تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24902
بازدید دیروز : 136836
بازدید هفته : 24902
بازدید ماه : 347183
بازدید کل : 10738938
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 22 / 2 / 1395

نظری بر علمدار عشق از لابه‌لای القابی درخشان

قمر بنی هاشم حضرت عباس ابوالفضل

قلم آزاده که ارزنده ترین میراث بشریت است با تمام عظمتش، از وصف شخصیت الهى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام عاجز است. براى شناخت این اسوه تقوى، جهان بشریت باید كنگره هاى عباس شناسى برگزار كند. چه، به عقیده شیعه و متفكرین اسلامى و فرزانگان آزاده، پس از رسول اكرم صلى الله علیه و آله و حضرات معصومین علیهم السلام او یكى از عالمترین، فقیه ترین ، فرزانه ترین ، شجاعترین ، و سخاوتمندترین افرادى است كه تاریخ اسلام ، بلكه تاریخ جهان ، به خود دیده است . در این نوشتار مختصر، از لابلای القاب و کنیه های آن حضرت، نگاهی هر چند کوتاه بر این شخصیت آسمانى می اندازیم.

 

عباس، همچو کوه

در روز ولادت ابوالفضل العباس علیه السلام، مادر بزرگوارش حضرت ام البنین سلام الله علیه قنداقه او را به دست امیرالمۆمنین على علیه السلام داد تا بر وى نامى بگذارد. حضرت زبان مبارك را به دیده و گوش و دهان او گردانید تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود. سپس طبق سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله، در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت.

امیرالمۆمنین علیه السلام به ام البنین علیهاالسلام فرمود: چه اسمى بر این طفل گذارده اید؟

عرض كرد: من در هیچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام، هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید.

فرمود: من او را به اسم عمویم، عباس، نامیدم. پس دستهاى او را بوسیده و اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دستها در «یوم الطفّ» در كنار شریعه فرات در راه یارى دین خدا قطع خواهد شد.

چنانكه دیدیم نام نامى آن جناب را، حضرت ولى الله امیرالمونین على بن ابى طالب علیه السلام، عباس گذارد. عباس، صیغه مبالغه از ماده عبس است كه به معنى در هم شدن و گرفتگى صورت مى باشد. آن جناب چون به مفاد «اشداء على الكفار»(فتح/29) بر دشمنان حق عبوس و در جنگ مهیب بوده، یا آنكه بر اثر صولت و شجاعت و غیرتى كه آن حضرت در قبال دشمن به هنگام قتال با قوم داشت، از خوف و بیم وى در وجود كریهه و خبیثه آن قوم كافر كراهت و عبوست ظاهر مى شده است، لذا عباس نام گرفت.( خصائص العباسیه : صفحه 118.)

منتخب طریحى و دیگر كتب، در وصف آن حضرت آورده اند: كالجبل العظیم و قلبه كالطود الجسیم لانه كان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كان جسورا على الطعین و الضرب فى میدان الكافر و الحروب.( منتخب طریحى : 312)

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 22 / 2 / 1395

مقامی عظیم در سایه‌‌ی اطاعت حق

حضرت عباس

در بین صفات و كمالاتی كه یك انسان می تواند پیدا نماید ظاهرا عبودیت و بندگی خدا از همه بالا تر باشد حتی از رسالت و امامت و امثال آن. فلذا ما در نماز، قبل از شهادت به رسالت، شهادت به عبودیت پیامبر صلی الله علیه واله می دهیم و می گوییم: « أشهد أن محمدا عبده و رسوله » گویی پیامبر صلی الله علیه واله قبل از این كه رسول باشد عبد است و اساسا این عبودیت او بوده است كه وی را به مقام رسالت رسانده چنانچه همین مقام عبودیت و بندگی بوده است كه او را به معراج و آسمان برده چرا كه خداوند در همین رابطه می فرماید:

« سبحان الذی أسری بعبده لیلا ... » (1) .

پاك و منزه است آن خدایی كه بنده خود را در شب به سمت مسجد الحرام سیر داد!

و عبودیت و بندگی نیست چیزی جز اطاعت محض از مولی و ربّ به همین خاطر ما در زیارتنامه مأثور حضرت عباس علیه السلام اولین چیزی را كه نسبت به آن حضرت بیان می كنیم عبودیت است كه تفسیر آن همان اطاعت از خدا و رسول و امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم می باشد .

« السلام علیك أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمومنین و الحسن و الحسین » (2) .

فلذا امام خمینی رضوان الله علیه در مورد مقام عبودیت می فرمایند:

« كدام شخصیت مى‏تواند ادعا كند كه عبد اللَّه است و از همه عبودیتها بریده است، جز انبیاى عظام و اولیاى معظم ... » (3) .

حال اگر فقط انبیاء عظام و اولیای معظم می توانند ادعای عبودیت نمایند چگونه خواهد بود حال و مقام كسی كه همان انبیا و اولیای معظم برای او مقام عبودیت و بندگی را ادعا كنند ؟!

حضرت عباس علیه السلام كسی است كه ائمه معصوم ما صلوات الله علیهم این مقام را برای او ذكر نموده اند!

گفتیم كه تفسیر عبودیت همان اطاعت محض از اوامر و دستورات است و دیدیم كه این معنی در زیارتنامه اباالفضل علیه السلام نیز مورد اشاره واقع شد چرا كه بعد از این كه فرمود: عبد صالح، فرمود: مطیع خدا و رسول ! در اینجا قصد داریم كمی در این رابطه بنگاریم.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 22 / 2 / 1395






بلندای نگاه عباس علیه السلام 



آغوشش را که گشود، میهمان لبخندهای صمیمی حضرت
امیر علیه السلام شد و میزبان بی قراری و بی تابی زلالش.


آغوشش را که گشود، آشوب در چشم هایش موج می زد 
و شوق و التهاب، از بی قراری اش سر به اوج.


نگاهش لبریز از عطش بود و دست هایش سرشار از شکفتن. 
فرات از سرانگشتان زلالش جاری بود و آفتاب، از افق نگاهش پیدا.


اولین تمنای او حسین علیه السلام بود، تا آخرین
آغوشش را در اولین تمنای خویش رها کند.

گهواره اش، دست های ترک خورده حضرت امیر علیه السلام 
بود و آرام بخش بی تابی اش، مهربانی مالامال حسین علیه السلام .


هم بازی اش، عشق بود و عطوفت و هم کلامش، آب بود و آب؛ 
آبی که چند سال بعد، خود را در دست های عباس شعله ور خواهد یافت.

آبی که سرشار از تصویر کودکان لب تشنه
می شود و لبریز از تشنه کامی مشک سقا.

و عباس علیه السلام ، همچنان لبخند می زد و به دست های 
خویش می نگریست؛ به دست هایی که هیچ زمانی از کار نمی افتند، 
به دست هایی که باید گره گشایی کنند. و عباس همچنان لبخند می زد.


کمی که بزرگ تر شد، فهمید که عطش، اتفاقی است
که یک روز در چشم های بارانی اش می افتد.


بزرگ می شد و بزرگ تر؛ بزرگ تر از تمامی نام ها و نشان ها
در سایه های زخم های حضرت امیر علیه السلام و همراه
غربت برادرش امام حسن علیه السلام .

هنوز زمان مانده بود تا دست در آغوش وداع کند
و دست های عطوفت پرور خویش را در نسیم فرات رها سازد.


هنوز زمان مانده بود تا نبض دستانش، به آسمان آغشته شود.
قلبش لبریز بود از عشق و جرأت، ایمان و حرارت
تپش و شجاعت، محبت و عطوفت؛ 

قلبی که در آن، هیچ هراسی به خویش
جرأت نزدیک شدن به آن را نداد.

و اینک، عباس علیه السلام بزرگ شده است؛
بزرگ تر از آن چه که تصورها به خاطر بیاورند
و تصویرها به صفحه نشان دهند؛

بزرگ تر از آن چه که بزرگ ترها شنیداند و دیده اند؛
بزرگ تر از آن چه که تاریخ، قادر به تماشایش باشد.


و قامت عباس علیه السلام سایه سار تنهایی حسین علیه السلام شد.
روزها به استقبال آغوش حسین علیه السلام می رفت 
و شب ها به خویشتن نمی اندیشید.

سر به زیر می انداخت و لبخندهای 
برادر را از زمین می چید.

وقتی می گریست، فرشته ها زیر باران اشک هایش شستشو 
می کردند.
و وقتی نمی گریست، هوا ابری بود؛

که عباس علیه السلام ، در بی تابی نگاه برادر بزرگ شده بود
و در کنار سکوت شب های نخلستان، بالغ.

عباس علیه السلام بزرگ شد، تا سرها به کوچکی رفتار خود پی ببرند 
و سرفرازی را از بلندای نگاه عباس علیه السلام بیاموزند.


عباس علیه السلام ، ترنمی تازه و شکفتنی بی انداز شد
که تمام اعتراف ها آن را به زبان آوردند.


عباس علیه السلام ابوالفضل شده بود، عباس علیه السلام
سقا شده بود و حسین علیه السلام می دانست که دست های 
عباس علیه السلام کار سازنند و گره گشا؛

دست های عباس علیه السلام مهربانند و مهر گستر.
حسین علیه السلام می دانست که عباس علیه السلام 
توان تماشای تشنگی کودکان را ندارد.


حسین علیه السلام می دانست که کربلا، تابلویی است
که با دست های عباس علیه السلام کشیده می شود.


حسین علیه السلام می دانست که کربلا، جاده ای است 
که با دست های عباس علیه السلام بریده می شود 

حسین علیه السلام می دانست که جز خیانت و خنجر، هیچ کس
و هیچ چیز را توان ایستادگی در مقابل شکوه فزاینده
و مواج عباس علیه السلام نیست.

حسین علیه السلام می دانست که عباس علیه السلام تازه ترین تبسم 
تاریخ است و سرشارترین شکفتن به یاد ماندنی.

حسین علیه السلام می دانست و عباس در خود نمی گنجید
حسین می دانست و عباس آغوشش را می گشود؛


آغوشی که بی قراری و بی تابی در آن موج می زد و شوق 
و التهاب سر به اوج. آغوشش را گشود و در عطشی سیری ناپذیر
خیمه زد تا فرات از سرانگشتان زلالش بنوشد و بنوشاند.


محمّد کامرانی اقدام



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 21 / 2 / 1395

بزرگ طلایه‌دار عزّت و شرافت

امام حسین

مـیـل به عزت و انزجار از ذلّت از امور فطرى است كه خداوند بر اساس حكمت بالغه خود در نـهـاد افـراد بـشـر بـه ودیعت نهاده است تا انسان از كارهاى ذلّت آور دورى جوید و از فرومایگى بپرهیزد. عـزّت حالتى است كه نمى گذارد انسان شكست بخورد و مغلوب واقع شود و ذلّت مخالف آن اسـت، یـعـنـى نـبـود حـالت شرافت و عزت در آدمى، به طورى كه انسان به سادگى پذیراى شكست شده، مغلوب دیگران مى شود.(1) خـلقـت خـدایى ما و تربیت مكتبى ما به گونه اى است كه ذلّت زدایـى و تـنفّر از ذلّت پذیرى در فرهنگ شیعه به صورت شعار حیاتى و همگانى درآمـده است و شیعیان با الهام از این اصل تربیتى، همواره عزّتمدارانه زندگى مى كنند.

 

یک اصل تربیتی متعالی

اساسا هر مكتب تربیتی برای تربیت انسان‌ها، اصول و راه و رسمی را پیشنهاد می‌ نماید و در مكتب سالار شهیدان، حضرت حسین بن علی علیهماالسلام، اساس تربیت انسان‌ها «عزت ‌مداری» و زندگی همراه با عزت و شرافت انسانی است. انسانی ‌كه در این مكتب پرورش می ‌یابد، فلسفه مرگ و زندگی را به خوبی دریافته و در هر شرایطی بر حفظ عزت پافشاری نموده و هرگز حاضر نمی ‌شود حیات با ذلت و خواری را بر مرگ با عزت و شرافت ترجیح دهد.

استاد شهید مطهری می‌گوید: «هیچ یك از ائمه درباره سلامت نفس به اندازه حسین بن علی علیهماالسلام سخن نگفته است»(2) زیرا امام حسین علیه السلام مظهر عزت است، مرگ شرافت‌ مندانه را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد و فریاد برآورد: «هیهات منا الذلة». او در مقابل‌ خواست یزید ایستادگی كرد و نهضت بزرگی را به انجام رساند؛ گر چه مرگ سرخ را به جان خرید.

شهید مطهری وقتی از شعارهای امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بحث می‌ كند می ‌گوید:

«یكی از اشعاری كه اباعبدالله علیه السلام در روز عاشورا می‌خواند و آن را شعار خویش قرار داده بود این شعر بود: «الموت اولی من ركوب العار و العار اولی من دخول النار ؛ مرگ در نزد من از ننگ، ذلت و پستی، بهتر، عزیزتر و محبوب‌تر است». اسم این اشعار را باید شعار آزادی و عزت و شعار شرافت گذاشت، یعنی برای یك مسلمان واقعی مرگ همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ رفتن»(3):   

مرا عار آید از این زندگی                             كه سالار باشم كنم بندگی

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 21 / 2 / 1395

شکوهی ستودنی در بیان رسول وحی

حضرت محمد

یكى از زیباترین و برجسته ترین نكات زندگى سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام, توجه شدید و علاقه بى نظیر پیامبر عظیم الشأن اسلام صلى اللّه علیه و آله بـه ایشان و برادر بزرگوارش امام حسن علیه السلام است. این نكته آن چنان آشكار و نمایان بود كه صفحات زیـادى از كـتـب تـاریـخ و حدیث را به خود اختصاص داده است .

در ایـن نـوشـتـار بـر آنیم تا گذرى هر چند كوتاه بر فضائل والای آن بزرگ انسان الهى از بیان ملکوتی پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله بیندازیم. ما در این مبحث، به بیان اعترافات آن گروه از اشخاص مى پردازیم كه نه تنها از پیروان مكتب على و آل على علیهم السلام نبوده اند، بلكه از جهاتى رویاروى آن مكتب قرار گرفته، چهره مخالف با آن داشته اند.

 

من از حسینم

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله، حسن و حسین علیهما السّلام  را بسیار دوست مى داشت، و نسبت به آنها فوق العاده اظهار علاقه و عطوفت مى كرد. از جمله احادیثى كه از این دوستى و علاقه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله حكایت مى كند. حدیث «یعلى بن مره» (1) است كه در خدمت پیغمبرصلى اللّه علیه و آله به مجلس میهمانى كه به آن دعوت شده بودند مى رفتند ناگاه به حسین علیه السّلام برخورد كردند كه در كوچه بازى مى كرد. پیغمبر صلى اللّه علیه و آله جلو همراهان رفت، و دستهاى خود را گشود (بغل باز كرد)، كودك از این سوى به آن سوى مى گریخت، و پیغمبرصلى اللّه علیه و آله او را مى خندانید تا وى را گرفت، پس یك دستش را زیر چانه حسین علیه السّلام و دست دیگرش را پشت سر او گذارد، و او را بوسید و فرمود:

«حُسَیْنُ مِنّى وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَیْناً، حُسَینٌ سِبْطُ مِنَ الاَسْباط»؛

حسین از من است، و من از حسینم، خدا دوست دارد كسی را كه حسین را دوست داشته باشد. حسین سبطی از اسباط است.

و نیز همین حدیث را بخارى، ترمذى، ابن ماجه و حاكم به لفظ دیگری روایت كرده اند .(2)

وقتى این اخبار را مطالعه مى كنیم، و از شدّت علاقه و دوستى پیامبرصلى اللّه علیه و آله به امام حسین علیه السّلام آگاه مى شویم، نباید فراموش كنیم كه گوینده این كلمات و الفا1 پیغمبر خدا است، و او كسى است كه در دوره زندگانى با گزاف گوئى و سخنان دور از حقیقت و مدح بیجا مبارزه داشت; سخنان و كارهایش براى بشر حجت و قانون و شریعت بوده و آنچه فرموده ترجمان حقیقت است.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 21 / 2 / 1395


حساسات ظاهری، احساسات باطنی
امام حسین

 


در سوم شعبان، شادی و سرور به سراغ خاندان رسالت علیهم السلام آمد، زیرا امام حسین علیه السلام پا به دنیا گذارد. با این حال نقل شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در این روز گریست. این حالت، برای محبان خاندان رسالت علیهم السلام درس آموز است و تنظیم حالات روانی را به آنها می‌آموزد. در اینجا می‌خواهیم قدری درباره علت این گریه بیندیشیم.

 

غمی بزرگ در یک روز شاد

نوزاد حتی اگر گریان باشد وقتی برای اولین بار در دستان والدین و خویشان خود قرار می‌گیرد برق شادی را در دلشان می‌جهاند و لبخند شعف را بر لبانشان می‌شکفد. همین اتفاق برای پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله رخ داد آنگاه که میوه دل خود، حسین بن علی علیهماالسلام را برای اولین بار در دست گرفت. در سیره رسول خدا صلی الله علیه وآله، تارک الدنیا بودن روا نیست. دیدار نوه نورسیده، او را خشنود و شادمان کرده ‌است اما قضیه به این سادگی‌ها هم نیست.

‌نقل شده است که در گوش راست اذان و در گوش چپ ایشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشته و گریستند، زیرا که گروه سمتکار او را خواهند کشت. مشروح این نقل را می‌توانید از اینجا بخوانید.

در نگاه اولیه این کار ممکن است قدری عجیب و باورنکردنی و حتی تناقض آمیز به نظر آید. سوالی که اینجا مطرح می‌شود آن است که چرا این رفتار پیامبر صلی الله علیه وآله در نظر ما عجیب است؟ چگونه می‌توان در کنار شادی غمگین هم بود؟

در حقیقت پاسخ این سوال را باید از راه عملی جستجو کرد یعنی با عمل به دین و دوستی اولیای خدا می‌توانیم این حالات را درک کنیم؛ اما برای شرح نظری آن، فراموش نباید کرد که اساسا هرگونه مقایسه خود با پیامبر و اهل بیت علیهم السلام اشتباه است. دردها و لذت های این خاندان هرگز سطحی و تک بعدی نیست. ما هم هرچه در راه پیروی سبک زندگی این خاندان موفق تر باشیم، حالات اینچنینی بیشتری نصیبمان می‌شود. هرچه وسیع‌نگر تر باشیم شادی ها و غم هایمان هم عمیق تر و پایدارتر می‌شود.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 21 / 2 / 1395





نگاهى به شخصیت و عملکرد حضرت عباس( علیه السلام )

اشاره: 

زندگانى حکمت آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم (ع) وفرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالى وآموزنده در راستاى الگوگیرى از شخصیت کامل و بارز آنان بودع ونیز درس هاى تربیتى آنان نسبت به فرزندان خویش ، در تمامى زمینه هاى اخلاقى و رفتاری،سرمشق کاملى براى تشنگان زلال معرفت وپناهگاه استوارى براى دهستداران فرهنگ متعالى اهل بیت عصمت (ع) وبه ویژه لراى نسل جوان ، خواهد بود. 

از آن جا که زندگانى پرخیر و برکت اهل بیت (ع)دربردارندۀ دو اصل استوار « حماسه و عرفان»است،پرداختن به بعد حماسى زندگانى آنان وفرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامى قرار داشته اند، براى عامه مردم و به ویژه جوانان جذّاب وگام مؤثرى در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.همچنین غبار برخى شبهات عامیانه را لز چهره مخاطبان مبلغان دینی،در راستاى معرفى و تیلیغ اهداف وانگیزه هاى اهل بیت (ع) خواهد سترد. 

شبهاتى از قبیل این که چرا مبلغان بیشتر به جنبه هاى عاطفى وخصوصاً به مظلومیت اهل بیت پیامبر (ع) مى پردازند؟ اگرچه پاسخ به این پرسش ساده ، براى مبلغان بسیار روشن و بدیهى است، اما باید به خاطر داشت که مبلّغ مى بایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان ومخاطبان خود، براى تأثیرى گذارى بیشترى درآنان ،پاسخگو و برآورنده نیازهاى روحى آنان ،بااطلاع رسانى بیشتد درابعاد حماسى آن بزرگ مردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد. 



بااین پیش درآمد ، میتوان باتبیین جنبه هاى حماسى شخصیت پور بى هماورد حیدر(ع) درزوایایى از زندگانى آن حضرت که کمتر بیان شده است،گام مؤثرى برداشت. این نوشتار سهى دارد، بابررسى زندگانى حضرت عباس(ع) پیش از رویدادروز دهم محرم سال ۶۱هجری،به ابعاد حماسى شخصیت او با نگاهى به فعالیت هاى دوران نوجوانى وشرکت وى در جنگ ها، چهرۀ روشن ترى از آن حضرت به تصویر کشد. 








ولادت و نام گذاری

داستان شجاعت وصلابت عباس (ع) مدت ها پیش از ولادت او،از آن روزى آغاز شدکه امیرالمؤمنین (ع) از برادرش عقیل خواست تا براى او زنى برگزیند که ثمرۀ ازدواجشان،فرزندانى شجاع و برومند در دفاع ازدین وکیان ولایت باشد.۱

او نیز «فاطمه»دختر «حزام بن خالدبن ربیعه» رابراى همسدى مولاى خویش انتخاب کرد که بعدها«ام البنین »خوانده شد. این پیوند، درسحرگاه جمعه چهارمین روز شعبان سال ۲۶ هجرى ، به بار نشست.۲ 

نخستین آرایه هاى شجاعت، درهمان روز ، زینت بخش غزل زندگانى عباس (ع) گردید؛ آن لحظه اى که على (ع) اورا «عباس» نامید. نامش به خوبى بیانگر خلق وخوى حیدرى بود. علی(ع) طبق سنت پیامبر (ص) درگوش او اذان و اقانه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت. 

ام البنین (علیها السلام) ازاین حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبى در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینه اى دیگر برکتاب شجاعت وشهامت عباس(ع) افزوده شد.

امیرالمؤمنین (ع) حاضران رالز حقیقتى دردناک ، اما افتخار آمیز ،که درسرنوشت نوزاد مى دید،آگاه نمود که چگونه این بازوان ،درراه مددرسانى به امام حسین (ع) از بدن جدا مى گرددو افزود: 

اى ام البنین !نور دیدهاا نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار درعوض آن دو دست بریده، دوبال به او ارزانى میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛آنسان که پیشتر این لطف به جعفربن ابى طالب شده است.۳


کودکى ونوجوانی

تاریخ گویاى آن است که امسر المؤمنین (ع) همّ فراوانى مبنى بر تربیت فرزندان خود مبذول ممى داشتند و عباس(ع) راافزون بر تربیت در جنبه هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نیز مورد تربیت و پرورش قرار مى دادند. تیزبینى امیرالمؤنین(ع) در پرورش عباس(ع) ،از او چنین قهرمان نامآورى در جنگ هاى مختلف ساخته بود. تاآنجا گخ شجاعت و شهامت او، نام على (ع) را در کربلا زنده کرد. 

روایت شده است که امیرالمؤنین (ع) روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه ،مرد عربى درآستانه درب مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقى راکه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجدآورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی(ع) را بوسید، وگفت: مولاى من! براى شما هدیه اى آورده ام و صندوقچه را پیش روى امام نهاد . 

امام درِصندوقچه را باز کرد. شمشیرى آب دیده در آن بود. درهمین لحظه، عباس (ع) که نوجوانى نورسیده بود،وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه اى ایستاده و به شمشیرى که در دست پدر بود، خیره ماند.

امیرالمؤنین (ع) متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: جلوتر بیا. عباس (ع) پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود،شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. 

سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند؛ یا امیرالمؤنین! براى چه میگریید؟ 

امام پاسخ فرمود: گویا مى بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى کند تا این که دو دستش قطع مى گردد۴... واین گونه نخستین بارقه هاى شجاعت و جنگاورى درعباس (ع) به بار نشست. 



شرکت در جنگ ها ، نمونه هاى بارزى از شجاعت 

۱ـ آب رسانى درصفین 

ترسى از صاحب آن تجهیزات میندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تا هر گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على (ع) در خاطرشان زنده شود.

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاویه به صفین ، وى به منظور شکست دادند. امیرالمؤمنین (ع)، عده زیادى را مأمورنگهبانى از آب راه فرات نموده و«ابالاعور اسلمى » را بدان گمارد. 

سپاهان خسته و تشنه امیرالمؤمنین (ع) وقتى به روى خود بسته مى بینند. تشنگى بیش از حد سپاه ، امیرالمؤمنین (ع) را بر آن مى دارد تا عده اى را به فرماندهى «صصعه بن صوحان» و « شبث بن ربعی»، براى آوردن آب اعزام نماید. 

آنان به همراه تعدادى از سپاهیان، به فرات حمله کرده وآب مى آورند.۵ که در این یورش امام حسین (ع) و اباالفضل العباس (ع) نیزشرکت داشتند که مالک اشتراین 
گروه را هدایت مى نمود.۶به نوشته برخى تاریخ نویسان معاصر، هنگامى که امام(ع) درروز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) براى نبرد امتناع مى ورزد، او براى تحریض امام حسین(ع) خطاب به امام عرض مى کند:« آبا به یاد مى آوری، آن گاه که در صفین آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالى که گرد وغبار صورتم را پوشانیده بود و و نزد پدر بازگشتم ...»۷




۲ـ تقویت روحیه جنگاورى عباس(ع) 

در جریان آزاد سازى فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین(ع) مردى تنومند وقوى هیکل به نام «کریب بن ابرهه»، از قبیلۀ«ذمى یزن»، از صفوف لشکریان معاویه، براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى اومگاشته اند که وى یک سکۀ نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى مالید که نوشته هاى روى سکه ناپدید مى شد.۸ 

اوخودرا براى مبارزه با امیرالمؤنین (ع) را براى مبارزه صدازد. یکى از پیش مرگان مولا على (ع) به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد، کریب پرسید: کیستی؟ 

گفت : هماوردى براى تو! .کریب پس از لحظاتى جنگ، اورا به شهادت رساندو دوباره فریاد زد: یاشجاع ترین شما با من مبارزه کند ،یا على (ع) بیاید. «شرحبیل بن بکر» و پس از او « حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. 

امام على (ع) دراین جا با بکار بستن یک تاکتیک نظامى کامل، سرنوشت مبارزه را به گونه اى دیگر رقم زد واز آن جاکه «خدعه » درجنگ جایز است،۹ تاکتیک نظامى بکار برد. 

اوفرزند رشید خود عباس (ع) را که درآن زمان على رغم سن کم، جنگجویى کامل وتمام عیار به نظر مى رسید،۱۰ فراخواند وبه اودستور داد که اسب، زره وتجهیزات نظامى خود را با او عوض کند ودر جاى امیر المؤنین درقلب لشکر بماندوخود لباس جنگ علاى (ع) را پوشیده براسب او سوار شد در مبارزه اى کوتاه ، اما پرتب و تاب ، کریب را به هلاکت رساند...وبه سوى لشکر بازگشت وسپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند و...

امیرالمؤنین از این حرکت چند هدف را دنبال مى کرد؛ هدف بلندى که در در جه اول پیش چشم او قرار داشت ، روحیه بخشیدن به عباس ( ع) بود که جنگاورى نو رسیده بود و تجربه چندانى درنبردنداشت والا ضرورتى در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگرى هم غیر از عباس (ع) براى این کار وجود داشت. 

از این رو، این این رفتار خاص، بیانگر هدفى ویژه بوده است. در درجۀ دوم، او مى خواست لباس و زره و نقاب عباس(ع) درجنگ ها شناخته شده باشدودردل دشمن،ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تاه گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على (ع) در خاطرشان زنده شود. 

ودرگام واپسین (به روایت برخى تاریخ نویسان )، امام بااین کار مى خواست کریت نهراسد و از مبارزۀ با على (ع) شانه خالى نکند.۱۲ و همچنان سرمست از بادۀغرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام،درمیدان باقى بماید و به دست امام کشته شود تا هم او،هم همرزمان زرپرست و زور مدارش،طعم شمشیر اسلام را بچشند.

اما نکته دیگرى که فهمیده مى شود،این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس (ع) در سنین نوجوانی، چندان تفاوتى با پدرش که مشهور است قامتى میانه داشته اند، نداشته که امام مى توانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یانوجوان خود را بر تن نماید. 

از همین جا مى توان به برخى از پندارهاى باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس(ع) از نظر جسمانى با سایر افراد تفاوت داشته است و على رغم این که برخى تنومند بودن عباس(ع) و یاحتى رسیدن زانوان او تانزدیک گوش هاى مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا مى پندارند، حقیقتى تاریخى به شمار مى رود. 

اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامى چون کریب (در لشکر معاویه ) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادى نظیر عباس(ع) وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسى است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاکت رساند.آن سان که خود مى فرماید:«من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و«مضر» را درهم شکستم...».۱۳


۳ـ درخشش در جنگ صفین 

درصفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ که منشأ پیدایش بسیارى از جریان هاى فکرى و عقیدتى درپایگاه هاى اعتقادى مسلمانان بود،به خاطره جالب و شگفت انگیز دیگرى در درخشش حضرت عباس(ع) بر مى خوریم. 

این گونه نگاشته اند ؛در گرماگرم نبرد صفین،جوانى از صفوف سپاه اسلام جداشد که نقابى بر چهره داشت . جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناکش خوانده مى شد.سنش را حدود هفده سال تخمین زدند .آمدمقابل لشکرمعاویه، با نهیبى آتشین،مبارز خواست. 

معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویى قوى در لشکرش بود، رز کرد و به او دستور داد تا باوى مبارزه کند. ابوشعشاء باتندى به معاویه پاسخ گفت:مردم شام مرا باهزار سواره نظام برابر مى دانند[اما تو مى خواهى مرا بهجنگ نوجوانى بفرستی؟]، 

آن گاه به یکى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس لز لحظاتى نبرد،عباس(ع) اورا به خون غلتاند. گردو غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعشاء بانهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون مى غلتد. 

اوهفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییرى ننمود تاجایى که همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاکت رساند. 

به گونه اى که دیگر کسى جرأت بر مبارزۀ بااو به خود نمى داد و تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤنین(ع) نیز براگیخته شده بود. هنگامى که به لشگرگاه خوود بازگشت،امیرالمؤمنین(ع) نقاب از چهره اش برداشت وغبار از چهره اش سترد...۱۴




دوشادوش امام حسن (ع)

اما با وجود شرایط نا به سامان پس لز شهادت امام علی(ع) حضرت عباس(ع) دست از پیمان خود با برادران و میثاقى که باعلی(ع) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش تر از آنان گام برنداشت واگر چه صلح، خرگز باروحیۀ جنگاورى ورشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح مى داد اصل پیرویِ بى چون و چرا از امام برحق خود را به کار بنددو سکوت نماید. 

در این اوضاع نابهنجار حتى یک مورد در تاریخ نمى یابیم که او على رغم عملکرد برخى دوستان ، امام خود رااز روى خیر خواهى و پند دهى مرد خطاب قرار دهد. این گونه است که درآغاز زیارتنامۀ ایشان که از امام صادق(ع) وارد شده است، مى خوانیم:
«السلام علیک أیها العبد الصالح،المطیع للّه و لرسوله و لامیرالمؤنین و الحسن و الحسین صلى الله علیهم و سلم»؛ 
«درودخدا بر تو اى بندۀ نیکوکار وفرمانبردار خدا و پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آن ها باد».۱۵

البته اوضاع درونى و بیرونى جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل مى کرد. پس از بازگشت امام مجتبی(ع) به مدینه،عباس(ع)درکنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمانۀ برادر خود را بین مردم تقسیم مى کرد. 

اودراین دوران،لقب«باب الحوائج » یافت ۱۶و وسیلۀ دستگیرى و حمایت از محرومسن جامعه گردید. اودر تمام این دوران،درحمایت واظهار ارادت به امام خویش کوتاهى نکرد.تاآن زمان که دسیسۀ پسر ابوسفیان،امام را در آرامشى بى بدیل،درجواررحمت الهى سکنى داد وبه آن بسنده نگرده و بدن مسموم اورا نیزآماج تیرهاى کینه توزى خودقرار دادند.

آن جابود که کاسه صبر عباس(ع) لبریز شد وغیرت حیدرى اش به جوش آمد.دست برقبضۀ شمشیر برد،امادستان مهربان امام حسین (ع) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و بانگاهى اشک آلود برادرغیور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.۱۷


یاور وفادار امام حسین(ع)

معاویه که همواره مى دانست رویارویى با امام حسن(ع) ویا قتل امام سبب فروپاشى اقتدارش میشود، هرگز با امامان بدون زمینه سازى قبلى و عوامفریبى وارد جنگ نمى شد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمى کرد. اما ناپختگى یزید و چهرۀ پلید و عملکردشوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بو و امام چارۀ نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراض آمیر به صورت آشکار میدید.

اگر معاویه تلاش هاى فراوانى در راستاى گرفتن بیعت براى یزید به کار بست، امابه خوبى مى دانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینى نمود. امام باصراحت وشفافیت تمام در نامه اى به معاویه فرمود:

اگر مردم را بازور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی،با این که او جوانى خام ،شراب خوار و سگ باز است ،بدان که به درستى به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساخته ای».۱۸و در اعلام علنى مخالفت خود با حکومت یزید فرمود:

«حال که فرمانروایى مسلمانان به دست فاسقى چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند[وبا آن خدا حافظى کرد]»۱۹ .

در این میان،حضرت عباس با دقت . تیز بینى فراوان،مسائل و مشکلات سیاسى جامعه را دنبال مى کرد و از پشتیبانى امام خند دست بر نداشته و هرگز وعده هاى بنى امیه او را از صف حق پرستى جدا نمى ساخت و حمایت بى درغش را از امام اعلام مى داشت.یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه » نگاشت:حسین (ع)را احظار کن و بى درنگ از او بیعت بگیر و اگر سرباز زد،گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست». ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید ،اما امام سرباز زد و فرمود: 

«بیعت به گونه پنهانى چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را براى بیعت حاضر مى کنی، مرا نیز احضار کن». مروان گفت:امیر! عذر او را نپذیرد،اگر بیعت نمى کند،گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود:

«واى بر تو اى پسرزن آبى چشم!تو دستور مى دهى که گردن مرا بزنند!به خداکه دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندی!»۲۰
دراین لحظه، مروان شمشیر خودرا کشید وبه ولید گفت:«به جلادت دستور بده گردن اورا بزند،قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود.من خون او را به گردن مى گیرم». 

عباس(ع) به همراه افرادش که بیرون دارالاماره منتظر بودند، با شمشیرهاى آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.۲۱

امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس(ع)نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت (ع)را با سخنرانى ها،جانفشانى ها و حمایت هاى بى دریغش از امام بر خواند.

پی نوشت :
۱ـشیخ عباس قمى ، نفس المهموم،قم مکتبه بصیرتى ،۱۴۰۵ق،ص۳۳۲.
۲-سیدمحسن امین ، اعیانالشیعه ،بیروت ،دارالتعاریف للمطبوعات ،۱۴۰۶ق،ج۷، ص۴۲۹.
۳-محمدبن ابراهیم کلبا سی،خصائص العباسیه،مؤسسه انتشاراتخامع ،۱۴۰۸ق،ص۱۱۹و۱۲۰.
۴-محمد على ناصری،مولدالعباس بن علی(ع)قم،انتشارات شریف الرضی،۱۳۷۲ش،صص۶۱و۶۲.
۵-عبدالرزاق مقرم،العباس(ع)،نجف،مطبعهال حیدریظ،بى تا،ص۸۸.
۶-محمد مهدى حائرى مازندرانی،معالى السبطین،بیروت مؤسسه النعمان،بى تا،ج۲،ص۴۳۷، العباس(ع)،ص۱۵۳.
۷-ابوالفضل هادى منش ،ماه درفرات؛ نگرشى تحلیلى به زندگانى حضرت عباس(ع)،قم،مرکز پژوهش هاى اسلامى صدا و سیما،۱۳۸۱ش،ص۴۷،به نقل از تذکره الشهداء،ص۲۵۵.
۸-احمد بن محمد المکى الخوارزمی،المناقب، قم،مؤسسه النشرالاسلام،۱۴۱۱ق،ص۲۲۷،ا لعباس(ع)،ص۱۵۴.
۹-دراحادیث شیعه وسنى روایاتى مبنى بر جواز به کار بستن فریب جنگى وجود دارد.امیرالمؤمنین (ع) فرمود:در جنگ هر چه مى خواهید،بگویید.(فیض کاشانی،کتاب الوافی،ج۱۵،ص۱۲۳.) ابن هشام نیز درروایتى طولانی، خدعه زدن رسول خدا (ص) را دراین جنگ با دشمن نقل کرده که مرحوم شیخ طوسى نیز آن رادر باب جهاد (شیخطوسی،تهذیبالاحکام،ج۶،� �۱۸۰)بهروایت از ابن هشام (نک:السیره النبویه لابن هشام،ج۳،ص۱۸۳-۱۷۹)نقل مینماید.همچنین مى نویسد:از مسعده بن صدقه روایت شده :از فردى از نوادگان عدى بن حاتم شنیدم که گفت: امام على (ع)درروز جنگ صفین ، باصدایى سا به گونه اى که همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خو اهم کشت. سپس بى درنگ زیر لب گفت:ان شاء الله . من عرض کردم : با امیرالمؤمنین ! شما برآن چه فرمودید، سوگند یاد کردید، اما در پایان ،سخنتان را تغییر دادید. چه درسر مى پرورید؟ [و قصدتان با این سوگند چه صورتى پیدا میکند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است ومن نیز دروغگو نیستم. خواستم سپاهبانم را بر جنگ برانگیزم تا پراکنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از این خدعه]بفهم که اگر خدا بخواهد،تو نیز ازآن خدعه انتفاع خواهى برد. و بدان که خدا نیز هنگامى که موسى و هارون را به فرعون فرستاد،فرمود: با او[فرعون] به نرمى سخن گویید، شاید پند گیرد و [از خداى خودش] بترسد (طه/۴۴). این در حالى است که به یقین خدا مى دانست که او پند نخواهد گرفت ونخواهد ترسید،اما بدین وسیله موسى را براى دعوت و گفتگو با فرعون ورفتن به سوى او ترغیب نمود (کتاب الوافی،ج۱۵،ص۱۲۳).
۱۰- همان.
۱۱-همان،ص۲۲۸.
۱۲- همان.
۱۳- نهج البلاغه دشتى ،خطبه ۱۹۲،ص۳۹۸.
۱۴- محمد باقر بیرجندی،کبریت الاحمر،تهران،کتاب فروشى اسلامیه،۱۳۷۷ق،ص۳۸۵.
۱۵-جعفربنمحمدبنجعفربنقولویه انقمى ،کاملالزیارات،بیروت ،دارالسرور،۱۴۱۸ق،ص۴۴۱.
۱۶- مولدالعباس بن علی(ع)،ص۷۴.
۱۷- باقرشریف قرشی،العباس بن علی(ع)رائد الکرامه والفداء فى الاسلام ،بیروت،دارالکتب الاسلامی،۱۴۱۱ق،ص۱۱۲. 
۱۸- محمدباقر مجلسی،بحارالانوار،بیروت مؤسسه الرساله،۱۴۰۳هق،ج۴۴،ص۳۲۶.
۱۹- همان.
۲۰- محمدبن حریر الطبری، تاریخ الطبری، بیروت. مؤسسه عزالدین، چاپ دوم،ج۳،ص ۱۷۲؛ سیدبن طاووس،المهلوف على قتل الطفوف،ص۹۸.
۲۱- ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب اسروى المازندرانى ، مناقب آل ابى طالب،ج۴،ص۸۸.



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 20 / 2 / 1395

 

گوهر راز

 

با قلب بشر مونس و دمساز حسین است

در خلوت دل، محرم و هم راز حسین است

 

زهرا و علی، هر دو چو دریای گوهر بار

خلقت، صدف است و گوهر راز حسین است

 

آن عاشق فرزانه و، معشوق دو عالــــــــــم

بر طاق فلک غلغله انداز حــــسین است

 

هر آیتی از جانب حق، معجزه ای بود

آن آینه که هر دم کند اعجاز حسین است

 

راهی که بشر را به خـــداونـــــد رساند

عشق است و در این فاصله پل ساز حسین است

 

در راه نگهداری قرآن محمد

سرباز فداکار سرافراز حسین است

 

شاهی که ز حر بن یزید، از ره اکرام

بگذشت و نمود آنهمه اعزاز حسین است

 

فطرس که پرش را شرر قهر خدا سوخت

باز آن که بدادش پر پرواز حسین است

 

ماهی که به هر کلبه ی تاریک بتابد

شاهی که به سائل نکند ناز حسین است

 

از مردم دنیا، مطلب حاجت خود را

در خواست از او کن که سبب ساز حسین است

 

گر خلق تو را از خود جمله برانند

آن کس که پناهت بدهد باز حسین است

 

امید«حسان» جان جهان رحمت یزدان

باب کرمش بر همه کس باز حسین است

 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: مدح خورشید
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 20 / 2 / 1395

یك ادب زیبا از سالار شهیدان

امام حسین

در کنار نوشته هایی که به مقامات معنوی و فوق بشری امام حسین علیه السلام پرداخته اند، در این نوشتار سعی داریم به یكی از آداب اجتماعی اسلام كه منقول از امام حسین علیه السلام می باشد بپردازیم .

 

اول سلام 

سلام كردن یكی از آدابی است كه اسلام آن را ابداع نموده است و بر رعایت آن تأكید فراوانی نموده است و آنچه در این زمینه قابل توجه است این است كه تعدادی از احادیث تشویق و ترویج سلام كه ما با آن آشنا هستیم از امام حسین علیه السلام نقل شده است به عنوان نمونه:

« البخیل من بخل بالسلام » (1) .

بخیل كسی است كه از سلام كردن بخل بورزد ( یعنی بدتر از بخل مالی بخل از سلام می باشد ) .

« سلام كردن هفتاد كار نیك محسوب می شود كه شصت و نه كار نیك برای شروع كننده و یكی برای جواب دهنده می باشد ! » (2) .

« شخصی بدون مقدمه با امام حسین علیه السلام شروع به سخن گفتن نمود و گفت : كیف أنت عافاك الله؛ یعنی چگونه هستید ، خداوند شما را عافیت دهد ؟!

امام حسین علیه السلام فرمود :

« السلام قبل الكلام عافاك الله »

خدا تو را عافیت دهد قبل از حرف زدن سلام كن !

سپس فرمود :

« لاتأذنوا لأحد حتی یسلّم »

به كسی اجازه سخن گفتن ندهید تا این كه سلام كند (3) .

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 20 / 2 / 1395

ولادتی از جنس اشك

امام حسین

با به دنیا آمدن نوزاد در هر خانواده ای موجی از شادی و شعف تمامی اعضای را فرا می گیرد و همین هم انتظار می رود. اما در خانواده پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله با ولادت فرزند دوم حضرت فاطمه علیهاالسلام همراه شوق، غمی نیز وجود داشت. کسی که بعدها با قیامش عالمی را مبهوت کرد؛ او کسی نیست جز حسین بن علی بن ابی طالب علیهماالسلام.

سۆالی که  در ذهن بسیاری از شیعیان و عاشقان این امام بزرگوار وجود دارد این است که در سالروز ولادت امام حسین علیه السلام وظیفه چیست؟ آیا همانند مراسم مولودی دیگر امامان تنها به شادی پرداخته شود؟ یا اینکه شادی نکنند و تنها به ذکر مصائب حضرت ابا عبدالله علیه السلام بپردازند؟ و یا اینکه با توجه به آنچه در روایات در خصوص حضرت سیدالشهداء علیه السلام آمده علاوه بر برگزاری مراسم مولودی و جشن ولادت از مصائب ایشان نیز یادی کنند و چشمانی گریان نیز داشته باشند؟

 

سیره بزرگان دین

 برای اینکه نظر و سیره علمای بزرگ شیعه در این زمینه روشن شود به ذکر حکایتی که نگارنده شخصا از ناقل حکایت، شنیده اشاره می شود:

یکی از اساتید نقل می کرد: در سالروز ولادت با سعادت امام حسین علیه السلام محضر آیت الله العظمی تبریزی رحمة الله علیه - یکی از مراجع تقلید- رفتیم؛ بعد از مدّاحی، یکی از دوستان از ما خواست ذکر مصیبتی مختصر از مصائب آقا امام حسین علیه السلام توسط اینجانب صورت گیرد. من نیز چند دقیقه ای از مصیبت های روز عاشورا خواندم و مجلس با صفایی شد. حضرت آیت الله میرزا جواد تبریزی نیز گریستند. و این رفتار ایشان مهر تاییدی بر عمل خود دانستم. که می شود در ایام شادی اهل بیت علیهم السلام ذکر مصیبت هم کرد. در نیمه شعبان همان سال (ظاهرا) دوباره خدمت ایشان رسیدیم این بار بعد از مدّاحی، بنده بدون مقدمه شروع کردم به ذکر مصیبت. بعد از مراسم این عالم بزرگ ما را خواستند و فرمودند: در مجالس جشن اهل بیت علیهم السلام روضه نباید خواند. عرضه داشتم: آخر شما در روز ولادت امام حسین علیه السلام وقتی روضه خواندم اعتراضی نکردید! ایشان در جواب فرمودند: قضیه امام حسین علیه السلام با دیگر ائمه فرق می کند.(1)

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ولادتی از جنس اشك
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 20 / 2 / 1395




شاهکاری قدم لطف خداوند کشید 

پرده چون ماه من از چهره تابنده گشود 
ماه رویان جهان را ز دل آرام ربود

حوریان گو که بریزند ز دامن اشک‌ها مشک 
قدسیان گو که بسوزند به مجمرها عود

عاشقان گو که به صد عزت و اجلال رسید 
موکب خسرو خوبان که بر او باد درود

سومین روز ز شعبان چون برآمد خورشید 
سومین شمس ولایت ز افق چهره گشود

روز میلاد همایون حسین ابن علی است 
باد بر خلق جهان مقدم پاکش مسعود

میوه باغ رسالت، مه ایوان جلال 
وارث تاج ولایت، شه اقلیم وجود

مظهر عزت و آزادگی و فضل و کمال 
آیت غیرت و مردانگی و رحمت و جود

صولت حیدری از چهره پاکش پیداست 
جلوه احمدی از نور جمالش مشهود

سینه گنجینه الطاف و عنایات و کرم 
چهره آیینه آیات خداوند ودود

عصمت از فاطمه آموخت، شجاعت ز علی 
صبر و احسان ز حسن، حُسن خصال از محمود

شاهکاری قلم لطف خداوند کشید 
که بدین جامه ناچیز محال است ستود

همچو یوسف چو قدم بر سر بازار گذاشت 
ماه مجلس شد و بر رونق بازار افتاد

کیست این کوکب تابان که پی تهنیتش 
از طربخانه افلاک رسد بانگ سرود

کیست این غنچه خندان که زانفاس خوشش 
هر دم آید ز فضا بوی خوش عنبر و عود

کیست این لاله خونین که زهفتاد و دو داغ 
به فلک می‌رود از آه دل سوخته دود

این حسین است که از مهر جهان افروزش 
محو خورشید جمالش شده ذرات وجود

این حسین است که لطفش کند آزاد ز بند 
ملکی را که ز درگاه خدا شد مردود

این حسین است که در پیشگه حضرت حق 
گاه در حال قیام است و گهی حال قعود

عاشقان را چو فتد دیده بر آن تربت پاک 
اشک اندوه و غم از دیده روان است چو رود

نیست جز درگه او اهل ولا را مأمن 
نیست جز کعبه او اهل صفا را مقصود

کرم و منزلتش را نبود هیچ شمار 
شرف و مرتبتش را نبود هیچ حدود

کس به جز میوه توحید از آن شاخ نچید 
کس به جز نکته توحید از آن لب نشنود

جلوه چون کرد در آفاق تجلی حسین بن علی 
ظلمت کفر ز آئینه اسلام زدود

شام تاریک دلان شد ز فروغش روشن 
کاخ بیدادگران شد ز قیامش نابود

چون گدا جبهه بر آن درگه شاهانه بسای 
که در آن بارگه افکنده شهان سر به سجود

خسروا خسته دلان را به نگاهی بنواز 
که بود عاشق مسکین به نگاهی خشنود

چون رسا کوی سعادت ز جهان برد کسی 
که ره دوستی آل علی(ع) را پیمود

كیمیای اشك؛ سید جلال یاسینی 



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: اشعار
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 20 / 2 / 1395




✿^**^✿کعبه هفتاد و دوملت✿^**^✿ 
ویژه نامه ولادت با سعادت آقا وسرورجوانان بهشت 
سید الشهداء‌ حضرت حسین بن علی علیه السلام 

درس معرفت

قال الامام حسین بن علی علیه السلام :

38. مَاذَا وَجَدَ مَن فَقَدَك؟
وَ مَا الَّذِی فَقَدَ من وَجَدكَ؟
لَقَد خَابَ مَن رَضِیَ دُونَكَ بَدَلا.


چه دارد آن كس كه تو را ندارد؟ 
و چه ندارد آن كه تو را دارد؟ 
آن كس كه به جای تو چیز دیگری را پسندد 
و به آن راضی شود، مسلما زیان كرده است .

دعای عرفه ، بحار الانوار، ج 98، ص 228





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 16 / 2 / 1395


 



ابعاد معنوی شخصیت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دو بعد مادی و معنوی برخوردار است. از نظر بعد مادی فرقی با سایر انسان‏ها ندارد بلکه با آن‏ها در حیات مادی و مسایل مربوط به آن شریک است. ولی از لحاظ بُعْدِ معنوی فاصله بسیار زیادی با دیگر انسان‏ها دارد و همه اهمیت و امتیاز آن حضرت در همین مسأله نهفته است. 

آنچه موجب شد که تا او واسطه بین خالق و مخلوق، اسوه و الگوی انسان‏ها باشد برجستگی بعد معنوی آن حضرت است. 

در این مقاله درصدد آن هستیم که گوشه‏ای از ابعاد معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در قرآن ذکر شده را به اجمال بررسی کنیم. 



1ـ بندگی خدا

بندگی خدا، عالی‏ترین مقام انسان است. بندگی نه تنها با شأن و کرامت انسان منافات ندارد بلکه در جهت رشد و تکامل او می‏باشد زیرا در برابر وجودی که کمال مطلق است به پرستش و بندگی می‏پردازد و همه هستی در قبضه قدرت اوست. آن که بندگی خدا می‏کند با قرار دادن خود در برابر تابش نور الهی به تدریج به سمت کانون بی‏انتهای کمال مطلق به حرکت درمی‏آید و بهره‏ای از کمال مطلق را در خود تجلّی می‏بخشد.

عبادت به معنای اظهار تذلّل و خشوع و فروتنی در برابر معبود است. بطور کلی ما می‏توانیم دو نوع عبادت داشته باشیم:

1ـ عبادت تکوینی که فراگیر و گسترده است و همه مخلوقات هستی را در برمی‏گیرد، همه موجودات طبق این معنی خدا را عبادت می‏کنند زیرا همه ذلیل و تابع قوانین اویند.

2ـ عبادت اختیاری و آن اینکه عبادت کننده به اختیار خود سر تسلیم در برابر معبود فرود آورد و هیچ عامل بیرون از اراده او تأثیر گذار نباشد و این نوع عبادت مراتبی دارد که بالاترین مرتبه‏اش آن است که ناشی از شناخت و شعور باشد و از اعتقاد به ربوبیت الهی نشأت گرفته باشد. 

همان طور که از امام صادق(ع) نقل شده است: «اَلعُبُودِیَّةُ جَوهَرٌ کُنهُ هَا الرُّبُوبِیَّة؛ عبادت کردن جوهری است که ذات آن ربوبیّت است.» 



مقام بندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن

آیات زیادی از قرآن اشاره به مقام عبودیّت و بندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارد. مقامی که زمینه ساز دستیابی به سایر مقام‏ها از قبیل نبوّت، رسالت، رفتن به معراج و ... بوده است، به عنوان نمونه: 
1ـ «سُبحان الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذی بارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایـتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛ 
پاک و منزّه است خدایی که بنده‏اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی - که گرداگردش را پربرکت ساخته‏ایم - برد تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم، چرا که او شنواو بیناست.»

ذکر «عبد» برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‏تواند اشاره به تأثیر عبودیّت در رفتن به معراج باشد و مسلّما مراد از عبد، عبد تکوینی نیست زیرا همه در این معنا شریکند آنچه دراین مسأله تأثیر داشته، عبودیّت اختیاری است.

2ـ «واِن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَکُم مِن دونِ اللّهِ اِن کُنتُم صادِقین؛ 
اگر درباره آنچه بر بنده خود [پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) [ نازل کردیم شک دارید (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را از غیر خدا (برای این کار) فراخوانید، اگر راست می‏گویید.»

عبودیّت خدا او را شایسته نزول وحی کرد و با اینکه امّی و درس نخوانده بود کتابی آورد که هیچ کس نتوانست و نمی‏تواند حتّی سوره‏ای مانند آن بیاورد. در مواردی از قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان عبد (بنده) معرفی شده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در همه این موارد به عنوان عبد خدا مطرح است. 

چه در موردی که با دشمنان خدا در میدان جنگ نبرد می‏کند، و چه در آغاز رسالت، و چه به هنگام اِسراء و رفتن به معراج و چه آن گاه که برای موجود نامرئی به نام جنّ قرآن می‏خواند، و چه به هنگام نزول قرآن، و ... در همه این موارد او یک بنده خداست و همه مسئولیت‏ها و مقامات معنوی از عبودیّت ناشی شده است. 

بنابراین پیروان آن حضرت باید به این مسأله توجه داشته باشند، مبادا درباره‏اش غلوّ کنند و از مقام بندگی خدا او را بیرون ببرند چنان که مسیحیان مرتکب این اشتباه شدند در حالی که مسیح(ع) از این که خود را بنده خدا بداند، استنکاف نمی‏کرد. 



3ـ شفاعت

مقام شفاعت بی‏ تردید از عالی‏ترین مقامات معنوی یک انسان است زیرا قبول شفاعت کسی دلیل بر اعتبار ویژه شفاعت کننده نزد شفاعت‏ پذیر می‏باشد.

آیاتی از قرآن کریم به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر مقام شفاعتگری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارد که به آنها پرداخته می‏شود:

1ـ «ومِنَ اللیلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی اَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقامـًا مَحمودا؛ 
و پاسی از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان. این یک وظیفه اضافی برای توست، امید است که پروردگارت تو را به مقامی درخور شایسته برانگیزد.»

مقام در خور ستایش که خداوند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نسبت به آن امیدوار ساخته به نظر مفسّرین همان مقام شفاعت است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «مقام محمود همان مقامی است که من در آن مقام امتم را شفاعت می‏کنم.»

2ـ «ولَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فَتَرضی؛ 

و به زودی پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.»
اینکه چه نعمت و چه امتیازی خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عطا می‏کند تا رضایتش جلب شود و خرسندی آن حضرت را فراهم سازد، مفسّرین آن را مقام شفاعت دانسته‏اند. فخر رازی از علی(ع) و ابن عباس نقل می‏کند که این نعمت همان مقام شفاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در امت خود است. روایت شده که وقتی این آیه نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در این هنگام راضی نخواهم شد در حالی که حتی یک نفر از امت من در جهنم باشد و سپس فخر رازی از امام صادق(ع) نقل می‏کند که رضایت جدّ من در این است که هیچ انسان خداپرست و موحّدی داخل جهنم نشود.

3ـ «وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذنِ اللّهِ ولَو اَنَّهُم اِذ ظَـلَموا اَنفُسَهُم جاءوکَ فَاستَغفَروا اللّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللّهَ تَوّابـًا رَحیمـا؛ 

ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آن که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود و اگر (این مخالفان) هنگامی که بر خود ستم کردند (و فرمان‏های خدا را زیر پا می‏گذاردند) به نزد تو می‏آمدند و از خدا طلب آمرزش می‏کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می‏کرد، خدا را توبه‏پذیر و مهربان می‏یافتند.»

این آیه مقام شفاعت را برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در دنیا ثابت می‏کند. در شأن نزول آیه آمده است که دوازده نفر از منافقان برای آسیب رساندن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) توطئه کرده بودند، جبرئیل نازل شد و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از توطئه باخبر ساخت. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان جمع فرمود: گروهی وارد شدند و انجام کاری را در سر می‏پرورانند ولی موفق نخواهند شد از جای برخیزند و از خداوند طلب بخشش نمایند و اعتراف به گناه خود کنند تا من هم شفاعت آنان را نزد خدا بنمایم. هیچ کس از جای بلند نشد. 

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چندین بار سخنانش را تکرار کرد ولی کسی برنخاست پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به ناچار اسامی آنان را بر زبان آورد و فرمود: فلانی بلند شود، فلانی بلند شود و... تا دوازده نفر را برشمرد پس همه از جای برخاستند و اظهار کردند که ما هم می‏خواستیم بلند شویم و به خواسته ات عمل کنیم و به درگاه خداوند توبه کنیم پس برای ما شفاعت نما. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حالا! بروید بیرون، در آغاز کار، من بهتر می‏توانستم برای شما شفاعت کنم و خداوند در آن وقت زودتر اجابت می‏کرد.

این آیه با این تفسیر برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام شفاعت در دنیا را ثابت می‏کند. بنابراین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارای مقام شفاعت در دنیا و آخرت است. 


4ـ وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مانع وقوع عذاب

یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در قرآن به آن اشاره شده این است که به برکت وجود آن حضرت عذاب از امت و قومش برطرف می‏شود. مسلما این از مقامات معنوی مهمی است که به خاطر وجود کسی عذاب از قوم و امّتی برداشته شود:

«واِذ قالوا اللّهُمَّ اِن کانَ هـذَا هُوَ الحَقّ مِن عِندِکَ فَاَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذابٍ اَلیم * وما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم واَنتَ فِیهِم وما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُم وهُم یَستَغفِرون؛ 
و (به خاطر بیاور) زمانی را که گفتند: پروردگارا! اگر این حق است واز جانب توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست! ولی (ای پیامبر) تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد و (نیز) تا استغفار می‏کنند، خدا عذابشان نمی‏کند.»

در شرح این آیه آمده است که طبق روایات، نضر بن حارث به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: این چیزهایی که تو می‏گویی چیزی جز افسانه‏های پیشینیان نیست!

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وای بر تو این کلام خداست. او و ابوجهل گفتند: خدایا اگر این سخنان حق است و از جانب توست پس بارانی از سنگ بر سر ما از آسمان فرود آر، همچنان که بر قوم لوط فرود آوردی و یا ما را مبتلا به عذاب دردناکی کن. 

خداوند در ردّ این گفته‏ها، خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تا وقتی که تو در میان آنان هستی خداوند آن‏ها را عذاب نخواهد کرد. این از شأن خدا به دور است که با وجود تو در میان آنان، عذاب بر آنها بفرستد زیرا تو «رحمةٌ للعالمین» هستی و همچنین، تا وقتی که آنان به درگاه خدا استغفار می‏کنند خداوند آنها را به عذاب مبتلا نمی‏کند. 


5ـ معراج

یکی از برجسته‏ترین مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عروج آن حضرت به مقام بلند مراتب انسانی و دستیابی به عالی‏ترین درجه تقرب به خداوند یعنی معراج یا سفر آسمانی آن حضرت است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در این سفر معنوی و آسمانی آیات الهی فراوانی را از نزدیک مشاهده کرد و به درجه‏ای از کمال و تقرّب رسید که جبرئیل، فرشته همراه و راهنما در مرحله‏ای از همراهی بازماند و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سیر خود ادامه داد. رسول اللّه‏(صلی الله علیه و آله و سلم) برای سفر آسمانی ابتدا از مکّه به بیت المقدس برده شد و از آنجا به آسمان‏ها عروج نمود:

1ـ «سُبحـانَ الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذی بـارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایاتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛ 
پاک و منزه است آن خدایی که بنده خود را در شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که در سرزمین مبارک و مقدس واقع شده بُرد تا آیات و نشانه‏های عظمت ما را ببیند، او شنوا و بیناست.»

2ـ «ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخری * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهی * عِندَها جَنَّةُ المَأوی * اِذیَغشَی السِّدرَةَ ما یَغشی * ما زاغَ البَصَرُ وما طَغی * لَقَد رَأی مِن ءایـاتِ رَبِّهِ الکُبری؛ 
بار دیگر او را مشاهده کرد نزد «سدرة المنتهی» که جنت المأوی در آنجاست. در آن هنگام که چیزی [نور خیره کننده‏ای [سدرة المتهی را پوشانده بود چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید، واقعیت بود) او پاره‏ای از آیات و نشانه‏های بزرگ پروردگارش را دید.»

آیات ششگانه سوره نجم دلالت دارد بر این که پیامبر دو بار جبرئیل را به صورت اصلی‏اش دیده است: یک بار در آغازین روزهای نزول وحی، و بار دیگر درمعراج نزد درختی به نام «سدرة المنتهی» در بهشت جاویدان.

در قرآن هیچ ذکری از جزئیات معراج و ره آوردهای آن و زمان وقوعش نشده است. اگرچه در روایات شیعه و سنی پاره‏ای از اخبار آن به دست می‏آمد همچنین اگر چه در جسمانی یا روحانی بودن معراج اختلافاتی وجود دارد ولی اصل آن به عنوان یکی از مقامات معنوی پیامبر قطعی و مورد تأکید قرآن است.


6ـ عصمت

یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام عصمت است. عصمت یعنی مصونیت از گناه و اشتباه یعنی آن حضرت نه گناه می‏کرد و نه اشتباه. این اعتقاد ما شیعیان، در مورد همه پیامبران علیهم السلام و ائمه اطهار علیهم السلام است. پشتوانه این اعتقاد مسأله حجیّت است. یعنی اگر بنا باشد آن بزرگواران مرتکب گناه و اشتباه شوند دیگر گفتار و رفتارشان قابل استناد نخواهد بود زیرا درستی رفتار و گفتارشان زیر سؤال و اعتماد به آنها از بین می‏رود.

اقسام عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن

بحث از عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دیدگاه قرآن را می‏توان در سه محور ارائه داد:
1- عصمت در دریافت وحی.
2- عصمت در رساندن آیات یا مقام ابلاغ.
3- عصمت در عمل.

1ـ عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در تلقی وحی

آیاتی از قرآن مجید بر این دلالت دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن را از خداوند به صورت مستقیم یا به واسطه جبرئیل دریافت می‏کند خودش هیچ گونه دخل و تصرّفی نمی‏کند. 1ـ «واِنَّکَ لَتُلَقَّی القُرءانَ مِن لَدُن حَکیمٍ عَلیم؛ و به یقین این قرآن از سوی حکیم و دانایی بر تو القاء می‏شود.» 2ـ «وما هُوَ بِقَولِ شَیطانٍ رَجیم؛ این (قرآن) گفته شیطان رانده شده نیست.» 


2ـ عصمت در مقام ابلاغ

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن‏چه را که از سوی خدا دریافت می‏کرد بدون هیچ کم و کاستی به مردم ابلاغ می‏کرد تا حجت بر آنها تمام شود. آن حضرت نه از اداء آنچه بر او وحی شده خودداری می‏ورزید و نه گفته هایی از خود بر آن می‏افزود. 

1ـ «وما هُوَ عَلَی الغَیبِ بِضَنین؛ 
و او نسبت به آنچه از طریق وحی دریافت داشته بخل ندارد.»

آنچه را که آن حضرت از ناحیه خداوند به او وحی می‏شد در اختیار مردم قرار می‏داد چنین نبود که از ابلاغ آن خودداری ورزد:

2ـ «ولَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الاَقاویل * لاََخَذنا مِنهُ بِالیَمین * ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتین؛ 
و اگر او سخنی به دروغ بر ما می‏بست ما او را با قدرت می‏گرفتیم و سپس رگ قلبش را قطع می‏کردیم.» 

3ـ «وما یَنطِقُ عَنِ الهَوی * اِن هُوَ اِلاّ وحیٌ یوحی؛ 
و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‏گوید، آنچه می‏گوید چیزی نیست جز وحی‏ای که بر او نازل شده است.»

این دسته آیات دلالت دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه را که به مردم ابلاغ می‏کند وحی الهی است و خود در آن هیچ دخل وتصرّفی نمی‏کند، به خدا افترا نمی‏بندد، به پیشنهاد مخاطبان هم چیزی را از آن کم و یا زیاد نمی‏کند و یا از ابلاغ آنچه به او وحی شده بخل نمی‏ورزد ولی گروه اول بر این دلالت داشت که دریافت‏های قرآنی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) منشأ الهی و رحمانی دارد نه شیطانی و نفسانی و این یعنی عصمت در تلقی وحی، همانطور که قبلی به معنای عصمت در مقام ابلاغ می‏باشد. 


3ـ عصمت در مقام عمل

از گروهی از آیات استفاده می‏شود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در موضع گیریهایش مورد تأیید الهی است مواردی پیش می‏آمد که دشمنان در صدد فریب دادن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و تأثیر در اراده‏اش بر می‏آمدند ولی خدا با دخالتش نقشه‏ های دشمنان را خنثی می‏کرد و رسولش را از خطا مصون می‏داشت. بطوری که اگر دخالت خدا نبود ممکن بود به مقتضای طبع بشری مقداری از توطئه ‏های دشمن متأثر شود: 

1ـ «واِن کادوا لَیَفتِنونَکَ عَنِ الَّذی اَوحَینا اِلَیکَ لِتَفتَرِیَ عَلَینا غَیرَهُ واِذًا لاَتَّخَذوکَ خَلیلا * ولَولا اَن ثَبَّتنـاکَ لَقَد کِدتَّ تَرکَنُ اِلَیهِم شیئاً قَلیلا * اِذًا لاَذَقنـاکَ ضِعفَ الحَیوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَینا نَصیرا؛ 

نزدیک بود آنها تو را (با وسوسه‏های خود) از آنچه بر تو وحی کرده‏ایم بفریبند تا غیر آن را به ما نسبت دهی و در آن صورت تو را به دوستی خود برمی‏گزینند و ما اگر تو را ثابت قدم نمی‏ساختیم نزدیک بود اندکی به آنان تمایل کنی، اگر چنین می‏کردی ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگی دنیا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو می‏چشاندیم سپس در برابر ما یاوری برای خود نمی‏یافتی.»

در شأن نزول آیه آمده است که: گروهی از طائفه ثقیف نزد حضرت آمدند پیشنهاد کردند که یک سال به آنها مهلت داده شود تا هدایایی که برای بت هایشان آورده می‏شود وصول کنند بعد از آن اسلام خواهند آورد و بت‏ها را خواهند شکست. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قصد کرد که چنین مهلتی به آنها بدهد آیه نازل شد و او را از این کار منع نمود.

از آیه استفاده می‏شود که اگر دخالت الهی نبود ممکن بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در بعضی از موضع‏گیری هایش دچار لغزش گردد بدون آنکه خود، خواهان آن باشد زیرا شرایط و شواهد بر درستی موضع گیریش حکم می‏کرد.

مفسران، آیات 113 نساء، 76 اسراء، 52-54 انعام و 28 کهف از جمله دیگر آیات دال بر عصمت پیامبر در مقام عمل دانستند. 



7ـ خاتمیت

یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خاتمیّت است بدین معنا که بعد از آن حضرت، پیامبری دیگر از سوی خداوند فرستاده نخواهد شد، او آخرین پیامبر است و طبیعتا دینی که آورده آخرین دین خواهد بود و تا پایان عمر بشر بر روی زمین، دین آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) تداوم خواهد داشت. 

آیه ‏ای از قرآن صراحتا بر این معنی دلالت می‏کند: 
«ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِکُم ولـکِن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیّینَ وکانَ اللّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیمـا؛ 
محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است.» 

در این آیه شریفه خداوند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را فرستاده خود و پایان بخش همه پیامبران معرفی می‏کند. بعد از او پیامبری نخواهد بود، او آخرین حلقه سلسله پیامبران است که از آدم(ع) آغاز شده در طول زمان تداوم یافته است. 



8ـ هدایت الهی

قرآن در آیاتی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر راه مستقیم هدایت می‏داند. اینگونه آیات از سویی به آن حضرت آرامش و اطمینان می‏بخشد و از سوی دیگر به مؤمنان و غیر آنان این پیام را می‏دهد که در حقانیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و راهی که بر آن است و به سوی آن دعوت می‏کند تردید نداشته باشند. 

این مسأله برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام مهمی است زیرا کاملاً مورد تأیید خداوند قرار گرفته است. به عنوان نمونه: 

1ـ «یس * والقُرءانِ الحَکیم * اِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلین * عَلی صِراطٍ مُستَقیم؛ 
(ای سید رسولان) سوگند به قرآن حکیم که تو قطعا از رسولان خدا هستی و بر راه راست قرار داری.» 

خداوند با تأکید و قسم اعلام می‏کند که تو پیامبری و بر راه مستقیم هدایت قرار داری. کاربرد تأکید درمحاورات، گاه برای از بین بردن شک و تردید است که در مخاطب وجود دارد و گاه برای از بین بردن شک از دیگران است و گاهی هم برای ازاله غم و اندوه از مخاطب است که نوعی تسلیت و دلداری به حساب می‏آید.»

2ـ «فَاستَمسِک بِالَّذی اوحِیَ اِلَیکَ اِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُستَقیم؛

پس آنچه را بر تو وحی شده (قرآن) محکم بگیر که تو بر راه مستقیم هستی.» 

این آیات و آیات دیگری که در این مورد وارد شده، بر یکی از ابعاد شخصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارند و آن مقام هدایت یافتگی و هدایت گری آن حضرت است. 



9ـ پیمان بر ادای رسالت

یکی از مقامات متعالی و معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان خدا از او (چون دیگر پیامبران(علیهم السلام)) بر ادای رسالت است. اگر چه همه پیامبران در این پیمان شریکند - که نشان دهنده مقام معنوی آنان نزد خداوند است - ولی به هر میزان که موضوع و محتوای پیمان مهم باشد، شخص طرف پیمان از اهمیت بیشتری برخوردار خواهد بود. 

از آن جا که دین اسلام کاملترو جاودانه خواهد بود، پیمان بر ادای آن از اهمیت ویژه‏ای برخوردار خواهد بود بنابراین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اهمیت ویژه‏ای درمیان همه کسانی که خداوند با آنها پیمان بسته، برخوردار است: 

«واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبیّینَ مِیثاقَهُم ومِنکَ ومِن نُوحٍ واِبرهیمَ وموسی وعیسَی بنِ مَریَمَ واَخَذنا مِنهُم میثـاقـاً غَلیظـا؛ 
و به خاطر آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (همچنین) از تو و از نوح، ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم (که در ادای مسئولیت تبلیغ و رسالت کوتاهی نکنند).» 

آیه می‏فرماید خداوند از همه پیامبران پیمان گرفته اما این که موادّ مورد پیمان چه بوده اشاره ندارد. بعضی از مفسران گفته‏اند: خداوند از همه پیامبران و از جمله پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان گرفته که: 

1ـ خدا را بپرستند.

2ـ به پرستش خدا دعوت کنند.

3ـ همدیگر را تصدیق و تأیید نمایند.

4ـ خیرخواه قومشان باشند.

5ـ پیمان شدید گرفته که بر سختی‏های رسالت و تبلیغ شریعت، بردبار و شکیبا باشند.

با توجه به آن‏چه در قرآن کریم از مقام معنوی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) گذشت وظیفه ماست که با شناخت این مقام زمینه انس خود را با شخصیت و رهنمودهای آن پیامبر بزرگ فراهم سازیم.

منبع: مرکز فرهنگ و معارف قرآن



 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 16 / 2 / 1395



 



پيامبران و فرستادگان، كسانى هستند كه خداوند آنان را از ميان افراد بشر برگزيده است. آنان حاملان رسالت او براى بندگانش بوده و گروندگان به خدا و نيك كرداران را به پاداش نيكو در دنيا و آخرت مژده مى‏ دهند و كافران و بدكاران را از كيفر و عذاب سخت بر حذر مى‏ دارند. خداوند سبحان در اين زمينه فرموده است:

وَمانُرْسِلُ المُرْسَلِينَ إِلّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ؛(1)


ما پيامبران را مژده دهنده و بيم دهنده مى ‏فرستيم، بنابراين كسانى كه ايمان آورده و رفتارى شايسته در پيش گرفتند بيمناك نبوده و اندوهگين نشوند.

اين پيامبران و فرستادگان، دانش خود را به وسيله عقل و حواس و به روش‏هاى گوناگون، مانند الهام، شنيدن مستقيم از فرشته‏ اى به صورت انسان، رؤياى صادقه و ديگر حالات روحى -كه غير از پيامبر كسى آنها را درك نمى‏ كند- دريافت مى‏ كنند. اين شيوه آموختن كه برخلاف روش‏هاى معمولى است، وحى خوانده مى‏ شود.

تفاوت پيامبر و رسول

نبوت گاهى در محدوده شخص پيامبر است كه در اين صورت وى را پيامبر مى ‏گويند، و گاهى مقرون به دستورات و سير و سلوك گروهى از مردم است كه در اين حالت دستورات ياد شده را «رسالت» و صاحب آن دستورات را «رسول» مى ‏نامند. بنابراين هر رسولى نبىّ است، ولى هر نبيىّ رسول نيست.


امكان وجود پيامبران

فلسفه‏ هاى مادى، شبهات زيادى بر اصل نبوت وارد ساخته و وجود پيامبران را نفى و درنتيجه جهان ماوراء الطبيعه را انكار كرده ‏اند، ولى پژوهشگرى كه حقيقت نبوت را بررسى كند، وقايع تاريخى ثابت و قانع كننده‏ اى را در برابر خود مى‏ بيند كه جاى هيچ گونه شك و ترديدى را براى او باقى نمى‏ گذارد.

امروزه در بيشتر نقاط جهان اديانى وجود دارد كه پيامبران بى شمارى مردم را به آن اديان دعوت كرده ‏اند و ميليون‏ها نفر در زندگى مادى و معنوى خويش احكام آنها را به كار مى‏ بندند.

اين اديان در جزئيات احكام خود با يكديگر اختلاف دارند، ولى در اصل دعوت و اعتقادات از قبيل اعتقاد به يگانگى خدا و جهانِ پس از مرگ - كه هر انسانى پاداش كار نيك دنيايى خويش را مى‏بيند- با يكديگر سازگارند.

اين شمول و عموميت به طور قطع و يقين بر اين امر دلالت دارد كه نبوت، نياز روحى تمام بشريّت است، به‏ ويژه آن كه در گذشته به جهت فاصله زياد و غير قابل پيمودن بين كشورها، مردم با يكديگر آشنايى نداشتند و چون وسايل ارتباط جمعى مانند راديو و تلويزيون، مجلات، روزنامه‏ها، پُست، مراسلات و ديگر وسايل آن گونه كه امروزه هست وجود نداشت، از اين رو ارتباطى نيز ميان ملت‏ها برقرار نبود.

اديانى كه تاكنون وجود داشته و صدها ميليون نفر پيرو آنها هستند، خود گواهى بر وجود نبوّتند؛ زيرا تمام اين اديان از نبوت سرچشمه گرفته ‏اند و دينِ بدون پيامبر وجود ندارد.

الهام يا شعور حيوانات

نبوّت، امرى دور از عقل و خرد نيست؛ زيرا در جهان امروز، برخى از موجودات داراى شناختى غير از راه حواس و جداى از عقل هستند كه آن عبارت است از: الهام حيوانات.
جانورشناسان به وجود شعور خاصى در برخى از حيوانات ريز اعتراف كرده ‏اند، ازجمله: جستجوى غذا، يا ساختن خانه‏ ها و نگهدارى تخم‏هاى خود، كه از تصور انسان خارج است.(2)

بنابراين زمانى كه اين واقعيت‏هاى علمى مورد قبول دانشمندان است، از خِرَد به دور نيست كه خداوند عدّه ‏اى از انسان‏ها را [براى ابلاغ دين‏] به وحى خود اختصاص دهد و آنچه را بخواهد - بدون شيوه آموزشِ معمول ميان بشر- بدان‏ها بياموزد.


روان‏شناسى كنونى

دانش امروزى به جهانى ماوراءالطبيعه و مستقل از مادّه اعتراف دارد و اين امر، جواز اعتبار نبوّت و وحى را براى ما صادر مى ‏سازد. 

دكتر مسمر، دانشمندِ آلمانى،در سال 1770م. خواب مغناطيسى (هيپنوتيزم) را كشف و به تجربه ثابت كرد كه انسان، تنها ابزارى مادّى نيست، ولى در بردارنده روحى است كه به هيچ وجه با مادّه سنخيت ندارد و تا زمانى كه عمل طبيعى بدن از كار نيفتاده است، بر انسان تسلط دارد و اين عقل باطنى و روح انسان است كه بالاتر از عقل ظاهرى است و به جهان فرا طبيعى ارتباط دارد.

اين اكتشاف، دانشمندان مادّى‏ گرا را، كه يك قرن با اين واقعيت مبارزه مى‏ كردند، به وحشت انداخت، ولى اين حقايق ثابت، بر همه منكران پيروز شد و علم نيز آن را به رسميت شناخت و در نتيجه ثابت شد كه انسان، به اين جسمِ حيوانى منحصر نبوده و موجودى است كه با دارا بودن قواى پيچيده و درونى و برتر و با درجاتى متفاوت، به جهان ماوراى طبيعت اتصال و ارتباط دارد و اين ارتباط روحانى ميان نفس بشرى و جهان ماوراى طبيعت، نشانگر اين است كه خداوند ارواحى را كه ارتباطشان با جهان ماوراى طبيعت زياد بوده، برگزيده است تا به وسيله آنان اعتقادات قلبى و تعاليم اخلاقى را - كه بندگانش بايد بدان عمل كنند و به مصلحت آنان است- به آنان وحى كند.

در پايان قابل يادآورى است كه رؤياى صادقه نيز از حقايق شناخته شده و از اسباب وحى است كه خداوند به واسطه آن، پيامبرانش را راهنمايى كرده است. برخى، رؤياى صادقه را مشاهده كرده و دانشمندان نيز به وجود آن اعتراف و اذعان داشته‏ اند.


ويژگى‏ هاى نبوت

نبوت، موهبتى الهى است كه خداوند آن را به هر كدام ازبندگانش كه بخواهد، عنايت مى ‏كند. اين موهبت با انديشه و خرد به دست نمى ‏آيد و اكتسابى نيست و هم‏چنين به وسيله كثرت طاعت و بندگى و يا به ‏صورت وراثت حاصل نمى ‏شود؛ بلكه اين افتخار، گزينشى خدايى براى برخى از بندگان بوده و جز با الهام الهى و توفيق او، نمى ‏توان بدان دست يافت:

اللَّهُ يَصْطَفِى مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛(3)
خداوند از فرشتگان و انسان‏ها، فرستادگانى برمى ‏گزيند، به ‏راستى كه خدا شنوا و بيناست.

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلىَ العالَمِينَ؛(4)
به راستى خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر تمام جهانيان برگزيد.

دعوتى كه پيامبران بدان قيام كردند ناشى از هوش و ذكاوت ايشان و به خاطر رنجى بود كه از وضعيت اسفناك جامعه خود مى‏بردند، نه به خاطر احساسات لطيف و حساس آنها هر چند آنان از هوش و ذكاوت و احساس فوق العاده ‏اى برخوردار بودند، امّا هيچ يك از اين عوامل، به تنهايى آنان را به حركتِ توان فرسا براى اصلاح جامعه وا نداشت، بلكه كارهايى را كه انجام مى ‏دادند، برخاسته از وحى و رسالت بود. به همين سبب ايشان هرگز با فلاسفه، حكما، رهبران، مصلحان و نوابغ مقايسه نمى ‏شوند:

يُنَزِّلُ المَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّه لاإِلهَ‏إِلّا أَنَا فَاتَّقُونِ؛(5)
فرشتگان را با پيام وحى ‏اى كه از أمر اوست بر هركس از بندگانش بخواهد فرو مى ‏فرستد كه هشدار دهيد معبودى جز من نيست، از كيفر من بيمناك باشيد.

به همين دليل فرستاده خدا هرگز تسليم هواى نفس نمى‏ شود... و رسالت خويش را بر وفق اوضاع اجتماعى، به اجرا نمى ‏گذارد.

خداوند به فرستاده‏ اش، حضرت محمد(ص)، فرمان داد كه به مردم بگويد:

قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما يُوحى‏ إِلَيَّ؛(6)
مرا نشايد كه از نزد خود قرآن را تغيير دهم، و جز از آنچه كه بر من وحى مى‏ شود پيروى نمى ‏كنم.



جهان شمولى رسالت

رسالت الهى شامل تمام افراد بشر است؛ زيرا خداوند، پروردگار جهانيان است نه خداى يك ملّت خاص.

وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَن اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدىَ اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ؛(7)


تحقيقاً در هر امتى فرستاده ‏اى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از پرستش طاغوت بپرهيزيد، خداوند برخى از آنها را هدايت كرد و برخى به ورطه گمراهى افتادند.

اين برخلاف عقيده يهود است. آنان منكر اين بودند كه خداوند هر كس از بندگانش را كه بخواهد مشمول نعمت و رحمت خويش مى‏ گرداند. آنان نبوت را ويژه خود مى ‏دانستند؛ گويى ساير انسان‏ها آفريدگان خدا نيستند.


وظيفه پيامبرى

وظيفه پيامبرى در سه چيز خلاصه مى ‏شود:
1. دعوت مردم به پرستش خدا و اعتقاد به يگانگى او؛
2. ايمان به جهان پس ازمرگ و پاداش اعمال؛
3. بيان دستورات و احكامى كه در آن صلاح و سعادت دنيا و آخرت انسان‏هاست.


ايمان به خدا

ايمان به خداوند در سرشت انسان‏هاست؛ زيرا هر انسانى خويش را متمايل به سوى نيرويى برتر ازنيروى خويش مى‏ انگارد، ولى مردم در تعيين و مرزبندى آن نيرو و قدرت متفاوتند. برخى آن را به نيروى طبيعى و بعضى به بت‏هايى كه به دست خود مى ‏ساختند و برخى ديگر، آن را به چيزهايى ديگر، تشبيه مى ‏كردند. پيامبران براى تصحيح اين گمراهى ‏ها مبعوث شدند تا عقل و خِرَد مردم را به اعتقاد به خدا و يگانگى او رهنمون شوند. بنابراين نخستين دعوت و بزرگ‏ترين هدف پيامبران در هر زمان و محيطى، تصحيح اعتقاد مردم نسبت به خداى تعالى و رابطه بين بنده و پروردگار بوده است و نيز دعوت به اين كه دين خالص تنها از آن خدا بوده و پرستش، تنها او را سزد و اوست كه سود و زيان مى ‏رساند و تنها او سزاوار پرستش و دعا و نيايش است.

لبه تيز حركت انبيا متوجه دوگانه پرستى و شركى بوده كه به گونه‏ اى روشن و آشكار در بت‏ پرستى و انسان پرستى و حتى پرستش صالحان و مقدسانِ زنده و مرده، تجسم يافته بود.

اگرعقل انسان به تنهايى و به طور مستقل بخواهد اين حقايق را دريابد، به هدف و خواسته خود نخواهد رسيد، به ويژه در امور غيبى كه انسان بدون يارى وحى -كه خداوند آن را به پيامبران ابلاغ كرده- توان شناخت آنها را ندارد.

فلسفه يونان و غير آن، در مسائل الهيات به تلاش پرداختند و آرا و نظرات سست، بيهوده و متناقضى را به ارمغان آوردند؛ از اين رو اخيراً انديشمندان با اعتماد بر انديشه خود، در تفسير اين الهيات به اختلاف پرداختند در حالى كه پيامبران در بيان اين مسائل و تبيين اين نيروى الهى، براهينى آوردند كه عقل و خِرَد به واسطه آن آرامش مى‏ يابد.

ايمان به آخرت

بيان اين اعتقاد نيز ازجمله وظايف پيامبران است، چرا كه از امور غيبيه بوده و عقل، بدون هدايت پيامبران به فهم و درك آن دست نمى ‏يابد.

بنابراين هر انسانى احساس مى ‏كند كه اين زندگى، با سپرى شدن عمر به پايان نمى ‏رسد، بلكه پس از مرگ، زندگى ديگرى وجود دارد كه به شكلى ديگر آن را به وجود مى ‏آورد. اين احساس كلى را كه بيشتر مردم از آن برخوردارند نمى ‏توان آن گونه كه دانشمندان مادّى مدعى هستند، از انحرافات و يا از اوهام عقل شمرد؛ زيرا عدم اذعان عقل به جهان پس ازمرگ، مصيبت روحى و اجتماعى بزرگى براى نوع بشر به شمار مى‏ آيد.

هر انسانى در معرض مشكلاتى، همانند بيمارى ‏ها، ستم‏ها و شكنجه‏ ها و يا از دست دادن عزيزان است؛ بنابراين، اعتقاد به زندگى آخرت برتر از ميل به دنياست؛ زيرا در آن جا به انسان پاداشى عادلانه داده مى ‏شود. هم‏چنين ايمان به جهان آخرت و محاسبه اعمال، در انسان احساسى درونى به وجود آورده، او را به كار نيك وادار مى‏ كند و از كار ناپسند باز مى ‏دارد. انسان بدون هدايت و ارشاد پيامبران، آن گونه كه بايد و به دور از وهم و خيال، از توانِ درك خصوصيات اين پاداش عاجز است.


بيان احكام دين

از جمله وظايف پيامبران، راهنمايى مردم به سوى فضايلى است كه سعادت دنيا و آخرت آنها -به‏ واسطه احكامى كه از خداوند دريافت مى‏ كنند- در گرو كسب آن فضايل است؛ زيرا انسان‏ها نمى‏ توانند با عقل و خِرَد خود، به تمام ارزش‏ها و رفتار بر اساس آن ارزش‏ها برسند، چرا كه انگيزه‏ هاى غريزى، مصالح و خواهش‏هاى درونى آنها با يكديگر متفاوت است.

بنابراين چه بسا گاهى شرّ كه توأم با منافع مادى است، به صورت خير و خوبى جلوه مى‏ كند و خوبى، به خاطر اين كه بر وفق مراد و هواهاى نفسانى نيست، رها مى ‏شود. روشن‏ترين دليل اين امر، ظلم و ستم، دشمنى و زير پا گذاشتن حقوق ضعيفان در دنياى امروز است، دنيايى كه مدعى است به بالاترين رتبه ترقى و تمدن رسيده است، به همين دليل، رسالت پيامبران، تبيين اعمال صالحى است كه از رهگذر آن، انسان، شايسته خشنودى پروردگار و اصلاح جامعه شده و از كردار ناشايستى كه به خشم خداوند و فساد جامعه مى ‏انجامد، برحذر مى ‏ماند.

ترديدى نيست كه تعيين كارهاى نيك و بد و تشريح سود و زيان و پاداش و كيفر آنها، عاملى است تا در روان آدمى، ميل به انجام كار نيك و بيم از ارتكاب كار ناپسند شكل گيرد و در پى آن، روح و روان انسانيّت، تأثيرى فوق‏ العاده يابد.

فرستادن پيامبران به سوى مردم، راه عذر و پوزش را بر ستمكاران بسته و هيچ بهانه‏ اى براى آنان در اين رابطه كه خداوند راه هدايتى برايشان ترسيم نكرده است، باقى نمى‏ گذارد.

قرآن، اين حقيقت را اين گونه بيان كرده است:
رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً؛(8)
فرستادگانى مژده آور و بيم دهنده، تا خداوند پس از پيامبران بر مردم اتمام حجت كرده باشد، و خداوند توانا و آگاه است.

آرى، سنّت الهى بر دينى جارى است كه هيچ كس را مؤاخذه نمى ‏كند، مگر آن‏گاه كه پيامبرى را به سوى آنها فرستاده باشد: 
« وَما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى‏ نَبْعَثَ رَسُولاً».(9)




شماره پيامبران و فرستادگان خدا

تعداد پيامبران بسيار است، ولى در قرآن نام 25 تن از آن بزرگواران كه بايد به ايشان ايمان داشت برده شده است كه عبارتند از: آدم(ع)، ادريس(ع)، نوح(ع)، هود(ع)، صالح(ع)، ابراهيم(ع)، لوط(ع)، اسماعيل(ع)، اسحاق(ع)، يعقوب(ع)، يوسف(ع)، شعيب(ع)، ايّوب(ع)، ذوالكفل(ع)، موسى(ع)، هارون(ع)، داود(ع)، سليمان(ع)، الياس(ع)، اليسع(ع)، يونس(ع)، زكريا(ع)، يحيى(ع)، عيسى(ع) و حضرت محمّد(ص).
فرستادگان ديگرى هم بوده ‏اند كه خداى سبحان در قرآن نامى از آنان نياورده، ولى خطاب به فرستاده‏ اش، حضرت محمد(ص)، بدانان اشاره فرموده است:

وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ؛(10)
داستان برخى از فرستادگان را برايت بيان كرده و برخى را بازگو نكرديم.


همه پيامبران در يك مرتبه از فضيلت نبوده بلكه خداوند، برخى را بر بعضى ديگر برترى بخشيده است:

وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ؛
برخى از پيامبران را بر بعضى برترى داديم.


خداوند حضرت محمّد(ص) را بر همه پيامبران برترى داده و ايشان را براى همه مردم، مبعوث كرده است؛ در حالى كه پيامبران پيشين به سوى ملتى خاص فرستاده شدند. خداوند خطاب به رسول اكرم(ص) مى‏ فرمايد:

وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛(11)
تو را به سوى همه مردم فرستاديم تا مژده دهنده و بيم دهنده باشى، ولى بيشتر آنان نمى ‏دانند.


علاوه بر آن، حضرت محمد(ص) خاتم النبيّين است و رسالت او آخرين رسالت بوده و دينى كامل آورده است:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ؛(12)
پيامبر، پدر هيچ يك ازمردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است.



پيامبران اولوالعزم

خداوند برخى از پيامبران را اولوالعزم خوانده و به حضرت محمد(ص) دستور داده تا در امر جهاد و پايدارى از آنان پيروى كند:

فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ؛
صبر و پايدارى پيشه كن همان‏گونه كه پيامبران اولوالعزم پايدارى كردند.

اين پيامبران بدين سبب اولوالعزم ناميده شدند كه داراى عزم و اراده‏اى بسيار قوى و فوق ‏العاده بودند و بيش از ديگر پيامبران، با مردم زمان خويش درگير بوده، در مبارزات خود دشوارى‏ هاى زيادى را متحمل شدند. آنان عبارتند از: نوح(ع)، ابراهيم(ع)، موسى(ع)، عيسى(ع) و محمد(ص).
از ميان ايشان، حضرت محمد(ص) بيش از همه پيامبران به مبارزه و پايدارى پرداخت، از اين رو، خداوند آن حضرت را چنان مورد ستايش و اكرام خويش قرار داده كه هيچ يك از پيامبران قبل از او را چنين ستايش نكرده است.


وجوب ايمان به پيامبران

دين اسلام، ايمان به پيامبران را از اركان اعتقادات اسلامى قرار داده است. در اين زمينه خداى متعال مى ‏فرمايد:

قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَإِسْمعِيلَ وَإِسْحقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى‏ وَعِيسى‏ وَما أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛(13)

بگوييد: به آنچه بر ما و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران بنى اسرائيل نازل شده و آنچه به موسى و عيسى داده شده و آنچه از سوى خداوند به ديگر پيامبران وحى شده است، ايمان آورديم، هيچ تفاوتى ميان آنان قائل نيستيم و تسليم خداييم.

هم‏چنين در شرح و بيان اعتقادات مؤمنان مى ‏فرمايد:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ...؛(14)
پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش نازل شده ايمان دارد و مؤمنين همگى به خدا و فرشتگان و كتاب‏هاى او و فرستادگانش ايمان دارند [و مى‏ گويند:] ما تفاوتى بين هيچ يك از پيامبران خدا نمى‏ گذاريم.

مسلمانان به تمامى پيامبران الهى ايمان داشته و به آنها ارج مى ‏نهند، تا آن جا كه اگر فردى به يكى از پيامبران كفر ورزد و يا پيامبرانى را كه نامشان در قرآن آمده است، دشنام دهد در حقيقت به آنچه بر حضرت محمد(ص) نازل شده است، ايمان ندارد. خداوند سبحان در مورد اين مسأله مى ‏فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً أُولئِكَ هُمُ الكافِرُونَ حَقّاً...؛(15)

كسانى كه به خدا و فرستادگانش كفر مى‏ ورزند و مى ‏خواهند بين خدا و فرستادگان او جدايى افكنند و مى‏ گويند: به بعضى ايمان مى ‏آوريم و به برخى كفر مى‏ ورزيم و مى ‏خواهند ميان كفر و ايمان راهى برگزينند، در حقيقت اينها كافرند....

بر اساس اين آيات، اسلام اساساً براى شناخت بيشتر مسلمانان نسبت به يكديگر و برادرى و وحدتِ بين ملل جهان آمده است؛ زيرا اگر مردم به همه فرستادگان خدا ايمان داشته باشند، در مورد اختلافات بين خود نيز آسان‏تر به تفاهم مى ‏رسند.
يكى از ويژگى‏ هاى دين اسلام اين است كه امكان نزديك شدن اين دين و ساير اديان الهى وجود دارد؛ ازاين روست كه مى ‏بينيم ايمان و احترام به ساير پيامبران ملل،بر مسلمانان واجب شده است.


 

عصمت پيامبران

حكمت الهى اقتضا مى ‏كند كه خداوند پيامبران خود را از لحاظ جسم و خُلق و خوى، كامل‏ترين افراد و از نظر دانش و شرافت و صداقت، برترين آنها و ازحيث عقل و درايت، هوشمندترين انسان‏ها قرار دهد، هم‏چنان كه آنان را ازعيوب اخلاقى و جسمانى مانند بيمارى ‏هاى نفرت انگيز مصون مى‏دارد.(16)

پيامبران ازحمايت پروردگار برخوردارند و عنايت و رهنمودهاى الهى شامل حال آنهاست خداى سبحان پيرامون اين حمايت به رسول گرامى اسلام(ص) خطاب مى‏ كند:

وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا؛
در انجام فرمان پروردگارت پايدار باش؛ زيرا در حفظ و حمايت ما هستى.


و خطاب به حضرت موسى(ع) مى‏ فرمايد:

وَلِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْنِى؛
تا زير نظر من پرورش يابى.

بنابراين، خداوند خود عهده دار تربيت و هدايت پيامبران است و آنان را از ابتلاى به گناه حفظ مى ‏كند؛ زيرا زندگى آنها، براى خودشان نبوده، بلكه اينان سمبل‏هايى براى هدايت و راهنمايى بشر بوده‏ اند. بعد از مرگ نيز سنّت‏ها و خاطره‏هاى پيامبران، همانند چراغ‏هايى روشن است كه زندگى تاريك انسانيت را روشنايى مى ‏بخشد و آنان را به راه هدايت رهنمون مى ‏سازد. بنابراين آنها راهنمايانى هستند كه خداوند دستور پيروى از آنها را به ما داده است. 

خداى متعال در باره دسته‏اى از پيامبران مى ‏فرمايد:
أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَىَ اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛(17)


پيامبران كسانى ‏اند كه كتاب و فرمان و نبوت به آنها داديم. بنابراين اگر اينان به نبوت پيامبران كفر ورزند، گروهى را كه به نبوت پيامبران كفر نمى‏ورزند، روى كار خواهيم آورد، آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان فرموده است، بنابراين تو نيز از هدايت آنان پيروى كن....

اين پيامبران در نهايتِ اطاعت و بندگى خدا بوده و كار نيك انجام مى ‏دادند.
هم‏چنين در جايى ديگر مى‏ فرمايد:

وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ؛(18)
آنها را پيشوايانى قرار داديم كه طبق دستور ما هدايت كنند و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و پرداختن زكات را به ايشان وحى كرديم و آنان پرستش ما مى‏كنند.

هنگامى كه آيات قرآن را مورد بررسى قرار مى‏دهيم ملاحظه مى‏كنيم كه كامل‏ترين صفات و بالاترين ارزش‏ها را براى هر يك از پيامبران ذكر كرده است كه ما نيز در جاى خود، آنها را ياد آور خواهيم شد.

اگر پيامبران در اين مرتبه از كمال انسانى نبودند، اهميّت و ارزش آنها در نظر مردم كوچك شمرده مى ‏شد و كسى دعوت آنها را اجابت نمى ‏كرد و اگر دروغ گفته، خيانت كرده، يا رفتارى ناپسند مى‏ داشتند، اعتماد مردم به آنان سست مى‏ شد و به جاى ارشاد، مردم را به گمراهى مى ‏كشاندند، تا آن جا كه حكمت الهى در مورد بعثت ايشان، بيهوده تلقى مى ‏شد.

به همين دليل خداى سبحان صفتِ خيانت را از همه پيامبران نفى كرده و فرموده است:
و ما كان لنبىّ ان يَغُلَّ؛(19)
هيچ پيامبرى خيانت نورزيد.

ديدگاه قرآن كريم درباره پيامبران با ديدگاه تورات در اين زمينه كاملاً متفاوت است؛ زيرا تورات، پيامبران را به دروغگويى و نيرنگ و ارتكاب گناه، توصيف مى ‏كند: 

به حضرت يعقوب نسبت نيرنگ مى ‏دهد و ادعا مى‏ كند كه حضرت لوط با دو دخترش زنا كرده است؛ درباره هارون [برادر موسى‏] اظهار مى‏دارد كه وى، بنى ‏اسرائيل را به گوساله ‏پرستى دعوت كرده است؛ به حضرت داود نسبت زنا با اوريا، همسر فرمانده لشكرش مى ‏دهد و در باره حضرت سليمان مدعى است كه وى براى خرسندى زن‏هايش، بت پرستيده است؛ در حالى كه قرآن كريم، در بيان سرگذشت اين پيامبران، هيچ يك از اين ادعاها را نپذيرفته است.

اين ويژگى، قرآن را از تورات متمايز مى ‏سازد، چرا كه توصيف پيامبران با چنين بى ‏احترامى و ديگر صفات ناپسند موجب مى‏ شود تا شخص مؤمن به خود آيد و با خود بينديشد اگر پيامبران و فرستادگان خدا چنين باشند، چه اشكالى دارد كه ما هم مانند آنها باشيم و همين برداشت ناصواب، مستمسكى براى افراد بيمار دل قرار مى ‏گيرد تا در منجلاب گناه غوطه ‏ور شوند، به ‏علاوه به اين نتيجه مى ‏رسيم كه اين نسبت‏هاى ناروا عارى از حقيقت بوده و با عصمت انبيا و اجتناب آنها از گناهان بزرگ منافات دارد. بنابراين از ديدگاه قرآن، پيامبران از گناه گريزانند.

گاه پيش آمده كه پيامبران در مقابل يك تَركِ اولى‏، كه حتى ارتباطى به امور اعتقادى يا اخلاقى نداشته و عمل به آن چندان مهم نبوده است، مورد نكوهش حق تعالى قرار گرفته ‏اند.

از طرفى ديگر پيامبران، خود را در پيشگاه خداوند مقصّر مى‏ دانسته ‏اند و از آن جا كه به شكوه و عظمت خداوند آگاه‏ تر از مردم بوده ‏اند، نسبت به تقصيرشان، از خداوند آمرزش خواسته‏ اند نه اين كه مرتكب گناهى شده باشند.


پيامبران، الگوى بشر

از آن جا كه پيامبران در مرتبه ‏اى والا از اطاعت و بندگى بوده و از خواسته‏ هاى نفسانى و گناهان دور بوده‏ اند، خداوند به ما دستور پيروى از آنها و عمل به آيين ايشان مى ‏دهد:

أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى‏ اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛
آنان كسانى اند كه خدا هدايتشان كرده، بنابراين از هدايت آنها پيروى كن.

در همين راستا خداوند، مسلمانان را به پيروى از پيامبرش، حضرت محمّد(ص)، دستور مى‏ دهد:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَاليَوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً؛(20)
رفتار پيامبر براى شما بهترين الگو و سرمشق است، براى كسى كه به خدا و پاداش روز رستاخيز اميدوار بوده و خدا را بسيار به ياد آرد.


خداى متعال در سوره فاتحه كه مسلمانان هر روز در نمازهاى پنجگانه آن را تكرار مى كنند، اين دعا را قرار داده است:

اِهْدِنا الصِراطَ المُستَقِيم* صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمتَ عَلَيهِم؛
ما را به راه راست راهنمايى كن، راه كسانى كه به آنها نعمت عطا كردى.


و پيامبران پيشقراولان كسانى بودند كه خداى سبحان به ايشان نعمت ارزانى داشت، لذا خداوند به مؤمنين مى ‏آموزد كه بايد در تمام گفتار و كردار خود، پيامبران را سرمشق و الگو قرار دهند.



معجزات پيامبران

هر شخص با ايمان بايد اذعان داشته باشد كه خداوند پيامبرانش را در جهت اثباتِ درستى دعوتشان براى مردم با تأييدات خاص خويش مورد توجه قرار داده است، تأييداتى كه از حيطه عقل و انديشه بشرى خارج و گواهى بر اين امر است كه آنان فرستادگان خدايند. بر اين گونه تأييدات گاهى لفظ <معجزات» يا <نشانه ‏ها» يا <بيّنات» اطلاق مى ‏شود؛ 

زيرا كارهايى برتر از قدرت بشر و خارج از حدّ توانايى و ماوراى دانش و فهم انسان‏ها و مخالف سنّت‏هاى مادى و قوانين متعارف طبيعى است. در اين زمينه لفظ <معجزات» بيشتر به كار برده مى‏ شود و از اين رو <معجزه» ناميده شده كه بشر، از انجام امورى مانند آن عاجز و ناتوان است. دانشمندان معجزه را امورى فوق‏ العاده دانسته ‏اند كه خداوند به دست پيامبران به اجرا در مى ‏آورد تا ايشان به وسيله آن، بر صدق نبوت خويش اقامه دليل كنند.

اين معجزات، ذاتاً محال نبوده و عقل و واقعيت، مؤيّد آنها هستند. چه بسا مردانى كه در طول تاريخ به پاخاسته، مدعى پيامبرى شدند و با كارهاى خارق العاده خويش، مردم را به مبارزه طلبيدند. مردم نيز آن كارها را آشكارا ديدند و عده زيادى بدان‏ها گرويده، ايمان آوردند.

بنابراين، پيامبر فرمان خداوند را به مردم ابلاغ مى ‏كند. كسانى كه داراى فطرتى سالمند، نور حقيقتى را كه پرتو افكن شده، دريافت مى‏ كنند. ولى آنان كه فطرتى تباه شده دارند، از سرِ عناد و تبختر اين نورِ هدايت را ناديده مى ‏گيرند. به همين دليل حكمت الهى اقتضا مى ‏كند كه پيامبران با دليل و برهان حمايت شوند تا زبان ستيزه‏ جويان و بدخواهانْ كوتاه، عذر آنها ردّ و حجت بر آنها تمام شود.

معجزه، فرمول علمى ندارد و نمى‏ توان آن را با ابزار انجام داد، ولى سحر و جادو داراى ابزار و قوانين است و امكان دارد شخص آن را بياموزد و جادوگرى كند و كارهايى همانند امور خارق‏العاده انجام دهد، در صورتى كه آن كار از امور خارق ‏العاده نيست.(21)


انواع معجزات

پيامبران چند نوع معجزه داشته‏ اند، از جمله معجزات طبيعى، مانند بيرون جستن آب از سنگ. در اين رابطه گفتنى است زمانى كه پيروان موسى(ع) از او درخواست آب كردند، آن حضرت عصاى خويش را به سنگى زد و آب از آن سنگ بيرون جهيد. از ديگر معجزات طبيعى، سايه افكندن ابر بر بنى ‏اسرائيل در بيابان تيه است. هم‏چنين شكافته شدن رود نيل و كنار رفتن آب براى عبور حضرت موسى(ع) و بنى‏ اسرائيل و فرار از فرعون از ديگر معجزات طبيعى است.

از ديگر انواع معجزات، اخبار غيبى است؛ حضرت عيسى(ع) قوم خود را از آنچه‏ كه مى‏ خوردند و آنچه ‏ذخيره مى ‏كردند آگاه كرد. برخى از معجزات، امورى مخالف قوانين طبيعت بوده؛ مانند آتشى كه كافران براى سوزاندن حضرت ابراهيم(ع) افروختند و خداوند آتش را بر آن حضرت سرد و سالم قرار داد. هم‏چنين معجزاتى كه به طور اتفاقى و به اندازه نياز به وجود مى ‏آمد.

حكمتِ الهى چنين اقتضا كرد كه معجزه هر پيامبرى مطابق با امورى باشد كه رايج ميان مردم زمان خودش بوده، تا براى تأييد فرستاده ‏اش و اثبات رسالت وى، رساتر باشد؛ مانند معجزه حضرت عيسى(ع) كه مردگان را [به اذن خدا] زنده مى‏كرد، زيرا يهود، منكر وجود روح بودند و نيز معجزه حضرت موسى(ع) كه عصاى او به صورت اژدهايى در آمده و تمام ساز و برگ جادوگران را بلعيد، چرا كه مصريان در آن دوران، در جادوگرى سرآمد بودند. به طور كلى معجزاتى را كه پيامبرانِ قبل از حضرت ختمى مرتبت(ص) آوردند، از همين قبيل بوده است، چون انسان‏هاى آن روز چندان رشد فكرى نكرده بودند كه دلايل عقلى، آنها را قانع سازد و راهى جز پذيرش امور خارق العاده نداشتند كه با بروز آن، انديشه آنها را خيره و مبهوت سازد و انگيزه ‏اى باشد كه آنان را به صدق نبوت پيامبران وا دارد.




معجزه رسول اكرم(ص)

معجزات، پيوسته بدين شيوه بود تا آن كه بشريّت به رشد و كمال عقلى خويش رسيد و اراده خداوند تعلق گرفت كه رسالت عامه را توسط حضرت محمد(ص) فرو فرستد. از اين رو وى را به وسيله قرآن كه معجزه عقلى جاودان است مورد حمايت خويش قرار داد. قرآن، با شيوه خاص و بلاغت خود و هدايت و علوم و معارفى كه در بردارد معجزه بود و حضرت محمد(ص) به وسيله آن عرب را به مبارزه طلبيد تا يك سوره مانند آن را بياورند، امّا آنان عاجز وناتوان گشتند، در حالى كه اعراب در فصاحت شهره بوده و در فنون سخنورى مهارت داشتند.

معجزه رسول اكرم(ص) از ساير معجزات گذشته متمايز بود؛ زيرا قرآن، معجزه‏اى ماندنى است و در طول روزگار در دسترس هر پژوهشگر و هر حقيقت جويى، جاودان مانده است، در حالى كه معجزات ديگر پيامبران، حوادث و وقايعى بوده كه با سپرى شدن آنها كسانى كه در زمان پيامبران بوده‏ اند آنها را ديده ‏اند، و كسانى كه پس از آنان آمده ‏اند، آن معجزات را مشاهده نكرده ‏اند، بلكه براى آنها نقل شده است، و اين خود سبب ضعفِ تأثير آنهاست، به ويژه امروزه كه نسبت به اديان شبهات فراوانى وجود دارد.

به همين دليل، ديدگاه اسلام در باره معجزات، اين است كه مردم را از درخواستِ آنها منصرف نموده و آنان را به دقّت و انديشه درموضوع رسالت اسلام و هدايتِ متبلور در قرآن‏ كريم واداشته است. برخى از اهل ترديد در دوران رسالت رسول‏ اكرم(ص)(22) درخواستِ معجزه‏ هايى كردند و پاسخ خداوند متعال به آنان اين بود كه در قرآن و هدايتِ موجود در آن و دلايل عقلى بينديشند [تا بدانند] كه قرآن وحى الهى است. خداى سبحان فرمود:

وَقالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ(23) مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّما الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَإِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ أَوَ لَمْ‏يَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الكِتابَ(24) يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرى‏ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛(25)

و كافران گفتند چرا از پروردگارش بر او نشانه‏ هايى نازل نمى‏ شود، بگو نشانه ‏ها نزد خداست و من تنها بيم ‏دهنده‏ اى آشكار هستم، آيا كتابى كه بر تو فرستاديم تا برايشان خوانده شود براى آنها كافى نبود؟ به راستى در آن كتاب رحمت و ياد آورى براى كسانى است كه ايمان مى ‏آورند.


پی نوشت ها: 


1- انعام (6) آيه 48.
2- مثلاً حشره ‏اى به نام <نيكروفور» وجود دارد كه بلافاصله پس از تخم‏گذارى مى ‏ميرد؛ يعنى هرگز بچه ‏هايش را نمى ‏بيند، لذا اين حيوان قبل از تخم‏ريزى، با نهايت دقت مقدارى از لاشه حيوانات ديگر را جمع ‏آورى و در كنار تخم‏ها مى ‏ريزد تا بچه ‏ها پس از خروج از تخم، از آن تغذيه كنند. اكنون چه كسى به اين حشره فهمانده كه در اين تخم‏ها بچه وجود دارد؟ و يا اين كه آنها بعد از خروج ازتخم به غذا نيازمندند؟ و يا اين كه غذاى آنها لاشه حيوانات است؟ و ده‏ها مثال از اين قبيل كه جاى ذكر آنها نيست. 
3- حج(22) آيه 75.
4- آل عمران (3) آيه 33.
5- نحل (16) آيه 2. 
6- يونس (10) آيه 15. 
7- نحل (16) آيه 36. 
8- نساء (4) آيه 164. 
9- اسراء (17) آيه 15. 
10- نساء (4) آيه 164. 
11- سبأ (34) آيه 28.
12- احزاب (33) آيه 40. 
13- بقره (2) آيه 136. 
14- بقره (2) آيه 285. 
15- نساء (4) آيات 150 و 151.
16- بيمارى ‏هاى نفرت انگيز به بيمارى هايى مانند جذام، برص و مانند آن گفته مى ‏شود. حكمت الهى از بعثت پيامبران، هدايت و ارشاد مردم است و اين كار جز به وسيله معاشرت با مردم ميسر نيست و معاشرت با مردم هم با وجود چنين بيمارى‏ هاى نفرت‏ انگيز، امكان ندارد.
17- انعام (6) آيه 89 و 90.
18- انبيا (21) آيه 73.
19- آل عمران (3) آيه 161. 
20- احزاب (33) آيه 21. 
21- برخى از امور خارق العاده توسط بعضى از صالحان به وجود مى ‏آيد كه دعوى نبوت هم ندارند و آن را كرامت مى نامند، چنان كه براى حضرت مريم‏3 چنين شد: براى او در محل برگذارى نمازش، ميوه تابستانى در فصل زمستان و ميوه زمستانى در تابستان، مى ‏آمد و پس از ولادت حضرت عيسى(ع) نخل خرما را تكان داد، رطب تازه برايش به زمين ريخت، در صورتى كه قبلاً خرما بر آن درخت وجود نداشت. 
22- با اين همه، خداوند تعدادى از معجزات را به دست رسول اكرم(ص) به وجود آورده؛ مانند جوشيدن آب از ميان انگشتان مبارك وى، آن‏گاه كه آنها را در مَشك آب قرار داد؛ سير شدن تعدادى بسيار با غذايى اندك، اطلاع دادن از برخى پيشامدهاى آينده و از سفر خود به بيت‏ المقدس در شب معراج و ديگر معجزات.
23- لولا أنزل عليه آيات؛ يعنى آيا بر محمد(ص) معجزاتى فرو فرستاده نشده تا بر صداقت وى دلالت داشته باشد. 
24- الكتاب، يعنى قرآن. 
25- عنكبوت (29) آيات 50 - 51.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 15 / 2 / 1395





الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم» 
بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم 

بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم 
بخوان که پیشتر و برتری تـو از آدم 


بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم 
بخوان که هر سخن توست آیتی محکم 

بخوان به نام خدایی ‌که آفرید تو را 
بخوان بنام کریمی ‌که برگزید تو را 

الا که سیطرۀ کفر از این خبر شکند 
صف سپاه شب از نیزۀ سحر شکند 

اگر چه کوه بوَد خصم را کمر شکند 
به تیغ عدل تو بازوی زور و زر شکند 

تبر به دست، بتان را به یکدگر شکند 
کمان گرفته ز بوجهلِ فتنه سر شکند 

خبر دهید که دیو غرور و مستی مُرد 
رسید لشکر توحید و بت پرستی مُرد 

محمد ای دو جهان زیر بار منت تو 
مبارک است به خلق و خدا نبوت تو 

خجسته باد به عالم ظهور دولت تو 
تمام نـور بـود از چراغ حکمت تو 


بود حقیقت توحید درس وحدت تو 
درود بر تو و دین و کتاب و عترت تو 

چراغ عترت و قرآن یکی است یااحمد 
به این دو عزت ما متکی است یااحمد 


دو ثقل زندۀ تو اهل بیت و قرآنند 
دو قطعه نور ز یک مشعل فروزانند 

دو سوره‌اند که مانند نور و فرقانند 
دو آفتاب که از یک سپهر تابانند 

دو گوهرند که از یک صدف درخشانند 
دو نخل نور که محصول یک گلستانند 

به اتفاق، دو تصویر از جمال خداست 
هرآنکه گشت جدا ازیکی، ز هردو جداست 


تو آفتاب جهانی، جهان تو را دارد 
امیر قافلـه‌ای، کاروان تـو دارد 

نشسته‌ای به زمین،آسمان تو را دارد 
تو باغبان جنانی،جنان تو را دارد 

زمان به طول تمام زمان تو را دارد 
مکان به وسعت کل مکان تو را دارد 

چه مقبلان که همه مورد قبول تواند 
رسول مایی و پیغمبران رسول تواند 


کسی که در همه جا در کنار توست علی است 
کسی که دست تو و ذوالفقار توست علی است 

کسی که تا ابدالدهر یار توست علی است 
کسی که شیر تو و کردگار توست علی است 


کسی که جان تو و جان نثار توست علی است 
کسی که فاتح پروردگار توست علی است 

کسی که حافظ قرآن و دین توست علی است 
کسی که گفته خدا جانشین توست علی است 


سلام بر تو و قدر و جلال و عنوانت! 
سلام چار کتاب خدا بـه قرآنت! 

سلام بر تو و یاسین و نور و فرقانت! 
سلام بر تو که سلمان بود مسلمانت! 

سلام بر شرف و اقتدار سلمانت 
سلام مکه و غار حرا بـه پیمانت 

سلام بر تو و مولا علی برادر تو 
یگانه فاتح بدر و حنین و خیبر تو 


بشر رسیـد بـه آیین راستین امشب 
خدا نمود برون،دست از آستین امشب 

رسید حلقۀ، توحید را نگین امشب 
طلوع کرد رخ آفتاب دین امشب 


بتان کعبه! بیفتید بر زمین امشب 
خدای را بستایید از همین امشب 

ظهور مکتبِ «خیرالورا» مبارک‌باد 
طلوع نور ز غار حرا مبارک باد 


بشارت ای، همۀ دختران زنده به گور 
محمد آمده، پـایـان گرفته سلطه زور 

به گور گشت نهان، دیو کبر و جهل و غرور 
فروغ دوستی از کوی دوست کرده ظهور 

به شام تیره شبیخون زده است لشکر نور 
محمد آمده، چشم بد از جمالش دور 

رسید مژده که در ظلِّ احمدید همه 
از این بـه بعد،کنـار محمدید همه 


قسم بـه ذات خداوندگار حیِ قدیر 
دو عید ماست یکی، این دو، بعثت است و غدیر 

جهانیان همه دانیـد از صغیر و کبیـر 
فقط علی است پس از مصطفی به خلق، امیر 


به شهریار پیام آوران کسی است وزیر 
که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر 

هزار مرتبه"میثم"اگر روی سر دار 
ز دامن علی و اهل بیت دست مدار

غلامرضا سازگار

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: اشعار ویژه مبعث
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 15 / 2 / 1395


شق القمر 


( اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ * وَ إِنْ يَرَوا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ ).( [7])
«رستاخيز نزديك شد وماه شكافت اگر معجزه اى ببينند از آن روى برمى گردانند ومى گويند همان سحر وجادوى مستمر است».


مفسّران اسلامى مانند:زمخشرى در كشاف، طبرسى در مجمع البيان وفخر رازى در مفاتيح الغيب وابن مسعود در تفسير خود و ... مى نويسند:

مشركان قريش خدمت پيامبر رسيدند و از او درخواست كردند كه براى اثبات نبوت ورسالت خود ماه را دو نيم كند، حضرتش فرمود:اگرچنين كنم ايمان مى آوريد؟ همگى گفتند: آرى! پيامبر از خدا درخواست كرد كه مورد درخواست آنان را اعطا كند، آنگاه با انگشت خود اشاره كرد وماه دو نيم شد وفرمود: شاهد باشيد.

ما فعلاً كار با خصوصيات اين معجزه نداريم واشكالات كودكانه اى كه درباره ى آن وجود دارد مورد بحث ما نيست چيزى كه براى ما مهم است مسأله ى دلالت آيه بر وقوع اين معجزه است اينك به تفسير آيه مى پردازيم:

1. ( إِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ ) .
«رستاخيز نزديك شده است».

روز رستاخيز از نظر قرآن نزديك است هرچند از نظر كافران دور به نظر مى رسد قرآن اين حقيقت را در آيه ى ديگر يادآور شده است آنجا كه مى فرمايد:

( إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً * وَ نَريهُ قَرِيباً ).( [8])
«آنان رستاخيز را دور، وما آن را نزديك مشاهده ميكنيم».
( وَانْشَقَّ الْقَمَرُ ) .
«ماه دو نيم شد».


ناگفته پيدا است لفظ «اِنْشَقَّ» ماضى است وبى جهت نمى توان آن را به مستقبل حمل نمود وگفت مقصود اين است كه در آينده دو نيم مى شود وبه اصطلاح نمى توان گفت به معنى (يَنْشَقُّ) است.

گذشته بر اين جمله ى پيشين (اِقْتَرَبَتْ) صيغه ى ماضى است وبه معنى «نزديك شد» مى باشد، طبعاً جمله معطوف بر آن نيز ماضى خواهد بود، در نتيجه ما نمى توانيم بدون دليل، لفظ «اِنْشَقَّ» را به معنى مضارع بگيريم يعنى در آينده كه قيامت باشد، ماه خواهد شكافت.
ممكن است سؤال شود كه: نزديكى قيامت با دو نيم شدن ماه به دست پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چه تناسبى دارد كه كنار هم آمده اند.

پاسخ آن روشن است زيرا انشقاق قمر، وظهور پيامبر خاتم، از شرايط وعلايم قيامت است از اين جهت اين جمله به هم عطف شده اند و از نظر قرآن، علايم قيامت محقق گرديده است چنانكه مى فرمايد:

1. ( هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ ).( [9])
«آنان انتظار مى كشند كه رستاخيز به طور ناگهانى فرا رسد ولى (بدانيد) كه علايم آن محقّق شده است».

2. ( وَ إِنْ يَرَوا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ ) .

«اگر معجزه اى ببينند از آن اعراض مى كنند و مى گويند اين سحر وجادوى مستمر است».
مقصود از «آيه» كه به معنى نشانه است غير قرآن است به دليل اين كه مى گويد:«يَرَوا » (ببينند) واگر مقصود، قرآن بود مناسب بود كه به جاى ديدن لفظ «نزول» ومانند آنرا به كار ببرد.
اين «معجزه ى ديده شده» ، همان «شق قمر» است كه در آيه ى پيش وارد شده است.
با دقّت در اين فراز، روشن مى گردد كه ظرف وزمان دو نيم شدن ماه، در اين جهان است نه در آستانه ى آخرت، زيرا در آن زمان كسى نمى تواند بگويد اين همان سحر مستمرى است كه نياكان ما نيز با آن روبرو بودند!

خلاصه :
اينكه مى گويند اين همان سحر مستمر است بايد گفت مقصود«شق قمر» به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه آنان آن را سحر مى خوانند.

مفسّران نقل مى كنند كه ابوجهل پس از ديدن اين معجزه ى بزرگ گفت:
«سَحَّرَكُمْ ابْنُ أَبي كَبشَةَ:فرزند «ابى كبشه» شما را جادو كرده» وابى كبشه از اجداد مادرى حضرت رسول بود ومشركان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را ابن ابى كبشه مى گفتند.


معراج پيامبر

معراج پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)در دل شب از مسجد الحرام تا مسجد اقصى يكى از معجزات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)است كه هم پيامبر مدعى آن بود وهم قرآن به صراحت كامل از آن خبر مى دهد ومى گويد:

( سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ).( [10])
«منزه وپيراسته است خدايى كه پيامبر خود را شب هنگام از مسجد الحرام تا مسجد اقصى برد تا برخى از آيات ونشانه هاى قدرت خود را نشان او بدهد، او است شنوا وبينا».


سير پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم)در نيمه ى شب از مسجدالحرام تا مسجدالأقصى بدون وسايل امروزى سير اعجازى بود و از توانايى بشر بيرون بود. خود قرآن اين اعجاز را براى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ثابت مى نمايد و از آن در سوره ى ديگر (سوره ى نجم)سرسختانه دفاع مى كند، حتى مى رساند كه مسجدالأقصى آخرين نقطه سير او نبوده، بلكه از آنجا به سوى جهان بالا نيز عروج نمود.(
 [11])

ما فعلاً درباره ى معراج پيامبر بحث وگفتگو نمى كنيم تا در مبدأ ومنتهاى معراج جسمانى او سخن بگوييم واز اشكال كودكانه اى كه احياناً در اين جا مطرح مى گردد، دفاع نماييم.
بلكه ما يك سخن بيش نداريم وآن اين كه قرآن اين معجزه را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)ثابت مى كند، ودر دو سوره ى(اسراء والنجم) در باره ى آن بحث كرده و از آن دفاع مى نمايد با وجود اين چگونه مسيحيان ومقلّدان آنان مى نويسند «مسلمانان از پيامبر معجزاتى نقل مى كنند، امّا انسان از مرور در قرآن به شگفت مى افتد كه از معجزه در آن خبرى نيست».

آنان، اين آيات را چگونه تفسير مى كنند؟

روايات واحاديث اسلامى درباره ى معراج آن قدر فراوان است كه هرگز نمى توان گفت اين احاديث واخبار همگى مجعول وموضوع مى باشد.

شگفتى از كسى است كه در باره ى حالات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) به خبر واحدى كه طبرى نقل كرده است استناد مى جويد و 
افسانه ى«غرانيق» را گواه بر روح سازش پيامبر مى گيرد ويا گفتگوى پيامبر وخديجه را با «ورقه» نشانه ى عدم يقين او مى داند امّا اين احاديث را كه همان طبرى وغيره به صورت متواتر نقل كرده اند ، ناديده مى گيرد وبه عقيده ى خويش بر همه قلم سرخ مى كشد.

اين نوع نويسندگان پيشداوران متعصبى هستند كه قبلاً مدعا را ساخته سپس به دنبال دليل آن مى روند ولذا در موردى كه با عقيده ى آنان سازگار است به يك خبر نيز اكتفا مى كنند ولى در موضوع ديگر كه خلاف آن را انديشيده اند براى صدها خبر وحديث ارزشى قائل نمى شوند.



مباهله 

موضوع مباهله ى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با مسيحيان نجران مطلبى است كه قرآن در سوره ى آل عمران آيه ى شصت ويك متذكر آن مى گردد ومى رساند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) حاضر شد كه براى حقانيت آيين خود با سران «نجران» به مباهله برخيزد ووعده قطعى داد كه اگر براى مباهله حاضر شوند عذاب الهى دروغگويان (نصاراى نجران) را فرا خواهد گرفت.

پيامبر نه تنها آماده ى مباهله با مسيحيان نجران بود، بلكه نداى او در اين قسمت وسيع وگسترده بود وخدا به او امر كرد كه بگويد:

( فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَواْ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ ).
( [12])
«پس از علم ويقين ، هرگاه كسى با تو، به محاجّه برخيزد بگو بياييد فرزندان وزنان وجان خود را دعوت كنيم وبه مباهله برخيزيم ولعنت خدا را بر گروه دروغگو قرار دهيم».


نصاراى نجران آماده ى مباهله شدند ولى وضع پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ونحوه ى حضور او در ميدان مباهله، آنان را از ورود به مباهله منصرف ساخت وفهميدند كه در اين مباهله عذاب قطعى خدا، آنان را خواهد گرفت.

نه تنها آنان حاضر نشدند، بلكه با وجود چنين نداى وسيع، تا پيامبر زنده بود كسى حاضر به مباهله نشد، درست است كه اعجاز پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به خاطر انصراف مسيحيان نجران، جامه ى عمل نپوشيد امّا از اين كه پيامبر آماده ى چنين اعجازى گرديد پاسخ دندان شكنى است براى كسانى كه مى گويند پيامبر هيچ گاه مدعى اعجاز نبود وهر موقع معجزه مى طلبيدند،از آوردن آن سر باز مى زد، ومى گفت كه من تنها منذر ومبشرم.


بيّنات پيامبر



آيه ى زير حاكى است پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) داراى بيّنات بود ومقصود از آن معجزات است اينك آيه:

( كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ... ).( [13])
«چگونه خداوند هدايت مى كند گروهى را كه پس از ايمان كفر ورزيدند وگواهى دادند كه پيامبر حق است ودلايل حقانيت او بر آنان رسيد؟!»

مورد دقت جمله ى ( وَجاءَهُمُ الْبَيِّناتُ ) است «بيّنات» جمع «بيّنه» به معناى دليل وشاهد است كه مبيّن وروشنگر حقيقت مى باشد.

در بدو نظر ممكن است تصوّر شود كه مقصود از «بيّنات» همان قرآن ويا بشارات نبوت پيامبر در كتابهاى آسمانى است ولى با ملاحظه آيات ديگر كه در آنها اين لفظ در معجزات وامور خارق العاده به كار رفته است مى توان گفت كه مقصود از آن در اين آيه، يا خصوص معجزات وخارق العاده ها است ويا معنايى وسيع است كه شامل معجزات نيز مى شود وجهتى ندارد كه مفاد آيه را در قرآن ويا بشارات نبوت آن حضرت در عهدين منحصر بدانيم.

اينك آيات:

1. ( ...وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ... ) .(
 [14])
«به عيسى بن مريم معجزات داديم».

2. ( ...ثُمَّ اتَّخَذُوا العِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ... ).(
 [15])
«پس از معجزاتى كه آنان (بنى اسراييل) ديدند، گوساله را معبود خود اتّخاذ كردند».

3.( ...إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ... ) .(
 [16])
«با معجزات به سوى آنان آمدى».

4. ( ...وَلَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ... ).(
 [17])
«رسولان آنان به سوى آنها با معجزات آمدند».( [18])
او بسان مسيح از غيب خبر مى داد 

قرآن مجيد يكى از معجزه هاى حضرت مسيح را اين مى داند كه وى از غيب خبر مى داد ومى گفت:
( ...وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ... ).( [19])
«از آنچه كه مى خوريد ودر خانه هاى خويش ذخيره مى كنيد خبر مى دهم».

اين جمله در كنار ساير معجزات حضرت مسيح وارد شده است، پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم)به وسيله ى وحى الهى از يك عده حوادث غيبى خبر داد، تعداد خبرهاى غيبى قرآن، بيش از آن است كه در اين صفحات گرد آيد(
 [20]) از باب نمونه:

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) به وسيله ى وحى الهى از پيروزى روميان پس از شكست(
[21]) و از مرگ ابولهب وهمسر او ام جميل ، بر حالت كفر( [22]) 
وهمچنين از مرگ وليد بن مغيره بر حالت كفر وشرك(
 [23]) و از شكست قريش در جنگ بدر([24])... خبر داده است آيا اين خبرهاى غيبى گواه بر آن نيست كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) علاوه بر قرآن معجزه ى ديگرى نيز داشته است؟



معجزه هاى پيامبر در روايات 

احاديث اسلامى حاكى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) علاوه بر قـرآن، داراى معجزاتى بوده است ودانشمندان اسلام با اختلافاتى كه در خصـوص اين معجـزه ها دارند كتابهاى زيادى را درباره معجـزات آن حضرت نوشتـه اند كسانى كـه علاقمندند در ايـن باره اطلاعات بيشتـرى به دست آورنـد، بـه آنها مراجعـه فرمايند.

روايات اسلامى در باره ى معجزات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) بر روايات يهوديان ومسحيان در زمينه ى معجزه هاى پيامبران خود از دو نظر امتياز دارد:
يكى كوتاهى زمان وكمى فاصله ، زيرا ما هرچه به حوادث جهان نزديك باشيم زودتر وآسانتر مى توانيم به آنها اطمينان پيدا كنيم.

ديگرى فزونى راويان، كسانى كه معجزه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) را از نزديك مشاهده نموده ونقل كرده اند به مراتب از بنى اسراييل وشاگردان حضرت مسيح كه معجزات پيامبران خود را نقل نموده اند، فزونتر وبيشترند، افرادى كه در عصر مسيح(عليه السلام) به او ايمان آورده بودند افراد بس معدودى بودند وتمام روايات مربوط به اعجاز عيسى (عليه السلام) به اين چند نفر منتهى مى شود.

اگر ادعاى «تواتر» يهود ونصارى در باره ى معجزه هاى پيامبران خود صحيح باشد، يك چنين ادعايى در باره ى معجزه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) به طريق اولى صحيح خواهد بود، در صورتى كه معجزه هاى پيامبران گذشته از طريق تواتر به ما نرسيده وادعاى تواتر در اين باره بى اساس است




[1] 
. اينس الاعلام، ج5، ص 349. 
[2] . همان، ص 351. 
[3] . رعد/38. 
[4] . اسراء/101. 
[5] . نمل/12. 
[6] . آل عمران/49. 
[7] . قمر/1 و2. 
[8] . معارج/ 6 ـ 7. 
[9] . زخرف/66. 
[10] . اسراء/1. 
[11] . نجم/ 13 ـ 18. 
[12] . آل عمران/61. 
[13] . آل عمران/86. 
[14] . بقره/87. 
[15] . نساء/153. 
[16] . مائده/110. 
[17] . اعراف/101. 
[18] . آيات ديگرى كه مقصود از بيّنات در آنها همان معجزات وخارق العادات است، شما مى توانيد به سوره ى يونس آيه هاى 13 و74، سوره ى نحل آيه 44 ، سوره ى طه آيه 72، سوره ى مؤمن آيه 28، سوره ى حديد آيه 25، وسوره ى تغابن آيه 16 و... مراجعه بفرماييد. 
درست است كه معناى لغوى « بيّنات» ، معجزات وامور خارق العاده نيست بلكه يك معناى وسيعى دارد كه يكى از مصاديق آن همان معجزه است و« بيّنه» يعنى چيزى كه حقيقت را بيان وروشن مى سازد واگر به معجزه « بينه» مى گويند از اين جهت است كه معجزه روشنگر ارتباط پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با خدا و صدق رسالت او است، ولى از آنجا كه از اين لفظ در آيات زيادى خصوص معجزه اراده شده است، از اين جهت بايد لفظ بيّنات را در آيه مورد بحث طورى تفسير كرد كه شامل معجزه وخارق العاده نيز بشود. 
[19] . آل عمران/49. 
[20] . در كتاب مفاهيم القرآن درباره ى خبرهاى غيبى قرآن به گونه اى مشروح بحث شده است به جلد سوم، صفحات 503 تا 508 از آن كتاب مراجعه بفرماييد. 
[21] . ( غُلِبَتِ الرُّومُ ... ) روم/ 2. 
[22] . ( تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَب... ) سوره مسد تا آخر. 
[23] . ( سَأُصْليهِ سَقَرَ * وَ ما أَدْريكَ ما سَقَرَ ) مدثر/26ـ 27. 
[24] . ( سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر ) قمر/ 45. 
[25] . منشور جاويد، ج7، ص209ـ 223 . 


 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 15 / 2 / 1395

 




ایا پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم غیر از قران معجزه دیگری هم داشت؟



پاسخ:براى نخستين بار اين موضوع از جانب مسيحيان عنوان شده است آنان به منظور پايين آوردن مقام وعظمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مدّعى آن شدند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) معجزه اى جز قرآن نداشت وتنها با قرآن تحدّى مى كرد، وهر موقع از او معجزه مى خواستند به كتاب خود اشاره مى نمود.


«فندر» كشيش معروف آلمانى مؤلّف كتاب «ميزان الحقّ» در ص 227 از نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)انتقاد كرده مى گويد: از شرايط نبوت ظهور معجزه است وحضرت محمّد داراى معجزه نبوده است سپس با آيه 50 سوره ى عنكبوت وآيه 89ـ 93 سوره ى اسراء و آيه هاى 190 و 110 سوره ى انعام، بر گفتار خود استدلال نموده است.

اين انتقاد اختصاص به ايشان ندارد، بلكه كشيشان ديگرى مانند مؤلّف «منار الحق» كه ترجمه اى از كتاب او به زبان عربى است اين مطلب را در كتاب خود مطرح كرده است.(
 [1])

مرحوم فخر الإسلام مى گويد:«مسيو ژرژ دوروى» كتابى درباره ى زندگانى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)نوشته ودر صفحه 157 عكسى از آن حضرت كشيده در حاليكه ورق قرآنى در دست دارد و زير عكس چنين نوشته است:

«چون از اين بزرگوار معجزه مى خواستند در پاسخ آنان مى گفت: اختيار معجزه در دست من نيست واين نعمت به من عنايت نشده است».(
 [2])

نخستين سخن اين كشيش عين حقيقت است وآن اينكه آوردن معجزه در اختيار پيامبر نيست وتا اذن الهى نباشد پيامبر نمى تواند دست به چنين كارى بزند وصريح قرآن بر آن گواهى مى دهد آنجا كه مى فرمايد:


( ...وَ ما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِيَ بِ آيَة إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ... ).(
 [3])
«هيچ رسولى نمى تواند آيه ومعجزه اى بياورد مگر به اذن خداوند».


ولى سخن دوّم او (اين نعمت به من عنايت نشده است) افترا وساخته ى پندار او است وهرگز حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) چنين سخنى را نگفته است، بلكه او در مواردى از اين نعمت برخوردار بود، وبه اذن خداوند اعجاز مى كرد.

در ميان مسيحيان بيش از همه «اناركلى» مؤلف كتاب «مشكاة صدق»كه در لاهور به سال 1901 چاپ شده است، در اين مسأله قلم فرسايى كرده است وبيش از ديگر نويسندگان مسيحى به اين مسأله دامن زده وخواسته است كه با برخى از آيات قرآن بر مدعاى خود نيز استدلال نمايد.

برخى از سيره نويسان معاصر سخنان واستدلالهاى آنان را به نام خود قالب زده و مدعى شده اند كه منكران از حضرت محمّد معجزه مى خواست و او يا سكوت كرده ويا سرباز زده وبدين اكتفا كرده است كه بگويد من بشرى هستم چون شما وخويشتن را مأمور ابلاغ دانسته وفرموده كه من مبشّر ومنذرم.

اين نويسنده نخواسته است لااقل به ريشه ى اين بحث در ميان مسيحيان اشاره كند كه گويى وى پايه گذار و طراح اين بحث است.

يك محاسبه ى عقلى 

ما خواه پيامبر اسلام را يك برگزيده ى الهى بدانيم، يا او را يك متفكر اجتماعى در هر حال وى خود را در قرآن مجيد همتاى پيامبرانى مانند موسى وعيسى معرفى كرده است بلكه خود را به مراتب بالاتر از آنها دانسته است به گواه اين كه خود را خاتم پيامبران وكتاب خويش را خاتم كتابهاى آسمانى معرفى كرده است.

اين برگزيده ى الهى ويا به اصطلاح ديگران اين مصلح اجتماعى، وقتى زندگى پيامبران پيشين را مطرح مى كند براى بسيارى از آنان رويدادهاى خارق العاده ومعجزه هاى زيادى ثابت مى كند.مثلاً وقتى وى درباره ى دعوت موسى سخن مى گويد او را چنين معرفى مى كند:

( وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آيات بَيِّنات... ).(
 [4]) 
«ما به موسى نُه معجزه ى روشن عطا كرديم».


وباز در باره ى او چنين مى گويد:

( وأَدْخِلْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوء فِي تِسْعِ آيات إِلى فِرْعَونَ وَقَوْمِهِ... ).( [5])
«دست خود را در بغل كن وقتى بيرون بياورى بدون عيب نورانى و درخشنده خواهد بود وبا نُه معجزه به سوى فرعون وقوم او رهسپار باش».

وقتى وى نحوه ى دعوت حضرت مسيح را يادآور مى گردد او را چنين معرفى مى كند:
( وَرَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنّي قَدْجِئْتُكُمْ بِ آيَة مِنْ رَبِّكُمْ أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِوَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ).( [6])
«او فرستاده ى خدا به سوى بنى اسراييل بود وبه آنان چنين گفت من به سوى شما با معجزاتى آمده ام . من از گِل شكل پرنده اى مى سازم ودر آن مى دمم، در آن موقع به اذن خدا پرنده مى گردد ونابينايان وبيماران پيسى را به اذن خدا شفا مى دهم و از آنچه كه مى خوريد وذخيره مى كنيد گزارش مى دهم ودر اين معجزات براى گروه با ايمان نشانه هاى روشن است».

او نه تنها دعوت پيامبرانى از قبيل كليم ومسيح را با معجزه همراه مى داند، بلكه براى پيامبران ديگر نيز معجزاتى ثابت مى نمايد.با مراجعه به آياتى كه درباره ى دعوت پيامبران آسمانى در قرآن وارد شده است، اين حقيقت به خوبى روشن مى گردد.
آيا صحيح است شخصى كه خود مدعى نبوت ورسالت است و دعوت تمام پيامبران را همراه با معجزه مى داند وخصوصيات معجزه هاى گروهى از آنان را نقل مى كند، وقتى از او معجزه بخواهند، يا سكوت كند ويا سرباز زند؟

اين محاسبه موقعيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در برابر درخواست معجزه به خوبى روشن مى سازد، زيرا او يا پيامبر آسمانى است كه در اين صورت قطعاً بايد در مواقع لزوم وامكان تأثير اعجاز در هدايت مردم، بسان پيامبران ديگر كه خود خصوصيات معجزات آنان را در كتاب خويش نقل مى كند، معجزه اى بياورد وچيز خارق العاده اى از خود نشان دهد.

ويا يك متفكر اجتماعى است كه روى نبوغ وافكار شخصى خود مى خواهد بشريت رانجات دهد هرچند به دعوت خود رنگ نبوت وبرانگيختگى از جانب خدا داده است، چنين فردى نبايد بهانه اى به دست طرف بدهد چه بهانه اى بزرگتر از اين كه براى پيامبران پيشين معجزاتى ثابت كند، ولى خود او در مقام درخواست معجزه، طفره رود، ويا جريان را با سكوت برگزار نمايد.

براى همين جهت، در تاريخ زندگى مدعيان دروغين نبوت، اين مطلب به چشم مى خورد كه آنان پيوسته با اعجاز مخالفت نموده ومعجزه هاى پيامبران گذشته را انكار مى كردند وكوشش مى نمودند آياتى را كه حاكى از صدور معجزه از آنان مى باشد، تأويل نمايند وتمام اين تلاشها براى اين بود كه خود را از اين بن بست كه با آن روبرو بودند خارج سازند براى اين كه مبادا مردم از آنها معجزه بخواهند وعجزوناتوانى آنها آشكار گردد.ولى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) بر خلاف اين گروه براى پيامبران پيشين معجزه ثابت مى كند حتى صريحاً اعلام مى دارد ـ همان طور كه در آغاز بحث روشن گرديدـ دعوت پيامبران از درخواست معجزه از جانب مردم ، جدانبوده است.با اين وصف خود اين شخص چگونه مى تواند از آوردن معجزه سرباز زند.

خلاصه:
با در نظر گرفتن جهات ياد شده در زير نمى توان گفت كه او فاقد معجزه بوده است:


1. او به طور صريح مى گفت: هر موقع شخصى ادّعاى رهبرى ورسالت الهى مى نمود مردم از او درخواست معجزه مى كردند، وادعاى نبوت، از درخواست معجزه وعملى كردن آن جدا نبوده است.

2. او براى بسيارى از پيامبران معجزاتى ثابت كرده وخصوصيات آنها را بيان كرده است.


3. او خود را افضل پيامبران وخاتم آنها معرفى كرده است آيا لازمه ى «افضل بودن» او اين نيست كه بايد همان معجزات ويا كاملتر از آنها را دارا باشد؟ زيرا صحيح نيست يك فرد خود را برتر از ديگران بداند ولى در برخى از صفات كمال از آنها كمتر باشد! آيا صحيح است مثلاً يك فرد خود را سرآمد پزشكان بداند وادعا كند كه در اين فن بر همه برترى دارد ولى معترف باشد كه برخى از پزشكان به درمان برخى از بيماريهاى صعب العلاج قادر مى باشند ولى او نمى تواند اين بيماريها را معالجه نمايد!

هرگاه ما حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) را نبى وپيامبر بدانيم همه ى اين جهات ايجاب مى كند كه او داراى معجزه هايى بوده باشد.واگر او را يك متفكر و مصلح بدانيم، اصلاً نبايد معترف به بسيارى از اين جهات باشد، بلكه بايد بسان مدعيان دروغين، وجود معجزه را به كلى منكر گردد.

اين محاسبه ى اجمالى مى تواند براى افراد منصف و واقع بين، راهنماى صحيحى باشد وآيات قرآن حاكى است كه پيامبر علاوه بر قرآن، معجزاتى داشت وقرآن براى يك فرد مسيحى اگر كتاب الهى نباشد يك سند قطعى تاريخى بشمار مى رود، از اين جهت ما در اين جا با يك رشته آيات بر مطلب خود، استدلال ميكنيم:

معجزه هاى پيامبر در آيات 

آيات قرآن گواهى مى دهند كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) علاوه بر معجزه ى جاويدان (قرآن) معجزات ديگرى داشته است، او در جلب وهدايت مردم به قرآن اكتفا نمى نمود تا آنجا كه عقل وخرد ومصالح ايجاب مى كرد دست به اعجاز مى زد .
آيات مورد نظر:



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 15 / 2 / 1395

**پیام آور لحظه های زلال **

ویژه نامه مبعث رسول اکرم محمد مصطفی (ص)



 

پیام آور لحظه های زلال

پیامبر، پی در پی از سرچشمه وحی نوشید و آفتاب، در ثانیه های معلق و معطر 
و باران خورده، شکفته تر از پیش گل می کرد و سر شاخه های احساس، سرشار 
از شکوفه های شبنم نور می شدند و پیامبر، به فراگیرترین حادثه تاریخ مبعوث می شد.

بی تابی زنی در دامنه کوه، اشتیاق همسری در سراشیبی اشک 
و شوق و لبخند، می رفت تا به اقیانوس بی حد و مرز پیامبر بپیوندد.


پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، سر بلند از آفتاب، برون آمد و
از صخره های سرسخت، با گام هایی ملایم و موزون تر از باران به راه افتاد،
تا در کنار تشنگی خدیجه، عشق را سیراب از زمزمه گوارای آسمانی خویش کند؛

که «عشق، جریانی است خنک در سحرگاهی خشک برای کامی 
تشنه، جریانی خیس که چشمان خسته گرفتار شب را می شوید.

که عشق فرصتی است تا جامه خودی از تن به در آید و در
زلال آئینه، تصویر بی خودی نقش بندد».

پیامبر روشنی، پیوسته و پی در پی، خویش را چون سایه ای 
همراه و همدم خویش می دید. آن چه را که با زبان زمزمه می کرد، از دل می شنید.


پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایستاد و تکیه بر عصای موج دار
موسایی اش زد و با تبسمی به خواب رفت و چون به خویش آمد، محو در نگاه
دریایی خدیجه، غوطه در شوریدگی سرشار خویش می زد و از عشق می سرود.

و پیامبر چون خوب نگریست، با بی تابی تاول خورده اشک هایش هم نوا
و هم آهنگ شد. دلی شوریده داشت و سری شوریده تر. 


که او پیام آور لحظه های زلالی و روشنی بود؛
برای لحظه های روشنی جو، برای لحظه های به خواب غفلت رفته.

محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آمد، تا بلال و ابوذر و مقداد
و عمار و یاسر، سر از پای نشناسند و سرمست از شمیم زلال 
«لا اله الا اللّه و محمّدٌ رسول اللّه » شوند.

محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا ریشه های یقین را
در ذهن خشک و خاک آلوده انسان جاری کند و معرفت و بینش و ایمان را به
بار نشاند و شاخه های نیایش و شکوه و تماشا را شکوفه پوش کند.


محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا قلب های عاشق 
را به تکاپو وا دارد و چشم های مشتاق را به تماشای روشنی رهنمون شود.


محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا جاهلیت جنون زده
انسان را در بن بست نیستی مدفون کند و کوچه های دلتنگ را منتهی به گل و
آبشار و نور کند. محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا خورشید،
بر فراز مکه چرخ زند و چرخ، تا خواب مقدس خدیجه تعبیر شود

و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا تمام ستارگان
خود را به حبل المتین دامنش بیاویزند و در پناه روشنایی او سوسو زنند.


محمّد کامرانی اقدام


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

بردبارى و گذشت آن بزرگ،بى‏مانند و سرمشق ديگران بود.
لقب‏«كاظم‏»به دنباله ‏ى نام آن گرامى،حاكى از همين خصلت وى و نشانه‏ ى شهرت ايشان به كظم غيظ و گذشت و بردبارى اوست.در روزگارى كه عباسيان،در سراسر بلاد اسلامى خفقان ايجاد كرده بودند و اموال مردم را به عنوان بيت المال مى‏گرفتند و صرف عيش و نوش مى‏كردند و بر اثر حيف و ميل آنان،فقر عمومى بيداد مى‏ كرد،مردم اغلب بى‏فرهنگ و فقير بودند و تبليغات ضد علوى عباسيان نيز، اذهان ساده لوحان را مى ‏آلود،گه گاه،برخى از سر نادانى،بر امام بر مى‏ آشفتند،اما آن بزرگوار، با اخلاق عالى خويش،بر آشفته ‏ها را تسكين مى‏داد و با ادب و متانت‏ خويش،آنها را تاديب مى‏كرد.
مردى از اولاد خليفه ‏ى دوم در مدينه مى‏زيست كه امام را آزار مى‏داد و گاهى كه امام را مى‏ديد با دشنام،توهين مى‏كرد.برخى از ياران امام،پيشنهاد مى‏كردند كه او را از ميان بردارند:امام شديدا ايشان را از اينكار باز مى‏داشت.
يكروز امام جاى او را كه در مزرعه‏ اى بيرون مدينه بود،پرسيدند.
چارپايى سوار شدند و بدانجا رفتند و او را در مزرعه يافتند و همچنان سواره وارد مزرعه شدند.او فرياد زد كه زراعت مرا پايمال نكن!حضرت اعتنايى به گفته‏ى او نكردند و همچنان سواره نزد او رفتند و چون كنار او رسيدند،از چارپا پياده شدند و با گشاده رويى و بزرگوارى از او پرسيدند:
چقدر براى اين مزرعه خرج كرده ‏اى؟
گفت:صد دينار
فرمود:چقدر اميد سود دارى؟
گفت:غيب نمى‏دانم.
فرمود:گفتم چقدر اميدوار هستى؟
گفت:اميد دويست دينار سود دارم.
حضرت سيصد دينار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت،خدا به تو آنچه به آن اميد دارى خواهد رسانيد.آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسيد و از او خواست كه از گناهان و جسارت‏ هاى وى در گذرد.امام تبسمى فرمودند و باز گشتند...
روز بعد،آن مرد در مسجد نشسته بود كه امام (ع) وارد شدند.
آنمرد تا نگاهش به امام افتاد گفت:
الله اعلم حيث ‏يجعل رسالته
خدا بهتر مى‏داند كه رسالت ‏خويش را به چه كسانى بدهد. (كنايه از آنكه امام موسى بن جعفر به راستى شايستگى امامت دارند)
دوستانش با شگفتى پرسيدند،داستان چيست،قبلا از او بد مى‏گفتى؟
او دو باره امام را دعا كرد و دوستانش با او به ستيزه برخاستند...
امام با يارانى از خود كه قصد قتل او را داشتند فرمود:كدام بهتر است،نيت‏ شما يا اينكه من با رفتار خويش او را به راه آوردم؟

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 14 / 2 / 1395

اس ام اس ولادت امام موسی کاظم, ولادت امام موسی کاظم

امام عليه السلام به دنيا به چشم هدف نمى‏نگريست و اگر مالى فراهم مى‏آورد دوست مى‏داشت‏با آن خدمتى بكند و روح پريشان افسرده ‏اى را آرامش بخشد و گرسنه ‏يى را سير كند و برهنه ‏اى را بپوشاند:
محمد بن عبد الله بكرى مى‏گويد:از جهت مالى سخت درمانده شده بودم و براى آنكه پولى قرض كنم وارد مدينه شدم،اما هر چه اين در و آن در زدم نتيجه نگرفتم و بسيار خسته شدم. با خود گفتم خدمت‏ حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر-درود خدا بر او-بروم و از روزگار خويش نزد آن بزرگ شكايت كنم.
پرسان پرسان ايشان را در مزرعه ‏يى در يكى از روستاهاى ‏اطراف مدينه سرگرم كار يافتم.امام براى پذيرايى از من نزدم آمدند و با من غذا ميل فرمودند،پس از صرف غذا پرسيدند،با من كارى داشتى؟ماجرا را برايشان عرض كردم،امام برخاستند و به اطاقى در كنار مزرعه رفتند و باز گشتند و با خود سيصد دينار طلا (سكه) آوردند و به من دادند و من بر مركب خود و بر مركب مراد سوار شدم و باز گشتم. 
عيسى بن محمد كه سنش به نود رسيده بود مى‏گويد:يكسال خربزه و خيار و كدو كاشته بودم،هنگام چيدن نزديك مى‏شد كه ملخ تمام محصول را از بين برد و من يكصد و بيست دينار خسارت ديدم.
در همين ايام،حضرت امام كاظم عليه السلام، (كه گويى مراقب احوال يكايك ما شيعيان مى‏بودند) يكروز نزد من آمدند و سلام كردند و حالم را پرسيدند،عرض كردم:ملخ همه‏ى كشت مرا از بين برد.
پرسيدند:چقدر خسارت ديده‏اى؟
گفتم:با پول شترها صد و بيست دينار.
امام عليه السلام يكصد و پنجاه دينار به من دادند.
عرض كردم:شما كه وجود با بركتى هستيد به مزرعه‏ى من تشريف بياوريد و دعا كنيد.
امام آمدند و دعا كردند و فرمودند:
از پيامبر روايت‏شده است كه:به باقيمانده‏هاى ملك ومالى كه به آن لطمه وارد آمده است، بچسبيد.
من همان زمين را آب دادم و خدا به آن بركت داد و چندان محصول آورد كه به ده هزار فروختم.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: سخاوت و بخشندگى
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی