تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2764
بازدید دیروز : 86
بازدید هفته : 61450
بازدید ماه : 188154
بازدید کل : 11245005
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 9 / 10 / 1395

شیخ حسون، مفتی ارشد سوریه از شب خاطره‌انگیز حضور مردم بر سر سفره اطعام حضرت زینب(سلام الله علیها) و تلاوت قاریان بزرگ مصر، خلیل‌الحصری و سید نقش‌بندی در آن محفل تاریخی می‌گوید.


بدرالدین حسون، مفتی ارشد سوریه

شیخ احمد بدرالدین حسون ازعلمای مجاهد اهل تسنن و مفتی اعظم سوریه است که چندی پیش، حادثه ترور فرزندش به دست افراد مسلح، رسانه ای شد. حسون در خطبه ها و مواعظ خویش صریحا از محبت اهل بیت(علیهم السلام) دم می‌زند و همگان را به توسل جستن به دامان حضرات معصومین، تشویق می‌کند. شیخ، پس از ترور غم انگیز فرزندش، با کلماتی که حاکی از مراتب عشق و دلدادگی او به ساحت آل الله (علیهم صلوات الله) است، خودش را اینگونه تسکین می‌دهد:
«
پس از تو ای مولایم یا اباعبدالله الحسین که سلام بر تو باد، دیگر پس از تو هر که می‌خواهد [بر جوان و خانواده از دست رفته خود] گریه کند بگذار گریه کند؛ ای رسول خدا ! تو که عزیزان خود را فدا کردی ای مولای من، پس از شما هر که می‌خواهد بگرید بگذار بگرید؛ تو بودی که به ما فرمودی «هر کس پس از من به مصیبتی گرفتار شد، مصیبتش را با مصیبت من فراموش کند زیرا که مصیبت ‍[از دست دادن من و اهل من] از همه مصیبت‌ها بزرگتر است»
در کلیپی که مشاهده می کنید، این مفتی ارشد سوریه، خاطره ای تعریف می‌کند از ارادت «خلیل الحصری» قاری بزرگ مصر و «سید نقشنبدی» مبتهل پرآوازه جهان اسلام به حضرت زینب (سلام الله علیها)

دانلود

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 9 / 10 / 1395

‌ترازوی یك كفه‌ای!

اگر هر ترازویی دو کفه دارد، ترازوی اعمال در قیامت اما، تنها یک کفه دارد، هیچ می‌دانید چرا؟


میزان

یکی از واژه‌های پربسامد در قرآن، کلیدواژه «میزان» است.(نه بار). "میزان" در لغت به وسیله‌ای گفته می‌شود که امکان سنجش را فراهم می آورد. با اینکه کاربرد متعارف این واژه در بین مردم، بیشتر در مورد کالا و مبادلات مالی است اما مورد سنجش، همیشه کالا نیست بلکه می تواند گفتار باشد یا کردار و یا حتی پندار(نیات). 

«ترازوی» قیامت چیست؟

در اینکه خداوند در روز قیامت اعمال بندگان را با ابزاری خواهد سنجید شکی نیست امّا آن ابزار چیست؟
برخی از قرآن پژوهان معاصر معتقدند اینکه ماهیّت این ابزار چگونه است در قرآن کریم و احادیث نبوی چیزی مذکور نیست و مؤمنان مکلّفند به حکم خبر صادق به آن ایمان بیاورند. [1]
با این همه علامه طباطبایی(ره) میزان را عبارت می‌داند از دین و بر این باور است که خداوند در آیاتی همچون:" اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِیزَانَ"(خداوند کسی است که کتاب را به حق نازل کرد و میزان را..)، از این جهت دین را میزان نامیده که عقاید و اعمال انسانها به وسیله آن سنجیده می‌شود و در نتیجه در روز قیامت بر طبق آن سنجش، محاسبه و جزا داده می‌شود پس میزان عبارت است از دین با اصول و فروعش. [2]
همینطور شاید روایت صریحی از نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) در چیستی موازین وارد نشده باشد اما در از حضرات ائمه اطهار(علیهم السلام) در ذیل آیات، رایاتی به ما رسیده است که مبین ماهیت میزان در روز قیامت است.
به عنوان مثال: در ذیل کریمه «وَ نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ...» [انبیاء/47] «ما ترازوهای عدل را در روز قیامت برپا می‌کنیم...». روایتی از صادق ال محمد(علیه اسلام) مروی است که می فرماید: «هُمُ الاَنبیَاء وَ الاَوصیَاء » «انبیاء و اوصیاء میزانند». [بحارالانوار، ج7، ص249] و در زیارت مطلقه علی (ع) می‌خوانیم: «السّلامُ علَی میزانِ الأعمالِ» در این صورت اعمال هر امّتی بر اعمال پیامبران و اوصیای آنان عرضه می‌شود و از طریق تطابق وعدم تطابق، سرنوشت آنان و اعمالشان به دست می‌آید. [3].
معنای وزن اعمال در قیامت، تطبیق اعمال است بر حق، به این معنی هر شخصی پاداش نیکش به مقدار حقی است که عمل مشتمل بر آن است و در نتیجه اگر اعمال شخصی، شامل هیچ مقداری از حق نباشد از عملش جز هلاکت و عقاب بهره و ثمری عایدش نمی‌شود.  
به هر روی، چه دین را وسیله سنجش اعمال در قیامت بدانیم چه وجود مقدس پیامبران و پیشوایات پاک(علیهم السلام)، آنچه مسلم است این موازین تنها برای اهل حق است نه اهل باطل. به دیگر سخن، در قیامت، هیچ میزانی برای اعمال کافران برپا نمی‌شود: «أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ و لِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا»(کهف/105)، «آنها کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کافر شدند به همین جهت، اعمالشان حبط و نابود شد از این رو، روز قیامت، میزانی برای آنها برپا نخواهیم کرد». عبارت «فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ القیامةِ وَزْنّا» فرع بر حبط اعمال است به دلیل اینکه سنجش و وزن در روز قیامت به سنگینی حسنات است و با حبط عمل دیگر سنگینی باقی نمی‌ماند و در نتیجه وزن کردن معنا ندارد. [المیزان، ج13، ص548] به عبارتی دیگر توزین و سنجش مربوط به جایی است که چیزی دربساط باشد کافران که چیزی در بساط ندارند چگونه توزین و سنجشی داشته باشند. [4]

ترازوی یک کفه‌ای!

معمولا هر ترازویی دو كفه دارد اما ترازویی که در قیامت أعمال انسان‌ را می‌سنجند فقط « یك كفه » دارد. زیرا از منظر قرآن، تمام اعمالِ انسان از نظرِ « نیت و كیفیت » به دو دستة « حق و باطل » تقسیم می‌شوند و فقط « أعمالِ حقّ »، « وزن » دارند. پس وقتی أعمال انسان را بر روی آن ترازو قرار ‌می دهند ، از « دو حال» خارج نخواهد بود :
1
ـ اگر اعمالِ او « به حق و مطابق حق و در جهت حق » انجام شده‌ باشند چون « وزن » دارند پس كفة ترازو را « پائین » و صاحبش را به سمتِ بهشت ، « بالا » می‌برند و به « قرب الهی » و « رستگاری » می‌رسانند :
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ ، فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ ، فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (أعراف/8)
2
ـ اما اگر أعمال او آلوده به « ریا ، منّت ، أذیت » باشد یا « غیر مجاز » باشند ، « باطل و پوك » خواهند بود و چون وزنی ندارند لذا كفة ترازو را پائین نمی‌برند و آن فرد به آغوش « هاویه » و « آتشی فراگیر » می‌افتد[5]:
وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ (8) فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ (9) وَ ما أَدْراكَ ما هِیَهْ (10) نارٌ حامِیَةٌ (قارعه/11)

پی‌نوشت‌ها:

1. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، خرمشاهی، بهاءالدین، ج۲، ص۲۱۹۴.
2.
المیزان، ج18، ص5
3.
منشور جاوید، جعفر سبحانی، ج5، ص468.
4.
تفسیر نمونه، ج12، ص562.
3.
غفرانی، قرآن‌پژوه معاصر

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 9 / 10 / 1395

 

حجاب

اشاره

آیا آنگونه که برخی پنداشته‌اند، حکم حجاب، تکلیفی فردی و به اصطلاح شخص‌وابسته است؟ یعنی خداوند فقط حجاب را بخاطر اظهار عبودیت از زن مسلمان خواسته و بس؟ که در این صورت اگر زن مسلمان این حکم الهی را نادیده انگارد فقط ترک واجب کرده نه بیش از آن و تنها کیفر اخروی دارد و در برابر جامعه هیچ مسؤلیتی ندارد. یا افزون بر اینکه این حکم، تکلیف شخصی هر زن مسلمان است، جامعه اسلا می در این حکم نیز سهیم است؟ بگونه‌ای که اگر زن مسلمان این دستورالعمل اجتماعی را به صورت علنی زیر پا نهد جامعه حق داشته باشد علیه او اعلام جرم کند و حکومت اسلامی نیز مسؤلیت داشته باشد تا او را در برابر این تکلیف اجتماعی وادار به امتثال نماید. در نوشتار زیر، عبدالرضا بختیاروند از فضلای حوزوی تلاش می‌کند تا بدین سوال از منظر قرآن پاسخ دهد.

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 28 / 7 / 1395

«نفس‌دزدی در قرائت قرآن»؛ یادداشتی از استاد فقید، محمد تقی مروت

بسیارى از قاریان براى صرفه جوئى در نفس، حرف «ها» را از محلى بین مخرج «قاف» و «کاف» تلفظ مى کنند زیرا حرف «ها» در حالت سکون و بویژه زمانى که مشدّد است سبب استهلاک مقدار زیادى از نفس مى شود. و این نیز مطلقًا قابل قبول نیست و حرف ها بایستى به فاصله ناچیزى پس از مخرج حرف «همزه» تلفظ شود. لذا نصیحت بنده به این آقایان این است که حتمًا تکنیک صحیح تلفظ حرف «ها» را فرا گیرند.

شکوری_شبکه تخصصی قرآن تبیان

استاد مرحوم محمد تقی مروت بانی فن نوین قرائت قرآن در ایران

اشاره:

استاد محمد تقی مروت از بنبان گذاران فن قرائت قرآن به شیوه نوین در ایران به شمار می روند. بسیاری از اساتید کنونی که در کسوت داوری مسابقات بین المللی قرآن ایفای نقش می کنند، افتخار شاگردی در محضر این استاد بزرگ را دارند. استاد مروت پیش از انقلاب اسلامی در سفری به کشور مصر، به مدت 5 سال پیاپی از محضر مشاهیر قاریان مصری به کسب اصول و فنون قرائت قرآن پرداخت. او همچنین نخستین قاری ایرانی و شیعه ای است که در سال 53 در قدیمی ترین مسابقات بین المللی جهان اسلام(مسابقات مالزی)، به کسب رتبه نخست شانزدهمین دوره این مسابقات نائل شده است.
این استاد پیشکسوت با توصیه شیخ مرحوم عبدالباسط به کشور کانادا مسافرت می کند و این اقامت حدود سی سال به طول می انجامد. وی پس از سال ها دوری از وطن سال 1388 به ایران آمدند و به مدت چند ماه در محافل قرآنی شرکت کردند.
ایشان که از مدت ها قبل از بیماری کبد رنج می بردند، سرانجام در سن 72 سالگی در شب عاشورای حسینی سال جاری، دار فانی را وداع گفتند.
آنچه می خوانید یادداشتی است به قلم استاد مروت در باب فلسفه و اصول صحیح نفس گرفتن در تلاوت قرآن.

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله و صلاته و سلامه على رسول الله و على آله الأئمه الطاهرین
و رضی عن صحابه رسوله الأبرار الشاکرین
برادران و خواهران قرآنـى:
سلام الله علیکم و رحمته و برکاته
رب ٱشرح لى صدرى و یسر لى أمرى و ٱحلل عقده من لسانى یفقهوا قولى؛
از دیر زمان قاریان قرآنى که در قید تلاوت درست قرآن کریم نبودند و آن را صرفًا براى کسب شهرت و محبوبیت کاذب میان مستمعین مى خواندند، مبتلا به یک مشکل اساسى بودند که تلاوت صحیح قرآن را تحت الشعاع خود قرار مى داد. این مشکل اساسى، همانا تجدید نفس به هنگام «وصل» کلمات قرآنى است. در گذشته قاریان قرآن این مسأله را رعایت مى کردند و به ندرت شخصى پیدا مى شد که به این حکم عمل نکند. عمل گرفتن نفس حین تلاوت قرآن، در میان قراء به «نفس دزدى» معروف شده که اصطلاحى درست است. این ها مى پرسند: بر چه اساسى تنفس بهنگام تلاوت آیات درست نیست؟ پاسخ:
تمامى احکام ترتیل قرآن مجید را که شخص پیامبر اکرم «صلى الله علیه و آله و سلم» بر اساس فرمان الهى «وَ رَتِّلِ ٱلْقُرْءَانَ تَرْتِیلًا» عملاً در تلاوت خود رعایت مى فرمودند و سپس توسط أئمه هدى و در رأس آنان أمیر المؤمنین إمام على بن أبی طالب علیهم الصلاه و السلام، تدوین و تنظیم شد که بحمد الله امروزه در دسترس ما قرار دارد، و ما بر اساس این احکام بایستى قرآن مجید را به امر خداوند «وَ رَتِّلِ ٱلْقُرْءَانَ تَرْتِیلًا»، تلاوت کنیم.
عجیب است که بعضى از آقایان که در رأس أمور قرآنى قرار دارند مدعى هستند که هیچ قانونى در تحریم «نفس دزدى» وجود ندارد.
خداوند تبارک و تعالى در قرآن مجید حدودًا به ۳۰ مورد پیرامون اقامه نماز اشاره فرموده است. از این آقایان سؤال مى کنم: آیا در قرآن نص صریحى براى عدد رکعات نماز یومیه و جزئیات دیگر عبادات وجود دارد؟ عالمان بزرگ شیعه بر اساس سنت رسول خدا و توجیهات أئمه هدى کتاب هاى متعددى در باره عبادات مختلفه نوشته اند. من باب مثال «کتاب الصلوه» که فقط براى نماز نوشته شده است را در نظر بگیرید که مجموعًا بیش از ده هزار صفحه مى باشد. سؤال این است که محتویات این ۱۰۰۰۰ صفحه از کجا آمده ؟ یک پاسخ بسیار کوتاه از قرآن: «مَا ءَاتَاکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُم عَنْهُ فَٱنْتَهُوا». پس از نزول آیه نماز مسلمانان از رسول خدا «صلى الله علیه و آله و سلم» سؤال مى کردند که چگونه نماز بخوانند. رسول خدا «صلى الله علیه و آله و سلم» در پاسخ فرمودند: «صلوا کما رأیتمونى أصلى» یعنى آن طورى که من نماز مى گذارم شما نیز چنین کنید. بنا بر این، سنت رسول الله براى همه مسلمانان حجت است که چگونه عبادات خود را بطور صحیح انجام دهند.
حال باز مى گردیم به اصل مطلب که همان «نفس دزدى» باشد. در رابطه با بحث ما، در تجوید قرآن کریم ۴ حکم وجود دارد که عبارتند از: وصل، وقف، ابتداء و سکت. «وصل» بمعناى تلاوت قرآن مجید است که ضمن آن حروف و کلمات با پیوستگى و بدون جدائى از حرف یا کلمه قبلى و نیز از حرف و یا کلمه بعدى باشد.
«
وقف» بمعناى قطع صدا و توقف و ایستادن بر کلمات، براى مدتى کوتاه (حدودًا بین ۱۰ تا ۲۰ ثانیه) و حتمًا نفس تازه کردن مى باشد.
«
ابتداء» یعنى شروع تلاوت و یا آغاز دوباره تلاوت است پس از وقف، با شروطى که ذکر شد. و اما «سکت» که ما ۴ مورد آن را در روایت حفص داریم، بمعناى یک وقفه اى بسیار کوتاه (حدودًا ۱ ثانیه) است که بدون نفس کشیدن باشد و دانشمندان آن را «وقفه قصیره من غیر تنفس» مى نامند. در حالت سکت نفس کشیدن مطلقًا ممنوع است.
حال اگر ما حتى در این سکت ها بر خلاف قانون تجوید نفس بدزدیم، از فرمان خدا «وَ رَتِّلِ ٱلْقُرْءَانَ تَرْتِیلًا» تبعیت نکرده ایم و قطعًا بر خلاف فرمان خداوند و رسولش عمل کرده و مآلًا فعل حرام انجام داده ایم. نا گفته نماند که مبناى وقف و سکت بر سکون، و مبناى وصل و ابتداء بر حرکت مى باشد. بنا بر این هرگونه تخطى از این احکام ابدًا جایز نیست و حرام مى باشد.
سؤال مهم دیگرى که در اینجا پیش مى آید: اصلًا چرا این آقایان نفس مى دزدند؟؟؟ این سؤال هیچ پاسخى بجز این که نفس دزدان مى خواهند خود نمائى کنند و به مستمعین خود بگویند که نفس ما زیاد است، وجود ندارد. و وا مصیبتا بر وقتى که مستمعِ غافل بر این عمل قبیح قارى صحه گذارده و از طول نفس تقلبى او حمایت کند و او را به انحراف بیشتر سوق دهد. و نیز بسیارى از قاریان براى صرفه جوئى در نفس، حرف «ها» را از محلى بین مخرج «قاف» و «کاف» تلفظ مى کنند زیرا حرف «ها» در حالت سکون و بویژه زمانى که مشدد است سبب استهلاک مقدار زیادى از نفس مى شود. و این نیز مطلقًا قابل قبول نیست و حرف ها بایستى به فاصله ناچیزى پس از مخرج حرف «همزه» تلفظ شود. لذا نصیحت بنده به این آقایان این است که حتمًا تکنیک صحیح تلفظ حرف «ها» را فرا گیرند.
مشکل دیگر افراط در مسأله مقامات و الحان قرآنى است که بسیارى از قراء را بخود مشغول کرده بطورى که براى آوردن مقامات و نشان دادن نفس طولانى، صحت تلاوت قرآن را مراعات نمى کنند و فقط به فکر شنیدن تشویق مستمعین غافل خود هستند.
در باب تلاوت این چنانى قرآن کریم احادیثى از رسول خدا «صلى الله علیه و آله و سلم» به ما رسیده که یکى از این احادیث را در اینجا ملاحظه مى کنید:
عن حذیفه بن الیمان (رض)، قال رسول الله «صلى الله علیه و آله و سلم»: «ٱقرَءُوا القُرْءَانَ بِلُحُونِ ٱلعَرَبِ وَ أصْوَاتِها، و إیَّاکُم و َلُحُونَ أهْلِ ٱلْفِسْقِ وَ لُحُونَ أهْلِ ٱلکِتابِ و ٱلْکَبَآئِرِ، فإنَّهُ سَیَجِیءُ مِنْ بَعدِى قَومٌ یُرجِّعوُنَ بِٱلْقُرْءَانِ تَرجِیعَ ٱلرَّهْبَانِیَّهِ وَ ٱلنَّوْحِ و َٱلْغِنَآءِ، لا یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، مَفْتُونَهٌ قُلوبُهُمْ و َقُلُوبُ ٱلَّذِینَ یُعْجِبُهُمْ شَأنُهُمْ». صدق رسول الله «صلى الله علیه و آله و سلم».
حذیفه بن الیمان از رسول خدا «صلى الله علیه و آله و سلم» نقل مى کند: قال رسول الله «صلى الله علیه و آله و سلم»: قرآن را با نواى شیرین و آواهاى عربى بخوانید و از لحن ها و آواهاى فاسقان و آواى یهود و نصارى پرهیز کنید. و (پس از من) خواهند آمد مردمى که قرآن را مانند آوازه خوانان با نوحه سرائى مى خوانند… آنان قرآن را در گلوهاشان مى چرخانند (مانند چهچه زدن آوازه خوانان) که از حنجره شان تجاوز نمى کند (یعنى به قلبشان نمى رسد). دلهاشان و دل کسانى که از این نوع قرآن خواندن ها خوششان مى آید، فریب خورده مى باشد. و نیز حدیث دیگرى بر همین مضمون است که در پایان اینان را «أُولَٰئِکَ هُمُ ٱلْغَافِلُونَ» خوانده و بهتر است معنى الغافلون را در آیه ۱۷۹ سوره مبارکه الأعراف جستجو کنیم.
وَ ٱلسَّلَامُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَبَعَ ٱلْهُدُىٰ
 
محمد تقى مروت – کانادا

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 28 / 7 / 1395

دعای مستجاب آیت‌الله بروجردی در حق استاد مروّت

آنچه می‌آید گفتگویی است منتشرنشده با استاد محمد تقی مروت، پایه‌گذار فن نوین قرائت قرآن در ایران، که به مناسبت درگذشت این استاد پیشکسوت تقدیم می‌گردد.

محمد تقی مروت

 اشاره:

مرحوم استاد محمدتقی مروت، بنیانگذار قرائت صحیح و اصولی قرآن در کشورمان، اولین ایرانی و شیعه دارنده رتبه بین‌المللی در مسابقات جهانی قرآن مالزی و مدرس قرآن که ۲۱ مهرماه و دهم محرم الحرام 1438دار فانی را وداع گفت، چند ماه قبل در گفت‌وگویی تلفنی و در مواردی به صورت مکتوب و پس از اصرارهای فراوان خبرنگار خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) چگونگی روی آوردن به تلاوت قرآن و بخشی از داستان پر فراز و نشیب زندگی‌اش را بازگو کرد.
وی در اغلب تماس‌های تلفنی که در آن حال با بیماری قلبی و دیابت نیز مواجه بود، بسیار صبورانه همراهی می‌کرد. استاد مروت بارها از اینکه بسیاری از شاگردانش از برترین اساتید و قاریان ایران محسوب می‌شوند و نیز اولین شیعه دریافت‌کننده رتبه مسابقات بین‌المللی قرآن مالزی بود، بارها با افتخار یاد می‌کرد و مدام از اینکه طی چند دهه‌ای که در خارج از ایران به سر می‌برد، تعدادی از شاگردانش وی را فراموش نکرده و به یاد او بودند، قدردان بود.
همچنین به دوستی و همنشینی با استاد ابراهیم پورفرزیب(مولایی) مباهات می‌کرد و سرانجام در آستانه دومین سالگرد درگذشت استاد مولایی(۲۲ مهر ۹۳) به ملکوت اعلی پیوست. در ادامه این گفت‌وگو را می‌خوانید؛

در سال ۱۳۵۲ بار دیگر به این مسابقات اعزام شدم و خوشبختانه برنده اول این مسابقات بودم و طلسم اول شدن قاریان مالزیایى که از بدو برگزارى این مسابقات همیشه اول مى شدند، توسط یک قارى شیعه ایرانى شکسته شد

استاد مروت، بفرمایید در چه سالی و در کجا متولد شدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام على رَحمَةِ ٱللَّـٰهِ للعالمین و خاتم رسله سیدنا و مولانا محمد بن عبدالله و على عترته أهل بیته الأئمة الطیبین الطاهرین المعصومین و رضى الله تعالى عن صحابته الأوفیاء المؤمنین الشاکرین الذین ٱهتدوا بهدیهم و زادهم الله هُدىً و أیماناً؛ در ۲۲ اسفند سال ۱۳۲۳ در چهارراه (میدان) حسن آباد محله سنگلج تهران به دنیا آمدم. از دوران کودکى به فضل الهى و کمک مرحوم پدرم با حضور در مجالس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله محمد تقى آملى در مسجد مجدالدوله واقع در خیابان امام خمینى(ره)(سپه سابق) شرق میدان حسن آباد با قرآن کریم آشنا شده و روح و جانم با مهر کلام مقدس خداوندم سرشته شد.

اولین حضور جدی شما در کنار رحل قرآن مربوط به چه سالی و چگونه بود؟

حدوداً ۹ سال داشتم که براى نخستین بار پشت رحل قرآن در جلسه‌اى که در منزل مرحوم دائی‌ام برقرار بود، نشستم و تصمیم گرفتم براى اولین بار قرآن را تلاوت کنم. قارى (معلم) آن جلسه شخصى بود که ما ایشان را بنام آقارضا مى‌شناختیم. وى هم قارى قرآن، هم مسئله‌گو، هم سخنران و هم نوحه‌خوان آن جلسه بود. در آن شب به مجردى که نوبت خواندن من شد، ایشان جلسه قرآن را ختم کرد تا به بقیه برنامه‌ها بپردازد. من بقدرى متأثر شدم که شدیداً به گریه افتادم. از علت گریه‌ام جویا شدند و من با گله‌مندى گفتم که این آقا به همه اجازه داد قرآن بخوانند بجز من. ایشان با عذرخواهى و دلجوئى، از من خواست تا آنجا که مایل هستم قرآن بخوانم. البته این اولین بارى بود که من قرآن مى‌خواندم و طبیعتاً غلط‌هاى بسیارى در تلاوتم وجود داشت.
پس از چند جلسه وقتى آقارضا علاقه و اشتیاق زیاد مرا براى آموختن تلاوت قرآن به علت سؤال‌هاى پى در پى‌اى که از ایشان مى‌کردم، دید، فرمود که وى دیگر چیزى براى آموختن به من ندارد و قصد دارد مرا به جلسات درس مرحوم مغفور ملامحمدباقر فانى رضوان الله تعالى علیه راهنمایى کند. مرحوم فانى استادى بود بسیار با تقوا داراى چهره‌اى نورانى و تبحر ویژه‌اى در تعلیم شاگردانش داشت که من در مدت بسیار کوتاهى روان‌خوانى (بدون قرائت) قرآن را از ایشان به خوبى فرا گرفتم و یقین دارم رمز فراگیرى سریعم در مدتى کوتاه، بخاطر ساده‌خوانى‌ام بود که همه تمرکزم را در یافتن حروف و ترکیب حرکات و دیگر احکام تجوید بکار مى‌بردم و ضمناً مى‌ترسیدم که به اصطلاح با قرائت بخوانم. به عنوان مثال چون مى‌دانستند که من صداى خوبى دارم از من بارها خواستند با صوت بخوانم ولى من خجالت مى‌کشیدم. سرانجام تصمیم گرفتم قرآن را با قرائت بخوانم ولى چون اولین بار بود به علت دستپاچگى به جاى أعوذ بالله من الشیطان الرجیم گفتم: أعوذ بالله من الشیطان الرحیم! که همه بشدت خندیدند. ناگفته نماند که مرحوم فانى(در راستاى مطالعات شخصى‌ام)، تنها استاد مباشر و مستقیم بنده بودند که حضوراً و نفس به نفس قرآن را از ایشان فرا گرفتم. روزها نیز به محل سابق کتابخانه ملک در بازار سلطانى مى‌رفتم و کتاب‌هاى تجوید و یک نسخه از لغت‌نامه‌هاى عربى- فارسى را از مسئولان درخواست مى‌کردم تا معناى واژه هاى عربى را که نمى‌دانستم با مراجعه به این لغت نامه بفهمم. تا ساعت ۵ بعد از ظهر که کتابخانه باز بود در آن جا مى‌ماندم تا حتى المقدور درباره تجوید قرآن مطالعه داشته باشم. ناگفته نماند که استفاده از کتاب هاى کتابخانه ملک فقط در محل آن مقدور بود و به کسى کتاب را به رسم امانت نمى‌دادند تا با خود به منزل ببرد.

از دیدارتان با آیت الله بروجردی گفته بودید این دیدار در چه شرایطی رخ داد؟

حدوداً ۱۲سال بیشتر نداشتم که تعدادى از رفقاى محله تصمیم گرفتند یک جلسه هفتگى، فقط تلاوت قرآن داشته باشند و بنده را هم به عنوان معلم خود برگزیدند. در همان ایام، مرحوم ابوى، ما را براى زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها به قم برد. پس از زیارت، براى شرفیابى به حضور حضرت آیت الله العظمى سیدحسین طباطبائى بروجردى رضوان الله علیه و قَدَّسَ سِرَّهُ راهى منزل معظم له شدیم ولى پس از رسیدن به منزل ایشان، ایشان براى رفتن به حوزه سوار درشکه و آماده رفتن بودند و من بلافاصله به بالاى رکاب درشکه پریده و پس از بوسیدن دست ایشان اجازه خواستم تا برایشان قرآن بخوانم. ایشان با خوش‌رویى تمام، اجازه فرمودند و من هم آیت‌الکرسى و دو آیه پس از آن را که خوب حفظ داشتم براى ایشان قرائت کردم. ایشان براى بنده دعا کردند و فرمودند که إن شاء الله بزودى یک قارى خوب قرآن و یک استاد ممتاز شوم.
چندین بار از ارتباط خوبی که بین قاریان تهران و مشهد پیش از انقلاب اسلامی شکل گرفته بود فرمودید، اولین ارتباط چگونه حاصل شد؟
در تابستان سال ۱۳۴۶ در حال بازگشت از کار و رفتن به خانه بودم و با خداى خود راز و نیاز مى‌کردم که بار خدایا؛ هنوز سعادت زیارت آقا امام رضا(علیه السلام) نصیبم نشده است، خدایا آرزویم را برآور. در همین هنگام در ۸ قدمى خود یک آگهى که به دیوار نصب شده بود توجهم را جلب کرد. این آگهى از جانب سازمان اوقاف آن زمان که تحت نظارت نخست وزیرى اداره مى شد، منتشر شده بود که طى آن از علاقمندان دعوت شده بود تا براى شرکت در یک مسابقه تلاوت قرآن که قرار بود در تهران برگزار شود، شرکت کنند. من که تا آن زمان نتوانسته بودم کیفیت تلاوتم را ارزشیابى کنم، تصمیم گرفتم در آن مسابقات شرکت کنم تا بدانم تا چه مرحله‌اى در تلاوت قرآن پیشرفت داشته‌ام.
غرض از این مسابقات این بود که طى آن ۳۰ قارى را برگزیده و ۲ تن از برگزیدگان را به مراکز استان‌هاى ۱۵ گانه بمدت ۱۴روز براى تلاوت قرآن مجید بفرستند. بنده که از انتخاب‌شدگان بودم به همراه قارى دیگری به مشهد مقدس فرستادند. در دروازه مشهد (گنبدنما) گروهى از اعضای جامعه قاریان قرآن مشهد در انتظار ما بودند و از ما به گرمى استقبال کرده و ما را با خود به زیارت حضرت رضا(ع) و پس از زیارت و اداى واجبات، به میهمانسراى ایشان هدایت کردند و هر شب و هر روز در جوار آن حضرت با قرآن و ایشان انس داشتیم و دانستم که حضرت حق تعالى (جل جلاله) دعایم را استجابت فرموده است. پس از آن تقریبا همه ساله با گروهى از عاشقان قرآن مجید به پابوس آقا امام رضا(ع) مشرف مى‌شدیم.

خادم القرآن، زنده‌یاد استاد محمدتقی مروت به دوستی و همنشینی با استاد ابراهیم پورفرزیب(مولایی) مباهات می‌کرد و سرانجام در آستانه دومین سالگرد درگذشت استاد مولایی(۲۲ مهر ۹۳) به ملکوت اعلی پیوست؛ وی دوستدار قرآن و قرآن‌دوستان بود و با همه توان در راه اعتلای قرآنیان کشورمان تلاش کرد.

به مسابقات قرآن مالزی می‌رسیم، نقطه عطفی در زندگی شما، چه شد که در سال‌ ۱۹۷۳ میلادی در این رقابت جهانی حضور یافتید؟

در سال ۱۳۴۸ سازمان اوقاف، وقت مرا به نمایندگى از طرف ایران به مسابقات جهانى مالزى اعزام کرد. در آن سال به علت بى‌تجربگى و نبودن در سطح قاریان جهانى، مقامى نصیبم نشد ولى براى اولین بار صداى ملکوتى إمام القراء مرحوم استاد شیخ مصطفى اسماعیل را که امامت نماز مغرب را بر عهده داشت از طریق بلندگوهاى بزرگ ترین مسجد پایتخت مالزى «نِگارا» شنیدم و پس از شنیدن صداى ایشان، صداى قاریان دیگر برایم چندان دلچسب نبود.
در سال ۱۳۵۱ بار دیگر پس از پیروزى در مسابقات داخلى، بار دیگر به همین مسابقات فرستاده شدم. در آن سال مرحومشیخ محمود خلیل الحصرى استاد برجسته و شیخ القراء مصر به عنوان سرپرست هیأت داوران و مرحوم شیخ فؤاد العروسى قارى مصرى که تا قبل از وفاتش یکى از داوران دائمى این مسابقات بود، به خاطر این که مرا با احتساب ۹۲درصد نفر دوم و قارى مالزیائى را با ۹۲/۲۵ به عنوان نفر اول انتخاب کرده بودند به شدت خشمگین بودند. این حادثه در آن شب بر فضاى استادیوم ۵۰ هزار نفرى «مِردیکا» محل این مسابقات، سنگینى مى‌کرد و بسیارى از حاضران در استادیوم پیرامون آن سخن مى‌گفتند.
در سال ۱۳۵۲ بار دیگر به این مسابقات اعزام شدم و خوشبختانه برنده اول این مسابقات بودم و طلسم اول شدن قاریان مالزیایى که از بدو برگزارى این مسابقات همیشه اول مى شدند، توسط یک قارى شیعه ایرانى شکسته شد.
پس از بازگشت به وطن، رئیس رادیو ایران مرا در محوطه رادیو در میدان ارک دید و به گرمى از من استقبال کرد و مرا بوسید و دست خود را بر گردنم نهاد و اظهار داشت که به عنوان جایزه دستور خواهد داد که تمام ۳۰ جزء قرآن را با تلاوت من براى رادیو ضبط کنند که هم اکنون بسیارى از آن تلاوت ها بحمد الله موجود است.
در این مرحله بمرور سلسله وقایعى رخ داد که تصمیم گرفتم ایران را ترک کرده و به بهانه ادامه تحصیل به مصر بروم. البته طبیعى است که یکى از آرزوهاى قاریان قرآن دیدن و ملاقات با قاریان بزرگ مصرى مانند مصطفى اسماعیل، عبدالباسط محمد عبد الصمد، شیخ محمود خلیل الحصرى، شیخ محمود على البناء و دیگر قاریان بزرگ مصر بود که بحمد الله این آرزو براى من محقق شد و روی هم رفته بمدت ۵ سال و اندى با این بزرگان معاشرت و رفت و آمد داشتم.
به زودی مصاحبه با مرحوم استاد مروت، حضورش در مصر و چگونگی آشنایی ایشان با اساتید بزرگ عصر طلایی مصر منتشر خواهد شد.
صادقین، دبیر سرویس فعالیت‌های قرآنی ایکنا

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 28 / 7 / 1395

شاهکار سید نقشبندی در مدح حضرت زینب(سلام الله علیها) + فیلم

 

ابتهال «یا شقیقه السبطین» که توسط امام المبتهلین عصر طلایی موسیقی آئینی مصر، شیخ محمدسید النقشبندی، در مسجد سیده زینب(سلام الله علیها) شهر قاهره، اجرا شده است، به حق، ماندگارترین اثری است که تا کنون در مدح ام‌المصائب کربلا، حضرت زینب (سلام الله علیها)خلق شده است.

نویسنده: شکوری_شبکه تخصصی قرآن تبیان

سید محمد نقشبندی

سید محمد نقشبندی، پیشوای مبتهلان مصر و از جمله نوابغ بزرگ جهان اسلام در هنر موسیقی آئینی است. شهرت او نه به واسطه تلاوت های خاشعانه اش که به دلیل انشادهای دینی و ابتهالات پرسوز و گدازی است که سینه مالامال از عشق به خاندان وحی، تراویده است. 
وی در سال ۱۹۷۶ میلادی(۱۳۵۵ هجری شمسی) وفات یافت و در مجلس ختمش، استاد محمدتقی مروت (که همزمان با شب عاشورای حسینی سال جاری از میان جامعه قرآنی، رخت بربستند) به قرائت آیات قرآن پرداخت.
برخورداری از صدایی خدادادی با ویژگی‌های منحصر به فردی همچون ارتفاع مناسب، مساحت عالی، طنین زیبا و انعطاف فوق‌العاده در کنار خشوع ذاتی و حُسن ادا، او را به حق، شایسته لقب «امام‌المبتهلین» گردانده است.
گفته شده، آغاز شهرت این مرد بزرگ از اجرای‌ برنامه به‌مناسبت میلاد امام حسین(ع) رقم خورد که شدیدا مورد استقبال حاضرین قرارگرفت.
در مصر افزون بر نقشبندی، مبتهلان بزرگ دیگری همچون شیخ طه الفشنی، نصرالله طوبار، شیخ علی‌الزاوی، شیخ عبدالتواب بساتینی، شیخ ممدوح عبد‌الجلیل و شیخ کامل یوسف بهتیمی ظهور کرده اند اما هیچکدام به صَیْت شهرت او دست نیازیدند.

شاهکار "یا شقیقه السبطین"

و اما ابتهال مشهور "یا شقیقه السبطین" را باید شاهکاری بی بدیل و شورانگیزترین آثار سید نقشبندی دانست.
این ابتهال در سال 1968 میلادی، در محفلی که به مناسبت ولادت حضرت زینب(س)، در مسجد سیدة زینب شهر قاهره برگزار شده بود اجرا شده است. در ابتدای محفل، استاد به همراه بطانة (گروه تواشیح) دو قصیده "أشرق الکون بالهدی" و "أدم الصلاة علی الحبیب"، را در مدح حضرت ختمی مرتبت اجرا می کنند. آنگاه در مدح حضرت زینب(س)، قصیده "یا شقیقه البسطین" را آنچنان زیبا، فنی و اثرگذار رقم می زند که تشویق‌های پیاپی مستمعین و  فریادهای "مدد مدد" و "کمان والله کده" ( تو را به خدا، دوباره بخوان) آنها از گوشه کنار مجلس بلند می‌شود.
این اثر فاخر و خاطره انگیز، بیش از هر چیز، از عمق محبت و دلبستگی این قاری و مبتهل بزرگ جهان اسلام نسبت به خاندان پیامبر(ص) حکایت دارد.

 

دانلود

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 13 / 6 / 1395

عروس را چه به مجلس ختم؟

داستان های ما و سوره «الرحمان»

نویسنده: سمیه افشار

الرحمن

مقدمه: عروس

صدای قرآن می آید. جمعیتی می آیند و می روند. صدای هق هق گریه با نوای آیات در هم می پیچد.
سر به زیر انداخته و وارد می شوی. سخت ترین لحظه فرا می رسد. لحظه ای که باید مقابلشان با ایستی و بگویی در غم شما شریکم، تسلیت مرا بپذیرید.
اشک در چشمانت حلقه می زند. صدای قرآن بیشتر و بیشتر می شود.
«الرَّحْمَن، عَلَّمَ الْقُرْءَانَ ، خَلَقَ الْا؛نسَ، عَلَّمَهُ الْبَیَانَ »
اشکت سرازیر می شود. نمی دانی برای تو می خوانند یا برای عزیز از دست رفته شان.
با خود می گویی آخر عروس را چه به مجلس ختم و سوگواری؟!!
مگر نه اینکه عروس در اوج زیبایی و کمال و حسن است پس چرا عروس قرآن تنها در مجالس ختم بشر قرائت می شود؟ باز خود می گویی شاید قرار است به حسن و کمال برسیم. اما کجا؟ چگونه؟ اینجا، در مجلس ختم؟!!!
و شاید بهترین زمان و بهترین مکان فهم زیبایی همینجا باشد. شاید ....

الرحمان

رحمان همان است که بی هیچ چشم داشتی، بی آنکه لایق باشیم، افاضه وجود کرده و نعمتش عالم گیر شده است.
همان است که عطا می کند. بی آنکه بپرسد آیا مودب شده اید به آداب بهره مندی از نعمت ها؟ آیا شکر ورزی را آموخته اید و می دانید هر نعمتی را پایانی است که سرانجام خواهد رسید.
آری رحمان همان است که نه من و تو، بلکه تمام عالم به عطا کردن بی منت می شناسندش.
ما چه بدانیم و چه ندانیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم در سیطره رحمت اوییم.
و چه خوب می شد که در این میان راه و رسم بهره مندی از رحیمیتش را می فهمیدیم.

قرآن

تا رسیدن به خدا هزار فرسنگ راه بود. چشم ها به سوی آسمان و قلب ها مملو از رسیدن به ملکوت. هر دستی در پِی نردبانی که او را تا خدا بالا ببرد. خدا رحمتش را شامل حالمان کرد و قرآن نازل شد. که او مشتاق-تر بود به ما از ما به او.
و اینچنین آیه هایش در حکم پله های نردبانی شد که محکماتش  محکم تر از هر محکمی راه و رسم بالا رفتن را می آموخت، و متشابهاتش  راه نجات از سقوط.
و انسان چشم در چشم آسمان، دست دراز کرد برای گرفتن ریسمانی که او را تا ملکوت بالا می برد و پا در راهی گذارد که خدا وعده داده بود.
همان وعده ای که از آن تخلف نخواهد شد.

انسان

وقتی خلق شد و امر شدند به سجده،  هرگز باورشان نمی شد که موجودی خاکی که از گِل زمین ساخته و پرداخته شده بود، قابلیت اوج گرفتن را داشته باشد.
و امروز همچنان چشم به زمین دوخته و منتظر افلاکی شدن این موجود مُلکی لحظه ها را می شمارند. و چون یکی از میانمان می رود و می پیوندد به آبی آسمان ها، حتی بالاتر از جایی که روزی از آن هبوط کرده بود، جشن و سروری به پا می شود و مجلس بزمی به یمن ورود همان موجود خاکی.
موجودی در کمال حسن و زیبایی.

بیان

هر چه می شنید تکرار می کرد. بی کم و کاست. با همان لهجه و آوا. بی آنکه بداند چه می گوید و چرا. بی-هیچ تفکر و تعقلی. آخر او تنها یک مرغ مقلد بود و بس، با بال و پر رنگی و بی هیچ قدرت تمییزی میان خوب و بد، هست و نیست.
به خود نگاه می کنی. لرزه بر اندامت می افتد. نکند درگیر و دار زندگی فراموشت شود تو همانی که بیان  تعلیمت شده؛ همان که توان تشخیص خوب و بد، سره از ناسره را دارد.
نکند مرغ مقلدی شوی که بی هیچ تفکر و تعقلی تنها تکرار می کند آنچه شنیده، بی آنکه بتواند میان حق و باطل تمییز دهد.

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 13 / 6 / 1395

وداع با استادی که رهبر انقلاب به احترامش قیام کرد

در حالی که پزشکان، وی را از تلاوت منع کرده بودند اما زنده یاد احمد عامر گفته بود حاضرم به خاطر تلاوت در محضر سیدالقائد جان بدهم.

نویسنده: شکوری

دیدار زنده یاد استاد احمد عامر با رهبر انقلاب

اشک دوستداران قرآن در مهد تلاوت مصر، هنوز خیس بود از غم هجران استاد راغب مصطفی غلوش، که ناگهان، ستاره دیگری در آسمان تلاوت قرآن این کشور افول کرد. همین چند روز پیش بود که تلویزیون مصر، خبر تلخ درگذشت جوان ترین قاری عصر طلایی تلاوت در این کشور و خالق اذان شیعی معروف در ایران شیخ راغب مصطفی غلوش را مخابره کرد. اما هنوز چشم دوستداران قرآن در مهد تلاوت قرآن مصر از غم هجران استاد راغب مصطفی غلوش خشک نشده بود که خبر افول ستاره دیگری در آسمان تلاوت جهان اسلام، بار دیگر، کام جان قرآن دوستان و طرفداران هنر آئینی تلاوت را، تلخ کرد.

امسال، ناقوس مرگ، انگار برسر قاریان قرآن جهان اسلام به صدا درآمده است. در یک سر قطب عالم تلاوت، ایران، شاهد عروج ملکوتی تنی چند از سفرای برجسته کشورمان در فاجعه دردآلود منا بودیم، اندکی سپس تر، هجرت غم‌بار قاری، محقق، مدرس و داور بین المللی قرآن، ابوالفضل علامی. جلوتر که رفتیم، خبر ناگوار سانحه مرگبار قاری خوش خوان مشهدی، علیرضا عباسی، قلبمان را فشرد و در این سر قطب تلاوت، کشور مصر، نیز قاری بزرگی چون غلوش و این روزها هم، شیخ احمد عامر.

شیخ «احمد عامر» قاری برجسته مصری، پس از عمری تبلیغ در راه قرآن، در سن 89 سالگی، دعوت حق را لبیک گفت.

شیخ، پس از این اجرای فنی و استادانه، جهت مصافحه به محضر رهبر معظم انقلاب شرفیاب شد که معظم له، بر خلاف انتظار حضار، به احترام این قاری برجسته، تمام قد، قیام کرد و آنچنان، گرم وی را در آغوش فشرد که تحسین حاضران را برانگیخت.

مختصری از حیات قرآنی شیخ عامر

شیخ عامر در خردسالی بنا بر رسم معهود قاریان در کشور مصر، نخست به حفظ کودکی کلام الهی مبادرت ورزید. آنگاه  در محافل قرآنی به اجرای تلاوت پرداخت  و آنقدر خوش درخشید که مردم قرآن دوست مصر، او را با عنوان «الشیخ» خطاب می کردند.

شیخ عامر، در سال 1963 به رادیو پیوست و این رویداد، نقطه عطفی بود در حیات قرآنی احمد عامر. چرا که توانست از این مجرا، صدای گوش نواز خود را بیش از پیش به گوش مردم این سرزمین قاری پرور، برساند. 

از آن پس، آوازه ای او در سرتاسر جهان اسلام پیچید و سیل دعوت ها از سوی کشورهای مختلف به سمت وی روانه شد. کشورهایی همچون فلسطین، فرانسه، آمریکا، برزیل انگلستان و ...

متولیان امور قرآنی کشور ما نیز بارها از وی برای حضور در مسابقات جهت داوری و همینطور محافل انس با قرآن جهت اجرای تلاوت، دعوت کردند که آخرین بار، در خلال برگزاری مسابقات بین المللی قرآن اوقاف بود که در کسوت داور این دوره از مسابقات، نقش آفرینی کرد.

بنا بر رسم هر ساله، متسابقین، میهمانان،اساتید و برگزارکنندگان مسابقات، به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب می شوند و نفرات برگزیده به اجرای تلاوت می پردازند. در این محفل از استاد عامر دعوت شد تا دقایقی به اجرای تلاوت بپردازد. با اینکه کسالت داشت و پزشکان، او را از تلاوت منع کرده بودند اما گفته بود حاضرم به خاطر تلاوت در محضر سیدالقائد جان بدهم.

آنگاه تلاوتی از خود به یادگار گذاشت که نشان داد، قاری قرآن حتی در آستانه 87 سالگی نیز می تواند قرآن را با صدایی جاندار و ضرب آهنگی خوش طنین، بخواند.
شیخ، پس از این اجرای فنی و استادانه، جهت مصافحه به محضر رهبر معظم انقلاب شرفیاب شد که معظم له، بر خلاف انتظار حضار، به احترام این قاری برجسته، تمام قد، قیام کرد و آنچنان، گرم وی را در آغوش فشرد که تحسین حاضران را برانگیخت.

روحش شاد و یادش گرامی

در پایان، شما را به استماع یکی از تلاوت خوب و ماندگار ایشان دعوت می کنیم، تلاوتی از سوره مطففین،  آیات 18 تا 28 سوره مبارکه «مطففین»، به محضر شما دوستداران کلام مجید، تقدیم می شود.

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 13 / 6 / 1395

داستان های ما و سوره «الرحمان»

سلسله نوشتار حاضر با زبانی روان و به دور از پیچیدگی، نگاهی دارد به پاره ای معارف مندرج در سوره الرحمن. داستان هایی که در هر بخش بیان شده، بر گیرایی مطلب افزوده و در انتهای هر داستان، پیامی به عنوان نتیجه آنچه روایت می شود، بیان می گردد.

نویسنده: سمیه افشار،

الرحمن

وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلْمِیزَانَ (الرحمن/7)
و آسمان را برافراشت، و میزان و قانون (در آن) گذاشت.

قانون آسمان ها

از پایین که نگاه می کنی گوی روشنی می بینی و چند نقطه کوچک نورانی پراکنده که چونان گل های باغ، دشتِ شب را زینت داده اند.
از پایین که نگاه کنی گوی روشنی می بینی که سفیدی نورش چشمت را می زند و تا چشم باز کنی رو به اشعه های طلایی رنگش، گرمای آن صورتت را سرخ می کند.
از پایین که نگاه کنی روز می بینی و شب. یکی پس از دیگری. خورشید همیشه از مشرق سلام می کند و از مغرب بدرود گویان جای خود را به همان گوی مهتابی می دهد.
از پایین که نگاه کنی همه جا یکی است. روز و شب شبیه همند.
اما اگر چند قدم بالاتر روی، بالاتر از این پایین، آنجایی که سرت از مدار بیرون زند، دیگر نه شب می-بینی و نه روز. از گوی روشن و گل های باغ شب نیز خبری نیست. همگی سربازهایی می شوند در چرخه ای منظم، در مداری مشخص، که هر یک سر طاعت فرو آورده بر امر حق و مشغول بندگی. عبودیتشان متحیرت می کند، متعجب از نظم بی نظیرشان فرمانبرداری شان را به نظاره می نشینی. هر یک بر مداری، بر تعادل، که سرپیچی از آن ناممکن است.
و این قانون آسمان ها است. هر چیز بر سر جای خویشتن، تا نظمی پدید آید و تو از این پایین تسبیح گویان حامد شوی و راه و رسم اطاعت را بیاموزی.

*****

وَٱلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (الرحمن/10)
زمین را برای خلایق آفرید،
فِیهَا فَٰكِهَةٌۭ وَٱلنَّخْلُ ذَاتُ ٱلْأَكْمَامِ (الرحمن/11)
که در آن میوه ها و نخلهای پرشکوفه است،

زمین نعمتی برای رشد

خسته از کار روزانه پای درخت که می ایستی دوباره زنده می شوی، آهسته دست دراز می کنی، ثانیه ای بعد میوه در دستت و لحظه ای بعد، آب جاری از گوشه لبانت نشان از لذتی دارد که طعم بی نظیرش نصیبت کرده. جانی دوباره، لبخندی دلنشین.
به درخت نگاه می کنی. پا در خاک و سر بر آسمان. شاخه های به هم رفته اش دست به دست داده و تا آسمان رفته اند. برگ ها زیر نور خورشید می درخشد. باور کردنی نیست، از خاکی تیره و سرد، میوه ای چنین دلپذیر؛ از تنه ای استوار و سخت، ثمره ای چنین لطیف و نرم.
برگ ریحان های تازه سر برآورده صدایت می کنند. آنقدر کوچک و لطیفند که دلت نمی آید از ساقه جدایشان کنی.
آهسته سر می چرخانی، گل های رز و اطلسی، سبزه های تازه درآمده، درختِ سرو محکم و پا برجا؛ همه از دل همین خاک سر برون آورده و رو به آسمان رفته اند.
این خاک چه داشته که گیاهانی چنین مختلف با رنگ و بویی متفاوت از آن بوجود می آیند؟!!
دلت می خواهد دانه شوی و زیر خاک روی. ببینی چگونه در بستر نرم خاک قرار می گیرد و آرام آرام جان می گیرد، رشد می کند، بزرگ می شود و سر از خاک در می آورد.
آنقدر این گوی خاکی به آرام در مدار خود در چرخش است که گذر روز و ماه و سال فراموشت شده. آنچنان آهسته می چرخد که از ثبوتش متحیر می شوی. گرد فراموشی بر تنت نشسته. به خود نگاه می کنی. تو نیز برآمده از همین خاکی، با قابلیت هایی به مراتب بیشتر از این درخت تنومند.
دست در دل خاک می کنی و مشتی بر گرفته آرام می گویی روزی از تو برآمدم و روزی دوباره به تو باز می گردم. در این میان ثمره ام چه خواهد بود؟
نکند از این میوه و سبزه ها کمتر باشم!!!

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 10 / 4 / 1395

در آن حالت بحرانی بودم که دیدم دو نفر وارد اطاق شدند و در دو طرف من قرار گرفتند و ضمن نگاه به یکدیگر گفتند: «پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد».

نویسنده: شکوری

آیت الله حائری

دنیای عجیبی است و عجیب تر، حکایت برخی از آدم های دنیاست. توی این دنیا خیلی چیزها هست که حساب و کتابش با قواعد عالم ماده جور در نمی آید. در قبال این خیلی چیزها هم؛ آدم ها چند دسته اند : بعضی ها حس گرا هستند؛ به هیچ پدیده غیبی باور پیدا نمی کنند مگر اینکه بتوانند در لابراتوارها و روی میز تشریح به وضوح ببینندش. 
برخی هم عقل گرایند. خطای دید باعث نمی شود که اینها، چوبِ راست را در آب، شکسته بینگارند. 
اما مشکل اینجاست که عقل هم مثل حس، دستش از دامن حقیقت کوتاه هست. روشن تر بگویم: اگر حس محدود است به محسوسات، ابزار عقل هم محدود است به معقولات در حالیکه برخی حقایق اصلا معقول واقع نمی شوند و بنابراین؛ به قول حضرت مولانا، کمیت عقل در شناخت حقایق عالم ماورا، لنگ است. اما خوشا به حال آنها که در کنار حس و عقل، به اصالت وحی هم باور دارند. نمونه بارزش شخص شخیص شیخ الرئیس، فیلسوف نامدار و نادره روزگار. 
ابن سینا، وقتی در تبیین عقلی معاد جسمانی در می ماند، مثل عقل گراهای افراطی امروزه روز، یکسره پرده انکار و خط بطلان روی آن نمی کشد بلکه می گوید: درست است که خرد من، کنه این مساله را در نمی یابد ولی می پذیرمش، چون صادق مصدَّق از آن خبر داده. صادق مصدَّقی که ابن سینا می گوید یعنی قرآن.
این مقدمات را آوردم که بگویم یکی از معارف ناب قرآنی که دست کوتاه عقل به بلندای فهم حقیقتش نمی رسد مساله «رجعت» است. 
«رجعت» در اندیشه دینی، به معنای بازگشت مردگان به زندگی در حیات دنیاست. کثیری از روایات و آیات بر وقوع رجعت تصریح دارد. مثلا شیخ حر عاملی در الایقاض، ۶۴ آیه از قرآن را دال بر رجعت دانسته است؛ 
نمونه را؛ آیه 243 بقره که می فرماید: 
«آیا از [حال ] کسانی که از بیم مرگ از خانه های خود خارج شدند، و هزاران تن بودند، خبر نیافتی؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپارید» آن گاه آنان را زنده ساخت. آری، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند».
و آیات فراوان دیگر که از حوصله این وجیزه بیرون است. افزون بر دلالت صریح آیات محکم و روایات صحیح السند، در اوراقی از دفتر قطور تاریخ، حکایاتی هم نقل شده که سند مستندی بر امکان وقوع رجعت در آخر الزمان به شمار می رود. از جمله، داستان مرگ آیت الله حائری، موسس حوزه علمیه قم.

تعویق زمان مرگ آیت الله حائری با عنایت امام حسین(ع)

مرحوم شریف رازی نقل می کند: آیت الله حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم دارای خصایص اخلاقی و انسانی و سجایای بسیاری بود، از خصوصیات بارز او شدت ارادتش به پیامبر و خاندانش، به ویژه سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) بود که زبانزد خاص و عام بود.
این ارادت به گونه ای بود که مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی که یکی از خوبان بود از سوی آن جناب دستور داشت، همه روزه پیش از آغاز درس فقه آن مرحوم، دقایقی ذکر مصیبت امام حسین(ع) را کند و آن گاه جناب حائری درس فقه خود را آغاز می کرد.
دهه محرم مجلس سوگواری داشت و روز عاشورا خود به نشان سوگ حسین(ع) گِل بر چهره و پیشانی می مالید و جلو دسته عزاداری علما حرکت می کرد.
از شدت ارادت او به کشتی نجات امت، امام حسین(ع) و دلیل آن پرسیدند که در پاسخ فرمود: «من هر چه دارم از آن گرامی است» و آن گاه یکی از کرامت های آن حضرت در مورد خودش را به این صورت شرح داد:
هنگامی که در کربلا بودم، شبی در خواب دیدم که فردی به من گفت: «شیخ عبدالکریم! کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت»، از خواب بیدار شدم و غرق در حیرت گشتم، اما بدان توجه زیادی نکردم، شب سه شنبه بود که این خواب را دیدم، روز سه شنبه و چهارشنبه را به درس و بحث رفتم و کوشیدم خواب را فراموش کنم و روز پنج شنبه که تعطیل بود با برخی از دوستان به باغ معروف «سید جواد کلیدار» در کربلا رفتیم و پس از گردش و بحث علمی نهار خوردیم و به استراحت پرداختیم.
هنوز خوابم نبرده بود که به تدریج تب و لرز شدیدی به من دست داد و به سرعت شدت یافت و کار به جایی رسید که دوستان هر چه عبا و روانداز بود همه را روی من انداختند، اما باز هم می لرزیدم و آن گاه پس از ساعتی تب سوزانی همه وجودم را فرا گرفت و احساس کردم که حالم بسیار وخیم است و با مرگ فاصله ای ندارم. از دوستان خواستم که مرا هر چه زودتر به منزل برسانند و آنان نیز وسیله ای یافتند و مرا به خانه انتقال دادند و در منزل به حالت احتضار افتادم.
کم کم علائم و نشانه های مرگ از راه رسید و حواس ظاهری رو به خاموشی نهاد و تازه به یاد خواب سه شنبه افتادم، در آن حالت بحرانی بودم که دیدم دو نفر وارد اطاق شدند و در دو طرف من قرا گرفتند و ضمن نگاه به یکدیگر گفتند: «پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد».
من که مرگ را در برابر دیدگانم می دیدم با قلبی سوخته و پر اخلاص به سالار شهیدان توسل جسته و گفتم: «سرورم! من از مرگ نمی هراسم اما از دست خالی و فراهم نکردن زاد و توشه آخرت، بسیار نگرانم، شما را به حرمت مادرت فاطمه(س) شفاعت مرا بکن تا خدا مرگم را به تأخیر اندازد و من کار آخرت را بسازم و آن گاه بروم».
شگفتا که پس از این توجه قلبی دیدم، فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: «سیدالشهدا(ع) می فرماید: «شیخ، به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خدا نموده ایم و تقاضا کرده ایم که عمر او را طولانی سازد و خدا از سر مهر به ما اجابت فرموده است، او را رها کنید» و آن دو به نشانه اطاعت خضوع کردند و آن گاه هر سه با هم صعود کردند.
درست در آن لحظات احساس کردم که رو به بهبود بازگشتم، صدای گریه خاندانم را شنیدم و توجه یافتم که به سر و صورت می زنند، به طور آهسته خود را حرکت دادم و دیده گشودم، اما دریافتم که چشمانم بسته و بر صورتم پوشش کشیده اند، خواستم پایم را حرکت دهم که دیدم دو شصت پایم را نیز بسته اند، دستم را برای کنار زدن پوشش از صورتم به آرامی حرکت دادم که دیدم همه ساکت شدند و گفتند: «گریه نکنید حرکت دارد» و آرام شدند، پوشش از روی من برداشتند و چشمم را گشودند و پاهایم را باز کردند.
اشاره کردم که آب بیاورید و آب را به دهانم ریختند، کم کم از بستر مرگ برخاستم و نشستم و به تدریج بهبودی کامل خویش را یافتم و این به خاطر برکت و عنایت مولایم حسین(ع) بود.

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 10 / 4 / 1395

سلسله نوشتار حاضر با زبانی روان و به دور از پیچیدگی، نگاهی دارد به پاره ای معارف مندرج در سوره الرحمن. داستان هایی که در هر بخش بیان شده، بر گیرایی مطلب افزوده و در انتهای هر داستان، پیامی به عنوان نتیجه آنچه روایت می شود، بیان می گردد.

نویسنده: سمیه افشار

سوره الرحمن
مَرَجَ ٱلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ (الرحمن/19)، بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌۭ لَّا یَبْغِیَانِ (الرحمن/20)

دو دریای مختلف (شور و شیرین، گرم و سرد) را در کنار هم قرار داد، در حالی که با هم تماس دارند؛
در میان آن دو برزخی است که یکی بر دیگری غلبه نمی کند (و به هم نمی آمیزند)!

شوری و شیرینی

چشمان کوچک وحشت زده اش دستت را میان آسمان و زمین نگاه داشت. اشک در چشمانش حلقه زده بود.
نمی دانی چه شد. میان شوخی و خنده، میان بازی و تفریح؛ یک سرکشی، یک بچگی، یک لحظه اطاعت نکردن امر تو، و ثانیه ای بعد طوفان خشم و سیل خروشان سرزنش و لحظاتی دیگر دستی میان زمین و آسمان برای فرود آمدن بر چهره معصوم کودکی که هنوز نه قدرت تشخیص و بیان دارد و نه توان ابراز خواسته. کودکی که حس و خیالش به هم آمیخته و بازی مهمترین و اساسی ترین کار روزانه اوست.
نگاهش می کنی. لب گزیده چشم به زمین دوخته و آرام اشک می ریزد. مرواریدهای غلطانی از جنس تمام حس های درون. گوی های شفافی که شرم برایت به ارمغان می آورد. وقتی در آغوشت جای می گیرد گرمای لبخند معصومانه اش آبت می کند. دلت می خواهد زمین دهن باز کند. چه ساده و سریع شیرینی بازی به تلخی سرزنش بدل شد، آن هم تنها به دلیل عدم حاکمیت عقل در موجود بالغی چون تو.
دریای غضب و حِلمت آنچنان در هم آمیخته شده که هر یک بر حریم دیگری می تازد. گاهی این سر بر می آورد و گاهی آن یکی.

یَخْرُجُ مِنْهُمَا ٱللُّؤْلُؤُ وَٱلْمَرْجَانُ (الرحمن/22)

از آن دو، لؤلؤ و مرجان خارج می شود.


خوب می دانی که اگر دریا آرام نگیرد، هیچ کشتی کوچکی به ساحل امن نخواهد رسید. و تو در دریای وجودت شاهد گردش بزرگترین کشتی هستی. هر چند سرنشین آن کودکی خردسال است اما انسانی است از جنس خاک که لایق ردای خلیفه الهی است. روحی بزرگ در قالبی کوچک که قرار است در دریای وجود تو عفت، شجاعت و حکمت بیاموزد، تا عدالتش عالم گیر شده و در دامانش لؤلؤ و مرجان رشد کند.

وَلَهُ ٱلْجَوَارِ ٱلْمُنشَاتُ فِى ٱلْبَحْرِ كَٱلْأَعْلَٰمِ (الرحمن/24)

و برای اوست کشتی های ساخته شده که در دریا به حرکت درمی آیند و همچون کوهی هستند!

چشم می بندی و نیت می کنی. سخت است اما گوارا. با خود می گویی کمتر از آبِ دریا نیستم، نه شوری جای خود را به شیرینی می دهد و نه شیرینی آغشته به شوری طعم خود را از دست داده و رنگ دگر می گیرد. هر یک بر مدار خویش، بر قانون خویش، بر جای خویش. 
و تو آدمی، اشرف مخلوقات، بشری از جنس خاک که روح در تو دمیده شده؛ با نعمت عقل که بیندیشی، حق را از باطل جدا سازی، انتخاب کنی و بهره بری. پس نکند نفسَت به سوی تثبیت طبیعت انسانی ات بتازد و تو در خواب غفلت عقل را بازیچه سازی. 
که در آنصورت نه تنها از آبِ دریا که از حیوانات نیز کمتری.

ادامه دارد...

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 10 / 4 / 1395

چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ چه بخواهی چه نخواهی قیامت خواهد رسید، چه بدانی چه ندانی. که اگر اهل دل باشی و یقین، چشم باز می کنی به روی آیه ها و قیامِ قیامت را در عالم مُلک به چشم دل می بینی.


سوره نوشت سوره نبأ
ذَٰلِكَ ٱلْیَوْمُ ٱلْحَقُّ ۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَابًا (نبأ:39)

آن روز حق است؛ هر کس بخواهد راهی به سوی پروردگارش برمی گزیند!

چه تو باشی چه نباشی خدا هست

چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی باور کن، می خواهی باور نکن.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی به دستوراتش عمل کن، می خواهی عمل نکن.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی سر به اطاعت از قانون هایش فرو آور، می خواهی برای خودت قانون بساز و بر پایه آن دیوار زندگی ات را بنا کن.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی خیر را برگزین، می خواهی شر را انتخاب کن.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی بر پایه عقل و درایت زندگی کن، می خواهی جنود جهل را به خدمت گیر.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی بر مدار حق بچرخ و دل محکم دار به عاقبت امرت، می خواهی حق و ناحق کن.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی به ریسمان محکم محکماتش چنگ بزن، می خواهی در بستر زمان ومکان از پِی متشابهات روان شو.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی در چهار راه های انتخابات دنیا هر لحظه حق را بیاب، می خواهی سرگردان بر سر مصداق ها بگو مگو کن.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی بر پایه استعدادها و توانایی هایت اوج بگیر، می خواهی خود را درگیر پُست و مقام کن.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ می خواهی چشم باز کن به روی آیه های آفاقی و انفسی، می خواهی کورمال کورمال طی مسیر کن.
چه تو باشی چه نباشی خدا هست؛ چه بخواهی چه نخواهی قیامت خواهد رسید، چه بدانی چه ندانی. که اگر اهل دل باشی و یقین، چشم باز می کنی به روی آیه ها و قیامِ قیامت را در عالم مُلک به چشم دل می بینی.

یکسری قانون هایی در عالم هست که چه تو باشی چه نباشی، چه بخواهی چه نخواهی، چه بدانی چه ندانی؛ هست، ثابت و محکم. اگر بر اساس آن اصول رفتار کنی به ریسمان محکمی چنگ زده ای که آدم و عالم نمی توانند تو را بلغزانند و منحرف کنند. اما مشکل من و تو آن است که این قانون ها را می دانیم ولی گاه در گیر و دار زندگی آنها را فراموش می کنیم و چسبیده به متشابهات، یعنی آن قانون هایی که در بستر زمان و مکان متفاوت هستند، تصمیم گرفته و عمل می کنیم.
إِنَّآ أَنذَرْنَٰكُمْ عَذَابًۭا قَرِیبًۭا یَوْمَ یَنظُرُ ٱلْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ وَیَقُولُ ٱلْكَافِرُ یَٰلَیْتَنِى كُنتُ تُرَٰبًۢا (نبأ:40)

و ما شما را از عذاب نزدیکی بیم دادیم! این عذاب در روزی خواهد بود که انسان آنچه را از قبل با دستهای خود فرستاده می بیند، و کافر می گوید: «ای کاش خاک بودم (و گرفتار عذاب نمی شدم)!»

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 1 / 1395

نگاهی دارد به پاره ای معارف مندرج در سوره الرحمن. داستان هایی که در هر بخش بیان شده، بر گیرایی مطلب افزوده و در انتهای هر داستان، پیامی به عنوان نتیجه آنچه روایت می شود، بیان می گردد.

نویسنده: سمیه افشار

خدا
كُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍۢ (الرحمن/26)
همه کسانی که روی آن [= زمین ] هستند فانی می شوند

مرگ آغاز جهانی دیگر است

صدای خنده شان را می شنوی. چنان آزاد و رهایند که گویی هیچ رنجی در عالم نیست، چنان سبک که گمان می کنی هرگز روی سختی ندیده اند. پا پیش می گذاری. مشتاقی به دیدارشان. دور هم نشسته و شادند. 
نمی خواهی جمع دوستانه شان را بر هم زنی. 
کمی آن سوتر، صدای ناله و فریاد گوشت را آزار می دهد. باورت نمی شود، گروهی خندان و گروهی نالان!!!
فاصله هاست میانشان، فاصله ای به بلندای یک عمر زندگی. گروهی سختی دنیا را به جان خریده و سرزنشها شنیدند، اما استوار بر سر عقیده ماندند و گروهی دیگر تمسخرکنان پشت کردند به حق و حقیقت، به خوبی و عدالت....
چشمانت را می بندی. یک لحظه، یک دم، یک بازدم، و عالمی دیگر. چشمانت را باز می کنی. و امروز این جهان ادامه جهان پیش از مرگ بود. خنده ات می گیرد. 
حالا می فهمی که مرگ تنها آغاز جهانی دیگر بود و نه پایان ماجرا.

وَیَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو ٱلْجَلَٰلِ وَٱلْإِكْرَامِ (الرحمن:27)
و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند!
 آدرس خدا

با همان خیسی دستت قامت می بندی. ظهر تابستان است. می خواهی نسیمی به صورت و دستت بخورد و خنک شوی. لبانت خشکیده از کم آبی. آرام آرام حمد و سوره قرائت می کنی. روزه، آن هم در ظهر تابستان!! عجب همّتی!!. رکعت دوم را با فکر افطار تمام می کنی، رکعت سوم به یاد آنان که روزه نیستند می افتی. چه راحت زندگی می کنند بی هیچ عذابِ وجدانی. سلام رکعت چهارم به سرعت می رسد. از گرما بدنت آتش گرفته می خواهی زودتر سلام دهی. می گویی خواب روزه دار هم عبادت است. آرام دراز میکشی. به سقف اتاق نگاه می کنی. یکدست سفید است. یاد بچگی ات می افتی. آن زمان که برای خوردن یک تکه نان در پی پناهگاهی به دور از چشم خدا، به هر گوشه و کناری سرک می کشیدی. آن زمان که آرام آرام مزه نان زیر دندان هایت می رفت پشیمان از کرده خویش شرمنده می گفتی خوب است که خدا ندیده وگرنه برایم بد می شد.
امروز هم با دیروز فرقی نکرده است. تنها لبانت خشکیده و شکم خالی از طعام. نه نمازت نماز است و نه عملت عمل. نماز امروزت خود گواه است. همان نمازی که قامت نبسته سلام دادی و به گوشه ای خزیدی برای یک خواب راحت.
هنوز هم اگر نشانی خدا را بخواهند می گویی هر جا که چشمی برای دیدن باشد، آنجا خدا را می-یابی.

منا اهل البیت

چشمانش را به او دوخته بود و از پی اش می رفت.
آنچنان با دقت گام بر می داشت که گویی در میدان مین قدم می گذارد. و هر گام دقیقا در جای پای علی علیه السلام فرو می آمد. قدم به قدم. و چون خوب می نگریستی، رد پایی جز رد پای علی علیه السلام نبود.
او خوب آموخته بود معنای تبعیت از امام را و این حتی در راه رفتنش نیز به تصویر کشیده می شد.
سلمان تصویر خود را در آیینه امامش فراموش کرد تا در زمره اهل بیت قرار گیرد.

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 1 / 1395

کدام دختر دانشجو، وقتی دارد کتاب و جزوه می اندازد توی کوله، گوشش به رعدِ «عبدالباسط» است؟ کی دلش سرِ صبحی، هوای طاهای «حکیم عمران» کرده؟ کی خواسته همراه صبحانه، «لیثی» گوش کند؟ ما کجاییم؟ از چی حالمان به هم خورده که پناه گرفته ایم به تلاوت ها؟

♥بخوان و تفکر کن...(عکس نوشته های زیبا) ♥

« قرآن هایی که زیاد ورق خورده اند، قرآن هایی که یکی با آنها دوست بوده، قرآن هایی که به درون روزمرگی راه پیدا کرده اند؛ قرآن هایی با رد انگشت و اشک...».
این صفحه نشان داده است که فضای مجازی آنقدرها هم که می گویند، مایوس کننده نیست. هنوز هم می شود از لای انبوه صفحات سیاه و خاکستری اش، صفحات سفیدی را پیدا کرد که حال و روز آدم را حسابی خوب و بهاری کند؛ صفحاتی که در کار انتشار نورند و عطر معرفت می پراکنند.

صداهای باشکوه

«قبول! تلویزیون بزرگِ سالن، برای مهمانی های شلوغ، سریال های چندفصله، اخبارهای بین المللی، گعده های فیلمِ کلاسیک یا اصلا بگذار خاموش باشد، من توی همین اتاق کوچک، با همین تلویزیون کوچک می نشینم پای تلاوت های درخواستی.

صبح، که همه یا خوابند یا سرِ میز صبحانه اند، چای می ریزم و می آیم توی اتاقْ این وری و تلویزیون کوچک قدیمی را روشن می کنم. آیه ها، شبیهِ عطر می پیچند توی خانه. راستی، حالا چندتا آدم مثل من نشسته اند پای شبکه قرآن تا تلاوتِ در خواستی* شان پخش بشود؟ کدام دختر دانشجو، وقتی دارد کتاب و جزوه می اندازد توی کوله، گوشش به رعدِ «عبدالباسط» است؟ کی دلش سرِ صبحی، هوای طاهای «حکیم عمران» کرده؟ کی خواسته همراه صبحانه، «لیثی» گوش کند؟ ما کجاییم؟ از چی حالمان به هم خورده که پناه گرفته ایم به تلاوت ها؟ از چی زده شدیم؟ از کجا فهمیدیم آن همه شبکه قلابی اند؟ کی یادمان داد صبح را با صداهای باشکوه شروع کنیم؟

کِی بشود این تلاوت های درخواستی با ما از خانه بیایند بیرون، بیایند توی هدفون هایمان، بیایند توی تاکسی، توی اتوبوس، توی مترو، با ما برسند سر کار و شبِ خسته، با ما برگردند خانه؟

کِی بشود؟»

قرآن

دو. بهشت غواص شهید 16ساله!

فاطمیه ی سه سال قبل بود که دو شهید گمنام میهمان شهر ما شدند.
مفتخر بودم که یکی از آن دو شهید گمنام را که 16 ساله بود در آغوش بگیرم و در خانه ی ابدیش بگذارم.
به رسم خاکسپاری اولیاء الله قبل شهید داخل قبر شدم و تا صاحبخانه بیاید اول زیارت عاشورا خواندم و بعد این صفحه از ختم قرآنم را خواندم.
قرآنم متبرک شد به لمس استخوان هایی که از شهید غواص 16 ساله مانده بود و بیرون که آمدم، این جملات را در حاشیه آن صفحه از قرآن می نوشتم.
حالا سالها از آن روز گذشته و من هر بار که به صفحه 124ام از قرآنم می رسم، یاد آن بهشت کوچک که در جوار آن شهید نصیبم شد، در خاطرم زنده می شود.

نویسنده : نفیسه مرشدزاده

 

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 1 / 1395

می خواهم دست، پا، چشم، گوش و تمام اعضایم را بر سر سفره عقل مهمان کنم. می خواهم قلبم را از سر سجاده عشق بلند کرده و بر بلندای سکوی تعقل بنشانم تا ببیند فرقی میان قلب و عقل نیست و هر دو در یک جهت در حال حرکتند. می خواهم ضیافت با شکوهی بر پا سازم. مهمانی خلیفه الله ای.

نویسنده: سمیه افشار

خلقت آدم

خَلَقَ ٱلْإِنسَٰنَ مِن صَلْصَٰلٍۢ كَٱلْفَخَّارِ (الرحمن/14)
انسان را از گِل خشکیده ای همچون سفال آفرید

می خواهم جسم را از اعماق وجودم بیرون کشم و مهمانی بزرگی ترتیب دهم. مهمانی آدم شدن. آدم شدن تمام اعضایم. آدم شدن خودم. می خواهم ضیافتی بر پا کنم و آدم شدنم را به جشن بنشینم. آخر فهم چرایی و چگونگی زیستن بزرگترین فهم عالم است. 
می خواهم دست، پا، چشم، گوش و تمام اعضایم را بر سر سفره عقل مهمان کنم. می خواهم قلبم را از سر سجاده عشق بلند کرده و بر بلندای سکوی تعقل بنشانم تا ببیند فرقی میان قلب و عقل نیست و هر دو در یک جهت در حال حرکتند. حتی می خواهم عقلم را از بلندای غرور به زیر کشم و در کنار دیگر اعضاء بنشانم تا بفهمد دیگر اعضاء چگونه فرامینش را عمل می کنند.
می خواهم ضیافت با شکوهی بر پا سازم. مهمانی خلیفه الله ای.
امروز می خواهم تاج بندگی بر سر گذارم و خود را بنده یک اله بنامم. می خواهم از بند اله ها رهایی یابم و عبد یک اله گردم. می خواهم بنده آنی شوم که باید در بندش باشم.
اعضای بدنم واقفند به رمز و راز مهمانی. اما با عقل و قلبم چه کنم؟!! هر یک سازی جدا می نوازند.
غبار از روی عقل می زدایم. با صدایی آهنگین بیدارش می کنم. آهسته چشم می گشاید. چشمان خواب آلودش می ترساندم. نکند هرگز از خواب بر نخیزد؟
دوباره صدایش می کنم. از آهنگ صدایم خنده ام می گیرد.آنقدر ملایم و دلنواز است که بسان نوازش مادرانه جانبخش است.
عقل نگاهم می کند.چشمان زیبایش را باز و بسته می کند و با لبخندی دلنشین پاسخ می دهد.
می گویم «ضیافتی بر پا شده. مهمانی خلیفه الله است. می خواهد تاجگذاری کند. برخیز تا با هم بر سر سفره بندگی اش بنشینیم که بدون تو او نمی تواند تاجی بر سر گذارد». خنده اش می گیرد. می گوید تا کنون در چنین مهمانی حضور نداشته. راست می گوید این اولین مهمانی است و شاید آخرین.
می گویم «برای اولین بار است که می خواهد تاج بندگی بر سر گذارد تا عبد شود، عبد الله».
و باز می گوید «او سال هاست مرا ترک گفته، چه شد که امروز به یاد من افتاد؟!!»
نمی دانم چه پاسخ دهم. فقط آهسته نزدیک گوشش می گویم «آخر او امروز فهمیده کیست. تازه چرایی خلقتش را فهمیده و تازه درک کرده رمز خلقت تو در چیست. امروز فهمیده تو بزرگترین نعمت خدایی و برای داشتن تو باید شکر گذارد. اگر تو نباشی او هرگز نمی تواند تاجگذاری کند. اگر نباشی او هرگز عبد نمی شود. برخیز تا برویم». 
آرام بلند می شود. وقارش تنم را می لرزاند. به آرامی گام برمی دارد. آرامش درونش از نحوه راه رفتنش هویداست. به او می گویم «در این مدت که خواب بودی چگونه تفکر و تدبر فراموشت نشده؟» می خندد. اما با وقار. حتی خندیدنش هم متفکرانه است. پاسخ می دهد حتی خوابیدنم نیز عاقلانه بوده است. خداوند مرا به منشاء نور خود پیوند زده. برآمده از اویم. من عقلم، اول مخلوق عالم».
این بار گریه ام می گیرد. آخر چگونه آدم خود را خلیفه الله می نامد و تجلی علم خدا را کنار نهاده و دعوت به سکوت می کند؟!!
نگاهم می کند. برق نگاهش نافذ است. مو بر اندامم راست می شود. آهسته می گوید «من هرگز نخوابیدم. فقط ساکت شدم. آن هم تا اندازه ای. اگر امروز فهمیده کیست و رمز خلقت را فهمیده و دعوتم کرده، از ذات خودش نیست. من همیشه با او بودم. اما او مرا نمی دید و به کارم نمی گرفت».
سر به زیر انداخت و بر سرعت گامهایش افزود. شاید می خواست زودتر برسد. آخر ثانیه ها هم با ارزش بودند. سر یک دو راهی ایستاد. پرسید «آیا همه دعوت شده اند؟» گفتم «آری. همه». سراغ قلب را گرفت. گفتم«او نیز دعوت شده ولی هنوز صدایش نکرده ام». خندید اما عاقلانه. گفت« با هم برویم. آخر قلب را عادت هایی است که من از آن آگاهم. باید با لطافت با او سخن گفت». 
چند گام که رفتیم صدای تپش های قلب به گوش رسید. آرام و منظم بود. کنارش نشست و آهسته صدایش کرد. چشمان قلب هنوز بسته بود اما تپش های نامنظم خبر از حال درونش می داد. عقل داستانی را شروع کرد. داستان خلقت بشر. از روزگاری گفت که خداوند قلب را محرم اسرار نامید و آن را مقدس کرد تا تنها محمل تجلی خداو یاد او باشد.
قلب چشمانش را گشود. قطره اشکی همچون مروارید غلطان از چشمانش چکید. آهسته گفت «تو نیز می دانی که من تنها جایگاه یگانه اله و رب عالم بودم و او مرا جایگاه هوس های خود کرد؟» عقل با اشاره ای او را به سکوت دعوت کرد و گفت «تو می خواهی محمل مهر یار شوی و خاضع و خاشع در برابرش؟ می خواهی او را ببینی و به سان گذشته مهرش را در دل بپرورانی؟» صدای تپش های تند قلب حال درون را خبر می داد. خندید و گفت «آری، می خواهم. اما چگونه؟» عقل گفت «برخیز که امروز ضیافتی بر پا شده. خلیفه الله می خواهد تاج بندگی بر سر نهد. بشر فهمیده کیست. می خواهد عبد شود و بندگی الله کند.»
و اینجا بود که فهمیدم در قلب رقتی هست که در عقل نیست. آخر همین چند جمله کافی بود تا قلب مشتاق از جای برخیزد و خود را دوان دوان به ضیافت برساند.
مهمانی آغاز گشت. ضیافتی با شکوه. بشری از جنس خاک، خاک چسبناک. گِلی از گِل های سرزمین های مختلف. نشسته بربلندای سکوی انسانیت.
عقل در سمت راست و قلب در سمت چپش جای گرفتند و هر یک از اعضاء به سمتی رفته و نظاره گر شدند.
عقل گفت «زبان در کام کش که امروز من و قلب شایسته آنیم که تاج بندگی بر سرت گذاریم اما به چند شرط. اول بگو کیستی و از کجا آمده و به کجا می روی؟» و بشر شروع کرد. با صدایی بلند تا همگان بشنوند.
خود را آدم نامید. آدمی که از گِلی چسبناک آفریده شده، و در عالم خلق زمانی نطفه بوده و بعد تکه گوشتی که تا مدتها قابل ذکر نبوده و بعد در هیات آدمی پا به عرصه گذارده. خودش می گفت و اشک می ریخت. شاید به یاد می آورد چه بوده و چه شده، چه کرده و چه نکرده.
گفت طفلی بودم خردسال که یارای جنبیدن نداشتم. مادر مرا از شیره جانش غذا داد و با مهر بزرگ کرد. جوانی شدم بالغ و بعد از چند صباح که گرد پیری بر رخسارم نشیند هوش و حواس از کف داده و عاقبت می میرم و مهمان خاک می شوم و جسمم دوباره به خاک باز می گردد و روحم به سوی اله ام رجعت می نماید تا در روز بعث دوباره محشورم سازد.
عقل به سخن آمد و گفت «این اعضاء و جوارح به چه کارت می آیند؟ چرا تو را با آنها زینت داده اند؟» و بشر سر به زیر انداخت و گریست. پس از دقایقی گفت «دست را عطایم کردند تا دستگیرم از همنوع خود به وقت گرفتاری. تا دست خدا باشم در زمین. یاری کننده محتاجان. پاهایم را برای راه رفتن در مسیر هدایت عطایم کردند تا نایستم. تا قدم در راه سعادت گذارده و اینگونه از شکر گزاران باشم. چشمانم برای دیدن نشانه های هدایت به من عطا شدند تا مسیر را از غیر مسیر باز شناسم، خوبی را از بدی، زشتی را از زیبایی تفکیک کنم. تا بصیر شوم. گوش هایم برای شنیدن ندای حق به من بخشیده شدند تا صدای کاینات را بشنوم که همگی به یک صدا یک اله و رب را ثنا می کنند. زبانم را در کام قرار دادند و دو لب را محافظش تا دیده ها و شنیده هایم را به جا و به موقع بازگو کنم. تا تنها ذکر خدا کند برای بیدار سازی اعضاء».
بعد با صدایی بلند فریاد زد «اما شاهد باشید که من آنگونه رفتار نکردم. دست و پایم را در مسیر هدایت و یاری ستمدیده به کار نگرفتم و چشم و گوش را فرمان دادم تا ببینند و بشنوند آنچه که نباید، زبانم را آزاد گذاشتم تا بچرخد و سخن گوید اما نه در مسیر بندگی خدا»
صدای هق هق گریه قلب بلند شد. عقل به آرامش دعوتش کرد. آخر خوب می دانست که اگر آرام نگیرد از تپش خواهد ایستاد و از کار افتادن قلب یعنی ناتمام ماندن ضیافت. یعنی بنده نشدن بشر. یعنی خسران.
بشر ادامه داد «حال می فهمم که چگونه با دست خویش تاج بندگی را پَس زدم. شما بگویید چه کنم؟»
عقل ایستاد. تاج بندگی را بر دست گرفت و گفت «این تاج پادشاهی تو در زمین است. تو خلیفه الله هستی و خود نخواستی. کنون من با دو دست خویش این تاج را بر سرت می گذارم و یادآور می شوم تا زمانیکه از یکایک نعمت هایی که به تو عطا شده در راه درست و بندگی یگانه ربّ عالم بهره گیری، خودم حافظ این تاج خواهم بود. ما اگر روزی، زمانی، یا حتی لحظه ای فراموش کردی در محضر کیستی و معبودت کیست، بدان خودت با دست خویشتن خود را عزل کرده و از خلیفه الهی کناره گرفته ای. در آن صورت نه تنها از بهایم کمتری بلکه به جایی فرستاده می شوی که سزاوار خسران دیدگان است.»
و اینگونه مهمانی به پایان رسید. عقل با دو دست خویش تاج بندگی بر سر بشر نهاد و آدم دو رکعت نماز بندگی خواند تا به خود یادآور شود که عقل و قلب از هم جدا نیستند و هر یک از اعضاء را برای طی کردن مسیر کمال عطایش کرده اند تا خوب ببیند و بشنود. تا طاهر شود و لایق خلیفه اللهی روی زمین.

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 21 / 10 / 1394

فهمیدنِ این که حسابش از بقیه ی انبیاء جدا بود، کارِ سختی نیست. کافیست قدری دل به آیه ها بدهی که بفهمی او چقدر برای خدا، خاص بود. خیلی خاص تر از یک رسول برای راسل ش. 


صلوات

یک. و دعای زمین مستجاب شد

همانا رسولِ ما به سوی شما آمد که حقایق را برایتان تبیین کند، (آن هم) در دوران فاصله ی میان رسولان. که مبادا بگویید بشارت گر و هشداردهنده ای برای ما نیامد... (مائده/19) 
فترت یعنی سکون و آرامش اما به فاصله بین دو جنبش و دو نهضت و دو انقلاب هم فترت گفته می شود. قرآن می گوید محمّد(ص) را توی روزگار فترت فرستادیم. وقتی فرستادیم که بین ارسال پیام برها فاصله ایجاد شده بود. فاصله ی بین عیسی مسیح (ع) و محمّد(ص) را مورّخ ها ششصد سال گفته اند. همیشه فکر می کنم چه قدر زمین می توانسته تشنه باشد و تاریک باشد و غفلت زده باشد وقتی ششصد سال درهای آسمان بسته بوده، ششصد سال از وحی خبری نبوده. چه قدر بعثتِ محمّد(ص) به معجزه شبیه بوده. انگار خدا، دعا و التجاء و اضطرارِ زمین را بعدِ ششصد سال مستجاب کرده باشد. [1]
قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیرٍ وَ لا نَذیر...


دو. رسولی که حبیب بود

فهمیدنِ این که حسابش از بقیه ی انبیاء جدا بود، کارِ سختی نیست. کافی ست قدری دل به آیه ها بدهی که بفهمی او چقدر برای خدا، خاص بود. خیلی خاص تر از یک رسول برای راسل ش. شرایط سخت که می شد، خدا خودش دلداری اش می داد. برایش به روز و شب قسم می خورد که تنهایش نگذاشته و از او ناراحت نشده. و الضّحی، و اللّیلِ اِذا سجی، ما ودّعک ربّک و ما قلی. (ضحی/1-3) نازش را می خرید. عزیز بود برایِ خدا. به او می گفت آن قدر به تو عطا می کنیم که راضی بشوی؛ لسوف یُعطیک ربّک فترضی.(ضحی/5) از اخلاقش به وجد می آمد؛ اِنّک لعلی خلُقٍ عظیم. (قلم/4) به جانش قسم می خورد؛ لعمرک... (حجر/72) گاهی با رمزهایی با او حرف می زد. رمزهایی که هنوز هم فقط میانِ خدا و رسول مانده؛ الف، لام، میم. کاف. هاء، یا، عین، صاد. عین، سین، قاف... نگرانش می شد؛ لعلّک باخع نفسک اَلا یکونوا مؤمنین. (شعراء/3) غصه اش را می خورد؛ ما انزلنا علیکَ القرآن لتشقی. (طه/2) می گفت که هوایش را دارد؛ انّا کفیناکَ... (حجر/ 95) تعریفش را پیش مؤمنین می بُرد تا قدرش را بدانند؛ عزیزٌ علیه ما عنتُم حریصٌ علیکم. (توبه/ 128) گاهی فکر می کنم همه ی این ها خیلی هم غریب نیست وقتی محمّد(ص)، فقط رسولِ خدا نبود، حبیبِ خدا بود. همه ی این نازکشیدن ها و نازخریدن ها فقط از محبّی مثل خدا برای حبیبی مثل پیامبر برمی آید.[2]

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 21 / 10 / 1394

جز اندکی از پیشینیان و تنی چند از بزرگان معاصر که به اجمال در این باره سخنانی به میان آورده اند، هنوز اما کسی به تفصیل پرده از این راز سر به مهر برنگشوده که چرا حضرت رسالت پناه(ص)، سوره "یاسین" را "قلب قرآن" خوانده است؟!

نویسنده: شکوری

یاسین

پای ثابت سوالات قرآنی مسابقات مسجد محله و مدرسمان، همیشه این بود که قلب قرآن، چه سوره ای است؟ و چون از بس شنیده بودم، از پیش جواب را در آستین داشتم اما هیچ گاه نپرسیده بودند و هیچ وقت برایم سوال نشده بود که آخر چرا این سوره، «قلب قرآن» خوانده شده است؟ و چرا از میان همه سوره ها، یاسین؟ پیش خود می گفتم اگر معصوم اینگونه فرمایش کرده است لابد حکمتی دارد و عجبا که هیچ وقت، پی کشف حکمت این کلام حکیمانه نرفتم! تا امروز که این سوال به جِدّ برایم مطرح شد و بهانه ای خجسته دست داد تا بروم سراغ منابع تفسیری و رصد کنم آنچه را که ارباب تفاسیر  گفته اند. نتیجه مطالعه اما اندکی دور از انتظار بود. چرا که در نهایت شگفتی دریافتم که جز اندکی از پیشینیان و تنی چند از بزرگان معاصر، آنهم به اجمال، هنوز کسی به تفصیل پرده از این راز سر به مهر برنگشوده است؟! گویا این سوال برای اجلّه بزرگان این علم شریف، چندان مطرح نبوده و اکثرا تنها به نقل روایت نبوی بسنده کرده اند. اما بر خلاف گذشتگان، برخی معاصران درصدد کشف این حکمت ناگفته برآمده و دیدگاه هایی را به میان آورده اند که خواهد گذشت.

و اما پیش از پاسخ تفصیلی، نخست متن حدیث:

امین الاسلام، طبرسی، این روایت را نخست از حضرت ختمی مرتبت، نقل کرده که حضرتش فرمود: «لكل شی ء قلبا و قلب القرآن یس». (هر چیز، قلبی دارد و قلب قرآن، سوره یاسین است)
و آنگاه روایت را با تفصیل بیشتر، این بار  از زبان امام صادق(ع) چنین آورده است:

«انّ لکلّ شیئ قلباً و قلب القرآن یس فمن قرأ یس فی نهاره قبل ان یمسی کان فی نهاره من المحفوظین والمرزوقین حتی یمسی، و من قرأها فی لله قبل ان ینام و کل به الف ملک یحفظونه من کل شیطان رجیم و من کل آفة». (براى هر چیزى قلبى است و قلب قرآن سوره یس است پس هر كس در روز پیش از آنكه شام كند بخواند در روز آن از حفظ شدگان و روزى داده شدگان باشد تا شب كند و هر كس در شب بخواند پیش از آنكه بخوابد خدا بر او هزار فرشته مأمور كند تا او را از هر شیطانى پلیدى و از هر آفتى حفظ نماید. )[ مجمع البیان، ج 20، ص360]

كل العالم، قلبش می شود كل آدم. كل آدم می شود نفس خاتم. او می شود قلب عالم. سوره ی «یس»، سوره ی قلب عالم امكان است. این است كه این سوره، قلب قرآن است

تبیین وجوه تسمیه سوره یاسین به «قلب قرآن»

یک. دیدگاه غزالی

امام محمد غزالی از بزرگان اهل تسنن، بر این باور است که صحت ایمان در گرو اعتراف به معاد و روز رستاخیز است و چون در سوره یاسین، این اصل به بهترین وجه ممکن، تبیین شده است، لذا پیامبر(ص) این سوره را بدین نام خوانده است. این سخن را امام فخز رازی صاحب تفسیر کبیر مفاتیح الغیب، به نقل از غزالی،اینگونه آورده است: «و قال الغزالی فیه: إن ذلك لأن الإیمان صحته بالاعتراف بالحشر و الحشر مقرر فی هذه السورة بأبلغ وجه، فجعله قلب القرآن لذلك.» [مفاتیح الغیب، ج5، ص273.]

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 21 / 10 / 1394

بزم شیدایی کائنات است و ملائک هل هله کنان و پای کوبان، غرق در هیاهو و شادی. که منظومه هستی، مفتخر شده است به قدوم مبارک حضرت آفتاب. به مناسبت این ایام فرح بخش و فرخنده،  مجموعه ای از استشهادهای ظریف قرآنی را گرد آورده ایم که مشتمل است بر پاره ای نکات و لطایف حکمی. امید که در این روزهای عزیز، جانمان به نور هدایت قرآن، بیش از پیش، منور گردد.

گردآوری و تنظیم: شکوری

لطیفه های قرآنی

یک. داستان مردی که اغلاط قرآن را اصلاح کرد!

شهید مطهری در کتاب "آشنایی با قرآن" می گوید: مردی خط خوبی داشت، یک آقایی می خواست او یک نسخه از قرآنی را با خط خوش خودش برایش بنویسد (قدیم که چاپ نبود، استنساخ می کردند) گفت: تو خیلی خط خوبی داری، بنویس. او هم آمد یک قرآنی برای او نوشت و با کاغذ اعلا و خط کشی عالی و خط خوب تحویل داد. آن شخص گفت: این "قرآن" بی غلط بی غلط است؟ گفت: بلی، ولی دو سه جا بود که من خودم به نظرم آمد که باید اصلاح شود، دیدم آن جور درست نیست.

در یک جا دیدم نوشته: «شغلتنا اموالنا و اهلونا؛ اموال ما و کسانمان ما را از همراهی با شما مشغول داشت» (فتح/ 11). در "قرآن" که غلط نمی تواند وجود داشته باشد، نوشتم: «شدرسنا اموالنا و اهلونا». یک جای دیگر دیدم که نوشته است: «و خر موسی صعقا؛ "موسی" بیهوش افتاد» (اعراف/ 143)، من دیدم "موسی" که خر نداشته، آن "عیسی" بوده که خر داشته است، آن را «خر عیسی صعقا» کردم.

یک جای دیگر هم دست بردم، دیدم غلط است و درستش را نوشتم. دیدم نوشته است: «ساریکم دار الفاسقین؛ و بزودی جایگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد» (اعراف/ 145)، (ساریکم را ساریکم خوانده) من خودم اهل "ساری" هستم، "ساری" دارالمومنین است، نوشتم: «ساریکم دار المومنین».(1)

دو. سه تا حمد و سوره داریم!

نقل کرده اند که: مرحوم حاج محمد کلباسی بسیار محتاط بود و احیاناً اگر کسی برای ادای شهادت به نزد ایشان می آمد مسأله ای از او سؤال میکرد اگر جواب صحیح می داد شهادت او را می پذیرفت.
روزی شیخ شیپور - یکی از دلقک های ناصر الدین شاه - را برای ادای شهادتی خدمت ایشان آوردند. 
ایشان فرمودند: حمد و سوره خود را بخوان. شیخ شیپور می گوید: کدام حمد و سوره را؟ می فرماید: ما که جز یک حمد و سوره نداریم. می گوید: چرا! ما سه حمد و سوره داریم یک حمد و سوره ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواند که نه شما می توانید بخوانید، نه من. یک حمد و سوره ای که شما می خوانید و من نمی توانم بخوانم یک حمد و سوره ای هم که من می خوانم و شما نمی توانید بخوانید. ایشان از سخن آن دلقک خوشش آمده و شهادت او را قبول کردند. (2)

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 29 / 9 / 1394

چرا با علم به گناه، گناه می کنیم؟

چرا با اینکه می دانیم گناه، پلید و پلشت است باز دامنمان را به رجس گناه، آلوده می کنیم؟ گیر کار کجاست؟


ایمان

شاعر شکّرین دهان شیراز، حافظ -علیه الرحمه- غزلی دارد که مطلع آن این گونه آغاز می شود:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

دو بیت آغازین این غزل ناب، بیشتر در ذهن و زبان مردم این دیار مانده اما کمتر کسی ابیات بعد را شنیده یا به خاطر سپرده است در حالیکه جناب حافظ، در بیت سوم، خود از این مشکل، رمزگشایی کرده و گفته است:
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

از نگاه حافظ، مشکل واعظان غیرمتّعظ و عالمان بی عمل را باید در فقدان "باور" یا به به اصطلاح قرآنی کلمه، "ایمان" رصد کرد.
غایت این مقال، البته، شرح غزل خواجه نیست بلکه سخن حافظ، بهانه و دستمایه ایست برای یافتن پاسخ بدین سوال بنیادین که چرا با وجود علم به گناه و عواقب وخیم دنیوی و اخروی آن، باز دامان وجودمان را به رجس گناه می آلاییم؟ چرا با اینکه می دانیم دروغ، کلید همه زشتی هاست، نگاه حرام، تیر زهرآلود شیطان است، غیبت بدتر از زناست و الخ، باز پای گناه که به میان می آید، نفس سرکش، عنان اختیار از کف عقل راه گشا می ستاند؟ و به کژراه و بیراهه می کشاند؟

تا زمانیکه مس علم، در کوره قلب، گداخته نشود، به زر ناب باور بدل نمی شود. علم تقویت شده و تبدیل شده به عقیده هست که مورث عمل و تقواست

علم آمیخته به تردید را نمی گویم بلکه سخن در علم برآمده از استدلال و برهان است که چرا در وادی عمل، کمیتش لنگ است؟
بساط علم، پهن است اما دریغ از یک مشتری نقد در بازار عمل! به راستی، گیر کار کجاست؟
جواب البته همان است که جناب حافظ گفت: "باور" به وجود "داور".
زنجیره علم تا عمل یک حلقه میانی دارد که امروز در جامعه ما، مفقود است. این حلقه مفقوده، چیزی نیست جز ایمان به آنچه علم بدان گواهی می دهد.
دست کم دو آیه در قرآن هست که نشان می دهد علم به تنهایی کافی نیست بلکه ممکن است آدمی، حتی با وجود یقین و عرفان، باز حقایق را انکار کند. چنانکه می فرماید:
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُون» (نحل/83)[ آنها نعمت خدا را مى‌شناسند؛ سپس آن را انكار مى كنند؛ و اكثرشان كافرند]
یا «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدین »(نمل/14)[ و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن یقین داشتند! پس بنگر سرانجام تبهكاران (و مفسدان) چگونه بود!]
از این آیات به خوبی پیداست که علم، ماهیتا متفاوت است از ایمان. علم اگر چه چراغ راه است اما رفتارساز نیست.
تا زمانیکه مس علم، در کوره قلب، گداخته نشود، به زر ناب باور بدل نمی شود. علم تقویت شده و تبدیل شده به عقیده هست که مورث عمل و تقواست.
به تعبیر سعدی-علیه الرحمه- اینگونه علم و معرفت ها اگر چه مایه زینت جان آدمی است اما ثمره عملی ندارد:
باغ تفرج است و بس، میوه نمی دهد به کس...
سر مطلب این است که علم در مراتب ذهن آدمی، خانه دارد و جای ایمان قلب است. چنانکه قرآن درباره عمار یاسر فرمود : « إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان ...»(نحل/106)
اما دل نکردن از شهوات، عدم گذار از امیال نفسانی، منیت ها و انانیت ها نمی‌گذارد در قلب و جان، علم و معرفت بشود زلال ایمان و آبیاری کند مزرعه عمل را.

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
برچسب‌ها: دانستنیها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 29 / 9 / 1394

آیاتی که جبرئیل برای پیامبر(ص) نیاورد!

آیا می دانید پیامبر(ص) بعضی از آیات قرآن را بدون واسطه جبرئیل و مستقیما از خود خداوند دریافت کرده است؟


وحی

در باب پدیده وحی و نزول قرآن سوالی مطرح است و آن اینکه آیا همه آیات قرآن را جبرائیل امین برای پیامبر خدا(ص) آورده است یا اینکه بخشی از آن را این فرشته مقرب الهی، و بخشی دیگر را پیامبر اکرم(ص) خود به طور مستقیم از حضرت وحی آفرین، دریافت کرده است؟
کثیری از محققان علوم قرآنی، دیدگاه دوم را پذیرفته اند و ما در این نوشتار برآنیم تا ضمن تبیین کیفیت وحی مستقیم، سور و آیاتی را که ملک وحی در نزول آن وساطتی نداشته است، به دست دهیم.

اندر چیستی وحی

وحی نوعی شعور مرموز از جنس علم حضوری و شهودی است و چون علم شهودی، امری شخصی و غیرقابل انتقال به غیر است لذا حقیقت وحی جز بر مخاطب مستقیم و حامل آن، بر احدی مکشوف نیست. 
این شعور مرموز، تنها منحصر به هدایت فطری و تشریعی انسانها نیست بلكه مشتمل بر هدایت تكوینی و طبیعی موجودات بی جان همچون جمادات و نباتات و هدایت غریزی موجودات جاندار مانند حیوانات نیز است. بنابراین باید گفت وحی دارای مراتب دانی و عالی است. وحی در مرتبه فرودست، به شکل هدایت غریزی و تکوینی در حیوانات، جمادات و نباتات بروز و ظهور می کند و در مرتب فرادست به شکل هدایت تشریعی بر انسانها.

گونه های وحی تشریعی قرآن

قرآن کریم، در آیتی، شیوه های گوناگون ایحای خداوند به پیامبران را سه گونه برمی شمرد: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ. (شوری/ 51) به گزارش این آیه، یک نوع از ایحای الهی به پیامبران، وحی بدون واسطه است (وحیا) که مخاطب، کلام را مستقیم از خداوند دریافت می کند. از برخی آیات چنین برمی آید که رسول خدا تمام قرآن را مستقیم از خدای متعال اخذ کرده است: إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ. (نمل/ 6) این نوع وحی دریافت فیض از ذات باری است که برای انسان در عروج معنوی و پشت سر نهادن وسایط پیش می آید و جان، تجلیگاه نور بی واسطه حق است: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا. در همین نوع ارتباط است که سراسر وجود و حالات او متأثر می گردد، که امام معصوم علیه السّلام فرمود: ذاک اذا تجلی الله له(1)؛ یعنی؛ این زمانی است که خداوند بی واسطه بر پیامبر(ص) تجلی می کرد.  نوع دوم ایحا از طریق واسطه و از پس حجاب است، مانند ایجاد صدا در فضا یا درخت. در اینجا متکلم واقعی خداست و درخت مظهر کلام اوست. نوع سوم ایحا از طریق فرشته پیک وحی است که او هم واسطه است، لیکن به عنوان حامل پیام خدا: فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ.( بقره/ 97) البته روشن است که جمع میان این اقسام برای یک انسان مقدور است، چرا که این تفاوتها مربوط به حالات معنوی گیرنده وحی و پیوند او با مبدأ فیض است و نه فرستنده آن. (2)

از تعبیر «كذلك» استفاده مى شود كه هر سه قسم وحى كه در آیه ى قبل بیان شده در مورد پیامبر اسلام (ص) تحقق یافته است؛ یعنى وحى مستقیم و وحى از پشت پرده و وحى از طریق فرشته

دشوارترین نوع وحی

دشوارترین نوع وحی، وحی مستقیم بوده است؛ یعنی هنگامی که پیامبر می خواهد با همه وجود خویش بی هیچ واسطه ای با مبدأ هستی ارتباط برقرار کند. این امر گرچه واقعیتش در وهم ما نمی گنجد، امّا تصوّر و تصدیق گرانبار بودن آن بعد از بیان قرآن کریم و روایات فراوان از شیعه و سنی، نمی تواند مسأله مشکلی باشد. عظمت «وحی مستقیم» آن گاه معلوم می گردد که بدانیم، پیامبر اکرم دارای روحی نیرومند و فوق العاده بوده است و اساسا چون عاشقی را قابلیّت لازم است، هر کسی نمی توانسته است خود را در شعاع وحی قرار دهد و در حیطه این امر عظیم واقع شود. اما سنگینی وحی چنان است که پیامبر نیز به سختی آن را برمی تابد.(3)
پیامبر (ص)هنگام نزول وحی مستقیم، بر خود احساس سنگینی می کرد،و ازشدت سنگینی که بر او وارد می شد بدنش داغ می شد، و از پیشانی مبارکش عرق سرازیر می گشت.اگر بر شتری یا اسبی سوار بود، کمر حیوان خم می شد و به نزدیک زمین می رسید. علی (ع) می فرماید:«موقعی که سوره مائده بر پیامبر نازل شد،ایشان بر استری به نام شهباء»سوار بودند.وحی بر ایشان سنگینی کرد،به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد.دیدم که نزدیک بود ناف او به زمین برسد،در آن حال پیامبر از خود رفت و ست خود را بر سر یکی از صحابه نهاد...» 
عباده بن صامت می گوید:«هنگام نزول وحی گونه های پیامبر (ص) در هم می کشید و رنگ او تغییر می کرد.در آن حال سر خود را فرو می افکند و صحابه نیزچنین می کردند
گاه می شد که زانوی پیامبر بر زانوی کسی بود، در آن حال وحی نازل می شد، آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت. ما نمی دانیم چرا پیامبر(ص) و آله دچار این حالت می شد، چون از حقیقت وحی آگاه نیستیم.(4)

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
برچسب‌ها: دانستنیها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی