انبياء آيات 16 و 22) مگر آن كه آفريدگار آن را اراده كند).

عمر معين جهان

در آموزه هاي قرآني جهان داراي عمري معين است كه روزي پايان مي يابد و از هم فرو مي پاشد. (روم آيه 8 و احقاف آيه 3) حفاظت گسترده خداوند از آفرينش موجب نگه داري آن از فروپاشي است (بقره آيه 255) ولي روزي اين حفاظت برداشته خواهد شد و جهان گرفتار فروپاشي مي شود. اين فروپاشي جهان نيز به اراده و امر الهي انجام مي شود؛ زيرا جهان آفرينش در احاطه علمي و قدرت كامل خداوند بوده (بقره آيه 29 و 33 و 255 و نساء آيه 126) و همه تحولات و رخدادهاي آن در حيطه علم و قدرت اوست. (بقره آيه 164)خداوندي كه تدبير همه هستي از جمله جهان را در دست دارد و همه عوالم را مديريت و تدبير مي كند. (حمد آيه 2 و نيز بقره آيه 22 و 29 و 107 و ده ها آيه ديگر) حاكم مطلق جهان است و بر آن حاكميت مي كند (بقره آيه 107 و آيات ديگر) و هيچ ذره اي از حيطه اقتدار و حاكميت وي بيرون نيست. از اين رو مقدار و اندازه هر موجودي را در جهان تعيين مي كند و به او مي دهد و بيش از آن چه مقدر شده نصيب و بهره كسي نخواهد شد. (رعد آيه 8 و حجر آيه 21 و فرقان آيه 2)
جهان همواره در گسترش است و روز به روز و ساعت به ساعت بردامنه و گستره آن افزوده مي شود. (فاطر آيه 1)جهان در آموزه هاي قرآني داراي شعور و ادراك است (اسراء آيه 44) به همين دليل در برابر خداوند مطيع تكويني است و به او به اين معنا سجده مي برد. (نحل آيه 48، 49)به هر حال اين جهان به دستور آن خداوندي آفريده شده و مديريت و محافظت مي شود كه حكيم و فرزانه است و به هدفي آن را آفريده است (آل عمران آيه 109) و اين كه جهان و موجودات آن به سوي خداوند در حركت هستند (مائده آيه 18 و هود آيه 123 آل عمران آيه 109) براي جهان عمري محدود و فرجامي مشخص است كه مي بايست به پايان برسد و در مسير تكاملي خود به خدا ختم شود. (روم آيه 8 و احقاف آيه 3)

 

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 23 / 7 / 1395

Image result for ‫عملیات مروارید، حماسه جاودان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران‬‎

یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌هایی که نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در هشت سال دفاع مقدس از خود به یادگار گذاشت عملیات مروارید بود که سالروز آن به نام روز نیروی دریایی ثبت شده است.

بنده (عبدالله هدایتی) به عنوان یک تکاور و یک عضو کوچک نیروی دریایی افتخار حضور در این عملیات را داشتم. عملیاتی که نتیجه آن از بین رفتن کامل نیروی دریایی رژیم بعث عراق بود و طی آن سکوهای نفتی البکر و الامیه عراق به طور کامل منهدم شد.

چند ماهی از جنگ تحمیلی می‌گذشت و ما در شهرهای آبادان و خرمشهر مستقر بودیم یک روز توسط فرمانده یکان عملیات ویژه از خط مقدم جبهه به پشت جبهه (بندر ماهشهر) فرا خوانده شدیم بدون اینکه از مقصد و هدف این احضار آگاه باشیم. ما را به منطقه دوم دریایی بوشهر اعزام کردند و پس از چند روز ما را به اطاق جنگ منطقه بردند. در این محل تمامی کروکی‌ها و عکس‌هایی که از یک منطقه ناآشنا در آبهای عراق گرفته شده بود را به ما نشان دادند. ما به زودی متوجه شدیم که عکس‌های به نمایش درآمده، مربوط به اسکله‌های نفتی البکر و الامیه عراق است. بعضی از نقاط اسکله بر اثر بمباران تیزپروازان نیروی هوایی و ناوگان نیروی دریایی منهدم و حفره‌های بزرگ در آن ایجاد شده بود که عبور از آن نقاط در شب، خطر سقوط به دریا را به همراه داشت.

فرمانده عملیات این موضوع را به ما یادآوری کرده و گفت: با تصرف و انهدام اسکله‌های نفتی البکر و الامیه صادرات نفت عراق از خلیج فارس را از بین برده و شکست بزرگی به نیروی دریایی عراق وارد خواهیم کرد. پس از صدور دستور عملیاتی، از اعضای تیم هیچ‌کس حق خروج از ساختمان اتاق جنگ را نداشت تا اینکه در نیمه شب با یک فروند یدک‌کش، پس از بارگیری و سوار شدن به سوی شمال خلیج فارس (اروند) حرکت کردیم، تمامی سلاح‌های موردنیاز و ۳۰۰۰ پوند سی فور خمیری(c4)، چاشنی، فتیله و ابزار آلات در شناور موردنظر مهیا بود. در طول مسیر توسط فرمانده اعلام شد هر پنج پوند سی فور را تبدیل به یک سی فور ۲۵/۲ کیلوگرمی نماییم. ما هم بلافاصله از دستور تبعیت کردیم و تمام ۳۰۰۰ پوند را به همین صورت آماده کرده و داخل کوله پشتی‌های بزرگ گذاشته و در پاشنه یدک‌کش مهار کردیم. بعد از چند ساعت به سکوی نفتی نوروز رسیدیم و پس از صرف شام رأس ساعت ۱۱ شب به سوی اروند و هدف پیش‌بینی شده حرکت کردیم؛ در تمام طول مسیر، تاریکی مطلق حکمفرما بود و فقط صفحه رادار و قطب‌نما بود که به وسیله نور سبز خوانده می‌شد. نفس‌ها در سینه حبس شده بود، به مأموریت خودمان و به خطراتی که ممکن بود گریبانگیرمان شود فکر می‌کردیم که ناگهان فرمانده اعلام کرد ۵۰۰ متر به اسکله مانده است. در این فاصله،‌ شهری بزرگ و خاموش در دریا در جلوی چشمانمان مشاهده کردیم. یدک‌کش آرام‌آرام به اسکله نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. ناخدای یدک‌کش به خوبی از وضعیت اسکله آگاهی نداشت و در نتیجه نمی‌دانست کجا باید پهلو بگیرد، و این باعث شد که در میان پل‌های اسکله گیر کند، آب هم در حال مد بود و این باعث می‌شد که شناور نتواند از پل‌ها خود را رها کند. خدایا چه سرنوشتی برای ما مقدور شده بود؛ ۳۰۰۰ پوند مواد منفجره در داخل یدک‌کش بود و اگر یک نارنجک، تنها یک نارنجک به داخل یدک‌کش انداخته می‌شد چه اتفاق هولناکی می‌افتاد. یدک‌کش کاملاً گیر افتاده بود و ما از پایین به بالا نگاه می‌کردیم و منتظر بودیم که از سوی دشمن چه عکس‌العملی بروز خواهد کرد. تا اینکه ناخدا با روشن کردن دو موتور یدک‌کش و شکستن رادار و دکل‌های یدک‌کش خود را از اسکله جدا و اعلام کرد به علت نامناسب بودن وضعیت باید به طرف اسکله نوروز حرکت کنیم. چون محل مناسبی برای پیاده کردن ما وجود نداشت؛ به همین دلیل یدک‌کش راه رفته را برگشت و از پیاده کردن ما منصرف شد. تعجب ما از این بود که چرا از سوی دشمن عکس‌العملی ندیدیم؟ چرا دشمن از تحرکات ما آگاهی پیدا نکرد. به اسکله نوروز برگشتیم. ناوچه قهرمان پیکان به عنوان محافظ و اسکورت ما را همراهی می‌کرد. ناخدا همتی(شهید) فرمانده شجاع ناوچه به ما گفت: ناراحت نباشید فردا شب شما را با همین ناوچه بر روی اسکله‌های البکر و الامیه پیاده می‌کنیم. ما خوشحال شدیم و وسایل خودمان را از یکدک‌کش به داخل ناوچه انتقال دادیم و منتظر فردا شب شدیم. لحظه موعود فرا رسید؛ در تاریکی مطلق حرکت کردیم و ناوچه در یک ضلع مناسب پهلو گرفت. افراد تجسس پیاده شدند و طی یک تقسیم کار، بقیه نفرات مواد منفجره را از ناوچه به اسکله تخلیه کردند تا کار تخلیه زود تمام شود و ناوچه هرچه سریع‌تر از محل دور شود. با تیم تجسس باید ۱۲ نفر به همراه ۱۵۰۰ پوند مواد منفجره در اسکله پیاده می‌شدیم. بنده که جزو تیم تجسس بودم با فرمانده برای تجسس و پاکسازی اسکله پرداختیم. جالب است بدانید در همان شب اول افراد موجود در روی اسکله که اکثراً‌غیرنظامی بودند به وسیله شناورهای خودشان فرار را بر قرار ترجیح داده بودند و به نوعی البکر خالی از افراد دشمن بود. پاکسازی و پیاده شدن حدود ۴۵ دقیقه طول کشید؛‌ناوچه پیکان جهت پیاده کردن مابقی نفرات به سوی اسکله الامیه حرکت کرد. الامیه در پنج مایلی شمالی البکر و نزدیک به ساحل بود. آن شب تمام ۱۲ نفر با هوشیاری کامل در اطراف اسکله بیدار ماندیم و هرکس از مواضع خود محافظت می‌کرد.

در موقع پیاده شدن تیم دوم بر روی اسکله الامیه،‌ ناخدا همتی اعلام کرده بود که در صفحه رادار خود چند شناور عراقی را که به سوی اسکله می‌آیند دیده است. به همین دلیل دستور داده بود افراد هرچه سریع تر پیاده و مواد منفجره را تخلیه کنند. چرا که ناوچه در معرض خطر بود. پس از جدا شدن پیکان از اسکله، جنگ سختی بین پیکان و ناوچه‌های اوزای عراقی در گرفت. جنگی که تاریکی مطلق دریا را به روشنایی روز تبدیل کرد. و پیکان یک تنه با چندین فروند ناوچه عراقی رودرو شد و توانست با حمله شجاعانه خود،‌ سه فروند از آنها را به قعر دریا بفرستد؛‌ ما از این موضوع خوشحال بودیم که چنین پشتیبان شایسته‌ای داریم.

صبح فردا فرا رسید، آخرین مراحل بازدید و پاکسازی از سکوها را انجام دادیم، قرار بود تا ساعت ۱۲ ظهر کار ما تمام شود و با ناوچه پیکان به طرف بوشهر حرکت کنیم. در چند مایلی اسکله، ناوچه موشک‌اندازی گشت می‌زد، ما فکر می‌کردیم که این همان ناوچه پیکان است؛‌ اما این یک ناوچه اژدر افکن دشمن بود،‌ پیکان برای بارگیری مهمات و موشک به بوشهر رفته بود. تیم ما تمامی سکوهای نفتی را با مواد منفجره مسلح ساخته بود که درصورت لزوم و دستور فرمانده می‌توانستیم همه را یکجا منفجر کنیم. سه ساعت از ظهر می‌گذشت، از ناوچه پیکان اثری نبود. از گرسنگی بی‌طاقت شده بودیم، غذای دشمن موجود بود ولی از قبل به ما گفته بودند که نباید از غذای دشمن استفاده کنیم، زیرا ممکن بود مسموم کرده باشند. با کمی تدبیر و تحمل به فکرمان رسید که می‌توانیم از جیره غذایی قایق‌های نجات خودمان استفاده کنیم. این کار را کردیم و مشکل گرسنگی‌مان برطرف شد. بالگرد هوادریا برای ما اعزام شده بود که غذا بیاورد؛‌ اما غذاهای بسته‌بندی شده که به طرف ما پرتاب می‌شد داخل آب می‌افتاد و بلافاصله طعمه کوسه‌های گرسنه می‌شد. زمان به سرعت می‌گذشت،‌ تنها انتظار ما آمدن ناوچه پیکان بود تا بر روی آن سوار شویم و بمب‌ها و مواد منفجره کار گذاشته شده روی اسکله‌ها را منفجر کنیم. حوالی ظهر در دو مایلی اسکله یک فروند اژدرافکن عراقی لنگر انداخته بود و به راحتی ما را می‌دید و ما هم بی‌هیچ ترس و وحشتی به کار خود مشغول بودیم. طبق قرار قبلی،‌ ناوچه پیکان باید رأس ساعت ۱۲ ظهر می‌آمد و ما را سوار می‌کرد؛‌ ولی به علت برگشت ناوچه به بوشهر این کار به تأخیر افتاد و شب فرا رسید، غنایم زیادی جمع‌آوری کرده بودیم. در قسمت جنوبی اسکله به صورت دفاع دور تا دور منتظر ناوچه پیکان بودیم و راه‌های ورودی اسکله را به وسیله تله‌های روشن شونده بسته بودیم تا اگر دشمن بخواهد به داخل سکوها بیاید ما متوجه شده و از خود دفاع کنیم. فرمانده با ما اتمام حجت کرده بود که اگر خدای ناکرده غافلگیر شدیم اجازه می‌دهیم که دشمن تا نزدیک‌ترین محل مواد منفجره کارگذاری شده بیاید آنگاه با منفجر ساختن اسکله‌ها، خودمان را نیز فدای کشور و میهن عزیزمان خواهیم کرد. شب به نیمه خود رسید،‌ ناگهان نگهبان پل‌های ورودی اسکله که با آر.پی.جی ۷ منتظر دشمن بود خبر داد که یک فروند ناوچه به سمت سکوی نفتی نزدیک می‌شود،‌ بلافاصله کلیه نفرات در محل‌های مخصوص خود مستقر شدند. منتظر بودیم که ناوچه آنقدر نزدیک بیاید تا بتوانیم با سلاح‌هایی که در اختیار داشتیم آن را از بین ببریم. در فاصله پنجاه متری ناوچه کاملاً‌ قابل رؤیت بود و‌گنبد کروی شکل آن نشان از ناوچه پیکان می‌داد، ‌آری ناوچه همیشه قهرمان پیکان بود که آرام‌آرام به سمت یاران خسته اما پایدار خود می‌آمد، اشک شوق در چشمان بچه‌ها نمایان شد. ناوچه بلافاصله پهلو گرفت و نیرو‌ها سوار ناوچه شدند تنها دو نفر از تکاوران بر روی اسکله ماندند تا فردا صبح اسکله نفتی را به آتش بکشند و با بالگرد به سمت سکوی نوروز بروند.

ناوچه پیکان پس از سوار کردن تکاوران مستقر در سکوی نفتی البکر،‌ به سوی سکوی الامیه حرکت کرد و آنجا هم به همین منوال دو نفر ماندند و بقیه سوار شدند. ناوچه بین دو سکوی نفتی مستقر شد تا فردا صبح شاهد شکست ذلت‌باری برای صدام حسین و افتخار و پیروزی بزرگی برای دریادلان و ملت قهرمان ایران باشیم.

صبح روز بعد صدای بالگردی به گوش رسید، خودی بود،‌ طبق هماهنگی قبلی،‌ ابتدا به سوی اسکله نفتی الامیه رفت و افراد مانده بر روی آن را هلی‌برن کرد و از آنجا به سمت اسکله البکر آمد در هنگام برگشت به سمت البکر صدای انفجار و دنیایی از آتش و دود به هوا برخاست،‌ در اسکله البکر نیز همین اتفاق افتاد، فیلمبردار نیروی دریایی که نزد ما حضور داشت موفق شد صحنه‌هایی از این انفجار را فیلمبرداری کند. بعد از انجام انفجارهای موفقیت‌آمیز اسکله‌های البکر و الامیه،‌ ناوچه پیکان قهرمانانه به طرف سکوی نفتی نوروز حرکت کرد و در آنجا پس از استراحتی کوتاه،‌ با شادی و سرور و عرض شادباش و تبریک به همدیگر به سمت پایگاه بوشهر حرکت کردیم. تا اینجا مرحله اول عملیات مروارید بود.

مرحله دوم عملیات مروارید از آنجایی شروع شد که ۱۶ نفر از ما را به اتاق جنگ احضار کردند، پس از صدور اوامر و دستورات عملیاتی هیچ‌کس حق خروج از ساختمان را نداشت. فرمانده عملیات گفت اگر ما سکوی نفتی البکر را تصرف و از آن پدافند کنیم می‌توانیم ارتش بعثی عراق را نسبت به خروج از خرمشهر تحت فشار قرار دهیم. ما نسبت به اجرای این طرح بسیار خوشحال شدیم. نفرات می‌بایستی با دو فروند ناوچه و یک فروند بالگرد وارد عمل می‌شدند. بار دیگر ناوچه قهرمان پیکان به همراه ناوچه جوشن برای این مأموریت انتخاب شده و قرار شد تکاوران انتخاب شده با بالگرد وارد سکوی البکر شوند، ‌ناوچه پیکان از بالگرد محافظت کند و ناوچه جوشن پشتیبان ناوچه پیکان باشد. مرحله دوم عملیات آغاز شد. رأس ساعت ۱۱ صبح نفرات وارد سکوی نفتی البکر شدند. بعد از پیاده کردن نفرات و برگشت بالگرد مشاهده کردیم که تعدادی عراقی در روی سکوی البکر مستقر هستند و دو فروند ناوچه در ضلع شمالی آن پهلو گرفته‌اند. بعد از چند دقیقه مشاهده کردیم یک فروند میگ عراقی بر فراز سکو در حال پرواز است؛‌ در همین حال بود که تیراندازی شروع شد و ما از ضلع جنوبی با دشمن وارد جنگ رودررو شدیم. بعد از حدود یک ساعت درگیری، یک نفر از نیروهای عراقی به هلاکت رسید و بقیه آنها ناچار به تسلیم شدند. اسراء‌ را دستگیر و آنها را خلع سلاح کردیم و با طناب دست و پای آنها را بستیم،‌ و این خبر را فوراً به ناوچه پیکان ارسال کردیم،‌ پیکان پس از دریافت پیام بلافاصله به سمت ما آمد و اسیران را به داخل آن انتقال دادیم. در دهانه خورعبدالله ناوچه موشک‌انداز اوزا کمین کرده و منتظر بود که به محض جدا شدن پیکان، آن را مورد هدف قرار دهد. اما پیکان چون از این موضوع مطلع شد از اسکله جدا نشد، تا اینکه از نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران درخواست کمک شد. هواپیماهای نیروی هوایی سریعاً‌ وارد عمل شدند و مواضع دشمن را در دهانه خور عبدالله و ضلع جنوبی آن بمباران و خبر انهدام ناوچه عراقی را اعلام کردند. یک فروند ناوچه اوزای عراقی در رأس‌البیشه عراق در کمین نیروهای ایرانی مانده بود که آن هم با شناسایی و شلیک موشک از طرف ناوچه پیکان به قعر دریا فرو رفت. در این مرحله بود که نیروی هوایی اعلام کرد که ناوچه پیکان می‌تواند از اسکله جدا شود. حوالی ساعت یک بعدازظهر بود،‌ حدود یک ربع ساعت از جدا شدن پیکان از اسکله می‌گذشت. ناگهان ناخدا همتی،‌ فرمانده ناوچه اعلام کرد نفرات هرچه سریع‌تر خود را داخل آب بیندازند؛ چون یک فروند اوزای عراقی بر روی ناوچه پیکان قفل موشکی کرده بود و هر آن ممکن بود موشک به ناوچه اصابت کند؛‌ در چنین شرایطی ناوچه هیچ کاری نمی‌توانست انجام دهد. خدمه توپخانه ناوچه بلافاصله پشت مواضع خود مستقر شدند اما در همین گیرودار بود که یک فروند موشک به سینه ناوچه اصابت کرد، عده‌ای به داخل دریا پرتاب شدند، در همین هنگام دو موشک دیگر به سمت ناوچه شلیک شد که یک فروند آن به پاشنه و دیگری به وسط ناوچه اصابت کرد. بعد از دقایقی کوتاه ناوچه پیکان به همراه ۳۷ دلاور خود به قعر خلیج فارس فرو رفت اما تسلیم دشمن نشد. دو فروند قایق نجات از ناوچه به جا مانده بود، خود را به هرجان‌کندنی بود به آنها رساندیم؛ به همراه یک اسیر عراقی که پیش ما مانده بود زمینه امداد و نجات سایر دوستان را فراهم کردیم. در این حال مشاهده کردیم ناوچه‌ای که پیکان را مورد هدف قرار داده بود به طرف ما می‌آید. سرباز اسیر عراقی با مشاهده این موضوع بسیار خوشحال شد و خنده بر لبانش نقش بست، این موضوع موجب ناراحتی ما شد و من به اتفاق دوستم تصمیم گرفتیم او را بکشیم. چون مطمئن بودیم اگر به دست دشمن اسیر بشویم او در کشتن و از بین بردن ما تردید نخواهد کرد. در حال تصمیم‌گیری برای کشتن او بودیم که ناگهان با حمله یک فروند هواپیمای جنگی از نوع فانتوم خودی روبه‌رو شدیم که به قصد نابود کردن ناوچه اوزا و تجهیزات نظامی دشمن وارد عمل شده بود. او بار اول ناوچه را مورد هدف قرار داد ولی موشک هواپیما به هدف اصابت نکرد. اما در مرحله بعدی، خلبان ایرانی چنان با دقت و شجاعت تمام،‌ ناوچه اوزا را مورد هدف قرار داد که کوهی از دود و آتش به هوا برخاست به طوری که بنده تاکنون در هیچ فیلم جنگی نمونه آن انفجار را به چشم ندیده‌ام. ناوچه اوزای عراقی در دریا غرق شد، با این رویداد مسرت بخش ما نیز از تصمیم خود مبنی بر کشتن اسیر عراقی صرف‌نظر کردیم و قایق نجات را نزدیک زخمی‌هایی که در داخل آب جا مانده بودند آوردیم و تمامی آنها را به داخل آن انتقال دادیم. چند ساعتی به همین منوال گذشت، هیچ‌ تماسی با پایگاه خودمان نداشتیم اما از آنجایی که دست عنایت حضرت حق با ما یار بود، ناگهان مشاهده کردیم که یک فروند بالگرد هوا دریا متعلق به پایگاه خودمان در آسمان پدیدار شد و اقدام به کمک‌رسانی و امداد و نجات بازماندگان کرد، عملیات جمع‌آوری بازماندگان با موفقیت به اتمام رسید اما شادی این نجات با شهادت دو تن از همرزمانمان در داخل بالگرد به علت شدت جراحات وارده به تلخی گرایید. ما را فوراً به بیمارستان نیروگاه اتمی بوشهر منتقل کردند و بچه‌ها را بستری و زمینه مداوای آنها را فراهم ساختند، با این وصف، مرحله دوم عملیات مروارید به اتمام رسید، عملیاتی که ضربات مهلکی بر ماشین جنگی دشمن وارد ساخت و نیروی دریایی رژیم بعثی عراق را به کل منهدم ساخت به طوری که تا پایان جنگ تحمیلی نتوانست سر بلند کند. در اینجا به روان پاک شهیدان نیروی دریایی خصوصاً‌ شهدای ناوچه پیکان و عملیات مروارید درود می‌فرستیم، و از خدای متعال آرزوی علو درجات برای آنها داریم. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

نویسنده: عبدالله هدایتی

منبع: پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس

 

موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 23 / 7 / 1395

Image result for ‫«عملیات انتقام» رؤیای صدام را به کابوس تبدیل کرد‬‎

نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با انجام «عملیات انتقام» در فاصله ۲ ساعت پس از آغاز رسمی جنگ تحمیلی، رؤیای سیادت صدام بر ایران و خلیج فارس را به کابوسی آشفته مبدل ساخت.

نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران اولین پاسخ دندان‌شکن خود را ۲ ساعت پس از اعلان جنگ رسمی و تجاوز رژیم بعثی-صهیونیستی صدام به حریم جمهوری اسلامی ایران داد.
رژیم بعثی-صهیونیستی صدام پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، با هدف مهار موج ناشی از گسترش تفکر اسلامی در کشور عراق، منطقه غرب آسیا و بلکه سراسر دنیا، با این تصور که انقلاب در ایران سبب نابسامانی و بروز تداخل در نظام مدیریت کشور شده است و نیز این برآورد که اکثر مسئولین جمهوری اسلامی -که عمدتاً هم از قشر روحانی هستند- از کشورداری، روابط بین‌الملل و الزامات نظام بین‌المللی بی اطلاعند؛ بار دیگر رؤیای سیادت مطلق در منطقه خلیج فارس و بلعیدن بخش‌هایی از ایران ازجمله مهم‌ترین آن یعنی استان خوزستان را در سر پروراند.
ارتش بعثی-صهیونیستی صدام، از اواخر اسفندماه سال ۱۳۵۷ تا آخرین روز شهریورماه سال ۱۳۵۹، ۶۳۶ بار از طرق دریایی، زمینی و هوایی با بمباران تأسیسات صنعتی، مناطق مسکونی، مراکز اقتصادی کشور، اجرای آتش سنگین توپخانه، اقدام به ایجاد درگیری با یگان‌های مرزبانی ژاندارمری، ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از طریق تیراندازی، حملات موشکی، غارت احشام، کشتار و به اسارت بردن روستاییان و عشایر مرزنشین و تکرار روزافزون این موارد، اقدام به تجاوز علیه مرزهای کشورمان کرد.
سرانجام در روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ مرکز عملیات در اتاق جنگ وزارت دفاع عراق، دستور حمله رسمی و اشغال ایران را با اسم رمز «یَومْ الرَعدِ» صادر کرد و ۱۹۲ فروند جنگنده اهداف متعددی را در حوالی نوار مرزی مشترک و عمق حریم هوایی جمهوری اسلامی ایران بمباران کردند.
در ساعت ۱۳:۴۵ فرودگاه بین‌المللی اهواز مورد هدف حملات هوایی میگ‌های عراقی قرار گرفت؛ دقایقی بعد نیز چندین فرودگاه و پایگاه هوایی دیگر آماج بمباران هواپیماهای دشمن بعثی قرار گرفتند.
ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از جمع‌بندی وضعیت موجود، دستور مقابله و دفاع از میهن اسلامی را به نیروهای دریایی، زمینی و هوایی ابلاغ کرد.
طرح عملیاتی «البرز» که از مدت‌ها پیش توسط نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران تهیه شده و به تصویب ستاد مشترک نیز رسیده بود، فوراً تبدیل به دستور و به کلیه پایگاه‌های هوایی ابلاغ شد.
با توجه به تقدم اجرای مأموریت در این عملیات، اولویت نخست به پایگاه هوایی ششم شکاری بوشهر و سپس به پایگاه هوایی سوم شکاری «شهید نوژه» همدان داده شد.
مطابق دستور، دو گروه پروازی «البرز» و «آلفارد» در پایگاه‌های هوایی ششم شکاری بوشهر و سوم شکاری «شهید نوژه» همدان تشکیل شد؛ برنامه پرواز تهیه شد؛ خلبانان انتخاب شدند و پس از مرور برنامه و انجام چک‌های پیش از پرواز، آماده انتقام از مزدوران آمریکا و رژیم صهیونیستی در منطقه شدند.

عملیات انتقام

ابتدا در ساعت ۱۶:۳۰ چهار فروند جنگنده شناسایی-رزمی فانتوم «RF4» آسمان بوشهر را به سوی پایگاه هوایی «شعیبیه» واقع در استان بصره ترک کردند؛ آنان پس از مدت کوتاهی وارد آسمان عراق شدند؛ از پادگان‌های «أُمُ القصر» و «ناصریه» گذشتند و به هدف تعیین شده رسیدند.

جنگنده‌های شماره یک، ۲ و سه روی اهداف خود شیرجه رفتند و با رها کردن بمب‌های ۱۰۰۰ پوندی روی اهداف، آنان را منهدم کردند؛ اما جنگنده شماره چهار به علت دود شدید ناشی از بمباران همرزمانش به سختی هدفی را یافته و آن را با ریختن چندین بمب منهدم کرد.
پس از اجرای بمباران، آنان با گردش به سمت مخالف مسیر بازگشت به سوی پایگاه را در پیش گرفتند؛ همگی در پایگاه هوایی ششم بوشهر سالم به زمین نشستند و پس از نوشتن فرم صحت هواپیما، پیروزمندانه به سوی دیگر همرزمان خود در گروه پروازی «البرز» رفتند.
عراقی‌های سرمست از غرور ناشی از توانایی بمباران عمق حریم ایران و به‌ویژه پایگاه هوایی یکم شکاری تهران، به هیچ عنوان تصور نمی‌کردند که پس از آن بمباران سنگین، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بتواند به سرعت یک عملیات تلافی‌جویانه را با آن همه دقت طرح‌ریزی و به‌طور موفقیت‌آمیزی اجرا کند؛ به همین علت جنگنده‌های پایگاه هوایی ششم بوشهر مأموریت محوله را بی‌نقص انجام دادند و بدون مزاحمت همگی سالم به پایگاه بازگشتند.
در ساعت ۱۷:۲۵ دو فروند جنگنده رزمی-شناسایی «RF4» در قالب گروه پروازی «آلفارد» آسمان همدان را به سوی پایگاه هوایی «کوت» واقع در استان میسان عراق ترک کردند؛ آنان کار مشکل‌تری را نسبت به دیگر همرزمان خود در پایگاه هوایی ششم شکاری بوشهر داشتند؛ زیرا دشمن هوشیار شده بود و امکان استفاده از اصل غافل‌گیری برای خلبانان آن پایگاه کمتر وجود داشت.
هر دو جنگنده وارد آسمان عراق شدند و به سوی پایگاه هوایی کوت ادامه مسیر دادند.
آنان روی هدف قفل کردند و با ریختن بمب‌ها بر روی هدف، مأموریت را به نحو احسن انجام دادند؛ ولی هنگام بازگشت، حادثه‌ای در کمین بود؛ هواپیمای سروان صالحی و ستوان خالد حیدری مورد اصابت یک فروند موشک زمین به هوای پایگاه هوایی کوت قرار گرفت و خلبانانش به لقاءالله پیوستند.
پیکر مطهر آن دو شهید ۳۲ سال بعد در عملیات تفحص برون‌مرزی کشف و پس از انتقال به میهن اسلامی‌مان به آغوش گرم خانواده‌های‌شان عودت داده شد.
این عملیات و عملیات «کمان ۹۹» –که در روز اول مهرماه سال ۱۳۵۹ با پرواز ۱۴۰ فروند هواپیما اجرا شد و تمام مراکز اقتصادی و نظامی عراق را در هم کوبید- همچون یک سیلی محکم بر صورت بعثی‌های مست نشست و به آنان فهماند که جنگیدن با ملتی که پای همه ارزش‌های انسانی، اسلامی و انقلابی ایستاده باشد، به آن آسانی‌ که آنان می‌اندیشیدند، نیست؛ آنان دریافتند که در تله ابرقدرت‌ها و جاه‌طلبی حاکم دیوانه خویش گیر افتاده‌اند و خروج از این وضعیت برای‌شان آسان نخواهد بود.

منبع: دفاع پرس

 

موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 23 / 7 / 1395

Image result for ‫شهید ابوتراب عاشوری‬‎

شیخ ابوتراب عاشوری فرزند شیخ عباس در سال ۱۳۱۴ ه. ش در روستای حیدری از توابع شهرستان دشتی به دنیا آمد. پدرش روحانی و واعظ بود و نسبش با پنج پشت به شیخ محمود ملقب به زین الدّین می رسید که او نیز نوه شیخ یوسف بحرانی (متوفی به سال ۱۱۸۶ ه.ق)، از علمای بزرگ بحرین بوده است.
شیخ محمود از اهالی سره از قرای بحرین در اواخر قرن ۱۲ ق در حین تبلیغ دین و تشیّع دستگیر شد و توسط حکام ناصبی بحرین گردن زده شد و به شهادت رسید پس از شهادت او فرزندانش در سال ۱۱۹۰ ه.ق به استان بوشهر هجرت کردند (حدود ۲۳۰ سال قبل) و در روستاهای درازی و شیخیان و شهر خورموج ساکن شدند.

مسافرت به نجف برای ادامه تحصیل

شیخ ابوتراب از همان اوایل جوانی علاقمند به کسب علم بود، لذا از سال ۱۳۳۱ برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرف شده و در آنجا تا سال ۱۳۳۷ در مدرسه قوام شیرازی مشغول به تحصیل بود.
شیخ ابوتراب در سال ۱۳۳۷ از نجف به استان بوشهر مراجعت کرده و در سال ۱۳۳۸ با دختر عموی خود ازدواج کرد. در این مدت در روستای چاه تلخ ساکن شده و همانند پدرش در ایام محرم و صفر به بوشهر آمده و در مساجد مختلف این شهر به وعظ و روضه خوانی می پرداخت. در سال ۱۳۳۹ با هدف ادامه تحصیل و ارتقاء سطح علمی خود به قم مهاجرت کرده و چند سال در آنجا ساکن بود. در این چند سال نیز در ایام خاص برای تبلیغ به بوشهر مراجعت می کرد و در همان مساجد جلسه داشت. از جمله در سال ۱۳۴۰ «پس از فوت آیت الله بروجردی، در مسجد صلح آباد دستور داد که مسجد سیاه پوش شود و مراسمی جهت بزرگداشت آن مرجع تقلید بر پا کرد

منبر و سخنرانی وی جذاب بود و علاقمندان زیادی را به خود جذب می کرد. نه تنها در مساجد محلات مختلف شهر بوشهر بلکه در جلساتی که علمای بزرگ حوزه نیز حضور داشتند شیخ ابوتراب به منبر می رفت.

به عنوان نمونه «در سال های ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ در قم هر هفته روزهای پنجشنبه در منزل مرحوم کافی جلسه ای بود که در آن اساتیدی مانند شهید مطهری و آقایان مکارم و سبحانی حضور داشتند. شهید عاشوری نیز در آن جلسه شرکت می کرد و گاهی به منبر می رفت و روضه می خواند».

شهید عاشوری پس از چند سال زندگی در قم و تحصیل علم نزد اساتیدی مانند آیت الله دوزدوزانی و آیت الله ستوه مجدداً به بوشهر برگشته و در محله سنگی در نزدیکی مسجد حاج محمد علی منزلی را اجاره کرد.
وی علاوه بر وظیفه تبلیغ و سخنرانی در مساجد مختلف شهر، نمایندگی مراجع تقلید( آیت الله حکیم، آیت اله خوئی و آیت الله شاهرودی) را برای اخذ وجوهات شرعی به عهده داشت.

آخرین مرحله تحصیل

در سال ۱۳۴۷ که به عنوان سفر زیارتی به عراق و اماکن مقدسه آنجا مشرف شد. باز هم فرصت را غنیمت شمرده و بیش از شش  ماه در آنجا ماند و کسب علم نمود و از محضر اساتیدی چون شهید آیت الله سید اسد الله مدنی و حاج شیخ غلامرضا اصفهانی بهره مند شد. ولی عزم شهید عاشوری مبنی بر حضور در استان بوشهر و ایجاد تحرک و پیشبرد نهضت امام خمینی (ره) در این استان باعث شد که تحصیل را تا دروس رسائل و مکاسب ادامه داده و در آستانه ورود به دوره خارج، حضور در حوزه و تحصیلات علمی را متوقف کرده و به بوشهر برگردد.

شهید عاشوری در نجف اشرف با بزرگانی مانند امام موسی صدر، شهید آیت الله سید مصطفی خمینی، مرحوم حجت الاسلام علی حجتی کرمانی، مرحوم شیخ احمد کافی و آیت الله مروارید همدرس بود که پس از بازگشت از نجف نیز ارتباط خود را با بعضی از آنها حفظ کرد.

از سال ۱۳۳۴ شهید عاشوری امامت مسجد در مسجد جامع جعفری (شهید عاشوری) را برعهده گرفت و در آنجا به وعظ و تبلیغ پرداخت و با تأسیس مدرسه علمیه بوشهر درسال ۱۳۴۷ شیخ ابوتراب در آن به تدریس دروس حوزه و درس اخلاق پرداخت.

شهید عاشوری همواره با علمای حوزه ی علمیه قم و شیراز در ارتباط بود و به مسائل سیاسی و اجتماعی روز توجه داشت.

شهید عاشوری در کنار وعظ و خطابه و اقامه نماز جماعت در مسجد به اقدامات فرهنگی از جمله تأسیس کتابخانه، برگزاری کلاس های قرآن، آموزش احکام و عقاید و نهج البلاغه نیز می پرداخت.
ایشان به امور فرهنگیِ بانوان و دختران نیز توجه ویژه ای داشت و برای ارتقاء سطح فکری، اعتقادی و اخلاقی دختران، مکتب فاطمیه را تأسیس کرد که این مؤسسه به عنوان یکی از یادگارهای شهید تاکنون نیز به فعالیت خود ادامه می دهد.

شهید عاشوری به مناسبت های مختلف از علما، روحانیون و وعاظ شهیر کشور برای سخنرانی به بوشهر دعوت می کرد.

فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی

شهید حجت الاسلام و المسلمین شیخ ابوتراب عاشوری فعالیت های سیاسی و مبارزاتی خود علیه رژیم طاغوت را از سال ۱۳۴۱ آغاز نمود و تا لحظه شهادت در آذر ماه ۱۳۵۷ در این راه پایداری کرد و با نثار خون خویش وفاداری خود را به امام خمینی و انقلاب اسلامی اثبات نمود. شهید عاشوری همزمان با نهضت علما و روحانیون بر علیه لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در شهر قم حضور داشت و مقاومت علما را شاهد بود و با برخی از شاگردان امام خمینی از جمله شهید مطهری در ارتباط بود.

در همین راستا در شب شنبه ۲۸/۱/۱۳۴۲ در بوشهر با سخنانی اعتراض خود را علیه وضع موجود در ایران بیان می کند، شهید عاشوری از سال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۵۷ (زمان شهادت) توسط عوامل رژیم و دستگاه امنیتی (ساواک) تحت نظر بوده و به دفعات  مختلف احضار و بازجویی می شود.

حجت الاسلام عاشوری هر چند به طور رسمی نماینده آیات عظام حکیم، خویی و شاهرودی بود ولی به طور مخفیانه و غیر رسمی نمایندگی حضرت امام (ره) در اخذ وجوهات شرعیه را نیز برعهده داشت و این وجوهات را از راه های مختلف به دست امام (ره) می رساند. شهید عاشوری حتی هر جا که مناسب می دید مرجعیت امام خمینی را نیز مطرح می کرد. حتی رساله های امام خمینی را مخفیانه توزیع می کردند و خود مقلّد امام خمینی بودند.

در سال ۱۳۴۷ که به عراق رفت. در مدت اقامت خود در نجف تقریباً هر روزه به دیدار امام خمینی (ره) می رفت، شهید امام خمینی (ره) را به خوبی شناخته بود و شیفته او بود. در سال های ۱۳۴۴، ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ که به سفر بیت الله الحرام مشرف شد، در آنجا از هر فرصتی برای معرفی امام خمینی استفاده می کرد.

شهید عاشوری در اسناد ساواک

به همت مرکز بررسی اسناد تاریخی اداره کل اطلاعات استان بوشهر کتاب: «شهید حجت الاسلام و المسلمین شیخ ابوتراب عاشوری به روایت اسناد ساواک» در سال ۱۳۸۳ به چاپ رسید. در این کتاب مجموعه ی گزارش ها و اسناد ساواک پیرامون فعالیت های شهید عاشوری آمده است. همه ی این اسناد شاهدی گویا از فعالیت های سیاسی شهید و ارتباط او با نهضت امام خمینی و تداوم مبارزات او در این مسیر است. با توجه به نقش و جایگاه شهید عاشوری در مبارزه علیه رژیم، دستگاه امنیتی (ساواک) تمام فعالیت ها و حرکات او را تحت نظر داشته و از او گزارش تهیه می کرده است.

در تعدادی از اسناد ساواک صراحتاً به ارتباط شهید عاشوری با امام خمینی اشاره شده است از جمله: ۱)به دنبال مسافرت شیخ ابوتراب به شیراز بلافاصله اداره کل سوم در نامه ای به ساواک فارس اعلام می کند که: نامبرده فوق از جمله طرفداران خمینی [است] و در زمینه ی جمع آوری پول برای خمینی فعالیت دارد.

۲)در فرم تقاضای سانسور مکاتبات شهید به تاریخ ۲۱/۸/۴۵ نوشته شده است: از روحانیون افراطی و از طرفداران خمینی است.

۳)براساس گزارش ساواک در ۸/۹/۴۵ خلاصه پیشینه شهید عاشوری را به این شرح نوشته است: «برابر سوابق موجود مشارالیه از طرفداران جدی خمینی می باشد و در زمینه جمع آوری وجوه جهت خمینی فعالیت دارد و اخیراً نیز کتب و نامه هایی از عراق و ازبعضی از شهرستان ها جهت یاد شده ارسال می گردد و این شخص با بعضی از روحانیون عراق از طریق مکاتبه در تماس می باشد

۴)در گزارش مورخه ۱۰/۴/۴۷ چنین آمده است: «برابر سوابق موجود نامبرده بالا (شیخ ابوتراب عاشوری) یکی از طرفداران خمینی که در زمینه ی جمع آوری وجوه جهت وی فعالیت داشته معرفی گردیده است
تداوم مبارزه شهید عاشوری علاوه بر تداوم مبارزات خویش علیه رژیم شاه، در مراسم مذهبی که در دستگاه های دولتی برگزار می شد شرکت نمی کرد.

هر سال که می گذشت مبارزات شهید عاشوری و فعالیت های دینی و انقلابی او گسترده تر می شد. کلاس های عقیدتی را گاه در مسجد و گاه به شکل اردویی در خارج از شهر برگزار می کرد.

در اول آبان  ماه ۱۳۵۶ که حاج سید مصطفی خمینی در نجف اشرف به شهادت رسید، شهید عاشوری همگام با علما و مردم  قم، با پیگیری و تماس با بازاریان بازار را تعطیل و مراسم ختم آن شهید را برگزار می کنند.

در مراسم چهلمین روز شهادت شهید مصطفی خمینی شهید عاشوری حجت الاسلام قرائتی را دعوت کرد که ایشان نیز با حضور در بوشهر سخنرانی بسیار قاطع و کوبنده ای علیه رژیم شاه ایراد کرد.

ارتباط با روحانیون تبعیدی شهید عاشوری در کنار  مبارزه با رژیم شاه حمایت از مبارزان و بزرگانی را که به جرم مخالفت با رژیم سفاک پهلوی به بوشهر تبعید شده بودند در دستور کار خود قرار داد.

دیدار مکرر با روحانیونی همچون آیت الله یزدی  در کنگان، آیت الله سید حسن طاهری خرم آبادی در گناوه، آیت الله آذری قمی در برازجان که همگی  این سه نفر در سال ۱۳۵۰ به استان تبعید شده بودند جزء برنامه های اصلیش بود. بعدها که شهید اسدالله مدنی استاد شهید عاشوری هم بود، وقتی به استان بوشهر شهر کنگان- تبعید می شود او برای ملاقاتش به کنگان می رود. ولی این ملاقات با انتقال شهید مدنی به مهاباد همزمان می شود و شهید عاشوری او را تا شهر مهاباد همراهی می کند.

شهید عاشوری علاوه بر توزیع اعلامیه ها و نوارهای امام خمینی، نماز عید فطر سال ۱۳۵۷ را با شکوه هر چه تمامتر برگزار می کند. روز قبل از عید شهید عاشوری با چند نفر دیگر به منزل حجت الاسلام و المسلمین سید مصطفی حسینی می روند و از وی می خواهند که نماز عید را بخواند ولی ایشان به علت بیماری نمی پذیرد سرانجام پس از اصرار شهید عاشوری و مرحوم شیخ غلامحسین مجدی آقای حسینی می پذیرد که فقط اقامه نماز کند و خطبه های نماز عید را شهید عاشوری می خواند. سخنرانی انقلابی، تند و صریح شهید عاشوری در نماز عید فطر علیه رژیم شاه و دلت نوپای شریف امامی، روحیه و نشاطی دیگر در مردم ایجاد کرد.

با افزایش مبارزات مردم استان بوشهر علیه رژیم شاه در سال ۱۳۵۷ شهید عاشوری نیز با هدایت و رهبری این مبارزات در بوشهر، باعث شد که ساواک و شهربانی بوشهر به دنبال راه چاره ای برای خاموش کردن این تحرکات باشند و منشأ فعالیت های ضد رژیم در بوشهر را از بین ببرند.

به همین خاطر تصمیم به برخورد قاطع با شهید عاشوری گرفتند. ابتدا او را در تاریخ ۱۸/۸/۵۷ به شورای تأمین استان دعوت کردند و تذکرات شدیدی در جهت خودداری از سخنرانی های تحریک آمیز و فعالیت های ضد ملی به وی دادند.

ولی شهید عاشوری نه تنها از این برخورد ها و تهدیدها هراسی به دل راه نداد بلکه مقاومتر به مبارزه ی خویش علیه رژیم ادامه داد.

رژیم هر روز تهدیدهای خود را علیه شهید عاشوری بیشتر نمود به گونه ای که دوستان و اطرافیان نسبت به جان شهید احساس خطر کردند. شهید عاشوری در پاسخ به درخواست شهید حاج قاسم هندی زاده که از او خواسته بود او را موقتاً از بوشهر بیرون ببرند می گوید: امروز روزی نیست که من مردم این شهر را تنها گذاشته و از شهر خارج شوم، خون من از سایرین رنگین تر نیست.

بدین گونه بود که عوامل ساواک و شهربانی با یک برنامه ریزی از پیش طراحی شده تصمیم به ترور شهید عاشوری می گیرند. حدد ساعت دو و ربع بعداز ظهر روز سیزده آذر مصادف با سوم محرم الحرام بود که عوامل رژیم به محل اقامت شهید (منزل حیدر عاشوری برادر شهید) می آیند و شهید را در حالی که مشغول وضو بوده، با لگد به پای او می زنند و سپس شش گلوله به سینه اش می زنند و او را به شهادت می رسانند.

علی رغم آنکه نیروهای امنیتی مانع برگزاری هر گونه مراسم در شهر بوشهر برای این شهید شدند با این وجود مراسم ختم هفته و چهلم شهید عاشوری به نحو باشکوهی و با حضور گسترده مردم در کنار مزار ایشان در شهر چغادک برگزار گردید. شهادت حجت الاسلام و المسلمین شیخ ابوتراب عاشوری باعث ایجاد تحرکات انقلابی بیشتر در استان گردید و این موج گسترده مردی با انتصاب نماینده امام خمینی (ره) در استان حجت الاسلام و المسلمین سید محمد صالح طاهری، جان تازه ای گرفت و سرانجام مبارزات مردم استان بوشهر همپای با مبارزات مردم سراسر کشور در ۲۲ بهمن نتیجه داد و رژیم تا دندان مسلح پهلوی سرنگون و انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و مردم در پرتو رهبری امام خمینی (ره) شاهد به ثمر نشستن خون شهدا شدند. (۱)

۱) در تنظیم این زندگی نامه از کتاب ارزشمند «شهید حجت الاسلام و المسلمین شیخ ابوتراب عاشوری به روایت اسناد ساواک» تألیف مرکز بررسی اسناد تاریخی اداره کل اطلاعات استان بوشهر، چاپ زمستان ۱۳۸۳استفاده گردیده است.

منبع: سپاس

 

موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 22 / 7 / 1395

حركت كاروان اسرا به شام

یزید بن معاویه (لعنة الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد كه سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.

در تاریخ آمده بعد از آن كه ابن زیاد یك روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای كربلا را در كوچه‌ها و محله‌های كوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد(1) ابن زیاد سرهای شهدای كربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.

ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارك امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران كفار، دیار به دیار با ذلت و انكسار طوری كه مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.(2)

منابع و اسناد مدتی را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارك از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌كردند.

جریان راهب مسیحی

حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:

اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا گروهی كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند كه ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشكار شد و این شعر را نوشت:

فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت كننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود
دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند كه باز ناپدید شد، برای بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:

وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحكم جَور وَ خالف خَلفَهُم حكم الكِتاب
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید كردند و با این كارشان مخالف قرآن عمل نمودند.
حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید كه در آنجا زندگی می كرد. راهب خوب گوش داد: ذكر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون كرد متوجه شد از نیزه‌ای كه كنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می‌آیند و می‌گویند:
السلام علیك یابن رسول الله ... السلام علیك یا ابا عبدالله.
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما كیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر كیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) كه در سرزمین عراق خروج كرد و ابن زیاد او را كشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام).

باز پرسید: نام مادرش چیست؟
خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله).

راهب با تعجب پرسید: همان محمدی كه پیغمبر خودتان است؟

خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد كه هلاكت برای شما باد به خاطر كاری كه كردید.

از آنها خواهش كرد سر مبارك حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند.

خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم.

راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم.

راهب گفت كه من ده هزار درهم به تو می‌دهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.

راهب سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش گذاشت و تمام شب را گریه كرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض كرد:
ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم كه معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی می‌دهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد:
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فدای تو نكردم. ای اباعبدالله، هنگامی كه جدت را دیدار می‌كنی گواهی ده كه من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله ... صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بیت كرد.

ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیك دمشق رسیدند به یكدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم كنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، كیسه‌های درهم را باز كردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است
"
فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون" (سوره ابراهیم، آیه 42)؛
گمان مبرید خدا از آنچه ستمكاران انجام می‌دهند غافل است.

بر روی دیگری نوشته بود :

سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون"؛
و به زودی ستمكاران بدانند چه سرانجامی دارند.
حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت:
انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخرة.(3)
تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نكرده است كه حاملان سرها چند منزل، استراحت كردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب می‌گوید یكی از كرامات امام زیارتگاه‌هایی است كه از سر ایشان به جای مانده است؛ در كربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مكان‌ها می‌باشد. (یعنی این كه وجود سر مقدس امام در این مكان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاكم شهر موصل فرستاند كه توشه و آذوقه برای آنها فراهم كند و شهر را آذین كنند، اهل موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌كنیم ولی از آنها درخواست كردند كه به شهر نیایند، بیرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند، آنها در یك فرسخی شهر منزل كردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چكید و مانند چشمه‌ای از آن خون می‌جوشید.)

مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا می‌كردند و این مراسم تا زمان عبدالملك بن مروان حكم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.

حاملان سر نزدیك هر شهری از كربلا (از كوفه تا دمشق) می‌رسیدند جرأت نداشتند كه وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش كنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یك خارجی است.


http://www.ayehayeentezar.com/image.php?u=207&type=sigpic&dateline=1292574999

 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 22 / 7 / 1395



نماز بر امام حسين عليه السلام و شهدا کربلا

هیچ کس جز امام معصوم نباید عهده‌دار غُسل و کفن و دفن امام قبل از خود شود؛ پس از واقعه عاشورا نیز حضرت امام سجاد با معجزه‌ی الهی به کربلا بازگشت و عهده‌دار کفن و دفن حضرت امام حسین علیه السلام و سایر شهدای کربلا شد.
در تاریخ چنین آمده است که عده‌ای از قبیله بنی اسد به تشویق همسران‌شان به کربلا رفتند تا بدن مطهر امام حسین علیه السلام و یارانشان را دفن کنند، اما چون همه اجساد بدون سر بود و بر اثر ضربات شمشیر پاره پاره شده بود و حتی لباس‌هایشان نیز به تاراج رفته بود، هیچ‌یک از شهدا قابل شناسایی نبودند و بنی‌اسد متحیر مانده بودند چه کنند. در این هنگام اسب‌سواری ناشناس نزد آنها آمد و گفت:« برای چه به اینجا آمده‌اید؟»
گفتند:« برای دفن این اجساد مطهر؛ ولی آنها را نمی‌شناسیم
آن سوار با شنیدن این سخن با صدای بلند گریه کرد و صدا زد:« وا اباعبدالله!» سپس به آنها فرمود:« من شما را راهنمایی می‌کنم.» آن‌گاه از اسب پیاده شد و از کنار پیکرهای پاره پاره عبور کرد تا ناگهان نگاهش به جسد مطهر حسین علیه السلام افتاد.
آن را در آغوش کشید و با چشمی گریان و حالی اندوهبار صدا زد:« ای پدر! با کشته شدن تو چشم مردم شام روشن شد و بنی امیّه شاد شدند. بعد از تو غم و اندوه ما بسیار طولانی خواهد بود. »
سپس مشتی خاک از کنار آن پیکر برداشت و ناگهان قبر آماده‌ای پدیدار شد. بدن پاره‌پاره‌ی حسین علیه السلام را در قبر گذاشت و در حالی که به شدت گریه می کرد، فرمود:«آفرین بر آن زمینی که پیکر پاک تو را در بر گرفته است. دنیا پس از تو تاریک و آخرت به نور تو روشن شده است. دیگر شبها خواب ندارم و اندوهم را پایانی نیست، تا اینکه خداوند اهل بیت تو را به تو ملحق گرداند و در ماوای تو جای دهد. درود من بر تو ای فرزند رسول خدا و رحمت خداوند بر تو باد. »
سپس روی خاک آن قبر مطهر نوشت:« هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الذی قتلو عطشانا غریبا »
(
این قبر حسین فرزند علی بن ابیطالب است که تشنه و غریب کشته شد.)
آن گاه بدن مقدس حضرت علی بن الحسین (علی اکبر علیه السلام) را پایین پای امام حسین به خاک سپرد و بعد دستور داد سایر شهدای اهل بیت علیه السلام را در نزدیکی قبر امام در یک محل دفن کردند و سپس به همراهی «بنی اسد » به کنار نهر علقمه رفت و بدن قطعه قطعه حضرت ابوالفضل علیه السلام را پیدا کرد. خود را روی آن بدن مطهر انداخت و در حالی که به شدت گریه می‌کرد، فرمود:« پس از تو ای ماه بنی هاشم، خاک بر دنیا ببارد! بر تو درود می‌فرستم و بر تو رحمت خداوند را می‌طلبم
سپس دستور داد قبری بکنند و آن بدن مطهر را نیز به خاک سپرد.
وقتی برخاست و سوار اسب شد تا برود، بنی اسد دامن او را گرفتند و گفتندتو را به حق این افرادی که به خاک سپردی، به ما بگو تو کیستی؟»
فرمود: «من علی بن الحسین هستم. آمدم تا بدن پدرم حسین علیه السلام و یارانش را دفن کنم و اکنون به زندان ابن زیاد بر می‌گردم

بنابر بعضی از روایات، ماجرای دفن شهیدان کربلا در روز سیزدهم محرم سال 61 هجری قمری رخ داده است.

باید توجه داشت که اگرچه در این روایات، از نماز حضرت سجاد بر اجساد شهدا یادی به میان نیامده، ولی حضرت سجاد علیه السلام قطعا بر بدن آنها نماز خوانده و سپس آنها را به خاک سپرده است. چرا که بنی اسد پس از آن روز تا سالیان سال بر سایر قبایل عرب فخر می‌کردند که «ما بر حسین علیه السلام و اصحابش نماز گزاردیم و آنها را دفن کردیم


منابع:
بحارالانوار،ج 48،ص 27 - معالی السبطین، ج 2، ص66 الی 70
(
نفس المهموم، صفحه 388)
«
کامل» شیخ بهائی

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 22 / 7 / 1395


گريه امام سجاد بر شهداي کربلا

شيخ ابن قولويه قمي به سند معتبر از حضرت سجاد عليه السلام روايت كرده كه به رائده فرمود همانا چون روز عاشورا رسيد، رسيد به ما آنچه رسيد.

از دواهي و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم و كساني كه با او بودند از اولاد و برادران و ساير اهلبيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردند براي رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوي پدر و ساير اهلبيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاي آنها طاهر بر روي زمين است و كسي متوجه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگي گرفت و حالتي مرا عارض شد كه همي خواست جان از بدن من پرواز كند.

عمه‌ام زينب كبري سلام الله عليها چون مرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالتست كه در تو مي‌بينم اي يادگار پدر و مادر و برادران من، مي‌نگرم ترا كه مي‌خواهي جان تسليم كني، گفتم اي عمه چگونه جزع و اضطر اب نكنم و حال آنكه مي‌بينم سيد وآقاي خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عيشرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان بي‌كفن است و هيچكس بر دفن ايشان نمي‌پردازد و بشري متوجه ايشان نمي گردد و گويا ايشان را از مسلمانان نمي‌دانند.

عمه‌ام گفت: « از آنچه مي‌بيني دلگران مباش و جزع مكن به خدا قسم كه اين عهدي بود از رسول خدا صلي الله عليه و آله به سوي جد و پدر و عم تو و رسول خدا صلي الله عليه و آله مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالي در اين امت پيمان گرفته از جماعتي كه فراعنه ارض ايشان را نمي‌شناسند لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاي متفرقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.


 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 22 / 7 / 1395

 

 

و محتشم عليه الرحمه گفته :

اي مونس شکسته دلان حال ما ببين

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين
مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين
كاي بانوي بهشت بيا حال ما بين

بالجمله چون عمر سعد (ملعون) سرامام عليه السلامرا با خولي( لعين) سپرد امر كرد تا ديگر سرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مي‌رفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهي شمر (ملعون) بن ذي الجوشن و قيس (لعين) بن اشعث و عمرو (ملعون) بن الحجاج براي ابن زياد (ملعون) فرستاد و به قولي سرها را در ميان قبايل كنده و هوازن و بني تميم و بني اسد و مردم مذحج و ساير قبايل پخش كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوي او تقرب جويند. و خود آن ملعون بقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گذاشت و همگي را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد (ملعون) امر كرد كه دختران پيغمبر صلي الله عليه و آله را مشكفات الوجوه بر شتران بي‌وطا سوار كردند و سيد سجاد عليه السلام را غل جامعه بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك و روم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسين عليه السلام و كشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا را به صيحه و ندبه برداشتند: صاحب معراج المحبه گفته :

يكي شد موكنان بر سوگ دلبند
يكي داغ علي را تازه مي‌كرد
بپا گرديد غوغاي قيامت
بنور ديدة ساقي كوثر
به جان خلد نار دوزخي زد
سيه شد روزگار آل عصمت
شنيدن كي بود مانند ديدن
چه بر مقتل رسيدن آن اسيران
يكي مويه كنان گشتي به فرزند
يكي از خون به صورت غازه مي‌كرد
به سوگ گلرخان سروقامت
نظر افكند چون دخت پيمبر
بناگه ناله هذا اخي زد
ز نيرنگ سپهر نيل صورت ترا
طاقت نباشد از شنيدن


 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 22 / 7 / 1395



در بيان فرستادن سرهای شهداء به سوی كوفه

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السلام پرداخت نخستين سر مبارك آن حضرت را به خولي (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيدالله بن زياد روانه كرد خولي آن سر مطهر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمي‌گشت لاجرم به خانه رفت.

طبري و شيخ ابن نما روايت كرده‌اند از نوار زوجه خولي كه گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاي بداد و روي به رختخواب نهاد. من از او پرسيدم چه خبر داري بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم، گفتم واي بر تو مردمان طلا و نقره مي‌آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من و تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهر در زير آن بود نشستم، پس سوگند با خدا كه پيوسته مي‌ديدم نوري مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده، و مرغان سفيد همي ديدم كه در اطراف آن سر طيران مي‌كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهر را خولي به نزد ابن زياد برد. مؤلف گويد: كه ارباب مقاتل معتبره از حال اهلبيت امام حسين عليه السلام در شام عاشورا نقل چيزي نكرده‌اند و بيان نشده كه چه حالي داشتند كه چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم، بلي بعض شعراء در اين مقام اشعاري گفته‌اند كه ذكر بعضش مناسب است. صاحب معراج المحبه گفته:

چو از ميدان گردون چتر خورشيد
نگون چون رايت عباس گرديد

چه خود را ديد بي‌سالار و صاحب
بتول دومين ام المصائب

بنات العش را جمع‌آوري كرد
بر ايتام برادر مادري كرد

درون خيمه سوزيده ز اخگر
شدندي داغداران پيمبر

شبي بگذشت بر آل پيمبر
كه زهرا بود در جنت مكدر

ز جمال و حكايتهاي جمال
شبي بگذشت بر ختم رسولان

زبان صد چو من ببريده و لال
كه از تصوير آن عقل است حيران

ديگري گفته است :

بپا شد از جفا و جور امت
قيامت بر شفيعان دست امت

شفابخش مريضان شاه بيمار
غم قتل پدر بودش پرستار

ز انگشت و ز انگشتر كه بودش
بود دور از ادب گفت و شنودش

ديگري گفته از زبان جناب زينب سلام الله عليها :

اگر صبح قيامت را شبي هست آنشب ست امشب
طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب
برادرجان يك سر بر كن از خواب و تماشا كن
كه زينب بي تو چون در ذكر يارب یاربست امشب
جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تبست امشب
سرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
صبا از من به زهرا گو بيا شام غريبان بين
كه گريان ديدة دشمن به حال زينب است امشب


 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 21 / 7 / 1395

پای درس عزّت امامِ عاشورا

کربلایكی از نقاط برجسته و نورانی حادثه عاشورا مسأله عزت نفس مۆمن و ذلت ناپذیری مۆمنین است كه در واقع تبلور قرآن كریم در عاشورا می باشد چرا كه خداوند در این رابطه می فرماید: « یقولون لئن رجعنا إلی المدینة لیخرجن الأعز منها الأذل و لله العزة و لرسوله و للمۆمنین ولكن المنافقین لایعلمون »(1) یعنی منافقان خواهند گفت : وقتی كه به مدینه باز گردیم عزیزتران [ كفار ] ذلیل تران [ مۆمنان ] را اخراج خواهند نمود و حال آنكه عزت فقط از آن خدا و رسولش و مۆمنین می باشد ولكن منافقین نمی فهمند!

و در جای دیگر منافقین را سرزنش می كند كه چرا برای عزت یافتن به سراغ كفار می روند و حال آنكه تمامی عزت از آن خداست چه عزت دنیوی و چه عزت أخروی و حتی عزت ظاهری و موقتی كه در دست كفار می باشد نیز از آن خداست كه آن را به زودی پس خواهد گرفت: « أیبتغون عندهم العزة و لله العزة جمیعا » (2).

و در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

« خداوند تمامی امور مۆمن را به خودش واگذار كرده جز یك امر  آن این است كه حق ندارد خود را خوار و ذلیل كند چرا كه خدا عزت را برای خود و رسول و مۆمنین برگزیده است »(3).

و در حدیث دیگری آمده است كه:

« برای مومن شایسته نیست كه خود را ذلیل كند، پرسیده شد: چه گونه ممكن است كه خود را ذلیل می كند؟ فرمودند: كاری را انجام دهد كه نیاز به معذرت خواهی پیدا كند یا وارد در كاری شود كه قدرت انجام آن را ندارد »!!(4)

به نظر برخی از تحلیل گران حادثه عاشورا مهمترین درس این واقعه عظیم درس عزت مندی و تسلیم نشدن در برابر مطامع مستكبرین می باشد و به همین دلیل بود كه امام حسین علیه السلام حتی از روی تقیه هم حاضر نشد كه با یزید بیعت بنماید و این بیعت نكردن فقط برای این نبود كه مبادا ظلم یزید تأیید بشود بلكه بیعت را ذلت پذیری می دانست فلذا فرمود:

« ألا و إن الدعی ابن الدعی قد ركز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یأبی الله ذلك لنا و رسوله و المۆمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمیة و نفوس أبیة من أن نۆثر طاعة اللئام علی مصارع الكرام.» (5)

خوب در این عبارات حضرت توجه و تأمل شود چرا كه آن حضرت می فرماید: « قد ركز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة » یعنی یزید نابكار كه فرزند معاویه نابكار است من را مجبور بین دو امر ساخته بین شمشیر و بین ذلت؛ و دور است از ما خاندان هر گونه ذلتی، خدا و رسول وم ۆمنان حقیقی این را برای ما نمی خواهند و آن دامن های پاكی كه من از آن بدنیا آمده ام این را نمی پسندد ... !!!

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 21 / 7 / 1395

وفای سردار

یکی از نشانه های انسان با ایمان این است که به عهد و پیمان های خویش پایبند باشد و هرگز در صدد شکستن آن پیمان اقدام ننماید. به ویژه پیمانهایی که با خدا و اولیاء الهی بسته است. در کربلا یاران عاشورایی حضرت حسین بن علی علیهماالسلام بر عهدی که با امام خویش بستند تا آخرین نفس ثابت قدم ماندند. و این وفاداری آن قدر بزرگ است که در سجده زیارت عاشورا به آن اشاره شده است: (وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ‏ صِدْقٍ‏ عِنْدَكَ‏ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ- دُونَ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِین‏.(1))

از میان اصحاب امام حسین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام در وفاداری سرآمد است؛ زیرا ایشان از ابتدای حرکت امام تا لحظات پایانی نبرد در کربلا همراه امام بود؛ همانطوری که در زیارتنامه ایشان آمده است که: اشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحة لخلف النبی ... (2)

 

آیات مربوط به وفای به عهد

وفاداری به عهد و پیمان در تعالیم دینی آن قدر با اهمیت است که در کتاب مقدس و آسمانی اسلام قرآن کریم از زبان خداوند بزرگ در موارد متعدد به این موضوع پرداخته شده است. و آنهایی را که به عهد خود وفادارند را مورد ستایش و در مقابل پیمان شکنان را مورد سرزش و بازخواست قرار داده است.

از جمله این آیات:

1.       سوره اسرا آیه  34: وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْۆُلا.

2.       آل‏عمران : 76: بَلى‏ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‏ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین‏.

3.       الأعراف : 102 وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد.

4.       الأنفال : 56 الَّذینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فی‏ كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُون‏

5.       الرعد : 20 الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاق‏.

6.       المۆمنون : 8/المعارج : 32  وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُون‏.

آیه اول مربوط می شود به دستور خداوند به لزوم وفادار بودن به عهد و بر این مطلب تأکید شده است که در آخرت از پیمانها پرسش خواهد شد. از این رو در روایات آمده است که اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به پیمان خود وفا کنید. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله‏ مَنْ‏ كانَ‏ یُۆْمِنُ‏ بِاللَّهِ‏ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَفِ إِذَا وَعَدَ.(3)

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: وفای سردار
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 21 / 7 / 1395

نويسنده: شهيد مطهرى

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

شرح حال سید الشهداء در آخرین لحظات

بعد از مدتی که امام (ع) کارزار نمود و هیچ کس قدرت مقابله با آن حضرت را نداشت، امام باقر(ع) می فرماید: بیش از هفتاد و دو زخم بر پیکر امام(ع) وارد کردند.

ایشان خسته شدند، لحظه ای برای استراحت ایستادند، ملعونی سنگی پرتاب نمود و پیشانی مبارک حضرت را شکست، پس از اصابت سنگ به پیشانی امام(ع) ، حضرت پیراهن را بالا زدند تا خون پیشانی راپاک کنند.

در این لحظه حرمله تیر سه شعبه ای به سمت حضرت رها کرد و تير به سينه حضرت نشست. آنگاه امام(ع) سر به آسمان بلند کردند و فرمودند: «خداوندا ! تو می دانی این لشکر کسی را می کشند که جز او پسر دختر پیامبری بر روی زمین نیست.» مدتی پیکر نیمه جان امام روزی زمین افتاده بود و کسی جرئت نزدیک شدن به آن ذات نورانی را نداشت.

هلال بن نافع می گوید: به خدا قسم کشته به خون آغشته ای را بهتر و خوشتر از او هرگز ندیده بودم...و چنین با خدا نجوا می کرد:

«الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، صََبراً عَلی قَضائِک یا رََبََََّ لا الهَ سِواکَ...» خدایا! راضی به رضای تو هستم و در برابر قضای تو صبر می کنم.

ای پروردگار من معبودی جز تو ندارم، ای پناه پناه آورندگان، ای خدایی که همیشه هستی و پایان نداری، ای زنده کننده مردگان، ای کسی که بر هر کسی بر اساس عمل او حکم می کنی، بین من و این مردم حکم کن که تو بهترین حاکمی و فرمود:

تمام خلق را در راه عشق تو ترک کردم و راضی به یتیمی کودکانم شدم تا تو را ببینم و اگر در راه عشقت مرا قطعه قطعه کنی، دلم به غیر تو اشتیاقی ندارد.

شرح شمع صفحه233-235

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

لحظه وصال 

در روز عاشورا حسين عليه السلام حد آخر مقاومت را هم مى‏كند.ديگر وقتى است كه به كلى توانايى از بدنش سلب شده است.يكى از تير اندازان ستمكار،تير زهر آلودى را به كمان مى‏كند و به سوى ابا عبد الله مى‏اندازد كه در سينه ابا عبد الله مى‏نشيند و آقا ديگر بى اختيار روى زمين مى‏افتد.

چه مى‏گويد؟

آيا در اين لحظه تن به ذلت مى‏دهد؟آيا خواهش و تمنا مى‏كند؟نه،بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن رويش را به سوى همان قبله‏اى كه از آن هرگز منحرف نشده است مى‏كند و مى‏فرمايد:

«رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين‏» (1) .

اين است‏ حماسه الهى، اين است‏ حماسه انسانى.

پى‏نوشت:

1) نظير اين عبارت در قمقام زخار، ص 364 و مقتل الحسين مقرم، ص 753 ذكر شده است.

 

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 50

نويسنده: شهيد مطهرى

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 21 / 7 / 1395


غيرت امام حسين(ع) 

اين روح،از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن على عليه السلام متجلى بود،به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود،امكان نداشت از حسين جدا شود.در لحظات آخر[حيات]ابا عبد الله،وقتى در آن گودى قتلگاه افتاده است و قدرت حركت كردن ندارد،قدرت جنگيدن با دشمن ندارد،قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت مى‏تواند حركت كند،باز مى‏بينيم از سخن حسين غيرت مى‏جهد،عزت تجلى مى‏كند،بزرگوارى پيدا مى‏شود.

لشكر مى‏خواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند ولى شجاعت و هيبت‏سابق اجازه نمى‏دهد،بعضى مى‏گويند نكند حسين حيله جنگى به كار برده كه اگر كسى نزديك شد،حمله كند و در مقابل حمله او كسى تاب مقاومت ندارد.

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

نقشه پليد و نا مردانه‏اى مى‏كشند،مى‏گويند اگر به سوى خيمه‏هايش حمله كنيم او طاقت نمى‏آورد.امام حسين افتاده است.من نمى‏توانم آن حالت ابا عبد الله را مجسم كنم.لشكر به طرف خيام حرمش حمله مى‏كند. يك نفر فرياد مى‏كشد:حسين،تو زنده‏اى؟!به طرف خيام حرمت‏حمله كردند!امام به زحمت روى زانوهاى خود بلند مى‏شود،به نيزه‏اش تكيه مى‏كند و فرياد مى‏كشد:

 

 
 
«ويلكم يا شيعة آل ابى سفيان،ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم‏» (1)

اى مردمى كه خود را به آل ابوسفيان فروخته‏ايد،اى پيروان آل ابوسفيان!اگر خدا را نمى‏شناسيد،اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد،حريت و شرف انسانيت‏شما كجا رفت؟!

شخصى مى‏گويد:ما تقول يابن فاطمة؟

پسر فاطمه چه مى‏گويى؟فرمود:«انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننى و النساء ليس عليهن جناح‏»طرف شما من هستم،اين پيكر حسين حاضر و آماده است‏براى اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهاى شما واقع شود. ولى روح حسين حاضر نيست او زنده باشد و ببيند كسى به نزديك خيام حرم او مى‏رود.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم،و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.

پى‏نوشت:

1) اللهوف،ص 50.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 210

نويسنده: شهيد مطهرى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 21 / 7 / 1395

  مبارزهء حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) و شهادت آن مظلوم

از بعض ارباب مقاتل نقل است كه چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام نظر كرد هفتاد و دو تن از ياران و اهلبيت خود را شهيد و كشته بر روي زمين ديد عازم جهاد گرديد، پس به جهت وداع زنها رو به خيمه كرد و پردگيان سرادق عصمت را طلبيد و ندا كرد كه اي سكينه، اي فاطمه، اي زينب، اي ام كلثوم. عَلَيْكُنَّ مِنّي السَّلامُ:

وَاَسْكَنَّ مِنهُ الذَّيلَ مُنتجِباتِ
وَ يا كَهْفَ اَهْلِ الْبَيْتِ في الاْزَماتِ
وَ يا لَيْتَنا لَمْ نَمْتَحِنْ بِحَيات
وَ مَنْ لَلْعُذاري عِنْدَ فَقْدِ وُلاه
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه
وين موكنان بگريه كه شد روز ما تباه

 

فَقٌمن وَاَرْسَلنَ الدُّموُعَ تَلَهُفّا
اِلي اَيْنَ يَابْنَ الْمُصْطَفي كوْكَبَ الدُّجي
فَيا لَيْتَنا مِتْنا وَلَمْ نَرَمانَري
فَمَنْ لِلْيَتامي اِذْ تَهَدَّمَ رُكْنُهُمْ
سرگشته بانوان سراپرده عفاف
آن سر زنان به ناله كه شد حال ما زبون

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

پس سكينه عرض كرد يا اَبَه اَسَتَسْلَمْت لِلْمَوتِ اي پدر آيا تن به مرگ داده‌اي؟ فرمود چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه ياور و معيني ندارد عرض كرد پس ما را به حرم جدمان بازگردان، حضرت در جواب بدين مثل تمثل جست:

هَيْهاتَ لَوتُرِكَ الْقَطالَنام.

اگر صياد از مرغ قطا دست بر مي‌داشت آن حيوان در آشيانة‌ خود آسوده مي‌خفت. كنايت از آنكه اين لشكر دست از من برنمي‌دارند، و نمي‌گذارند كه شما را به جائي برم، زنها صدا به گريه بلند كردند، حضرت ايشان را ساكت فرمود. و گويند كه آن حضرت رو به ام كلثوم نمود و فرمود.

اوُصيكِ يا اُخَيَّه بِنَفْسِكِ خَيْراً وَ اِنّي بارِرٌ اِلي هؤلاءِ الْقَوْم.

در اثبات الوصيه است كه امام حسين عليه السلام حاضر كرد علي بن الحسين عليه السلام را و آن حضرت بیمار بود پس وصيت فرمود به او به اسم اعظم و مواريث انبياء عليهم السلام و آگاه نمود او را كه علوم و صحف و مصاحف و سلاح را كه از مواريث نبوتست نزد ام سلمه رضي الله عنها گذاشته و امر كرده كه چون امام زين العابدين عليه السلام برگردد به او سپارد.

در دعوات راوندي از حضرت امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده كه فرمود پدرم مرا در بر گرفت و به سينه خود چسباند در آن روز كه كشته شد وَالدّمآءُ تَغْلي و خونها در بدن مباركش جوش مي‌خورد، و فرمود اي پسر من حفظ كن از من دعائي را كه تعليم فرمود آنرا به من فاطمه صلوات الله عليه و تعليم فرمود به او رسول خدا صلي الله عليه و آله و تعليم نمود به آن حضرت جبرئيل از براي حاجت و مهم و اندوه و بلاهاي سخت كه نازل مي‌شود و امر عظيم و دشوار و فرمود بگو:

بِحَقّ يس وَالْقُرانِ الْحَكيمِ وَ بِحَقّ طه وَالْقُرانِ الْعَظيم يا مَنْ يَقْدِرُ عَلي حَوائِج السّائِلينَ يا مَنْ يَعْلَمُ ما في الضَّميرِِ يا مُنَفّسَ عَنِ الْمَكروُبينَ يا مُفَرّجَ عَنِ الْمَغْمُومينَ يا ارحِمَ الشَّيْخ الْكبيرِ يا رازِقَ الّطِفْلِ الصَّغيرِ يا مَنْ لايَحْتاجُ اِلَي التَّفْسيرِ صَلّ عَلي مُحًّمَدٍ وَ الِ مُحَّمَدٍ وَ افعَلْ بي كَذا وَ كَذا.

در كافي روايت شده كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام وقت وفات خويش حضرت امام محمد باقر عليه السلام را به سينه چسبانيد و فرمود اي پسر جان من وصيت مي‌كنم ترا به آنچه كه وصيت كرد به من پدرم هنگامي كه وفاتش حاضر شد و فرمود اين وصيت را پدرم به من نموده فرمود,

يا بُنّيَّ اِيّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً اِلاّض اللهُ.

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

اي پسر جان من بپرهيز از ظلم بر كسي كه ياوري و دادرسي ندارد مگر خدا.

راوي گفت پس حضرت سيدالشهداء عليه السلام به نفس نفيس عازم قتال شد. امام زين العابدين عليه السلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بيكس ديد با آنكه از ضعف و ناتواني قدرت برداشتن شمشير نداشت راه ميدان پيش گرفت، ام كلثوم از قفاي او ندا در داد كه اي نور ديده برگرد، حضرت سجاد عليه السلام فرمود كه اي عمه دست از من بردار و بگذار تا پيش روي پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله جهاد كنم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام به ام كلثوم فرمود كه باز دار او را تا كشته نگردد و زمين از نسل آل محمد عليهم السلام خالي نماند. بالجمله امام حسين عليه السلام در چنين حال از محبت امت دست بازنداشت و همي خواست بلكه تني چند به راه هدايت درآيد و از آن گمراهان روي برتابد. لاجرم ندا در داد كه آيا كسي هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله بگرداند؟ آيا خداپرستي هست كه در باب ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسي هست كه اميد ثواب از خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟ آيا معيني و ياوري هست كه به جهت خدا ياري ما كند؟ زنها كه صداي نازنينش را شنيدند به جهت مظلومي او صدا را به گريه و عويل بلند كردند.

در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نيام شمشير گودي در زمين كند و آن كودك را به خون خويش آلوده كرد پس او را دفن نمود.

طبري از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه تيري آمد رسيد بر گلوي پسري از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت مسح مي‌كرد خون را بر او و مي‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْم دَعَوْنا لِيَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

پس امر فرمود آوردند حبره‌اي و آن جامه‌اي است يماني آن را چاك كرد و پوشيد پس با شمشير به سوي كارزار بيرون شد، انتهي. بالجمله چون از كار طفل خويش فارغ شد سوار بر اسب شد و روي به آن منافقان آورد و فرمود:

عَنْ‌ ثَوابِ الله رَبّ الثّقَلَيْنِ
حَسَنَ الْخَيرِ كَريمَ الاَبَوَيْنِ
اُحْشُرُوا النَّاس اِلي حَرْبِ الْحُسَيْنَ

 

كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا
قَتَلَ الْقَوْمُ عَلِيّاً وَابْنَهُ
حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قالُوا اَجْمِعُوا

پس مقابل آن قوم ايستاد و در حالتي كه شمشير خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگاني دنيا شسته و يك باره دل به شهادت و لقاي خدا بسته و اين اشعار را قرائت مي‌فرمود:

كَفاني بِهذا مُفْخَرًا حينَ اَفْخَرُ
وَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فيِ الْخَلْقِ يَزْهَرُ
وَ عَمّي يُدْعي ذاالْجَناحَيْن جَعْفَرٌ
وَ فينَا الْهًدي وَ‌الْوَحْيُ بِالْخَيْر يُذْكَرُ
نَسُرُّ بِهاذا في الاَنامِ وَ نَجْهَرُ
بِكَاْس رَسُولِ اللهِ ما لَيْسَ يُنْكَرُ
وَ مُبْغِضُنا يَوْمَ الْقِيامَهِ يَخْسُرُ

 

اَنَا ابْنُ عِليّ الّطُهْرِ مِنْ‌الِ هاشِمٍ
وَجَدّي رَسُولَ اللهِ اَكْرَمُ مَنْ مَشي
وَ فاطِمَهُ اَمّي مِنْ سُلالَهِ اَحْمَدَ
وَ فينا كِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقاً
وَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلناسِ كُلّهمْ
وَ نَحْنُ وَلاهُ الْحُوْضِ نَسْقي وُلاتِنا
وَ شيعَتُنا فيِ النّاسِ اَكْرَمُ شيعَهٍ

پس مبارز طلبيد و هر كه در برابر آن فرزند اسد الله الغالب مي‌آمد او را به خاك هلاك مي‌افكند تا آنكه كشتار عظيمي نمود و جماعت بسيار از شجاعان و ابطال رجال را به جهنم فرستاد، ديگر كسي جرئت ميدان آن حضرت نكرد.

پس آن جناب حمله بر ميمنه نمود و فرمود:

وَالْعارُ اَوْلي مِنْ دُخُولِ النّارِ

 

اَلْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ

پس حمله بر مسيره كرد و فرمود:

الَيْتُ اَنْ لا اَنْثَني
اَمْضي عَلي دين النّبي

 

انا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِ
اَحْمي عَيالاتِ اَبيً

بعض از رواه گفته به خدا قسم هرگز نديدم مردي را كه لشكرهاي بسيار او را احاطه كرده باشند و ياران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهلبيت او را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاعت و قوي القلب‌تر از امام حسين عليه السلام چه تمام اين مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگي و كثرت حرارت و بسياري جراحت و با وجود اينها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هيچگونه آلايش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اينحال مي‌زد و مي‌كشت، و گاهي كه ابطال رجال بر او حمله مي‌كردند و چنان بر ايشان مي‌تاخت كه ايشان چون گله گرگ ديده مي‌رميدند و از پيش روي آن فرزند شير خدا مي‌گريختند، ديگر باره لشكر گرد هم در مي‌آمدند و آن سي هزار نفر پشت با هم مي‌دادند و حاضر به جنگ او مي‌شدند، پس آن حضرت بر آن لشكر انبوه حمله مي‌افكند كه مانند جراد منتشر از پيش او متفرق و پراكنده مي‌شدند و لختي اطراف او از دشمن تهي مي‌گشت. پس از قلب لشكر روي به مركز خويش مي‌نمود و كلمه مباركه لاحَوْلَ وَلاقُو‌ّهَ اِلاّ بِاللهِ را تلاوت مي‌فرمود.

 

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

شايسته است در اين مقام كلام (جميز كار كردن) هندوي هندي را در شجاعت امام حسين عليه السلام نقل كنيم:


شيخ مرحوم در لؤلؤ مرجان از اين شخص نقل كرده كه كتابي در تاريخ چين نوشته به زبان اردو كه زبان متعارف حاليه هند است و آنرا چاپ كردند، در جلد دوم در صفحه 111 چون به مناسبتي ذكري از شجاعت شده بود اين كلام كه عين ترجمه عبارت اوست در آنجا مذكور است:

«چون بهادري و شجاعت رستم مشهور زمانه است لكن مرداني چند گذشته كه در مقابلشان نام رستم قابل بيان نيست چنانچه حسين بن علي عليهماالسلام كه شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدم يافته چرا كه شخصي كه در ميان كربلا به ريگ تفته با حالات تشنگي و گرسنگي مردانگي به كار برده باشد به مقابل او نام رستم كسي آرد كه از تاريخ واقف نخواهد بود. قلم كه را يارا است كه حال حسين عليه السلام برنگارد، و زبان كه را طاقت كه مدح ثابت قدمي هفتاد و دو نفر در مقابله سي هزار فوج شامي خونخوار و شهادت هر يك را چنانچه بايد ادا نمايد، نازك خيالي كجا اينقدر رسا است كه حال و دلهاي آنها را تصوير كند كه بر سرشان چه پيش آمد از آن زماني كه عمر سعد (ملعون) با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زماني كه شمر (ملعون) سر اقدس را از تن جدا كرد. مثل مشهور است كه دواي يك، دو باشد يعني از آدم تنها كار برنمي‌آيد تا دومي برايش مددكار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نيست كه در حق كسي گفته شود كه فلان كس را دشمن تنگ كرده بودند با وجود آن ثابت قدمي را از دست ندادند. چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج يزيد بود كه بارش نيزه و تيرشان مثل بادهاي تيره طوفان ظلمت برانگيخته بودند. دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود كه نظيرش در زير فلك‌ صورت امكان نپذيرفته، گفته مي‌توان شد كه تمازت و گرمي عرب غير از عرب يافت نمي‌تواند شد. دشمن ششم ريگ تفيدة ميدان كربلا بود كه در تمازت آفتاب شعله زن و مانند خاكستر تنور گرم سوزنده و آتش افكن بوده بلكه درياي قهاري مي‌توان گفت كه حبابهايش آبله‌هاي پاي بني فاطمه بودند، واقعي دو دشمن ديگر كه از همه ظالمتر يكي تشنگي و دوم گرسنگي مثل همراهي دغاباز ساعتي جدا نبودند، خواهش و آرزوي اين دو دشمن همان وقت كم مي‌شد كه زبانها از تشنگي چاك چاك مي‌گرديدند. پس كساني كه در چنين معركه هزارها كفار را مقابله كرده باشند بهادري و شجاعت برايشان ختم است».

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را.

رَجَعَ الْكَلامُ اِلي سِياقِهِ الا‎َوَّل:

اين وقت ابن سعد لعين بدانست كه در پهن دشت آفرينش هيچكس را آن قدرت و توانائي نيست كه با امام حسين عليه السلام كوشش كند و اگر كار بدينگونه رود آن حضرت تمام لشكر را طمعه شمشير خود گرداند. لاجرم سپاهيان را بانگ بر زد و گفت:

واي بر شما آيا مي‌دانيد كه با كه جنگ مي‌كنيد و با چه شجاعتي رزم مي‌دهيد اين فرزند انزع البطين غالب كل غالب علي بن ابيطالب عليه السلام است، اين پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دليران روزگار را به خاك هلاك افكنده. همگي همدست شويد و از هر جانب بر او حمله آريد:

فَصَوَّبُوا الرَّايَ لَمّا صَعَّدُوا الْفِكَرا
السَّيْفَ وَ السَّهْمَ وَ الْخِطّيَّ وَالحَجَرا

 

اَعْياهُمْ اَنْ يَنالوُهُ مَبارَزَه
اَنْ وَجَّهُوا نَحْوَهُ فِي الْحَرْبِ اَرْبَعَهً

پس آن لشكر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تيراندازان  تيرها بر كمان نهادند و بسوي آن حضرت رها كردند.

پس دور آن غريب مظلوم را احاطه كردند و مابين او و خيام اهلبيت حاجز و حائل شدند، و جماعتي جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت چون اين بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود كه اي شيعيان آل ابوسفيان اگر دست از دين برداشتيد و از روز قيامت و معاد نمي‌ترسيد پس در دنيا آزاد مرد و با غيرت باشيد رجوع به حسب و نسب خود كنيد زيرا كه شما عرب مي‌باشيد. يعني عرب غيرت و حميت دارد شمر (ملعون) بيحيا رو به آن حضرت كرد و گفت چه مي‌گوئي اي پسر فاطمه؟ فرمود مي‌گويم من با شما جنگ دارم و مقاتلت مي‌كنم و شما با من نبرد مي‌كنيد، زنان را چه تقصير و گناه است؟ پس منع كنيد سركشان خود را كه متعرض حرم من نشوند تا من زنده‌ام. شمر صيحه در داد كه اي لشكر از سراپردة اين مرد دور شويد كه كفوي كريم است و قتل او را مهيا شويد كه مقصود ما همين است. پس سپاهيان بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبناك در روي ايشان درآمد و شمشير در ايشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مي‌افكند كه باد خزان برگ درختان را. و بهر سو كه رو مي‌كرد لشكريان پشت مي‌دادند. پس از كثرت تشنگي راه فرات در پيش گرفت، كوفيان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتي آب بنوشد ده چندان از اين بكوشد و بكشد. لاجرم در طريق شريعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مي‌نمود و بر او حمله مي‌كردند و او را بر مي‌گردانيدند.

اعور سلمي و عمر و بن حجاج كه با مردانی كماندار نگهبان شريعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه حسين را راه بر شريعه مگذاريد، آن حضرت مانند شير غضبان برايشان حمله مي‌افكند و صفوف لشكر را بشكافت و راه شريعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نيز تشنگي را از حد افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود كه تو تشنه و من نيز تشنه‌ام به خدا قسم كه آب نياشامم تا تو بياشامي، كانه اسب فهم كلام آن حضرت كرد، سر از آب برداشت يعني در شرب آب من بر تو پيشي نمي‌گيرم، پس حضرت فرمود آب بخور من مي‌آشامم و دست فرا برد و كفي آب بر گرفت تا آن حيوان بياشامد كه ناگاه سواري فرياد برداشت كه اي حسين تو آب مي‌نوشي و لشكر به سراپرده‌ات مي‌روند و هتك حرمت تو مي‌كنند.

چون آن معدن حميت وغيرت اين كلام را از آن ملعون شنيد آب از كف بريخت و به سرعت از شريعه بيرون تاخت و بر لشكر حمله كرد تا به سراپردة خويش رسيد معلوم شد كه كسي متعرض خيام نگشته و گوينده اين خبر مكري كرده بوده. پس دگرباره اهلبيت را وداع گفت، اهلبيت همگان با حال آشفته و جگرهاي سوخته و خاطرهاي خسته و دلهاي شكسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هيچ آفريده صورت نبندد كه ايشان به چه حالت بودند و هيچكس نتواند كه صورت حال ايشان را تقرير يا تحرير نمايد.

كه تصويرش زده آتش بجانم
شنيدن كي بود مانند ديدن

 

من از تحرير اين غم ناتوانم
ترا طاقت نباشد از شنيدن

بالجمله ايشان را وداع كرد و به صبرو شكيبائي ايشان را وصيت نمود و فرمان داد تا چادر اسيري بر سر كنند و آماده لشكر مصيبت و بلا گردند، و فرمو د بدانيد كه خداوند شما را حفظ و حمايت كند و از شر دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خير كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و كرم مزد و عوض كرامت فرمايد، پس زبان به شكوه ميگشائيد و سخني ميگوئيد كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، اين سخنان بفرمود و رو به ميدان نمود. شاعر در اين مقام گفته:

بر كودكان نمود به حسرت همي نگاه
آنرا گذاشت بر دل و از دل كشيد آه
وز خيمه‌گاه گشت روان سوي حربگاه
فرياد واخاه شد و بانگ وا اباه

 

آمد به خيمگاه وداع حرم نمود
اين را نشاند در بر و بر رخ فشاند اشگ
در اهلبيت شور قيامت بپا نمود
او سوي رزمگاه شد و در فقاي او

پس عنان مركب به سوي ميدان بگردانيد و بر صف لشكر مخالفان تاخت مي‌زد و مي‌انداخت و با لب تشنه و بدن خسته از كشته پشته مي‌ساخت و مانند برگ خزان سرهاي آن منافقان را بر زمين مي‌ريخت و به ضرب شمشير آبدار خون اشرار و فجار را با خاك معركه مي‌ريخت و مي‌آميخت، لشكر از هر طرف او را تيرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تيرها را بر رو و گلو و سينه مبارك خود مي‌خريد و از كثرت خدنگ كه بر چشمه‌هاي زره آن حضرت نشست سينه مباركش چون خارپشت گشت.  در اين وقت حضرت از بسياري جراحت و كثرت تشنگي و بسياري ضعف و خستگي توقف فرمود تا ساعتي استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمي سنگي انداخت به جانب آن حضرت آن سنگ بر جبين مباركش رسيد و خون از جاي او بر چشم و چهره خود را از خون پاك كند تا ناگاه تيري كه پيكانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سينه مباركش و به قولي بر دل پاكش رسيد و از آن سوي سر بدر كرد و حضرت در آنحال گفت:

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

بِسْمِ اللهِ وَ باللهِ وَ علي مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ صَلّي الله عَلَيْهِ وَ الِهِ.

آنگاه رو به سوي آسمان كرد و گفت اي خداوند من ، تو مي‌داني كه اين جماعت مي‌كشند مردي را كه در روي زمين پسر پيغمبر جز او نيست. پس دست برد و آن تير را از قفا بيرون كشيد و از جاي آن تير مسموم مانند ناودان خون جاري گرديد، حضرت دست به زير آن جراحت مي‌داشت چون از خون پر شد به جانب آسمان مي‌افشاند و از آن خون شريف قطره‌اي برنمي‌گشت ديگرباره كف دست را از خون پر كرد و بر سر و روي و محاسن خود ماليد و فرمود كه با سر و روي خون آلود و به خون خويش خضاب كرده جدم رسول خدا (ص) را ديدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرض خواهم داشت. مؤلف گويد: كه صاحب معراج المحبه اين مصيبت را نيكو به نظم آورده است، شايسته است كه من آن را در اينجا ذكر كنم، فرموده:

كه آسايد دمي از زخم پيكار
به پيشاني وجه الله احسن
شكست آيينة‌ ايزد نما را
چه در روز احد روي محمد
نمايان شد ز زير چرخ جوشن
گرفت اندر دل شه جاي تا پر
عيان گرديد زهرآلوده پيكان
ز زهر آلوده پيكان گشت پرخون
كه جنب الله بدريد از سنانش
سمند عشق بار عشق بگذاشت
برو افتاد و مي‌گفت اندر آندم
وَاَيْتَمْتُ الْعيالَ لِكَيْ اَراكا
لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلي سِواكا

 

به مركز باز شد سلطان ابرار
فلك سنگي فكند از دست دشمن
چه زد از كينه آن سنگ جفا را
كه گلگون گشت روي عشق سرمد
دلي روشنتر از خورشيد روشن
يكي الماس وش تيري ز لشگر
كه از پشت و پناه اهل ايمان
مقام خالق يكتاي بيچون
سنان زد نيزه بر پهلو چنانش
بديدارش دل آرا رايت افراخت
بشكر وصل فخر نسل آدم
تَرَكْتُ الْخَلْقَ طُرّافي هَواكا
وَلَوْ قَطّعْتَني فِي الْحُبّ اِرْباً

اين وقت ضعف و ناتواني بر آن حضرت غلبه كرد و از كارزار بازايستاد و هر كه به قصد او نزديك مي‌آمد يا از بيم يا از شرم كناره مي‌كرد و برمي‌گشت. تا آنكه مردي از قبيله كنده كه نام نحسش مالك (لعين) بن يسر بود به جانب آن حضرت روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشير ضربتي بر سر مباركش زد كلاهي كه بر سر مقدس آن حضرت بود شكافته شد و شمشير بسر مقدسش رسيد و خون جاري شد به حدي كه آن كلاه از خون پر شد.

حضرت در حق او نفرين كرد و فرمود: با اين دست نخوري و نياشامي و خداوند ترا با ظالمان محشور كند. پس آن كلاه ديگر بر سر گذاشت و عمامه بر روي آن بست. مالك بن يسر آن كلاه پرخون را كه از خز بود برگرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خويش برد و خواست او را از آلايش خون بشويد زوجه‌اش ام عبدالله بنت الحر البدي كه آگه شد بانگ بر او زد كه در خانه من لباس مأخوذي فرزند پيغمبر را مي‌آوري؟ بيرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر كند و پيوسته آن ملعون فقير و بدحال بود و از دعاي امام حسين عليه السلام هر دو دست او از كار افتاد بود و در تابستان مانند دو چوب خشك مي‌گرديد و در زمستانت خون از آنها مي‌چكيد و بر اين حال خسران بود تا به جهنم واصل شد.

و به روايت سيد ره و مفيد (ره) لشكر لحظه از جنگ آن حضرت درنگ كردند پس از آن رو به او آوردند و او را دائره وار احاطه كردند. اين هنگام عبدالله بن حسن كه در ميان خيام بود و كودكي غيرمراهق بود چون عم بزرگوار خود را بدين حال ديد تاب و توان از وي برفت و به آهنگ خدمت آن حضرت از خميه بيرون دويد تا مگر خود را به عموي بزرگوار رساند. جناب زينب سلام الله عليها از عقب او بشتاب بيرون شد و او را بگرفت و از آن سوي امام عليه السلام نيز ندا در داد كه اي خواهر عبدالله را نگاه دار مگذار كه در اين ميدان بلاانگيز آيد و خود را هدف تير و سنان بيرحمان نمايد.

جناب زينب هر چه در منع او اهتمام كرد فايده نبخشيد و عبدالله از برگشتن به سوي خيمه امتناع سختي نمود و گفت به خدا قسم كه از عموي خويش مفارقت نكنم و خود را از چنگ عمه‌اش رهانيد و به تعجيل تمام خود را به عموي خود رسانيد و در اين وقت ابحر (لعين) ابن كعب شمشير خود را بلند كرده بود كه به حضرت امام حسين عليه السلام فرود آورد كه آن شاهزاده رسيد و به آن ظالم فرمود واي بر تو اي پسر زانيه مي‌خواهي عموي مرا بكشي آن ملعون چون تيغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پيش شمشير داد، شمشير دست آن مظلوم را قطع كرد چنانكه صداي قطع كردنش بلند شد و به نحوي بريده شد كه با پوست زيرين بياويخت. آن طفل فرياد برداشت كه يا ابتاه يا عماه حضرت او را بگرفت و بر سينه خو د چسبانيد و فرمود اي فرزند برادر صبر كن بر آنچه بر تو فرود آيد و آنرا از در خير و خوبي به شمار گير، هم اكنون خداوند ترا با پدران بزرگوارت ملحق خواهد نمود پس حرمله (لعين) تيري به جانب آن كودك انداخت و او را در بغل عم خويش شهيد كرد.

حميد بن مسلم گفته كه شنيدم حسين عليه السلام در آن وقت مي‌گفت:

اَلَلّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ قِطْرِ السَماءِ وَ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَرْضِ الخ.

شيخ مفيد ره فرمود كه رجاله حمله كردند از يمن و شمال بر كساني كه باقيمانده بودند با امام حسين عليه السلام پس ايشان را به قتل رسانيدند و باقي نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهار نفر.

     سيد بن طاوس (ره) و ديگران فرموده‌اند كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود بياوريد براي من جامه‌اي كه كسي در آن رغبت نكند كه آنرا در زير جامه‌هايم بپوشم تا چون كشت شوم و جامه‌هايم را بيرون كنند آن جامه را كسي از تن من بيرون نكند. پس جامه‌اي برايش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مي‌افتاد آنرا نپوشيد، فرمود اين جامه اهل ذمت است جامه از اين گشادتر بياوريد پس جامه وسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد. و به روايت سيد ره جامه كهنه آوردند حضرت چند موضع آنرا پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آنرا در زير جامه‌هاي خود پوشيد فَلَمّا قُتِلَ جَرّدَوُهُ مِنْهُ چون شهيد شد آن كهنه جامه را نيز از تن شريفش بيرون آوردند.

كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش
تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش

 

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش
لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

شيخ مفيد (ره) فرموده كه چون باقي نماند با آن حضرت احدي مگر سه نفر از اهلش يعني از غلامانش، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گرديد، و آن سه نفر حمايت او مي‌كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و آن حضرت تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده و ايشان را به يمين و شمال متفرق مي‌نمود شمر (ملعون) كه خمير ماية‌ هر شر و بدي بود چون اين بديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آن حضرت را تيرباران كنند، پس كمانداران آن مظلوم بي‌كس را هدف تير نمودند و چندان تبر بر بدنش رسيد كه آن تيرها مانند خار خارپشت بر بدن مباركش نمايان گرديد. اين هنگام آن حضرت از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند. خواهرش زينب سلام الله عليها كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود: وَيْحَكَ يا عُمرَ اَيُقْتَلُ ابَوعَبْداللهِ وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَيْهِ عمر سعد جوابش نداد. و به روايت طبري اشگش به صورت و ريش نحسش جاري گرديد و صورت خود را از آن مخدره برگردانيد، پس جناب زينب عليهاالسلام رو به لشكر كرد و فرمود واي بر شما آيا در ميان شما مسلماني نيست؟ احدي او را جواب نداد.

سيد بن طاوس (ره) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تير شده بود اين وقت صالح (لعين) بن وهب المزني وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت درآمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوي مباركش زد چنانكه از اسب درافتاد و روي مباركش از طرف راست بر زمين آمد و در اين حال فرمود:

بِسْمِ الله وَ باللهِ عَلي مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ.

پس برخاست و ايستاد.

فَلَمّا خَلي سَرْجُ الْفَرسِ مِنْ هَيْكَلِ الوَحْي وَ التَّنْزيل وَ هَوي عَلَي الارْضِ عَرْشُ الْمَلِكِ الْجَليلِ جَعَلَ يُقاتِلُ وَ‌ هُوَ راجِلٌ قِتالاً اَفْعَدَ الْفَوارِسَ وَ اَرْعَدَ الْفَرائِصَ وَ اَذْهَلَ عُقوُلَ فُرسانِ الْعَرَبِ وَ اَطارِعَنِ الُّرؤُسِ الاَلْبابَ وَ الّلًبَبِ.

حضرت زينب سلام الله عليها كه تمام توجهش به سمت برادر بود چون اين بديد از در خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وا اخاه وا سيداه وا اهلبيتاه اي كاش آسمان خراب مي‌شد و بر زمين مي‌افتاد و كاش كوهها از هم مي‌پاشيد و بر روي بيابانها پراكنده مي‌شد.

راوي گفت كه شمر بن ذي الجوشن (ملعون) لشكر خود را ندا در داد براي چه ايستاده‌ايد و انتظار چه مي‌بريد؟ چرا كار حسين را تمام نمي‌كنيد؟ پس همگي بر آن حضرت از هر سو حمله كردن حصين (لعين) بن تميم تيري بر دهان مباركش زد ابوايوب (ملعون) غنوي تيري بر حلقوم شريفش زد و زرعه (لعين) بن شريك بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمي ديگر بر دوش مباركش زخمي زد كه آن حضرت بر وي درافتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهي به مشقت زياد برمي‌خاست، طاقت نمي‌آورد و بر روي مي‌افتاد تا اينكه سنان ملعون نيز بر گلوي مباركش فرو برد پس بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاي سينه‌اش و بر اين هم اكتفا نكرد آنگاه كمان بگرفت و تيري بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم درافتاد. در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباركش رسيد پس آن حضرت بر زمين واقع شد و خون مقدسش را با كفهاي خود مي‌گرفت و مي‌ريخت بر سر خود چند مرتبه پس عمر سعد (ملعون) گفت به مردي كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو و به سوي حسين رو و او را راحت كن. خولي (لعين) بن يزيد چون اين بشنيد به سوي قتل آن حضرت سبقت كرد دويد چون پياده شد و خواست كه سر مبارك آن حضرت را جدا كند رعده و لرزشي او را گرفت و نتوانست شمر (ملعون) با وي گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مي‌لرزي؟ پس خود آن ملعون كافر سر مقدس آن مظلوم را جدا كرد.

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا

سيد بن طاوس (ره) فرمود كه سنان بن انس لعنه الله پياده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشير را بر حلقوم شريفش زد ومي‌گفت والله كه من سر ترا جدا مي‌كنم و مي‌دانم كه تو پسر پيغمبري و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهتري پس سر مقدسش را بريد.

در روايت طبري است كه هنگام شهادت جناب امام حسين عليه السلام هر كه نزديك او مي‌آمد سنان بر او حمله مي‌كرد و او را دور مي‌نمود براي آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب را ببرد تا آنكه خود او سر را از تن جدا كرد و به خولي سپرد.

مُجْمَلَهً ذِكْرُها لِمُدَّكَّرٍ
مابَيْنَ لَحْظِ الْجُفُونِ وَالزُّبُرِ

 

فَاجِعَهٌ اِنْ ارَدْتُ اكْتُبُها
جَرَتْ دُمُوعي وَ حال حائِلُها

پس در اين هنگام غبار سختي كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد و بادي سرخ وزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تار شد كه هيچكس عين و اثري از ديگر نمي‌ديد، مردمان منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتي هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گرديد.

 

ابن قولويه قمي (ره) روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود در آن هنگامي كه حضرت امام حسين عليه السلام شهيد گشت لشكريان شخصي را نگريستند كه صيحه و نعره مي‌زند گفتند بس كن اي مرد اين همه ناله و فرياد براي چيست؟ گفت چگونه صحيه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله را مي‌بينم ايستاده گاهي نظر به سوي آسمان مي‌كند و زماني حربگاه شما را نظاره مي‌فرمايد از آن مي‌ترسم كه خدا را بخواند و نفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم. بعضي از لشكر با هم گفتند كه اين مردي است ديوانه و سخن سفيهانه مي‌گويد، و گروهي ديگر كه توابون آنها را گويند از اين كلام متنبه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمي بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خوشنودي پسر سميه سيد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همانجا توبه كردند و بر ابن زياد خروج كردند و واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد. راوي گفت فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود فرمود ما او را جز جبرئيل ندانيم.

 

شيخ مفيد (ره) در ارشاد فرموده كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام از دنيا رفت در روز شنبه دهم محرم سال شصت و يكم هجري بعد از نماز ظهر آن روز در حالي كه شهيد گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود به نحوي كه به شرح رفت و سن شريف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آنرا با جد بزر گوارش رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و سي و هفت سال با پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و با برادرش امام حسين عليه السلام چهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسين عليه السلام يازده سال بود، و خضاب مي‌فرمود با حنا و رنگ در وقتي كه كشته شد خضاب از عارضش بيرون شده بود.

برگرفته از کتاب منتهی الامال
مؤلف حاج شیخ عبّاس قمی

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 7 / 1395

بحر طويل در مدح حضرت عباس ابن علي (ع)

 مي کند از دل وجان ورد زبان غمزده وصاف حزين، وصف مهين، يکه سوار فرس شيردلي، فارس ميدان يلي، زاده سلطان ولي حضرت عباس علي، ماه بني هاشم و سقاي شهيدان ز وفا صفدر ميدان بلا ، مير و سپهدار و علمدار برادر ، که شه تشنه لبان را همه جا يار و ظهير است و به هر کار مشير است و گه بزم وزير است و گه رزم چو شير است و به رخسار منير است و به  پيکار دلير است ، زهي قدرت بازو و همي قدرت نيرو که به پيکار عدو چون فرس عزم برون تاخت و چون بال برافراخت و شمشير همي آخت ز سهم غضبش شير فلک زهره خود باخت، ز هول سخطش گاو زمين ناف بينداخت، دليري که اگر روي زمين يکسره لشکر شود و پشت به هم در دهد و بهر جدالش بستيزند و به پيکار بخيزند ، به يک حمله او جمله گريزند و زيک نعره او زهره بريزند .

اميري که اگر تيغ شرربار برون آورد از قهر و کند حمله به کفار ، طپد گرده گردان و درد زهره شيران و رمد مرد ز ميدان و پرد طاير هوش از سر عدوان و فتد رعشه و تب ، لرزه بر اندام دليران و يلان از صف حربش همه از صدمه ضربش بهراسند و گريزند،  بدين قدرت و شوکت بنگر بهر برادر به صف کرب و بلا تا به چه حد برد به سر شرط وفا را  :

ديد چون حال شه تشنه بي يار و جگر گوشه و آرام دل سيد مختار ، سرور جگر حيدر کرار ، درآن وادي خونخوار ، بود بي کس و بي يار ، نه يار و نه مددکار ، به جز عابد بيمار ، به جز عترت اطهار ، همه تشنه لب و زار ، همه خسته و افکار ، زيک سوي دگر لشکر کفار ، همه فرقه اشرار ، همه کافر و خونخوار ، ستم گستر و جرار ، جفا پيشه و غدار ، ستم کيش و دل آزار ، کشيد آه شرر بار و فرو ريخته لخت جگر ار ديده خونبار ، که ناگاه سکينه گل گلزار برادر ، زگلستان سراپرده ، چو بلبل به نوا آمد و چون در يتيم از صدف خيمه به بيرون شد ه بردست يکي مشک تهي زآب ، لبش تشنه و بي آب ، رخش غيرت مهتاب ، سراسيمه و بي تاب ، که اي عم وفادار ، تو سقاي سپاهي ، پسر شير الهي ، فلک رتبه و جاهي ، همه را پشت و پناهي ، به حسب غيرت ماهي ، به نسب زاده شاهي ، چه شود گر به من از مهر نگاهي کني از راه کرم ، بهر کرم ، جرعه آب آري و سيراب کني تشنه لبان را .

چو ابوالفضل، نهنگ يم غيرت ، اسد بيشه همت ، قمر برج فتوت ، گهر درج مروت ، سمک بحر شهادت ، يل ميدان شجاعت بشنيد اين سخن از طفل عزيز پسر شافع امت ، چو يکي قلزم زخار به جوش آمد و چون ضيغم غران ، به خروش آمد و بگرفت از او مشک و فرو بست به فتراک ، چنان شير غضبناک ، عرين گشت مکين ، بر زبر زين و همي بانگ به مرکب زد و هي زد به سمندي که گرش سست عنان سازد و خواهد که به يک لحظه اش از حيطه امکان بجهاند ، به جهاني دگرش باز رساند ، که جهان هيچ نماند به دو صد شوکت و فر ، مير دلاور ، چو غضنفر به عدو تاختن آورد و دليران و يلان سپه ، از صولت آن شير رميدند و به يک سر طمع از خويش بريدند و ره چاره به جز مرگ نديدند .

ابوالفضل ، سوي شط فرات آمد و پرکرد از آن ، مشک و به رخ کرد روان اشک و ربود آب ، که خود را زعطش سازد سيراب ، که ناگاه به ياد آمدش از تشنگي اهل حريم پسر ساقي کوثر ، ز لب تشنه اطفال برادر ، همه چون طاير بي پر ، همه دلخسته و مضطر ، به جوانمردي آن شير دلاور ، بنگر هيچ از آن آب ننوشيد ، چو يم باز بجوشيد و چو ضيغم بخروشيد و بکوشيد و از آن دجله برون آمد و راند اسب سوي خيمه و گفتا به تکاور که تويي اسب نکو فر ، که چو برقي و چه صرصر ، هله امروز بود نوبت امداد و ببايد که به تک بگذري از باد و کني خاطر من شاد و همي گفت،  عنان ريز به مرکب زد ه ، مهميز که ناگاه پسر سعد دغا ، پيشرو اهل زنا ، بانگ برآورد که اي فرقه کم جرات و بي غيرت ترسنده ، سراپا زچه از يک تن تنها بهراسيد و فراريد، چرا تاب نياريد ، نه آخر همه گردان و يلانيد و شجاعان جهانيد و دليران گوانيد و ابازور و توانيد و تمامي همه با اسلحه و تيغ و ستانيد؟  ! فرسها بدوانيد و دليرانه برانيد و بگيريد سر راه بر آن شاه زبر دست که گر از کفتان رست، نيابيد بر او دست ، و اگر او ببرد آب و شود شاه جگر سوخته سيراب و بتازد به صف معرکه ، چون باب نياريد دگر تاب.

 که عباس در اين معرکه گيرم همه شير است و زبر دست و دلير است ، بلا مثل و نظير است، ولي يک تن تنها به ميان صف هيجا چه کند قطره به دريا ، گرتان زهره و ياراي برابر شدنش نيست مراين وحشت و بيچارگي از چيست ، به جنگيدنش ارتاب نياريد به يکباره براو تير بباريد و ز پايش به در آريد ، علي القصه به هر حيله که باشد مگذاريد برد جان و خورد آب .

 چو آن لشکر غدار زسردار خود اين حرف شنيدند ، عنان باز کشيدند و چو سيلاب ، سپه جانب آن شاه دويدند ، چو دريا که زند موج ، زهر خيل و ز هر فوج بباريد بر آن بارش پيکان و نناليد ابوالفضل ز انبوهي عدوان و همي يک تنه مي تاخت به ميدان و خود از کشته اشان پشته همي ساخت که ناگاه ، لعيني ز کمينگاه برون تاخت ، بر او تيغ چنان آخت که دستش ز سوي راست بينداخت ، ولي حضرت عباس وفادار ، چو مرغي که به يک بال برد دانه سوي لانه به منقار ، به يکي دست چپش تيغ شرربار همش مشک به دندان و بدريد از عدوان زره و جوشن و خفتان ، که به ناگاه لعيني دگر از آل زنا ، دست چپش ساخت جدا ، شه به رکاب، هنر از کوشش پا کرد لعينان دغا از بر خود دور ولي با تن بي دست که از زخم شده خانه زنبور ، بد او خرم و مسرور ، که شايد ببرد آب بر کودک بي تاب ، سکينه ، که شود  بهجت و آرام دل باب ، که ناگاه دغايي ز دغا تير رها کرد بر آن مشک و فرو ريخته شد آب ، نياورده دگر تاب سواري و بزاري شه دين از زبر زين به زمين گشت نگونسار و زجان شست همي دست ، به يکبار و بناليد و و بزاريد که اي جان برادر چه شود گر به دم بازپسين ، شاد کني خاطر ناشادم و بستاني از اين لشکر کين دادم و از مهر کني يادم و سر وقت من آيي ، که سرم شقه شد از ضربت شمشير و به ببيني که بود ديده ام آماجگه تير و فتاده ز تنم دست ، بيا تا که هنوزم به تن اندر رمقي هست که فرصت رود از دست .

 

دگر غمزده وصاف ، مگو وصف ستم ها که بر يار شه تشنه لب کرب و بلا رفت .

 

                      

شاعر: ميرزا محمدرضا وصاف بيدگلي، تصحيح: مسعود فرزانگان بيدگلي 

ضیافت آب، شعر و روضه

خواستم بگویم آب، بیت اول محرم است؛

ولی...

ناگهان الف، قامتش شکست و گفت:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟

پاسخش نوشت، مرد خنده‌های بزمِ عاشقان بُرَیر و گفت:

شور نیست؛

شهدی از شهادت است؛

از جناح دشمنان جنایت است؛

از برای دوستان شفاعت است؛

البته برای بنده هم، حور العین جنت است!!!

و بعد از این مزاح مشتیانه‌ی بشر،

الفبای زندگی،

در حضور اسم و فعل و حرف و قید، خنده زد، پس از تمام سال‌ها خستگی...

مثل پهلوانِ کوچه‌ی بلا،

کربلا!

و کلاس درسمان،  واژه‌ای شنید، آشنا.

هان چه شد؟

دل شما شکست...!؟

من هنوز، روضه‌ای نخوانده‌ام که های‌های گریه می‌کنید و می‌روید!!

کجا؟

گفت: رخصتی بده بروم.

فرصتی به وسعت تمامی اسارتم.

آقا ! اجازه هست حُر شوم؟

اجازه هست؟

و کاش این اجازه را حُر نه، حَرمله می‌گرفت...

ناگهان کلاس اخم شد.

آهان.

خیر و شر را به نوبت جلو نرفته‌ام؟

ببخشید، هنوز کلاس اولم.

ولی، باور کنید حرف حرمله سین سه شعبه است.

درست مثل سین سینه‌ی پدر، سر عمو، سیبک گلوی پسر.

و این بار کلاسِ درس، سیاه شد از این همه عزا.

و هم کلاسی‌ام جویبار اشکِ کربلا.

گفتم:

نه، ببین!

گریه را شروع نکن، هنوز به کاف و گاف ماجرا مانده است.

ما هنوز حرف صبر را نخوانده‌ایم.

عین عباس هم به جای خود.

قاف قصه را چگونه ول کنیم؟

پس، با اجازه‌ی معلمم! دوباره دوره می‌کنم:

الف، آب.

ب ، بریر.

ت، تفنگ.

نه به سال شصت و یک ، بل به وقت جنگ!

همین صبح روز قبل...

کجا؟

غزه، جبل العامل، نینوا.

هویزه، شلمچه، دشت لاله‌ها.

خوب بس است، حاشیه نمی‌روم!!!

و ادامه می‌دهم...

جیم، جَون رو سفید.

ح، حبیب.

خ، خیام سوخته.

دال، دست تشنه‌ی فرات.

ذال، ظلم ظالمان!!!

معلم گفت:

نه، نخوان...!

اشتباه داشتی.

یک غلط گرفته شد.

19...

دقتت کم است، حواست کجاست؟

بخوان.

ر، روز اشک و گریه و جنون.

ز، زهیر، غرق خاک و خون.

سین، سلام تا قیامت قیام.

شین، شمر بر سر عمارت خیام.

صاد ، صبر بانوی حرم، زنیب، آن دلاور خاندان کَرَم.

ضاد، ظلم در غروب روزِ غم.

و باز تذکر معلمم:

صبر کن، نخوان، نخوان.

تو باز هم غلط خوانده‌ای!

ببینم؛

مگر به غیر ظاء ظلم را ندیده‌ای، که هرچه ذال و ضاد و ظاء هست را یکی می‌کنی؟

و گفتم:

آقا اجازه!

چرا دیده‌ام.

ولی؛

طا، طلسمِ.

ظا، ظلمِ.

عین، عصرِ کربلا؛

و غین، غارتِ خیام؛

و فا،  فتنه زمان.

امانِ قاف این قبیله را بریده است...

اِ.

آقا اجازه هست!

چرا شما، گریه می‌کنید؟

و بغض معلم، امان نداد بگوید برای بچه‌ها.

کاف کربِ والبلا، حکایتی‌ست که لام تا کام آن برای هر کسی شنیدنی‌ست...

ولی اندکی بعد؛

بلند و بی‌دریغ گفت:

تو بشین، درس را ادامه می‌دهیم.

بچه‌ها، به یاد می‌آورید، داستان درس میم منتظر تا کجا ادامه داشت؟

مبحث من الغریب تا، الی الحبیب روزگار؟

یکی گفت:

تا سر نزاع نونِِ جان و نان و مال و دشمن و وطن!

دیگری ادامه داد:

واوِ وای؛ وای مردم به خواب رفته را، حسرت گذشته را و آه پای تخته را هم اشاره کرده‌اید.

سومی دست بالا گرفت و گفت:

و آخر کلاس که شد، فرد منتظر از خودش سوال کرد:

چرا وَ چرا ظلمی و مُحَرمی و غفلتی؟

و چرا خالی است، حرف حجتی؟

و در غربت است، هـ مثل هادی هدایتِ امتی؟

معلم تشکر نمود و گفت:

بعد ازاین، منتظر ادامه داد راه را با ندای:

یاءِ ، یا حسین، یا فارس الحجاز!

مکث کرد و ادامه داد:

...خوب بچه‌ها؛

تمام شد درس شما.

به آخر، زمان الفبا، رسیده‌ایم.

اما...

گچ پژِ اصیل آب و خاکمان رنگ کربلا نگشته است!!!

راه حل چیست؟

و سکوت پر تلاطم کلاس، در پی جواب، اشاره کرد به من، که می‌خواستم بگویم:

آب،  بیت اول محرم است.

و گفت: غذای روضه با تو است که شور را شروع نموده‌ای.

حال؛ شیرین، تمام کن!

و گفتم:

گ ،گِلِ محبت وجودتان.

چ ،چای و قند روضه تان.

پ، پلو وَ قیمه‌ی ظهرتان.

ژ، ژرفنای نگاهتان.

و تمام کرد این ضیافت قشنگِ آب و شعر و روضه را!

 فاطمه حجازی

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 7 / 1395

مکاشفهء عطش و جانبازی

در همهمهء غیرت و درد، مگر می شود کار دیگری هم، کرد؟! دلشوره درد، خواب را پس می زند و غیرتِ عشق، آب را.

همه چیز، از آب، از نگاهِ مردانهء ملکوتی عبّاس، موج بر می داردو دست های تشنه خاک، به تماشای چشمان ماه نبی هاشم، بلند می شود.

آبروی آب، از اوست:

هر آب، که در مشکِ او نیست،

آب نیست، آبرویی است فروهِشته!

ذهن علیل ابلیس، آدم را ـتنها ـ خاک می بیند.

مکاشفهء عطش و جانبازی، در باور آب و آتش نمی گنجد.

امّا ابوالفضل، کار خود را می کند؛ ماندن، کار او نیست.

دست از "آب" می شوید و از "جان" خویش نیز!...

اگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی

 

نام تو تشنه می کند

عباس! نام تو تشنه می کند.

نام تو گويی مشکلی می شود بر دوش خسته ی من که کو به کو بچرخم پی آب...

اما

من تشنه کجا و توی نور کجا؟!

که من دريغ آب از لبهای خودم نمی توانم.

عباس!

مرحمتی کن و چشمه ای بجوشان از اين سينه خشک

سيده زهرا برقعی

لبان تشنه

يااباالفضل که نامت تداعي کننده بخشش است و ايثار و جان بخشيدن به لبان تشنه بسيار،شکسته ايم در انتظار آفتابي که فقط عطش نبارد و همه طلوع باشد. نشسته ايم با لبهاي زخم بسته و زبان به کام کشيده و جرعه جرعه يادت را مي نوشيم و چشم مي دوزيم به جاده زمان،دست سايبان چشم و دل تپنده از اميد.

مي بينمت که مي آيي،نشسته اي بر اسبي ابلق،با دستاري سبز بر سر و در دست مشکي پرآب.

مي آيي تا آب بقا بخشي،تو که خورشيد لقا هستي و ما که خسته ايم،تب زده ايم.ما که بر پاي خواستن ها و نتوانستن ها شکسته ايم،چندان منتظر مي مانيم که اگر قابل باشيم دست تو عطشمان را فرو نشاند تا مگر که پلک هامان باز شود و ترک لبهامان هموار.

تا مگر به زمزمه يادت سبز شويم و به زنده ماندنمان اميدوار. مهربان برادر، ما آب مي خواهيم نه سراب و امروز در خانه تو بار ديگر يادمان مي آيد که چشمه خورشيد مي زايد و اين خورشيد با مهر بر ما مي تابد و ما قد مي کشيم و بر اين روئيدن بهار مي بارد و اين گونه است که تا بر آسمان ولايت،ستارگان سبز مي تابند و پيوسته کسي هست که برادر را تنها نگذارد.

دست هاي تشنه عبّاس


قمر بني هاشم به رود فُرات كه مي زد، آب در پوست خود نمي گنجيد!

در خيال خود گمان مي برد كه از دست هاي تشنه عبّاس، لبريز خواهد شد.



امّا، وقتي كه آب را، تشنه، رها ساخت؛ در همهء پيچ و تابِ خيالِ فُرات، تنها يك سؤال بود كه موج مي زد:

"آخر، چرا؟!"

اگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی
 

راز رشيد ......

به گونه ي ماه
          نامت زبانزد آسمانها بود
                              و پيمان برادريت
                                                  با جبل نور
                                                            چون آيه هاي جهاد
                                                                                       محكم

***

تو آن راز رشيدی
                     كه روزي فرات
                              بر لبت آورد
                                        و ساعتي بعد
                                                  در باران متواتر پولاد
                                                                      بريده بريده
                                                                                افشا شدي
                                                                                              و باد
                                                                              تو را با مشام خيمه گاه
                                                                                        در ميان نهاد
                            و انتظار در بُهت كودكانه ي حرم
                                                           طولاني شد
تو آن راز رشيدي
              كه روزي فرات
                            بر لبت آورد
                            و در كنار درك تو
                                          كوه از كمر شكست

سيد حسن حسيني، گنجشک و جبرییل

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 7 / 1395

به ميدان رفتن حضرت عباس(ع)

مطابق معتبرترين نقلها اولين كسى كه از خاندان پيغمبر شهيد شد،جناب على اكبر و آخرينشان جناب ابوالفضل العباس بود،يعنى ايشان وقتى شهيد شدند كه ديگر از اصحاب و اهل بيت كسى نمانده بود،فقط ايشان بودند و حضرت سيد الشهداء.آمد عرض كرد:برادر جان!به من اجازه بدهيد به ميدان بروم كه خيلى از اين زندگى ناراحت هستم.

جناب ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد،گفت:برويد برادران! من مى‏خواهم اجر مصيبت‏برادرم را برده باشم.مى‏خواست مطمئن شود كه برادران مادرى‏اش حتما قبل از او شهيد شده‏اند و بعد به آنها ملحق بشود.

بنا بر اين ام البنين است و چهار پسر،ولى ام البنين در كربلا نيست،در مدينه است.آنان كه در مدينه بودند از سرنوشت كربلا بى خبر بودند.به اين زن،مادر اين چند پسر كه تمام زندگى و هستى‏اش همين چهار پسر بود،خبر رسيد كه هر چهار پسر تو در كربلا شهيد شده‏اند.البته اين زن زن كامله‏اى بود،زن بيوه‏اى بود كه همه پسرهايش را از دست داده بود.

گاهى مى‏آمد در سر راه كوفه به مدينه مى‏نشست و شروع به نوحه سرايى براى فرزندانش مى‏كرد.تاريخ نوشته است كه اين زن خودش يك وسيله تبليغ عليه دستگاه بنى اميه بود.هر كس كه مى‏آمد از آنجا عبور كند متوقف مى‏شد و اشك مى‏ريخت.مروان حكم كه يك وقتى حاكم مدينه بوده و از آن دشمنان عجيب اهل بيت است، هر وقت مى‏آمد از آنجا عبور كند بى اختيار مى‏نشست و با گريه اين زن مى‏گريست. اين زن اشعارى دارد و در يكى از آنها مى‏گويد:

لا تدعونى ويك ام البنين

تذكرينى بليوث العرين

كانت‏بنون لى ادعى بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين (1)

مخاطب را يك زن قرار داده،مى‏گويد:اى زن،اى خواهر!تا به حال اگر مرا ام البنين مى‏ناميدى،بعد از اين ديگر ام البنين نگو،چون اين كلمه خاطرات مرا تجديد مى‏كند،مرا به ياد فرزندانم مى‏اندازد،ديگر بعد از اين مرا به اين اسم نخوانيد،بله،در گذشته من پسرانى داشتم ولى حالا كه هيچيك از آنها نيستند.

رشيدترين فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب ابوالفضل مرثيه بسيار جانگدازى دارد،مى‏گويد:

يا من راى العباس كر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد (2)

پرسيده بود كه پسر من،عباس شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد؟دلاورى حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعيات تاريخ است.او فوق العاده زيبا بوده است كه در كوچكى به او مى‏گفتند قمر بنى هاشم،ماه بنى هاشم.در ميان بنى هاشم مى‏درخشيده است.اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضى از مورخين معتبر نوشته‏اند هنگامى كه سوار بر اسب مى‏شد،وقتى پاهايش را از ركاب بيرون مى‏آورد،سر انگشتانش زمين را خط مى‏كشيد.

بازوها بسيار قوى و بلند،سينه بسيار پهن.مى‏گفت كه پسرش به اين آسانى كشته نمى‏شد.از ديگران پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند؟به او گفته بودند كه اول دستهايش را قطع كردند و بعد به چه وضعى او را كشتند.آن وقت در اين مورد مرثيه‏اى گفت.

مى‏گفت:اى چشمى كه در كربلا بودى،اى انسانى كه در صحنه كربلا بودى آن زمانى كه پسرم عباس را ديدى كه بر جماعت‏شغالان حمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى‏كردند.پسران على پشت‏سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير، پشت پسرم را داشتند.واى بر من!به من گفته‏اند كه بر شير بچه تو عمود آهنين فرود آوردند.عباس جانم،پسر جانم!من خودم مى‏دانم كه اگر تو دست در بدن مى‏داشتى، احدى جرات نزديك شدن به تو را نداشت.

و لا حول و لا قوة الا بالله

پى‏نوشت‏ها:

1) منتهى الآمال،ج 1/ص‏386.

2) همان.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 361

نويسنده: شهيد مطهرى

 

مقتل حضرت عباس(ع) به نقل از کتاب شرح شمع

عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران، حضرت عباس عليه السلام تنهايي و بي كسي امام را نتوانست تحمل كند. محضر امام(ع) رسيد و رخصت ميدان رفتن و جانفشاني خواست و عرضه داشت : برادر جان! اجازه ميدان مي دهي؟ امام حسين(ع) گريه شديدي كردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار مني.

عباس(ع) عرض كرد: «سينه ام تنگي مي كند و از زندگي سـير گشتـه ام.» امام(ع) فرمودند: مقداري آب براي اين طفلان تهيه نما. جناب قمر بني هاشم(ع) مشك به دوش گرفت و روانه ميدان شد. با سپاه حريف، درباره آوردن آب به خيمه ها سخن گفت.

وقتي از آن ها مأيوس شد، نزد امام(ع) بازگشت و طغيان و سركشي دشمن را به عرض رسانيد. در اين حال صداي العطش كودكان فضاي خيمه ها را پر كرده بود.

سقّا نگاهي به چهره معصوم كودكان انداخت و بدون تأمل سوي شريعه فرات برگشت و به نگهبانان شريعه حمله كرد و جمع كثيري را كشت و وارد شريعه شد، دست زير آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته» به ياد لبان خشكيده حسين و اهل بيتش افتاد و آب را برگرداند به شريعه.

هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت براي محافظت از مشك به سمت نخلستان رفت و دشمن نيز به دنبالش.

از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب مي كردند، تا اينكه زره از انبوه تيرها همچون خار پشت به نظر مي رسيد. ابرص بن شيبان دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشك را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگيد و اين گونه رجز خواند: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»، به خدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد، من از حمايت از دينم دست بر نمي دارم.

در اين هنگام دست چپ حضرتش را حكيم بن طفيل از مچ قطع كرد. مشك را به دندان هاي مبارك گرفته سعي مي كرد آب را به خيام برساند. لذا خود را به روي مشك انداخت. در اين حال دشمن تيري به چشم و تيري به مشك زد، حكيم بن طفيل با گرزي آهنين فرق مبارك را نشانه گرفت و ضربتي وارد کرد و او را بر زمين انداخت.

عباس(ع) عرضه داشت: «يا ابا عبد الله عليك مني السلام»، اي اباعبد الله بر تو سلام، مرا درياب.

امام خود را به نعش برادر رسانيد، وقتي قمربني هاشم در بالين امام حسين(ع) جان سپرد، حضرت فرمودند: «الان انْكَسَر ظَهري»، عباسم الآن كمرم شكست و چاره ام از هم گسست.

شرح شمع:صفحه 210 و 211

 

 

 

وقتى كه قد سرو خم شد

كسانى كه حسين عليه السلام خود را به بالين آنها رساند مختلف بودند،هر كس در يك وضعى قرار داشت.وقتى امام وارد مى‏شد يكى هنوز زنده بود و با آقا صحبت مى‏كرد، ديگرى در حال جان دادن بود.

در ميان كسانى كه ابا عبد الله عليه السلام خود را به بالين آنها رسانيد،هيچ كس وضعى دلخراش‏تر و جانسوزتر از برادرش ابو الفضل العباس براى او نداشت،برادرى كه حسين عليه السلام خيلى او را دوست مى‏دارد و يادگار شجاعت پدرش امير المؤمنين است.

در جايى نوشته‏اند ابا عبد الله عليه السلام به او گفت:برادرم‏«بنفسى انت‏»عباس جانم!جان من به قربان تو.اين خيلى مهم است.عباس در حدود بيست و سه سال از ابا عبد الله عليه السلام كوچكتر بود(ابا عبد الله 57 سال داشتند و عباس يك مرد جوان 34 ساله بود).ابا عبد الله به منزله پدر ابا الفضل از نظر سنى و تربيتى به شمار مى‏رفت،آنوقت‏به او مى‏گويد: برادر جان!«بنفسى انت‏»اى جان من به قربان تو!

ابا عبد الله كنار خيمه منتظر ايستاده است.يك وقت فرياد مردانه ابا الفضل را مى‏شنود.(نوشته‏اند ابا الفضل عليه السلام چهره‏اش آنقدر زيبا بود كه‏«كان يدعى بقمر بنى هاشم‏»در زمان خود معروف به ماه بنى هاشم بود.

اندامش به قدرى رسا بود كه بعضى از اهل تاريخ نوشته‏اند:«و كان يركب الفرس المطهم و رجلاه يخطان فى الارض‏»سواراسب تنومندى شد،پايش را كه از ركاب بيرون مى‏كشيد،با انگشت پايش مى‏توانست زمين را خراش بدهد.حالا گيرم به قول مرحوم آقا شيخ محمد باقر بيرجندى يك مقدار مبالغه باشد،ولى نشان مى‏دهد كه اندام بسيار بلند و رشيدى داشته است، اندامى كه حسين از نظر كردن به آن لذت مى‏برد).

وقتى كه حسين عليه السلام به بالاى سر او مى‏آيد،مى‏بيند دست در بدن او نيست،مغز سرش با يك عمود آهنين كوبيده شده و به چشم او تير وارد شده است.بى جهت نيست كه گفته‏اند:«لما قتل العباس بان الانكسار فى وجه الحسين‏»عباس كه كشته شد،ديدند چهره حسين شكسته شد.خودش فرمود:

«الان انقطع ظهرى و قلت‏حيلتى‏».

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 260

نويسنده: شهيد مطهرى

عظمت‏ حضرت عباس و عزاى مادر

چه كم و كسرى در زندگى عباس بن على،همان طورى كه مقاتل معتبر نوشته‏اند، وجود دارد؟

قبلا اگر نبود براى ابو الفضل جز همين يك افتخار،با ابو الفضل كسى كارى نداشت.

با هيچ كس غير از امام حسين كارى نداشتند.خود امام حسين هم فرمود اينها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند به هيچ كس ديگر كارى ندارند. وقتى كه شمر بن ذى الجوشن از كوفه مى‏خواهد حركت كند بيايد به كربلا،يكى از حضارى كه در آنجا بود و از طرف مادر[با ابوالفضل عليه السلام]خويشاوندى داشت،به ابن زياد اظهار كرد كه بعضى از خويشاوندان مادرى ما همراه حسين بن على هستند،خواهش مى‏كنم امان نامه‏اى براى آنها بنويس.

ابن زياد هم نوشت.شمر خودش هم در يك فاصله دور[با ابو الفضل عليه السلام نسبت داشت،]يعنى از قبيله‏اى بود كه قبيله ام البنين با آنها نسبت داشتند.در عصر عاشورا اين پيام را شخص او آورد.حالا عظمت را ببينيد،ادب را ببينيد!اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسين بن على عليه السلام فريادش را بلند كرد:«اين بنوا اختنا،اين بنو اختنا»خواهرزادگان ما كجا هستند؟خواهرزادگان ما كجا هستند؟

ابو الفضل در حضور ابا عبد الله نشسته بود و برادرانش همه آنجا بودند.اصلا جوابش را ندادند تا امام فرمود: «اجيبوه و ان كان فاسقا»جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقى است.

آقا كه اجازه داد، جواب دادند.آمدند گفتند:«ما تقول؟»چه مى‏گويى؟شمر گفت:مژده و بشارتى براى شما آورده‏ام،از امير عبيد الله براى شما امان آورده‏ام،شما آزاديد،الآن كه برويد جان به سلامت مى‏بريد.گفتند:خفه شو!خدا تو را لعنت كند و آن اميرت ابن زياد و آن امان نامه‏اى كه آورده‏اى.ما امام خودمان،برادر خودمان را اينجا رها كنيم به موجب اينكه ما تامين داريم؟!

در شب عاشورا اول كسى كه نسبت‏به ابا عبد الله اعلام يارى كرد،همين برادر رشيدش ابوالفضل بود.بگذريم از آن مبالغات احمقانه‏اى كه مى‏كنند،ولى آنچه كه در تاريخ مسلم است،ابوالفضل بسيار رشيد،بسيار شجاع،بسيار دلير،بلند قد و خوشرو و زيبا بود(و كان يدعى قمر بنى‏هاشم)كه او را«ماه بنى‏هاشم‏»لقب داده بودند.

اينها حقيقت است.شجاعتش را البته از على عليه السلام به ارث برده است.داستان مادرش حقيقت است كه على به برادرش عقيل فرمود:عقيل!زنى براى من انتخاب كن كه‏«ولدتها الفحولة‏»از شجاعان به دنيا آمده باشد.«لتلد لى فارسا شجاعا»دلم مى‏خواهد از آن زن فرزند شجاع و دليرى به دنيا بيايد.عقيل،ام البنين را انتخاب مى‏كند و مى‏گويد اين همان زنى است كه تو مى‏خواهى.تا اين مقدار حقيقت است.آرزوى على در ابوالفضل تحقق يافت.

روز عاشورا مى‏شود،بنابر يكى از دو روايت،ابوالفضل مى‏آيد جلو،عرض مى‏كند برادرجان،به من هم اجازه بفرماييد،اين سينه من ديگر تنگ شده است، ديگر طاقت نمى‏آورم،مى‏خواهم هر چه زودتر جان خودم را قربان شما كنم.من نمى‏دانم روى چه مصلحتى-خود ابا عبد الله بهتر مى‏دانست-فرمود:برادرم!حالا كه مى‏خواهى بروى،پس برو بلكه بتوانى مقدارى آب براى فرزندان من بياورى.(اين را هم عرض كنم:لقب‏«سقا»(آب آور)قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود،چون يك نوبت‏يا دو نوبت ديگر در شبهاى پيش ابوالفضل توانسته بود برود،صف دشمن را بشكافد و براى اطفال ابا عبد الله آب بياورد.اين جور نيست كه سه شبانه روز آب نخورده باشند،خير،سه شبانه روز بود كه[از آب]ممنوع بودند،ولى در اين خلال توانستند يكى دو بار آب تهيه كنند.از جمله در شب عاشورا تهيه كردند،حتى غسل كردند،بدنهاى خودشان را شستشو دادند).فرمود:چشم.

حالا ببينيد چه منظره با شكوهى است،چقدر عظمت است،چقدر شجاعت است،چقدر دلاورى است، چقدر انسانيت است،چقدر شرف است،چقدر معرفت است،چقدر فداكارى است!يكتنه خودش را به اين جمعيت مى‏زند.مجموع كسانى را كه دور اين آب را گرفته بودند چهار هزار نفر نوشته‏اند.خودش را وارد شريعه فرات مى‏كند.اسب خودش را داخل آب مى‏برد.اين را همه نوشته‏اند:اول،مشكى را كه همراه دارد پر از آب مى‏كند و به دوش مى‏گيرد.

تشنه است،هوا گرم است،جنگيده است،همين طورى كه سوار است تا زير شكم اسب را آب گرفته است، دست مى‏برد زير آب،مقدارى آب با دو مشت‏خودش تا نزديك لبهاى مقدس مى‏آورد.آنهايى كه از دور ناظر بوده‏اند گفته‏اند اندكى تامل كرد،بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد. آبها را روى آب ريخت.آنجا كسى ندانست كه چرا ابوالفضل آب نياشاميد،اما وقتى بيرون آمد يك رجزى خواند كه در اين رجز مخاطب خودش بود نه ديگران.از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد.ديدند در رجزش دارد خودش را خطاب مى‏كند،مى‏گويد:

يا نفس من بعد الحسين هونى

و بعده لا كنت ان تكونى

هذا الحسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين

هيهات ما هذا فعال دينى

و لا فعال صادق اليقين (1)

اى نفس ابو الفضل!مى‏خواهم ديگر بعد از حسين زنده نمانى.حسين دارد شربت مرگ مى‏نوشد،حسين با لب تشنه در كنار خيمه‏ها ايستاده است و تو مى‏خواهى آب بياشامى؟ !پس مردانگى كجا رفت؟شرف كجا رفت؟مواسات كجا رفت؟همدلى كجا رفت؟مگر حسين امام تو نيست؟مگر تو ماموم او نيستى؟

مگر تو تابع او نيستى؟هرگز دين من به من اجازه نمى‏دهد،هرگز وفاى من به من اجازه نمى‏دهد.ابوالفضل در برگشتن مسير خودش را عوض كرد،خواست از داخل نخلستان برگردد(قبلا از راه مستقيم آمده بود)چون مى‏دانست همراه خودش يك امانت گرانبها دارد.تمام همتش اين است كه اين آب را به سلامت‏برساند،براى اينكه مبادا تيرى بيايد و به اين مشك بخورد و آبها بريزد و نتواند به هدف خودش نائل شود.در همين حال بود كه يكمرتبه ديدند رجز ابوالفضل عوض شد.معلوم شد حادثه تازه‏اى پيش آمده است.فرياد كرد:

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين

نجل النبى الطاهر الامين

به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع كنيد،من دست از دامن حسين بر نمى‏دارم.

طولى نكشيد كه رجز عوض شد:

يا نفس لا تخش من الكفار

و ابشرى برحمة الجبار

مع النبى السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يسارى (2)

در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است.اين گونه نوشته‏اند:با آن هنر فروسيتى كه[در او]وجود داشته است،به هر زحمت‏بود اين مشك آب را چرخاند و خودش را روى آن انداخت.ديگر من نمى‏گويم چه حادثه‏اى پيش آمد،چون خيلى جانسوز است. ولى اشعارى است از مادرش ام البنين،چون شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اين مرد بزرگ مى‏شود،آن را هم عرض مى‏كنم.

ام البنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولى در كربلا نبود،در مدينه بود.در مدينه بود كه خبر به او رسيد كه در حادثه كربلا قضايا به كجا ختم شد و هر چهار پسر تو شهيد شدند.اين بود كه اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع مى‏آمد و در آنجا براى فرزندان خودش نوحه‏سرايى مى‏كرد.نوشته‏اند اينقدر نوحه‏سرايى اين زن دردناك بود كه هر كه مى‏آمد گريه مى‏كرد،حتى مروان حكم كه از دشمن‏ترين‏دشمنان بود.

اين زن گاهى در نوحه‏سرايى خودش همه بچه‏هايش را ياد مى‏كند و گاهى بالخصوص ارشد فرزندانش را.ابوالفضل،هم از نظر سنى ارشد فرزندان او بود،هم از نظر كمالات جسمى و روحى.

من يكى از دو مرثيه‏اى را كه از اين زن به خاطر دارم براى شما مى‏خوانم.به طور كلى عربها مرثيه را خيلى جانسوز مى‏خوانند.اين مادر داغديده در اين مرثيه جانسوز خودش گاهى اين گونه مى‏خواند،مى‏گويد:

يا من راى العباس كر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منك احد (3)

مى‏گويد اى چشم ناظر،اى چشمى كه در كربلا بودى و آن مناظر را مى‏ديدى،اى كسى كه در كربلا بودى و مى‏ديدى،اى كسى كه آن لحظه را تماشا كردى كه شير بچه من ابوالفضل از جلو،شير بچگان ديگر من پشت‏سرش بر اين جماعت پست‏حمله برده بودند،اى چنين شخصى، اى حاضر وقعه كربلا،براى من يك قضيه‏اى نقل كرده‏اند،من نمى‏دانم راست است‏يا دروغ، آيا راست است؟به من اين جور گفته‏اند،در وقتى كه دستهاى بچه من بريده بود،عمود آهنين به فرق فرزند عزيز من وارد شد،آيا راست است؟بعد مى‏گويد ابوالفضل،فرزند عزيزم!من خودم مى‏دانم اگر تو دست مى‏داشتى مردى در جهان نبود كه با تو روبرو بشود.اينكه آمدند چنين جسارتى كردند براى اين بود كه دستهاى تو از بدن بريده شده بود.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

پى‏نوشت‏ها:

1) بحار الانوار،ج 45/ص 41.

2) همان،ص 40.

3) منتهى الآمال،ج 1/ص‏386.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 97

نويسنده: شهيد مطهرى

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 7 / 1395

علمدار سپاه

شجاعت ‏حضرت عباس عليه السلام در ميان اصحاب امام حسين عليه السلام بى نظير بود، چگونگى شهادت او، و رجزهاى او، و جهاد او با دست بريده، همه بيانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوى آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تيرانداز قرار گرفت، صف آنها را با كشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شكست و خود را به آب فرات رسانيد.

مادرش ام البنين عليها السلام در شهر خطاب به او مى‏گويد:

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد

«اگر شمشيرت در دستهايت بود، كسى را جرئت نزديك شدن به شمشيرت نبود». (1)

روايت‏شده: هنگامى كه وسائل غارت شده از شهداى كربلا را به شام نزد يزيد بردند، در ميان آنها پرچم بزرگى بود، يزيد و حاضران ديدند همه پرچم سوراخ و صدمه ديده ولى دستگيره آن سالم است، پرسيد: اين پرچم را چه كسى حمل مى‏كرد؟

گفته شد: عباس بن على عليه السلام آن را حمل مى‏كرد.

يزيد از روى تعجب و تجليل از آن پرچم، دو يا سه بار برخاست و نشست و گفت:

انظروا الى هذا العلم فانه لم يسلم من الطعن و الضرب الا مقبض اليد التى تحمله.

: «به اين پرچم بنگريد،كه بر اثر صدمات و ضربات، هيچ جاى آن سالم نمانده جز دستگيره آن كه پرچمدار آن را با دست ‏حمل مى‏كرده است (يعنى سالم ماندن دستگيره نشان مى‏دهد كه پرچمدار، تيرها و ضرباتى را كه بر دستش وارد مى‏شود تحمل مى‏كرد و پرچم را رها نمى‏ساخته است) ».

سپس يزيد گفت:

ابيت اللعن يا عباس، هكذا يكون وفاء الاخ لاخيه.

: « لعن و ناسزا از تو دور باد (و ناسزا براى تو زيبنده نيست) اى عباس، اين است معناى وفادارى برادر نسبت به برادرش‏». (2)

عباس سه برادر پدر و مادرى داشت كه مادرشان ام المؤمنين عليها السلام بود، يكى از آنها عبدالله بود كه 25 سال داشت، ديگرى عثمان بود كه 21 سال داشت و سومى جعفر بود كه 19 سال داشت.

حضرت عباس كه از آنها بزرگتر بود و 34 سال داشت، به برادران رو كرد و گفت: «اى پسران مادرم به پيش بتازيد تا خلوص و خيرخواهى شما را در راه خدا و رسول خدا بنگرم‏».

آنها يكى بعد از ديگرى روانه ميدان شدند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند. (3)

وقتى كه همه ياران حسين عليه السلام كشته شدند، و حضرت عباس خود را تنها يافت به حضور برادر آمد و عرض كرد: به من اجازه رفتن به ميدان بده، امام سخت گريه كرد، عباس عليه السلام عرض كرد: سينه‏ام تنگ شده و از زندگى دلتنگ گشته و به تنگ آمده‏ام، مى‏خواهم انتقام خون شهيدان را از دشمن بگيرم.

امام حسين عليه السلام فرمود: برو براى اين كودكا تشنه لب، اندكى آب بياور.

حضرت عباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مى‏گشت و نگهبانى مى‏كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.

در اين هنگام زهير بن قين (يكى از ياران با وفاى امام حسين) نزد عباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده‏ام تا تو را به ياد سخن پردت على عليه السلام بيندازم، عباس عليه السلام كه مى‏ديد خيام اهلبيت در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: «مجال سخن نيست ولى چون نام پدرم را بردى، نمى‏توانم از گفتارش بگذرم، بگو كه من سواره مى‏شنوم‏».

زهير گفت: پدرت هنگامى كه خواست با مادرت ام‏البنين عليها السلام ازدواج كند، به برادرش عقيل فرموده بود زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن، زيرا مى‏خواهم فرزند شجاعى از او به دنيا بيايد و حامى و ايثارگر فداكار براى برادرش حسين عليه السلام باشد. بنابراين اى عباس، پدرت تو را براى چنين روزى (عاشورا) خواسته است مبادا كوتاهى كنى.

غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تا سمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! آيا با اين گفتار مى‏خواهى به من جرئت بدهى، سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نمى‏دارم و در حمايت از حريم او كوتاهى نخواهم نمود.

«والله لاريتك شيئا ما رايته قط‏».

: «به خدا قسم فداكارى خود را به گونه‏اى ابراز كنم و به تو نشان دهم كه هرگز نظيرش را نديده باشى‏».

آنگاه عباس عليه السلام به سوى دشمن حمله كرد، آن گونه كه گوئى شمشيرش، آتشى است كه در نيزار افتاده است، تا اينكه صد نفر از قهرمانان دشمن را كشت.

از جمله با «مارد بن صديف تغلبى‏» قهرمان بى‏بديل دشمن جنگ تن به تن كرد، نيزه بلند مارد را از دست او درآورد و نيزه را تكان سختى داد و فرياد زد: «اى مارد، از درگاه خدا اميدوارم كه با نيزه خودت، تو را به جهنم واصل كنم‏».

آنگاه آن نيزه را در كمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت، با اينكه جمعى از دشمن به كمك مارد آمدند، عباس عليه السلام هماندم نيزه را به گلون مارد فرود آورد كه مارد به زمين افتاد و گوش تا گوش او بريده شد و به هلاكت رسيد، و در اين درگيرى شديد جمعى ديگر نيز بدست عباس عليه السلام كشته شدند. (4)

حضرت عباس عليه السلام به سوى دشمن شتافت، آنها را موعظه كرد، و از عاقبت بد ترسانيد، ولى نصايح آنحضرت در آن كوردلان اثر نكرد، عباس نزد برادرش حسين عليه السلام بازگشت، شنيد صداى العطش كودكان بلند است.

در روايتى آمده: خيمه‏اى مخصوص مشكهاى آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خيمه شد، ديد اطفال آن مشكهاى خالى را برداشته و شكمهاى خود را بر مشكهاى نم‏دار مى‏گذاشتند بلكه از عطش آنها كاسته شود، به آنها فرمود: «نور ديدگانم صبر كنيد اكنون مى‏روم و براى شما آب مى‏آورم‏». (5) در همين هنگام سوار بر اسب شد و نيزه و مشك خود را برداشت و به سوى فرات رهسپار گرديد.

آرى عباس عليه السلام مشك را پر از آب كرد، ولى از آب نياشاميد و به خود خطاب كرد و گفت:

يا نفس من بعد الحسين هونى و بعده لا كنت ان تكونى هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال دينى

«اى نفس! بعد از حسين، زندگى تو ارزش ندارد، و نبايد بعد از او باقى بمانى، اين حسين است كه لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد مى‏خواهى آب گوارا و خنك بياشامى، سوگند به خدا دين من اجازه چنين كارى را نمى‏دهد».

و به نقل بعضى، فرمود: به خدا قسم لب به آب نمى زنم در حالى كه آقايم حسين عليه السلام تشنه باشد.

«والله لا اذوق الماء و سيدى الحسين عطشانا». (6)

عقل مى‏گويد: آب بياشام تا نيرو بگيرى و بتوانى خوب بجنگى، ولى عشق و وفا و صفا مى‏گويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنه‏اند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند؟

بعضى نقل كرده‏اند حضرت على عليه السلام در شب 21 رمضان (شب شهادتش) عباس را به آغوش گرفت و به سينه‏اش چسبانيد و فرمود: پسرم، بزودى در روز قيامت بوسيله تو چشمم روشن مى‏گردد.

«ولدى اذا كان يوم عاشورا، و دخلت المشرعه، اياك ان تشرب الماء و اخوك الحسين عطشان.

«پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعه آب وارد شدى، مبادا آب بياشامى با اينكه برادرت تشنه است!». (7)

آنحضرت با همان يك دست‏ حمله بر دشمن كرد، بسيارى از شجاعان دشمن را بر خاك هلاكت افكند. در اين بحران، حكيم بن طفيل از كمين نخله‏اى بيرون جهيد و ضربتى بر دست چپ آنحضرت وارد ساخت، و دستش را از بند (مچ) قطع كرد (فقطع يده من الزند).

آنحضرت مشك را به دندان گرفت و همت مى‏كرد تا مشك را به خيمه‏ها برساند كه ناگاه تيرى بر مشگ آب آمد و آب آن ريخت، و تير ديگرى بر سينه‏اش رسيد و از اسب بر زمين افتاد. (8)

ابى مخنف مى‏نويسد: وقتى كه دستهاى عباس عليه السلام جدا شد، در حالى كه از دو طرف دستش قطرات خون مى‏ريخت به دشمن حمله كرد تا اينكه ظالمى با گرز آهنين بر سر مباركش زد و آن را شكافت، آن هنگام آن مظلوم به زمين افتاد و در خون خود غوطه‏ور گرديد و صدا زد:

«يا اخى يا حسين عليك منى السلام‏»: «اى برادرم حسين خدا حافظ‏». (9)

و طبق روايت مشهور، صدا زد:

«يا اخاه ادرك اخاك‏»: «اى برادر، برادرت را درياب‏».

امام حسين عليه السلام مانند شهاب ثاقب به بالين عباس شتافت او را غرق در خون ديد كه پيكرش پر از تير شده و دستهايش از بدن جدا گشته و چشمهايش تير خوده‏اند.

«فوقف عليه منحنيا و جلس عند راسه يبكى حتى فاضت نفسه‏».

: «با كمر خميده به عباس نگريست و سپس در بالين او نشست و گريه كرد تا عباس به شهادت رسيد».

نيز نقل شده: با صداى بلند گريه كرد و فرمود:

«الان انكسر ظهرى و قلت‏حيلتى و شمت بى عدوى‏».

:«اكنون پشتم شكست، و رشته تدبير و چاره‏ام از هم پاشيد، و دشمن بر من چيره شد و شماتت كرد». (10

وفادارترين سرباز

اى زصهباى حسينى سرمست      دستگير همه عالم بى‏دست

ما همه دست بدامان توايم         ميزبان غم و ميهمان توايم

اى علمدار سپه كو علمت         علم و دست زبازو قلمت

چرا اى غرقه خون از خاك صحرا برنمى‏خيزى         حسين آمد به بالين تو از جابر نمى‏خيزى

نماز ظهر را باهم ادا كرديم در مقتل                 شده وقت نماز عصر آيا بر نمى‏خيزى

منم تنهاى تنها و عزيزانم به خون غلطان         چرا بر يارى فرزند زهرا بر نميخيزى

جمال حق ز سر تا پاست عباس         به يكتائى قسم يكتاست عباس

شب عشاق را تا صبح محشر         چراغ روشن دلهاست عباس

خدا داند كه از روز ولادت                 امام خويش را ميخواست عباس

اگر چه زاده ام البنين است             وليكن مادرش زهراست عباس

پى‏نوشتها:

8- منتهى الآمال ج 1 / ص 279، اعيان الشعيه ج 1 ص 608، معالى السبطن ج 1 / ص 446.

 

9- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 99.، تذكره الشهداء: ص 269. 10- فرسان الهيجاء ج 1 / ص 203، معالى السبطين ج 1 / ص 446.

راهنماى تبليغ 6 ويژه امر به معروف و نهى از منكر صفحه 154

نمايندگى ولى فقيه در سپاه

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 7 / 1395




۩~*~۩ یا علمدار کربلا۩~*~۩

۩ ویژه نامه تاسوعای حسینی ۩



دریـا کشیـد نعـره، صـدا زد مرا بنوش
غیرت نهیب زد که بـه دریا بگو خموش

وقـتی کـه آب را بـه روی آب ریـخت
آمد چو موج در جگر بحر خون به جوش

گفتـا بــه آب، آب، چـه بی‌غیرتی، برو
بی‌آبـرو بــه ریـختن آبــرو مکــوش

آوردمــت بــه نـزد دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسد از خیمه‌ها به گوش

بـر کام خشک یوسف زهرا شدی حرام *
با آنکه خوردن تو حلال است بر وحوش

تـو مـوج می‌زنـی و علی‌اصغر از عطش *
گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش

از بس کـه « آب، آب » شنیـدم ز تشنگان *
دیگر نفس به سینه تنگم شده خـروش

در آب پـا نهـادم و بـر خود زدم نهیب
گفتم بسـوز از عطش و آب را ننـوش

بــالله بـوَد ز رشتــه عمـرم عزیزتر
این بند مشک را که گرفتم به روی دوش

« میثم » هزار بار اگرت سر ز تن بُرند
چشم از محبت علی و آل او مپوش






موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 19 / 7 / 1395





برات آزادي از عذاب جهنم

در کوفه همسايه‌اي داشتم که نسبت به خاندان رسالت بي‌توجه بود، روزي به او گفتم:«چرا به زيارت قبر حضرت سيدالشهدا (ع) نمي‌روي؟» گفت:«چون بدعت است و هر بدعتي موجب گمراهي است و گمراهي موجب دخول در دوزخ است». من چون اين سخنان ياوه را شنيدم روي از او برگرداندم، چون شب جمعه شد با خود گفتم:«صبح زود مي‌روم و برخي از فضائل امام حسين (ع) را براي همسايه‌ام بيان مي‌کنم بلکه از خواب غفلت بيدار شود
وقتي که به در خانه او رفتم او را نيافتم و چون سراغ او را گرفتم گفتند که او ديشب براي زيارت امام حسين (ع) به کربلا شرفياب شده است. در دريايي از تعجب غرق شدم چرا که سخنان ديشب او را هنوز در ذهن داشتم پس سريعاً به طرف کربلا حرکت کردم چون به آنجا رسيدم او را ديدم که دائماً در رکوع و سجود است در حالي که اصلاً از عبادت خسته نمي‌شود.
به او گفتم:«اي همسايه! تو که مي‌گفتي زيارت امام حسين (ع) بدعت است پس چرا به زيارت آن حضرت آمده‌اي؟
گفت:« عزيز من! آن وقتي که اين حرف را مي‌گفتم ابداًَ قائل به امامت حضرت نبودم تا اينکه شب گذشته (شب جمعه) در خواب ديدم که پيامبر اکرم و اميرمؤمنان و جمعي از امامان معصوم (ع) به همراه برخي از پيامبران به زيارت امام حسين (ع) آمدند و هودجي همراه ايشان بود»
پرسيدم :« در ميان اين هودج چه کسي است؟»
گفتند:«فاطمه زهرا است که به زيارت فرزندش حسين آمده است»
من به نزديک هودج رفتم ديدم که آن حضرت از داخل هودج رقعه‌ها و کاغذهايي بيرون مي ريزد!
پرسيدم:«اين رقعه‌ها چيست؟»
گفتند:«اينها براي زيارت آزادي از عذاب جهنم است که به زائرين قبر حسين در شب جمعه داده مي‌شود».
در آن حالت ناگهاني هاتفي آواز داد که:«ما و شيعيان ما در بلندترين درجه از درجات شهادت هستيم»
پرسيدم:«اين جماعت کيستند که به زيارت آمده‌اند؟»
گفتند:«حضرت پيغمبر با انبياء و ائمه هدي»
چون اين واقعه را ديدم ناگهان از خواب برخاستم و به سرعت تمام ،خود را در دل تاريکي‌ها به کربلا رساندم و مشغول گريه و زاري و توبه شدم و با خود قرار گذاشتم که تا حيات من باقي باشد از جوار آن حضرت دور نشوم.

راوي :‌سليمان بن اعمش
منبع : کتاب کرامات امام حسين (ع)

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 19 / 7 / 1395


سخنى با حسین (علیه السلام)‏

به دشت «نینوا» ناى حقیقت از «نوا» افتاد



‏«حسین !
اى پرچم خونین حق بر دوش،
حسین !
اى انقلابى مرد
حسین !
اى رایت آزادگى در دست،
در آن صحراى سرخ و روز آتشگون‏
قیام قامتت در خون نشست، اما
پیام نهضتت برخاست‏
از آن طوفان «طف» در روز عاشورا، ‏
به دشت «نینوا» ناى حقیقت از «نوا» افتاد
ولى ...‏
مرغ شباهنگ حقیقت ، از نواى ناله «حق ، حق » نمى‏افتد».‏
سلام بر تو ، اى حسین !‏
سلام بر خط شفقگون كربلا، كه خون تو را، اى خون خدا - همواره بر چهره افق مى‏پاشد و غروب هنگام، ‏سرخى آسمان مغرب را به شهادت مى‏گیرد ، تا آن جنایت هولناك را هر چه آشكارتر بنمایاند و چشم تاریخ را بر ‏این صحنه همیشه خونین بدو زد و گوش زمان را از آن فریادها تندر گونه آن عاشوراى دوران ساز، پر كند.‏
اى حسین ...
اى عارف مسلّح !‏
كربلاى تو، عشق را معنى كر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور همیشگى در همه زمان‏ها ‏و زمین‏ها بود.‏
اى حسین ...
اى شراره ایمان !‏
اى حسین...
اى در سكوت سرخ ستم، شهر آشوب!‏
در بهت خاموشى و ترس، تلخابه فریاد را در حلقوم شب ریختى و با نامردان تبهكار ، مردانه در آویختى.‏
عاشوراى تو، انفجارى از نور و تابشى از حق بود كه بر «طور» اندیشه‏ها تجلى كرد و «موسى خواهان» گرفتار ‏در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشید.‏
چه مى‏گویم؟ ...
تو تاریخ را به حركت آوردى و زبان زمان را به سرودن حماسه‏هاى زیباى ایثار و جهاد و شهادت ‏گشودى . لحظه لحظه تاریخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمین‏ها را كربلا...‏
خفته بودیم و بى خبر ... اما تو، این «مصباح هدایت» و اى «كشتى نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندى و ‏افسردگى یأسمان را به شور امید مبدل ساختى و از سكوت و درنگ و وحشت ، به فریاد و هجوم و شجاعتمان ‏رساندى و پاى كوفته و پر آبله ما را، تا بام آگاهى و تا برج بیدارى فرا بردى. ‏
‏«اى حسین » ...‏

تو كلاس فشرده تاریخى .‏
كربلاى تو، مصاف نیست‏
منظومه بزرگ هستى است ، ‏
طواف است.‏
پایان سخن ‏
پایان من است ‏
تو انتهاى ندارى ...

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 19 / 7 / 1395


 



آثار و نتایج نهضت عاشورا

شهادت مظلومانه سید الشهدا و یارانش در کربلا،تأثیر بیدارگر و حرکت آفرین داشت و خونى تازه در رگهاى جامعه اسلامى دواند و جو نامطلوب را شکست و امتدادهاى آن حماسه،در طول تاریخ،جاودانه ماند.حتى در همان سفر اسارت اهل بیت نیز تأثیرات سیاسى این حادثه در اندیشه‏هاى مردم آشکار شد.گروهى از اسرا را که به شام مى‏بردند، چون به تکریت رسیدند،مسیحیان آنجا در کلیساها جمع شدند و به نشان اندوه بر کشته شدن حسین«ع»،ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر«لینا»نیز رسیدند.مردم آنجا همگى گرد آمدند و بر حسین و دودمانش سلام و درود فرستادند و امویان را لعن کردند و سربازان را از آنجا بیرون کردند.چون خبر یافتند که مردم«جهینه»هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه«کفر طاب»رفتند،به آنجا نیز راهشان ندادند.به حمس که وارد شدند،مردم تظاهرات کردند و شعار دادند:«اکفرا بعد ایمان و ضلالا بعد هدى؟»و با آنان درگیر شدند و تعدادى را کشتند.(۱)
برخى از تأثیرات حماسه عاشورا از این قرار است
:
۱ـقطع نفوذ دینى بنى امیه بر افکار مردم‏
۲ـاحساس گناه و شرمسارى در جامعه،بخاطر یارى نکردن حق و کوتاهى در اداى تکلیف‏
۳ـفرو ریختن ترسها و رعبها از اقدام و قیام بر ضد ستم‏
۴ـرسوایى یزیدیان و حزب حاکم اموى‏
۵ـبیدارى روح مبارزه در مردم‏
۶ـتقویت و رشد انگیزه‏هاى مبارزاتى انقلابیون‏
۷ـپدید آمدن مکتب جدید اخلاقى و انسانى(ارزشهاى نوین عاشورایى و حسینى)
۸ـپدید آمدن انقلابهاى متعدد با الهام از حماسه کربلا
۹ـالهام بخشى عاشورا به همه نهضتهاى رهایى بخش و حرکتهاى انقلابى تاریخ‏
۱۰ـتبدیل شدن«کربلا»به دانشگاه عشق و ایمان و جهاد و شهادت،براى نسلهاى انقلابى شیعه‏
۱۱ـبه وجود آمدن پایگاه نیرومند و عمیق و گسترده تبلیغى و سازندگى در طول تاریخ،بر محور شخصیت و شهادت سید الشهدا«ع»
از نهضتهاى شیعى پس از عاشورا،مى‏توان«انقلاب توابین»،«انقلاب مدینه»،«قیام=مختار»،«قیام زید»،و...حرکتهاى دیگر را نام برد.براى توضیح بیشتر،به مدخل خاصهر یک از این نهضتها در همین مجموعه مراجعه شود.تأثیر حماسه عاشورا را درانقلابهاى بزرگى که در طول تاریخ،بر ضد ستم انجام گرفته،چه در عراق و ایران و چه در کشورهاى دیگر،نباید از یاد برد.«فرهنگ شهادت»و انگیزه جهاد و جانبازى که در انقلاب اسلامى ایران و هشت سال دفاع مقدس در جبهه‏ها جلوه‏گر بود،گوشه‏اى از این تأثیر پذیرى است.شعار«نهضت ما حسینیه،رهبر ما خمینیه»که در مبارزات ملت مسلمان ایران بر ضد طاغوت طنین افکن بود و نیز شور حسینى جبهه‏هاى رزم ایران،گواه روشن تأثیر گذارى کربلا در قرنها پس از آن حماسه مقدس است.
یکى از نویسندگان محقق، نتایج نهضت کربلا را عبارت مى‏داند از
:
۱ـپیروزى مسأله اسلام و حفظ آن از نابودى‏
۲ـهزیمت امویان از عرصه فکرى مسلمین‏
۳ـشناخت اهل بیت بعنوان نمونه‏هاى پیشوایى امت‏
۴ـتمرکز شیعه از بعد اعتقادى بر محور امامت‏
۵ـوحدت صفوف شیعه در جبهه مبارزه‏
۶ـایجاد حس اجتماعى در مردم‏
۷ـشکوفایى موهبتهاى ادبى و پدید آمدن ادبیات عاشورایى ۸ـمنابر وعظ و ارشاد،به عنوان وسیله آگاهانیدن مردم‏
۹ـتداوم انقلاب بصورت زمینه سازى نهضتهاى پس از عاشورا(۲) حادثه کربلا،گشاینده جبهه اعتراض علیه حکومت امویان و سپس عباسیان شد،چه به صورت فردى که روحهاى بزرگ را به عصیان و افشاگرى واداشت،و چه به شکل مبارزه‏هاى گروهى و قیامهاى عمومى در شهرى خاص یا منطقه‏اى وسیع.(۳)
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد(۴)


_____________________________________
۱ـعاشورا فى الأدب العاملى المعاصر،ص ۵۴ به نقل از منتخب طریحى و مقتل ابى مخنف.
۲ـبراى تفصیل آن ر.ک:«حیاه الامام الحسین»،باقر شریف القرشى،ج ۳،ص ۴۳۶،(معطیات الثوره) .
۳ـدر این زمینه‏ها ر.ک:«الانتفاضات الشیعیه»،هاشم معروف الحسنى،«امامان و جنبشهاى مکتبى»،محمد تقى مدرسى.
۴ـکلیات اقبال لاهورى،ص .۷۵
فرهنگ عاشورا صفحه‏۲۱
جواد محدثى‏

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 / 7 / 1395


 



احياي سنت نبوي و از بين بردن بدعت ها


پس از پيامبر اسلام(ص) بدعت هاي بسياري وارد جامعه اسلامي شد و در مقابل بخش قابل توجهي از سنن نبوي به دست فراموشي سپرده شد.

امام حسين(ع) علاوه بر اينكه در وصيت نامه خود بر مسأله عمل به سنت پيامبر و علي(ع)تأكيد دارد، محو و نابودي بدعت هاي ايجاد شده را نيز امري ضروري مي داند، آنجا كه پس از ورود به مكه نامه اي به سران قبائل بصره فرستاد و طي آن چنين نوشت:

«... اينك پيك خود را با اين نامه به سوي شما مي فرستم، شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي كنم، زيرا در شرايطي قرار گرفته ايم كه سنت پيامبر به كلي از بين رفته و بدعت ها زنده شده است، اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه راست هدايت خواهم كرد.»

احياي احكام الهي و ياري ستمديدگان

از ديگر خطبه هاي چند بعدي امام حسين(ع) در اين خصوص، خطبه اي است كه در لمعات الحسين علامه طهراني(ره) از تحف العقول نقل مي كند. حضرت در اين خطبه علاوه بر اصلاح جامعه (كه به آن پرداخته شد) و احياي سنت پيامبر(ص) چند دليل ديگر را نيز براي قيام خود ذكر مي كند.

در اين خطبه چنين آمده است: بار پروردگارا تو مي داني كه آنچه از ما تحقق يافته (از ميل به قيام و اقدام و امر به معروف و نهي از منكر و نصرت مظلومان و سركوبي ظالمان) به جهت ميل و رغبت رسيدن به سلطنت و قدرت مفاخرت انگيز و مبارات آميز نبوده است و نه از جهت درخواست زياديهاي اموال و حطام دنيا، بلكه به علت آنست كه نشانه ها و علامت هاي دين تو را ببينم و در بلاد و شهرهاي تو صلاح و اصلاح ظاهر سازيم، تا اينكه ستمديدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند و به واجبات تو و سنت ها و احكام تو رفتار گردد.

پس هان اي مردم! اگر شما ما را ياري ندهيد و از در انصاف با ما در نياييد؛ اين حاكمان جائر و ستمكار بر شما چيره مي گردند و قواي خود را عليه شما بكار مي بندند و در خاموش شدن نور پيغمبرتان مي كوشند...»

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 / 7 / 1395


گرايش به حق


امام(ع) پس از مواجهه با سپاهيان حر، خطبه اي در ميان اصحاب خود ايراد مي كند كه اهميت بسياري دارد.
حضرت مي فرمايند:
اي ياران من! مي بينيد كه چگونه بلا و شدت بر ما وارد گرديده. همانا راه و رسم روزگار وارونه شد و صورت كريه و زشت آن پديدار گرديد، و از نيكويي و معروف چيزي مگر بسيار ناچيز و فريبنده بر جاي نمانده است و بر اين برگشتگي خود ادامه داد، زيستن در اين روزگار سخت ناگوار است. آيا نمي بينيد كه كسي به حق عمل نمي كند و براي باطل انتهايي نيست؟

در چنين وضعي يك مرد خدا بايد طالب مرگ باشد و بدون ترديد لقاي پروردگار خود را آرزو كند و من در اين شرايط مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران و ناپاكان را جز ذلت و ننگ نمي بينم.

همانگونه كه مشاهده مي كنيم حضرت در اين سخنراني عمل نكردن به حق و پيشتازي باطل را سخت و ناگوار مي داند. علاوه بر اين همچون ديگر خطب حضرت، در اينجا نيز مسايل ديگري مورد اشاره قرار گرفته كه مقاومت در برابر ستمكاران تا جاي ممكن (كه همان مرگ است) در راس قرار دارد.


در پايان مي توان گفت خطابه ها، تقريرات و روايات نقل شده از امام حسين(ع) در رابطه با قيام عاشورا به اندازه اي است كه مي تواند زمينه ها و انگيزه هاي اين حركت عظيم را روشن كند، گو اينكه ممكن است بسياري ديگر از سخنان حضرت به دليل شرايط خاص آن دوره به دست ما نرسيده باشد.

زمينه ها و اهداف قيام عاشورا در كلام امام حسين(ع) محورهاي متعددي همچون لزوم مقابله با ظالمان، احياي سنت پيامبر (ص) و ائمه (ع)، امر به معروف و نهي از منكر، اصلاح امور مسلمين، عمل به حق، فساد دستگاه حكومتي و شخص يزيد بن معاويه را دربرمي گيرد. امام (ع) در برخي خطبه ها چندين دليل و انگيزه را مطرح مي سازد و در برخي روايات نيز محور قيام را بر مساله اي خاص استوار مي سازد.

مساله مهم ديگري كه مي توان به آن پرداخت، مقوله دعوت مردم كوفه از امام حسين(ع) است. در تاريخ آمده كه اهل كوفه پس از اينكه از بيعت نكردن امام با يزيد و خروج آن حضرت از مدينه مطلع شدند نامه ها و پيك هاي خود را به سوي مكه روانه ساختند، ضمن اينكه حضرت پيش از دريافت دعوت نامه هاي كوفيان حركت انقلابي خود را با امتناع از بيعت و عزيمت به سوي مكه آغاز نمودند و علاوه بر آن وصيت نامه امام حسين(ع) كه حاوي مباحث مهمي از دلايل قيام ايشان است پيش از دعوت كوفيان نوشته شده است. بنابراين عامل دعوت اهل كوفه اهميت كمي داشته و استاد شهيد مطهري نيز در حماسه حسيني بر اين مساله تاكيد دارد.

حضرت همچنين هنگام حركت به سمت مكه، كه خبري از نامه هاي كوفيان نبود، آيه اي از سوره قصص را تلاوت مي كند كه مي تواند از آغاز حركتي انقلابي خبر دهد. حضرت اين آيه را تلاوت مي كند: «فخرج منها خائفاً يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين»

موسي از شهر خارج شد در حالي كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اي، عرض كرد پروردگارا مرا از اين قوم ظالم رهايي بخش.»

شرايط دوران امامت حضرت سيدالشهدا(ع) به شكلي بود كه تمامي زمينه هاي لازم براي قيامي اينچنين مهيا بود و حضرت نيز توانست از اين شرايط بهترين استفاده و نفع را براي اسلام به ارمغان بياورد. آنگونه كه پس از قيام عاشورا، نهضت هاي متعددي شكل گرفت و ديري نپاييد كه حكومت بني اميه نابود شد.

مساله مهم ديگري كه در اين ميان مطرح است و مي تواند مورد توجه قرار گيرد، اين است كه حضرت چندين مرتبه در سخنان خود به حق امام معصوم در اداره جامعه اشاره مي كند و خود را شايسته تر از هر كس بر رهبري امت اسلام مي داند.

به واقع بايد گفت شكل گيري حكومت اسلامي با رهبري امام معصوم (ع) مي توانست زمينه ساز بهره مندي بيشتر جامعه ا سلامي از نتايج اين قيام باشد، عليرغم اينكه پيامدها و دستاوردهاي اين نهضت خونين در تاريخ اسلام بي نظير است.



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: گرايش به حق
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 / 7 / 1395

 


 



اصلاح امور امت اسلام


يكي از مهمترين مستنداتي كه مي توان در بررسي اهداف قيام امام حسين(ع) به آن مراجعه نمود وصيتنامه حضرت است.

در روايت آمده كه امام(ع) هنگاميكه مي خواستند از مدينه منوره به سوي مكه حركت كنند، وصيت نامه اي نوشته و آن را به مهر خود ممهور نمودند و سپس آن را به برادر خود محمدبن حنفيه تسليم كردند، وصيت نامه مذكور چنين است:

«بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما أوصي به الحسين بن علي بن ابي طالب الي اخيه محمد المعروف بابن الحنفيه:... اني لم أخرج أشراً و لابطراً و لامفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي محمد صلي الله عليه وآله، أريد أن آمربالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيره جدي و سيره أبي علي بن ابي طالب عليه السلام. »


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 17 / 7 / 1395


 



ذلت و فرمانبرداري فرومايگان ممنوع


حضرت در روز عاشورا نيز مساله ايستادگي در برابر ظالم را بدين شكل بيان مي دارد: «آگاه باشيد زنازاده پسر زنازاده مرا بين دو كار مخير گردانيد: شمشير كشيدن يا خواري چشيدن، و دور باد كه به ذلت تن دهيم كه خدا و رسولش و مؤمنان بر ما نمي پسندند، و دامن هاي پاك و پاكيزه و سرهاي پرحميت و جان هاي والايي كه فرمانبرداري فرومايگان را بركشته شدن با افتخار ترجيح ندهند. بدانيد كه من با اين خانواده ام با اين كه تعداد كمي هستند و ياوري ندارم با شما مي جنگم»

و باز هم حضرت پس از شهادت جمعي از ياران خود در ميدان جهاد مي فرمايد: «... خشم الهي بر امتي كه براي كشتن

فرزند پيامبر خود متحد و هماهنگ شدند، شدت گرفته است. سوگند به خدا خواسته آنان را نخواهم پذيرفت تا آن هنگام كه به خون خويشتن خضاب كنم و با اين حال خداي خود را ملاقات نمايم.»
رجزهاي امام(ع) در هنگام نبرد نيز گوياي همين مطلب است، حضرت در اين جايگاه نيز ذلت در برابر ظالمان را برنمي تابد آنچنانكه فرياد مي زند:
القتل اولي من ركوب العار. كشته شدن از زندگي با ننگ و عار بهتر است.»

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 17 / 7 / 1395


 


امام معصوم شايسته رهبري جامعه


در همين راستا حضرت در مراحل مختلف سفر خود علاوه بر اينكه به ظلم و ستم بني اميه اشاره مي كند، رهبري جامعه را شايسته اهل بيت(ع) مي داند، حضرت در مواجهه با سپاه حر در نزديكي كربلا پس از اقامه نماز عصر خطبه اي به اين مضمون مي خواند:

«اي مردم اگر از خدا مي هراسيد و حق را براي صاحب حق مي دانيد كاري كنيد كه هرچه بهتر و بيشتر خشنودي خدا را بدست آوريد و ما آل محمد(ص) شايسته تريم بر امر ولايت (مردم) از عده اي كه مدعي امامت و ولايت بر شما هستند، زيرا آنان جز ستم و دشمني كار ديگري با شما نمي كنند و اگر از امامت ما بر خود كراهت داريد و حق ما را نشناخته و اكنون رايتان بر خلاف اظهارنامه ها و فرستادگانتان مي باشد من از تصميم خود منصرف مي شوم.»

البته در اينجا به نظر مي رسد منظور حضرت از انصراف، به واقع منصرف شدن از حركت به سوي كوفه است و نمي توان اينگونه برداشت كرد كه امام (ع) از تصميم خود بر قيام عليه حكومت فاسد يزيد منصرف شده است، زيرا سخنان حضرت درباره لزوم امر به معروف ونهي از منكر و پرداختن به حق، گواهي بر اين مدعاست.

امام حسين (ع) در كربلا نيز حقانيت خود و باطل بودن دشمنان را در سخناني تصريح مي كند، آنجا كه خطاب به سپاه ابن زياد مي فرمايد:

«چه شده عليه من قيام كرده و دشمنان مرا ياري مي نماييد؟ سوگند به خدا اگر مرا بكشيد، حجت خدا را كشته ايد و بدانيد در ميان جابلقا و جابرسا (در روايت آمده خداوند اين دو شهر را در شرق و غرب عالم خلق نموده است) به جز من پسر پيغمبري كه حجت خدا برخلقش باشد، وجود ندارد.»


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 17 / 7 / 1395


 


ايستادگي در برابر ظالم


حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام درمنزلي به نام بيضه خطاب به اصحاب خود و سپاهيان حر، انگيزه قيام خود را لزوم مقابله با حكومت ظالم وجائر مي داند و اظهار مي دارد:

اي مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هر كس (مسلماني) سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده و عهد خدا را مي شكند، خلاف سنت رسول خدا رفتار ميكند و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم عمل مي كند، ولي او (شخص مسلمان) سكوت اختيار كند ونه از راه كردار و نه از راه گفتار او (سلطان ستمگر) را سرزنش نكند و در مقام انكار و عيب گويي بر نيايد، بر خداوند است كه او (مسلمان سكوت اختيار كرده) را به كيفر و سزاي همان ستمگر (آتش جهنم) محكوم كند.

آگاه باشيد كه اين طائفه ستمگر و حكام جائر بني اميه، پيوسته از شيطان پيروي نموده و طاعت او را بر خود لازم دانستند و اطاعت رحمان را ترك گفتند وزشتي و فساد را ظاهر نمودند و حدود خدا را تعطيل كردند و غنائم و في ء را كه متعلق به همه مسلمين است اختصاص به خود دادند و حرام خدا را حلال شمردند و حلال خدا را حرام شمردند، و من از غير خودم سزاوار ترم (به جلوگيري از اين امور و نهي كردن از آنها و زمام امور مسلمانان را به دست گرفتن، تا به احكام قرآن و سنترسول الله عمل شود)»


نكته مهم خطبه فوق اين مطلب است كه حضرت علاوه بر نهي نمودن و بر حذر داشتن مردم از سكوت در برابر ظلم و ستم (كه محور اصلي خطبه است) براي چندمين بار در سخنان خود به فساد و تباهي حكومت بني اميه و حق امام (ع) بر حاكميت و ولايت مسلمين تاكيد دارد و در حقيقت سه دليل مهم از مجموع دلايل قيام عاشورا در اين خطبه تشريح شده است.
امام (ع) از ابتداي حركت از مكه به سوي كوفه همراهان و اصحاب خود را براي جانفشاني آماده ساخته بود، حضرت در سخنراني مشهوري كه پيش از خروج از مكه ايراد فرمود حاضران را از عزم خود مبني بر ايستادگي مقابل ظلم تا پاي جان باخبر ساخت امام حسين(ع) فرمود:
مرگ همچون گردن بند برگردن دختران جوان كشيده و بسته شده است و من به ديدار نياكان خود مشتاقم آن چنان اشتياقي كه يعقوب به ديدار يوسف داشت.

از قبل براي من قتلگاهي انتخاب شده كه بايد به آنجا برسم. گويا مي بينم بند بند بدنم را گرگ هاي بيابان بين نواويس و كربلا از هم جدا مي كنند و شكم هاي گرسنه خود را سير و انبان هاي خالي خود را پر مي نمايند. از آنچه با قلم تقدير و سرنوشت نوشته شده است، گريزي نيست. ما خاندان رسالت به آنچه موجب رضا و خشنودي حق است راضي هستيم. و در برابر امتحانات و بلاهاي او شكيبا و صابريم و خدا پاداش صابرين را به صورت كامل به ما عنايت خواهد كرد. هرگز پاره هاي تن رسول خدا از او جدا نمي گردد، بلكه در بهشت برين و حظيره القدس گرداگرد او جمع مي شوند، و چشم رسول به ديدار آنها روشن مي شود و وعده او بوسيله خاندانش تحقق مي پذيرد. حال هر يك از شما كه آماده جانبازي و فداكردن خون خويش در راه ما است و خود را براي ديدار خداوند آماده كرده است با ما همسفر شود كه من ان شاءالله صبحگاهان حركت خواهم كرد.»



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی