نگران بود و مضطرب، رفتارهای فرزندش او را نگران کرده بود آن قدر که حالا رو به روی مشاور خانواده نشسته بود. او از جوانی سخن می گفت که منزوی است، پرخاشگری می کند و خودش را از همه مهم تر می داند، دائم نگران طرد شدن است، از تجربه کردن هراس دارد و به سختی به دیگران اعتماد می کند…وقتی صحبت های مشاور را شنید باورش کمی برایش سخت بود، سخت بود که بپذیرد خودش هم در ایجاد این مشکل سهم داشته است. سهمی که در روزهای کودکی ناخواسته ادا کرده است. آن روزها که به سبب مشغله های کاری کودکش را از آغوش مادر محروم و خانه عمه و دایی و یا مهدکودک را به عنوان جایگزین به او معرفی کرده بود…