تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13457
بازدید دیروز : 70777
بازدید هفته : 92683
بازدید ماه : 145961
بازدید کل : 10537716
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 27 / 5 / 1394

تقوى در نهج البلاغه

تقوا از رايجترين كلمات نهج البلاغه است.در كمتر كتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تكيه شده است،و در نهج البلاغه به كمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنايت شده است .تقوا چيست؟

معمولا چنين فرض مى‏شود كه تقوا يعنى«پرهيزكارى»و به عبارت ديگر تقوا يعنى يك روش عملى منفى،هر چه اجتنابكارى و پرهيزكارى و كناره‏گيرى بيشتر باشد تقوا كاملتر است.

طبق اين تفسير اولا تقوا مفهومى است كه از مرحله عمل انتزاع مى‏شود،ثانيا روشى است منفى،ثالثا هر اندازه جنبه منفى شديدتر باشد تقوا كاملتر است.

به همين جهت متظاهران به تقوا براى اينكه كوچكترين خدشه‏اى بر تقواى آنها وارد نيايد از سياه و سفيد،تر و خشك،گرم و سرد اجتناب مى‏كنند و از هر نوع مداخله‏اى در هر نوع كارى پرهيز مى‏نمايند.

شك نيست كه اصل پرهيز و اجتناب يكى از اصول زندگى سالم بشر است.در زندگى سالم،نفى و اثبات،سلب و ايجاب،ترك و فعل،اعراض و توجه توأم است.با نفى و سلب است كه مى‏توان به اثبات و ايجاب رسيد،و با ترك و اعراض مى‏توان به فعل و توجه تحقق بخشيد.

كلمه توحيد يعنى كلمه«لا اله الا الله»مجموعا نفيى است و اثباتى،بدون نفى ما سوا دم از توحيد زدن ناممكن است.اين است كه عصيان و تسليم،كفر و ايمان قرين يكديگرند،يعنى هر تسليمى متضمن عصيانى و هر ايمانى مشتمل بر كفرى و هر ايجاب و اثبات مستلزم سلب و نفيى است: فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى (1) .

اما اولا پرهيزها و نفيها و سلبها و عصيانها و كفرها در حدود«تضاد»هاست.پرهيز از ضدى براى عبور به ضد ديگر است،بريدن از يكى مقدمه پيوند با ديگرى است.

از اين رو پرهيزهاى سالم و مفيد،هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معين.پس يك روش عملى كوركورانه كه نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است،قابل دفاع و تقديس نيست.

ثانيا مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهيز حتى به مفهوم منطقى آن نيست.تقوا در نهج البلاغه نيرويى است روحانى كه بر اثر تمرينهاى زياد پديد مى‏آيد و پرهيزهاى معقول و منطقى از يك طرف سبب و مقدمه پديد آمدن اين حالت روحانى است و از طرف ديگر معلول و نتيجه آن است و از لوازم آن به شمار مى‏رود.

اين حالت،روح را نيرومند و شاداب مى‏كند و به آن مصونيت مى‏دهد.انسانى كه از اين نيرو بى‏بهره باشد،اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چاره‏اى ندارد جز اينكه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره موجبات گناه در محيط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محيط كنار بكشد و انزوا و گوشه‏گيرى اختيار كند.

مطابق اين منطق يا بايد متقى و پرهيزكار بود و از محيط كناره‏گيرى كرد و يا بايد وارد محيط شد و تقوا را بوسيد و كنارى گذاشت.طبق اين منطق هر چه افراد اجتنابكارتر و منزوى‏تر شوند جلوه تقوايى بيشترى در نظر مردم عوام پيدا مى‏كنند.

اما اگر نيروى روحانى تقوا در روح فردى پيدا شد،ضرورتى ندارد كه محيط را رها كند،بدون رها كردن محيط،خود را پاك و منزه نگه مى‏دارد.

دسته اول مانند كسانى هستند كه براى پرهيز از آلودگى به يك بيمارى مسرى،به دامنه كوهى پناه مى‏برند و دسته دوم مانند كسانى هستند كه با تزريق نوعى واكسن،در خود مصونيت به وجود مى‏آورند و نه تنها ضرورتى نمى‏بينند كه از شهر خارج و از تماس با مردم پرهيز كنند،بلكه به كمك بيماران مى‏شتابند و آنان را نجات مى‏دهند.آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است:

بديدم عابدى در كوهسارى‏ 
قناعت كرده از دنيا به غارى‏ 
چرا گفتم به شهر اندر نيايى‏ 
كه بارى بند از دل برگشايى؟ 
بگفت آنجا پريرويان نغزند 
چو گل بسيار شد پيلان بلغزند

نهج البلاغه تقوا را به عنوان يك نيروى معنوى و روحى كه بر اثر ممارست و تمرين پديد مى‏آيد و به نوبه خود آثار و لوازم و نتايجى دارد و از آن جمله پرهيز از گناه را سهل و آسان مى‏نمايد،طرح و عنوان كرده است:

ذمتى بما اقول رهينة و انا به زعيم.ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.

همانا درستى گفتار خويش را ضمانت مى‏كنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار مى‏دهم .اگر عبرتهاى گذشته براى يك شخص آينه قرار گيرد،تقوا جلو او را از فرو رفتن در كارهاى شبهه‏ناك مى‏گيرد. تا آنجا كه مى‏فرمايد:

الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (2) .

همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختيار هواى نفس‏[قرار]دادن،مانند اسبهاى سركش و چموشى است كه لجام از سر آنها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار بيرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افكنند.و مثل تقوا مثل مركبهاى رهوار و مطيع و رام است كه مهارشان در دست سوار است و آن مركبها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مى‏برند.

در اين خطبه تقوا به عنوان يك حالت روحى و معنوى كه اثرش ضبط و مالكيت نفس است ذكر شده است.اين خطبه مى‏گويد لازمه بى‏تقوايى و مطيع هواى نفس بودن،ضعف و زبونى و بى‏شخصيت بودن در برابر محركات شهوانى و هواهاى نفسانى است.انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است كه از خود اراده و اختيارى ندارد و اين مركب است كه به هر جا كه دلخواهش هست مى‏رود .لازمه تقوا قدرت اراده و شخصيت معنوى داشتن و مالك حوزه وجود خود بودن است،مانند سوار ماهرى كه بر اسب تربيت شده‏اى سوار است و با قدرت و تسلط كامل آن اسب را در جهتى كه خود انتخاب كرده مى‏راند و اسب در كمال سهولت اطاعت مى‏كند.

ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم و اظمأت هواجرهم (3) .

تقواى الهى اولياى خدا را در حمايت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است،تا آنجا كه شبهايشان را بى خواب(به سبب عبادت)و روزهايشان را بى آب(به سبب روزه)گردانيده است.

در اينجا على عليه السلام تصريح مى‏كند كه تقوا چيزى است كه پرهيز از محرمات الهى و همچنين ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در اين منطق تقوا نه عين پرهيز است و نه عين ترس از خدا،بلكه نيرويى است روحى و مقدس كه اين امور را به دنبال خود دارد.

فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنة و فى غد الطريق الى الجنة (4) .

همانا تقوا در امروز دنيا براى انسان به منزله يك حصار و به منزله يك سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است.

در خطبه‏156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحكم تشبيه فرموده كه دشمن قادر نيست در آن نفوذ كند.

در همه اينها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى كه بر روح مى‏گذارد،به طورى كه احساس ميل به پاكى و نيكوكارى و احساس تنفر از گناه و پليدى در فرد به وجود مى‏آورد.

نمونه‏هاى ديگرى هم در اين زمينه هست و شايد همين قدر كافى باشد و ذكر آنها ضرورتى نداشته باشد.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 23 / 5 / 1394

توبه از ديدگاه حضرت على عليه السلام

توبه به عنوان عامل اساسى در پالايش درون انسان و اصلاح اخلاق او كه ضامن سعادت انسان است، جلوه خاصى در سخنان حكيمانه حضرت اميرالمؤمنين على(ع) دارد كه به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏شود.

1 - «هيچ شفاعت كننده‏اى مفيدتر از توبه نيست‏». (1)

2 - «آن را كه توبه روزى كردند، از قبول گرديدن محروم نباشد» (2) .

3 - « در دنيا خيرى نبود جز دو كس را: يكى آن كه گناهى ورزيد و به توبه آن گناهان را در رسيد و ديگر آن كه در كارهاى نيكو شتابيد». (3)

4 - «خداوند در توبه را به روى بنده نمى‏گشايد و در آمرزش را بر وى ببندد». (4)

و در مورد توبه كامل و معناى حقيقى استغفار مى‏فرمايد

«استغفار درجه بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است:

نخست: پشيمانى بر آنچه گذشت، دوم: عزم بر ترك بازگشت

پى‏نوشتها:

(1)نهج البلاغه، قصار الحكم 371

(2)همان، 135

(3)همان، 94

(4)همان، 435

نهج البلاغه

دكتر سيد جعفر شهيدى

اخلاص امام على (عليه السلام)

1ـ ابن شهرآشوب گويد: وقتى امير مؤمنان(ع) بر عمرو بن عبدود دست يافت او را ضربت نزد و نكشت، او به على(ع) دشنام داد و حذيفه پاسخش داد، پيامبر(ص) فرمود: اى حذيفه ساكت باش، خود على سبب درنگش را خواهد گفت. آنگاه على(ع) عمرو را از پاى در آورد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسيد پيامبر سبب را پرسيد، على(ع) عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افكند، من ترسيدم كه براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم، از اين رو او را رها كردم، چون خشمم فرو نشست او را براى خدا كشتم. (1)

2ـ علامه مجلسى(ره) گويد: صبحگاهى رسول خدا(ص) به مسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز كدامين شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق كرده است؟ همه ساكت ماندند، على(ع) گفت: من از خانه بيرون آمدم و دينارى داشتم كه مى‏خواستم با آن مقدارى آرد بخرم، مقداد بن اسود را ديدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده كردم دينار خود را به او دادم. رسول خدا(ص) فرمود: (رحمت خدا بر تو) واجب شد.

مرد ديگرى برخاست و گفت: من امروز بيش از على انفاق كرده‏ام، مخارج سفر مرد و زنى را كه قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم. پيامبر(ص) ساكت ماند. حاضران گفتند : اى رسول خدا، چرا به على فرمود: «رحمت خدا بر تو واجب شد» و به اين مرد با آنكه بيشتر صدقه داده بود نفرمودى؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر نديده‏ايد كه گاه پادشاهى خادم خود را كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مى‏بخشد و از سوى خادم ديگرش هديه بزرگى آورده مى‏شود ولى آن را پس مى‏دهد و فرستنده را به چيزى نمى‏گيرد؟ گفتند: چرا، فرمود : در اين مورد هم چنين است، رفيق شما على دينارى را در حال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيرى مؤمن بخشيد ولى آن رفيق ديگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مى‏خواست بر على بن ابيطالب برترى جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد كه اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر به صدقه مى‏داد جز دورى از رحمت خدا و نزديكى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمى‏افزود. (2)

3ـ على(ع) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجران است. گروهى خدا را از روى ترس و بيم پرستيدند و اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى شكر و سپاسگزارى پرستيدند و اين عبادت آزادگان است. (3)

4ـ و فرمود: خدايا، من تور را از بيم عذاب و طمع در ثوابت نپرستيدم، بلكه تو را شايسته بندگى ديدم و پرستيدم. (4)

5ـ و فرمود: دنيا همه‏اش نادانى است جز مكانهاى علم، و علم همه‏اش حجت است جز آنچه بدان عمل شود، و علم همه‏اش ريا و خود نمايى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه مى‏شود. (5)

عمل اگر براى غير خدا باشد وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر و مباهات باشد نصيب سگان و عقابان است. در اين زمينه حكايت لطيفى را كه دميرى در كتاب «حياة الحيوان» آورده بنگريد:

امام علامه ابو الفرج اصفهانى و ديگران حكايت كرده‏اند كه: فرزدق شاعر مشهور به نام همام بن غالب، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زمانى مردم كوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسيد، غالب پدر فرزدق مذكور شترى را براى خانواده خود كشت و غذايى از آن تهيه كرد و چند كاسه آبگوشت براى قومى از بنى‏تميم فرستاد و كاسه‏اى هم براى سحيم بن وثيل رياحى كه رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم كسى است كه در شعر خود گفته بود:« من مردى شناخت شده و خوشنام و با تجربه و كاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت» و حجاج هنگامى كه براى امارت كوفه وارد كوفه شد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست.

وقتى ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت: مگر من نيازمند غداى غالب هستم؟ اگر او يك شتر كشته من هم شترى مى‏كشم. ميان آنان مسابقه شتر كشى راه افتاد، سحيم يك شتر براى خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دو شتر كشت، باز سحيم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت، باز سحيم سه شتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت. سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگر شترى نكشت امام آن را به دل گرفت.

چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد كوفه شدند، بنى رياح به سحيم گفتند: ننگ روزگار را متوجه ما ساختى، چرا به اندازه غالب شتر نكشتى و ما آمادگى داشتيم كه به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهيم؟! سحيم چنين عذر آورد كه شترانش در دسترس نبودند، آن گاه سيصد شتر پى‏كرد و به مردم گفت: همگى بخوريد. اين حادثه در دوران خلافت امير مؤمنان على بن ابى‏طالب (ع) اتفاق افتاد، از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضرت حكم به حرمت كرد و فرمود: اين شتران نه براى خوردن كشته شده‏اند و از كشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در كار نبوده است. از اين رو گوشت آنها را در زباله‏دان كوفه ريختند و خوراك سگان و عقابان و كركسان گرديد. (6) .

پى‏نوشت‏ها:

1)مستدرك الوسائل 3/220 به نقل از مناقب.

2)بحار الانوار 41/ .18

3)نهج البلاغه، خطبه .237

4)بحار الانوار 41/ .14

5)سفينة البحار 1/401 ماده خطر.

6)حياة الحيوان 2/222، ذيل «فرع».

اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب(ع)ص 754

احمد رحمانى همدانى

خوف و رجاء

1 - بهترين كارها اميد و ترس به خداوند را بحد اعتدال داشتن است‏» (1)

2 - «از پروردگارت بترس ترسيدنى كه تو را از اميد به وى مشغول سازد و به وى اميد داشته باش اميد كسى كه تو را از بيمش اميد نباشد» (2)

3 - «از خدا بترس ترسيدن كسى كه دلش را بفكر مشغول ساخته (و خاطر از جز خداى پرداخته است) زيرا كه ترس از خدا مركبى راهوار و ايمن و زندانى براى نفس است از (ارتكاب) گناهان‏» (3)

4 - «بترس (از آخرت) تا ايمن باشى و ايمن نباش تا بترسى‏» (4)

5 - «ترس از خدا براى كسيكه آنرا شعار و تن پوش خود قرار دهد ايمنى (از عذاب آخرت) مى‏آورد» (5)

6 - «ترس از خدا شهپر ايمان است‏» (6)

پى‏نوشتها:

(1)غررالحكم فصل 30 ح 18

(2)غررالحكم فصل 30 ح 19

(3)غررالحكم فصل 30 ح 21

(4)غررالحكم فصل 30 ح 17

(5)غررالحكم فصل 30 ح 55

(6)غررالحكم فصل 30 ح 54

ترجمه نهج البلاغه

دكتر سيد جعفر شهيدى

زندگى ساده على (عليه السلام)

على در خانه گلين در مقابل كاخ سبز شام قد علم مى‏كند. على با سفره گرده نان و نمكش در برابر سفره‏هاى رنگين شام ارزش مى ‏آفريند و على با دو جامه خشن و كفش وصله دارش كه آن قدر به آن وصله زد كه «خاصف النعل» لقب گرفت، در برابر لباس‏هاى رنگارنگ فاخر و تقليدى از روم كه مقام‏هاى شام به آن مبتلا بودند ارزش پديدار مى‏سازد. زندگى شخصى على(ع) سراسر فرياد عليه كاخ نشينان دنيا و ستم پيشگانى كه جز ارضاى غرايز خويش به چيز ديگر نمى‏انديشند، مى‏باشد.

على(ع) همانند بردگان غذا مى‏خورد و مى‏نشست. وى دو جامع خريد، غلام خود را مخير كرد بهترين آن دو را برگزيند. آجر و خشتى براى تهيه مسكن خويش روى هم ننهاد. به مردم نان گندم و گوشت مى‏خوراند و خود نان جو و نمك تناول مى‏نمود. لباس‏هاى خشن و ساده مى‏پوشيد .(1)

در دوران پنج سال حكومت حتى يك وجب زمين براى خود اختصاص نداد: و لا حزت من ارضها شبرا(2) و اين درحالى است كه حكومت‏داران در اين فرصت‏ها قطايا و ذخاير فراوان به خود اختصاص مى‏دهند! على خود را در سطح مردم عمومى و بلكه ضعيف‏ترين مردم جامعه قرار مى‏داد: أقنع من نفسى بان يقال هذا امير المؤمنين ولا أشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوة لهم فى جشوبة العيش. «چگونه من راضى مى‏شوم كه به من بگويند اميرمؤمنان است و با مؤمنان و مردم شريك دشوارى‏هاى آنان نباشم و يا الگوى در تنگناهاى زندگى آنان نباشم!» ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. «امام و راهبر شما از دنيايش به دو جامه كهنه و دو گرده نان اكتفا نموده است».

اين كه على در اين سخن خود را امام و زندگى ساده خود را معرفى مى‏نمايد، به خاطر اين است كه رهبر و امام بايد اين گونه باشد. و امام براى الگوگيرى ديگران گوشزد مى‏نمايد .

على انبان بدوش شبانه به در خانه يتيمان مراجعه مى‏نمود، زندگى آنان را تأمين نموده و با آنان هم سخن مى‏شد. كدام رهبرى در كجاى دنيا اين ارزش‏ها را آفريده است ؟! اين زندگى فردى است كه صرف نظر از اين كه بيت‏المال مسلمانان در اختيار وى است از اموال شخصى خويش هزار بنده آزاد كرد و شكم‏هاى فروانى را سير؛ و برهنگان فراوان را پوشاند .

پى‏نوشتها:

1)بحار، ج 41 ص 102 و 131 و 147 و 148 و .154

2)نهج البلاغه صبحى الصالح، نامه 45، ص .417

امام على الگوى زندگى ص 137

حبيب الله احمدى

زهد و پارسايى

 

عنصر ديگر موعظه‏اى نهج البلاغه‏«زهد»است.در ميان عناصر موعظه‏اى،شايد عنصر زهد بعد از عنصر تقوا بيش از همه تكرار شده باشد.زهد مرادف است‏با ترك دنيا.در نهج البلاغه به مذمت دنيا و دعوت به ترك آن زياد بر مى‏خوريم.به نظر مى‏رسد مهمترين موضوع از موضوعات نهج البلاغه كه لازم است‏با توجه به همه جوانب كلمات امير المؤمنين تفسير شود،همين موضوع است و با توجه به اينكه زهد و ترك دنيا در تعبيرات نهج البلاغه مرادف يكديگرند،اين موضوع از هر موضوع ديگر از موضوعات عناصر نهج البلاغه زيادتر درباره‏اش بحث‏شده است.بحث‏خود را از كلمه‏«زهد»آغاز مى‏كنيم:

«زهد»و«رغبت‏»اگر بدون متعلق ذكر شوند،نقطه مقابل يكديگرند،«زهد»يعنى اعراض و بى‏ميلى،در مقابل‏«رغبت‏»كه عبارت است از كشش و ميل.

بى‏ميلى دو گونه است:طبيعى و روحى.بى‏ميلى طبيعى آن است كه طبع انسان نسبت‏به شيئى معين تمايلى نداشته باشد،آنچنان كه طبع بيمار ميل و رغبتى به غذا و ميوه و ساير ماكولات يا مشروبات مطبوع ندارد.بديهى است كه اين گونه بى‏ميلى و اعراض ربطى به زهد به معنى مصطلح ندارد.

بى‏ميلى روحى يا عقلى يا قلبى آن است كه اشيائى كه مورد تمايل و رغبت طبع است،از نظر انديشه و آرزوى انسان-كه در جستجوى سعادت و كمال مطلوب است-هدف و مقصود نباشد،هدف و مقصود و نهايت آرزو و كمال مطلوب امورى باشد ما فوق مشتهيات نفسانى دنيوى،خواه آن امور از مشتهيات نفسانى اخروى باشد و يا اساسا از نوع مشتهيات نفسانى نباشد بلكه از نوع فضائل اخلاقى باشد از قبيل عزت،شرافت،كرامت،آزادى و يا از نوع معارف معنوى و الهى باشد مانند ذكر خداوند، حبت‏خداوند،تقرب به ذات اقدس الهى.

پس زاهد يعنى كسى كه توجهش از ماديات دنيا به عنوان كمال مطلوب و بالاترين خواسته عبور كرده، متوجه چيز ديگر از نوع چيزهايى كه گفتيم معطوف شده است.بى‏رغبتى زاهد بى‏رغبتى در ناحيه انديشه و آمال و ايده و آرزو است نه بى‏رغبتى در ناحيه طبيعت.

در نهج البلاغه در دو مورد«زهد»تعريف شده است.هر دو تعريف همان معنى را مى‏رساند كه اشاره كرديم.در خطبه 80 مى‏فرمايد:

ايها الناس!الزهادة قصر الامل و الشكر عند النعم و الورع عند المحارم.

اى مردم!زهد عبارت است از كوتاهى آرزو و سپاسگزارى هنگام نعمت و پارسايى نسبت‏به نبايستنيها.

در حكمت‏439 مى‏فرمايد:

الزهد كله بين كلمتين من القران قال الله سبحانه:«لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم‏»و من لم ياس على الماضى و لم يفرح بالآتى فقد اخذ الزهد بطرفيه.

زهد در دو جمله قرآن خلاصه شده است:«براى اينكه متاسف نشويد بر آنچه(از ماديات دنيا)از شما فوت مى‏شود و شاد نگرديد بر آنچه خدا به شما مى‏دهد»،هر كس برگذشته اندوه نخورد و براى آينده شادمان نشود بر هر دو جانب زهد دست‏يافته است.

بديهى است وقتى كه چيزى كمال مطلوب نبود و يا اساسا مطلوب اصلى نبود بلكه وسيله بود،مرغ آرزو در اطرافش پر و بال نمى‏زند و پر نمى‏گشايد و آمدن و رفتنش شادمانى يا اندوه ايجاد نمى‏كند.

اما بايد ديد كه آيا زهد و اعراض از دنيا كه در نهج البلاغه به پيروى از تعليمات قرآن زياد بر آن اصرار و تاكيد شده است،صرفا جنبه روحى و اخلاقى دارد و به عبارت ديگر زهد صرفا يك كيفيت روحى است‏يا آنكه جنبه عملى هم همراه دارد؟يعنى آيا زهد فقط اعراض روحى است‏يا توام است‏با اعراض عملى؟

و بنا بر فرض دوم آيا اعراض عملى محدود است‏به اعراض از محرمات و بس كه در خطبه 80 به آن اشاره شده است و يا چيزى بيش از اين است آنچنان كه زندگى عملى على عليه السلام و پيش از ايشان زندگى عملى رسول اكرم صلى الله عليه و آله نشان مى‏دهد؟

و بنا بر اين فرض كه زهد محدود به محرمات نيست،شامل مباحات هم مى‏شود،چه فلسفه‏اى دارد؟ زندگى زاهدانه و محدود و پشت پا زدن به تنعمها چه اثر و خاصيتى مى‏تواند داشته باشد؟

و آيا به طور مطلق بايد عمل شود و يا صرفا در شرايط معينى اجازه داده مى‏شود؟

و اساسا آيا زهد در حد اعراض از مباحات،با ساير تعليمات اسلامى سازگار است‏يا خير؟

علاوه بر همه اينها،اساس زهد و اعراض از دنيا بر انتخاب كمال مطلوب‏هايى ما فوق مادى است،آن كمال مطلوب‏ها از نظر اسلام چيست؟مخصوصا در نهج البلاغه چگونه بيان شده است؟

اينها مجموع سؤالاتى است كه در زمينه مساله زهد و اعراض از دنيا،كوتاهى آرزو-كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحث‏شده-بايد روشن شود.

در فصول آينده اين سؤالات را مطرح و بدانها پاسخ مى‏گوييم.

زهد اسلامى و رهبانيت مسيحى

گفتيم بر حسب تعريف و تفسير كه از نهج البلاغه درباره زهد استفاده مى‏شود،زهد حالتى است روحى. زاهد از آن نظر كه دلبستگيهايى معنوى و اخروى دارد،به مظاهر مادى زندگى بى‏اعتناست.اين بى اعتنايى و بى‏توجهى تنها در فكر و انديشه و احساس و تعلق قلبى نيست و در مرحله ضمير پايان نمى‏يابد،زاهد در زندگى عملى خويش سادگى و قناعت را پيشه مى‏سازد و از تنعم و تجمل و لذت گرايى پرهيز مى‏نمايد.زندگى زاهدانه آن نيست كه شخص فقط در ناحيه انديشه و ضمير وابستگى زيادى به امور مادى نداشته باشد،بلكه اين است كه زاهد عملا از تنعم و تجمل و لذت گرايى پرهيز داشته باشد.زهاد جهان آنها هستند كه به حد اقل تمتع و بهره‏گيرى از ماديات اكتفا كرده‏اند.شخص على عليه السلام از آن جهت زاهد است كه نه تنها دل به دنيا نداشت،بلكه عملا نيز از تمتع و لذت‏گرايى ابا داشت و به اصطلاح تارك دنيا بود.

دو پرسش

اينجا قطعا دو پرسش براى خواننده محترم مطرح مى‏شود و ما بايد بدانها پاسخ دهيم: يكى اينكه همه مى‏دانيم اسلام با رهبانيت و زهدگرايى به مخالفت‏برخاسته،آن را بدعتى از راهبان شمرده است (1) . پيغمبر اكرم صريحا فرمود:«لا رهبانية فى الاسلام‏» (2) .هنگامى كه به آن حضرت اطلاع دادند كه گروهى از صحابه پشت‏به زندگى كرده از همه چيز اعراض نموده‏اند و به عزلت و عبادت روى آورده‏اند، سخت آنها را مورد عتاب قرار داد،فرمود:من كه پيامبر شمايم چنين نيستم.پيغمبر اكرم به اين وسيله فهماند كه اسلام دينى جامعه‏گرا و زندگى‏گراست نه زهدگرا.بعلاوه تعليمات جامع و همه جانبه اسلامى در مسائل اجتماعى،اقتصادى،سياسى،اخلاقى بر اساس محترم شمردن زندگى و روى آوردن به آن است نه پشت كردن به آن.

گذشته از همه اينها،رهبانيت و اعراض از زندگى با جهان‏بينى و فلسفه خوشبينانه اسلام درباره هستى و خلقت ناسازگار است.اسلام هرگز مانند برخى كيشها و فلسفه‏ها با بدبينى به هستى و خلقت نمى‏نگرد و هم خلقت را به دو بخش زشت و زيبا،روشنايى و تاريكى،حق و باطل،درست و نادرست،بجا و نابجا تقسيم نمى‏كند.

پرسش دوم اينكه:گذشته از اينكه زهد گرايى همان رهبانيت است كه با اصول و مبانى اسلامى ناسازگار است،چه مبنا و فلسفه‏اى مى‏تواند داشته باشد؟چرا بشر محكوم به زهد شده است؟چرا بشر بايد به اين دنيا بيايد و دريا دريا نعمتهاى الهى را ببيند و بدون آنكه كف پايش تر شود از كنار آن بگذرد؟

بنا بر اين،آيا تعليمات زهدگرايانه‏اى كه در اسلام ديده مى‏شود،بدعتهايى است كه بعدها از مذاهب ديگر مانند مسيحى و بودايى وارد اسلام شده است؟پس با نهج البلاغه چه كنيم؟زندگى شخصى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين زندگى عملى على عليه السلام را كه جاى شكى در آن نيست چگونه تفسير و توجيه كنيم؟حقيقت اين است كه زهد اسلامى غير از رهبانيت است.رهبانيت، بريدن از مردم و روآوردن به عبادت است‏بر اساس اين انديشه كه كار دنيا و آخرت از يكديگر جداست، دو نوع كار بيگانه از هم است،از دو كار يكى را بايد انتخاب كرد:يا بايد به عبادت و رياضت پرداخت تا در آن جهان به كار آيد و يا بايد متوجه زندگى و معاش بود تا در اين جهان به كار آيد.اين است كه هبانيت‏بر ضد زندگى و بر ضد جامعه‏گرايى است،مستلزم كناره‏گيرى از خلق و بريدن از مردم و سلب هر گونه مسؤوليت و تعهد از خود است.

اما زهد اسلامى در عين اينكه مستلزم انتخاب زندگى ساده و بى‏تكلف است و بر اساس پرهيز از تنعم و تجمل و لذت‏گرايى است،در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى قرار دارد و عين جامعه‏گرايى است، براى خوب از عهده مسؤوليتها بر آمدن است و از مسؤوليتها و تعهدهاى اجتماعى سرچشمه مى‏گيرد.

فلسفه زهد در اسلام آن چيزى نيست كه رهبانيت را به وجود آورده است.در اسلام مساله جدا بودن حساب اين جهان با آن جهان مطرح نيست.از نظر اسلام،نه خود آن جهان و اين جهان از يكديگر جدا و بيگانه هستند و نه كار اين جهان با كار آن جهان بيگانه است.ارتباط دو جهان با يكديگر از قبيل ارتباط ظاهر و باطن شى‏ء واحد است،از قبيل پيوستگى دو رويه يك پارچه است،از قبيل پيوند روح و بدن است كه چيزى است‏حد وسط ميان يگانگى و دو گانگى.كار اين جهان با كار آن جهان نيز عينا همين طور است،بيشتر جنبه اختلاف كيفى دارد تا اختلاف ذاتى،يعنى آنچه بر ضد مصلحت آن جهان است‏بر ضد مصلحت اين جهان نيز هست،و هر چه بر وفق مصالح عاليه زندگى اين جهان است‏بر وفق مصالح عاليه آن جهان نيز هست لهذا يك كار معين كه بر وفق مصالح عاليه اين جهان است اگر از انگيزه‏هاى عالى و ديدهاى ما فوق طبيعى و هدفهاى ماوراء مادى خالى باشد،آن كار صرفا دنيايى تلقى مى‏شود و به تعبير قرآن به سوى خدا بالا نمى‏رود اما اگر جنبه انسانى كار از هدفها و انگيزه‏ها و ديدهاى برتر و بالاتر از زندگى محدود دنيايى بهره‏مند باشد،همان كار كار آخرتى شمرده مى‏شود.

زهد اسلامى كه-چنانكه گفتيم-در متن زندگى قرار دارد،كيفيت‏خاص بخشيدن به زندگى است و از دخالت دادن پاره‏اى ارزشها براى زندگى ناشى مى‏شود.زهد اسلامى چنانكه از نصوص اسلامى بر مى‏آيد بر سه پايه اصلى كه از اركان جهان‏بينى اسلامى است استوار است.

سه اصل يا سه پايه زهد اسلامى

1.بهره‏گيرى‏هاى مادى از جهان و تمتعات طبيعى و جسمانى،تنها عامل تامين كننده خوشى و هجت‏سعادت انسان نيست.براى انسان به حكم سرشت‏خاص،يك سلسله ارزشهاى معنوى مطرح است كه با فقدان آنها تمتعات مادى قادر به تامين بهجت و سعادت نيست.

2.سرنوشت‏سعادت فرد از سعادت جامعه جدا نيست.انسان از آن جهت كه انسان است،يك سلسله وابستگيهاى عاطفى و احساس مسؤوليتهاى انسانى در باره جامعه دارد كه نمى‏تواند فارغ از آسايش ديگران آسايش و آرامش داشته باشد.

3.روح در عين نوعى اتحاد و يگانگى با بدن در مقابل بدن اصالت دارد،كانونى است در برابر كانون جسم،منبع مستقلى است‏براى لذت و آلام.روح نيز به نوبه خود بلكه بيش از بدن نيازمند به تغذيه و تهذيب و تقويت و تكميل است.روح از بدن و سلامت آن و نيرومندى آن بى‏نياز نيست،اما بدون شك غرقه شدن در تنعمات مادى و اقبال تمام به لذت‏گرايى جسمانى مجال و فراغتى براى بهره‏بردارى از كانون روح و منبع بى‏پايان ضمير باقى نمى‏گذارد و در حقيقت نوعى تضاد ميان تمتعات روحى و تمتعات مادى(اگر به صورت غرقه شدن و محو شدن و فانى شدن در آنها باشد)وجود دارد.

مساله روح و بدن مساله رنج و لذت نيست،چنين نيست كه هر چه مربوط به روح است رنج است و هر چه مربوط به بدن است لذت.لذات روحى بسى صافتر،عميقتر،با دوامتر از لذات بدنى است.رو آورى يكجانبه به تمتعات مادى و لذات جسمانى،در حاصل جمع از خوشى و لذت و آسايش واقعى بشر مى‏كاهد.لهذا آنگاه كه مى‏خواهيم به زندگى رو آوريم و از آن بهره بگيريم و بدان رونق و صفا و شكوه و جلال ببخشيم و آن را دلپسند و زيبا سازيم،نمى‏توانيم از جنبه‏هاى روحى صرف نظر كنيم.

با توجه به اين سه اصل است كه مفهوم زهد اسلامى روشن مى‏شود،و با توجه به اين سه اصل است كه روشن مى‏گردد چگونه اسلام رهبانيت را طرد مى‏كند اما زهدگرايى را در عين جامعه‏گرايى و در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى مى‏پذيرد.در فصول بعد،نصوص اسلامى را بر اساس اين سه اصل در مورد زهد توضيح مى‏دهيم.

زاهد و راهب

گفتيم اسلام به زهد دعوت و رهبانيت را محكوم كرده است.زاهد و راهب هر دو از تنعم و لذت‏گرايى دورى مى‏جويند ولى راهب از جامعه و تعهدات و مسؤوليتهاى اجتماعى مى‏گريزد و آنها را جزء امور پست و مادى دنيايى مى‏شمارد و به صومعه و دير و دامن كوه پناه مى‏برد،اما زاهد به جامعه و ملاكهاى آن و ايده‏هاى آن و مسؤوليتها و تعهدهاى آن رو مى‏آورد.زاهد و راهب هر دو آخرت گرايند،اما زاهد آخرت‏گراى جامعه‏گر است و راهب آخرت‏گراى جامعه‏گريز.در لذت‏گريزى نيز ايندو در يك حد نمى‏باشند،راهب سلامت و نظافت و قوت و انتخاب همسر و توليد فرزند را تحقير مى‏كند اما زاهد حفظ سلامت و رعايت نظافت و برخوردارى از همسر و فرزند را جزء وظيفه مى‏شمارد.زاهد و راهب هر دو تارك دنيايند اما دنيايى كه زاهد آن را رها مى‏كند سرگرم شدن به تنعم و تجمل و تمتعات و اين امور را كمال مطلوب و نهايت آرزو دانستن است،ولى دنيايى كه راهب آن را ترك مى‏كند كار،فعاليت و تعهد و مسؤوليت اجتماعى است.اين است كه زهد زاهد بر خلاف رهبانيت راهب در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى است و نه تنها با تعهد و مسؤوليت اجتماعى و جامعه‏گرايى منافات ندارد بلكه وسيله بسيار مناسبى است‏براى خوب از عهده مسؤوليتها بر آمدن.

تفاوت روش زاهد و راهب از دو جهان‏بينى مختلف ناشى مى‏شود.از نظر راهب،جهان دنيا و آخرت دو جهان كاملا از يكديگر جدا و بى ارتباط به يكديگرند،حساب سعادت جهان دنيا نيز از حساب سعادت آخرت كاملا جداست‏بلكه كاملا متضاد با يكديگرند و غير قابل جمع،طبعا كار مؤثر در سعادت دنيا نيز از كار مؤثر در سعادت آخرت مجزاست و به عبارت ديگر وسايل سعادت دنيا با وسايل سعادت آخرت مغايرت و مباين است،امكان ندارد يك كار و يك چيز هم وسيله سعادت دنيا باشد و هم وسيله سعادت آخرت.

ولى در جهان‏بينى زاهد،دنيا و آخرت به يكديگر پيوسته‏اند،دنيا مزرعه آخرت است.از نظر زاهد آنچه به زندگى اين جهان سامان مى‏بخشد و موجب رونق و صفا و امنيت و آسايش آن مى‏گردد اين است كه ملاكهاى اخروى و آنجهانى وارد زندگى اينجهانى شود،و آنچه مايه و پايه سعادت آنجهانى است اين است كه تعهدات و مسؤوليتهاى اينجهانى خوب انجام شود و با ايمان و پاكى و طهارت و تقوا توام باشد.

حقيقت اين است كه فلسفه زهد زاهد و رهبانيت راهب كاملا مغاير يكديگر است.اساسا رهبانيت تحريف و انحرافى است كه افراد بشر از روى جهالت‏يا اغراض سوء در زمينه تعليمات زهدگرايانه انبياء ايجاد كرده‏اند.

اينك با توجه به متون تعليمات اسلامى،فلسفه زهد را به مفهومى كه تشريح كرديم توضيح مى‏دهيم.

 

زهد و ايثار

يكى از فلسفه‏هاى زهد ايثار است.«اثرة‏»و«ايثار»هر دو از يك ريشه‏اند.«اثرة‏»يعنى خود را و منافع خود را بر ديگران مقدم داشتن،و به عبارت ديگر همه چيز را به خود اختصاص دادن و ديگران را محروم ساختن.اما ايثار يعنى ديگران را بر خويش مقدم داشتن و خود را براى آسايش ديگران به رنج افكندن.

زاهد از آن جهت‏ساده و بى تكلف و در كمال قناعت زندگى مى‏كند و بر خود تنگ مى‏گيرد كه ديگران را به آسايش برساند.او آنچه دارد به نيازمندان مى‏بخشد،زيرا قلب حساس و دل درد آشناى او آنگاه به نعمتهاى جهان دست مى‏يازد كه انسان نيازمندى نباشد.او از اينكه نيازمندان را بخوراند و بپوشاند و به آنان آسايش برساند بيش از آن لذت مى‏برد كه خود بخورد و بپوشد و استراحت كند.او محروميت و گرسنگى و رنج و درد را از آن جهت تحمل مى‏كند كه ديگران برخوردار و سير و بى‏دردسر زندگى كنند.

ايثار از پرشكوهترين مظاهر جمال و جلال انسانيت است و تنها انسانهاى بسيار بزرگ به اين قله شامخ صعود مى‏كنند.

قرآن كريم داستان ايثار على عليه السلام و خاندان گرامى‏اش را در آيات پرشكوه خود در سوره‏«هل اتى‏»منعكس كرده است.على و زهرا و فرزندانش آنچه در ميسور داشتند-كه جز چند قرص نان نبود-با كمال نيازى كه بدان داشتند،تنها و تنها به خاطر رضاى حق به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند.اين بود كه اين داستان در ملا اعلى بازگو شد و آيه قرآن در باره‏اش نازل گشت.

رسول اكرم وارد خانه دختر عزيزش حضرت زهرا شد،دستبندى از نقره در دست زهرا و پرده‏اى بر در اتاق زهرا ديد،چهره كراهت نشان داد.زهراى مرضيه بلا فاصله پرده و دستبند را توسط قاصدى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ارسال داشت كه به مصرف نيازمندان برساند.چهره رسول اكرم صلى الله عليه و آله از اينكه دخترش نكته را درك كرده و ديگران را بر خود مقدم داشته شكفته گشت و فرمود:پدرش به فداى او باد.شعار«الجار ثم الدار»رسم جارى خاندان على و زهرا بود.

على عليه السلام در خطبه‏«المتقين‏»مى گويد:

نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة (3) .

متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه او در آسايش‏اند.

قرآن كريم انصار مدينه را كه حتى در حال فقر،برادران مهاجر خود را پذيرايى كردند و آنان را بر خودشان مقدم داشتند،چنين توصيف مى‏كند:

و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة (4) .

ديگران را بر خود مقدم مى‏دارند هر چند فقير و نيازمند باشند.

بديهى است كه زهد بر مبناى ايثار،در شرايط مختلف اجتماعى فرق مى‏كند،در يك اجتماع مرفه كمتر نياز به ايثار پيدا مى‏شود و در يك اجتماع محروم مانند اجتماع آنروز مدينه بيشتر،و يكى از رازهاى تفاوت سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در اين جهت‏با ساير ائمه اطهار همين است.

و به هر حال،زهد بر اساس فلسفه ايثار هيچ گونه ربطى با رهبانيت و گريز از اجتماع ندارد بلكه زاييده علائق و عواطف اجتماعى است و جلوه عاليترين احساسات انساندوستانه و موجب استحكام بيشتر پيوندهاى اجتماعى است.

همدردى

همدردى و شركت عملى در غم مستمندان و محرومان،يكى ديگر از ريشه‏ها و فلسفه‏هاى زهد است. مستمند و محروم آنگاه كه در كنار افرادى برخوردار و مرفه قرار مى‏گيرد،رنجش مضاعف مى‏گردد،از طرفى رنج ناشى از تهيدستى و دستنارسى به ضروريات زندگى،و از طرف ديگر رنج احساس تاخر و عقب‏ماندگى از حريفان.

بشر بالطبع نمى‏تواند تحمل كند كه ديگران كه مزيتى بر او ندارند بخورند و بنوشند و بپوشند و قهقهه مستانه بزنند و او تماشاچى باشد و نظاره كند.

آنجا كه اجتماع به دو نيم مى‏شود(بر خوردار و محروم)مرد خدا احساس مسؤوليت مى‏كند.در درجه اول،كوشش مرد خدا اين است كه به تعبير امير المؤمنين عليه السلام وضع موجود مبنى بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را دگرگون سازد و اين پيمان خداست‏با دانايان امت (5) ،و در درجه دوم با ايثار و تقسيم آنچه در اختيار دارد به ترميم وضع نابسامان مستمندان مى‏كوشد اما همينكه مى‏بينيد«كشته از بس كه فزون است كفن نتوان كرد»،وقتى كه مى‏بيند عملا راه بر خوردار كردن و رفع نيازمنديهاى مستمندان مسدود است،با همدردى و همسطحى و شركت عملى در غم مستمندان بر زخمهاى دل مستمندان مرهم مى‏گذارد.همدردى و شركت در غم ديگران،مخصوصا در مورد پيشوايان امت كه چشمها به آنان دوخته است،اهميت‏بسزايى دارد.على عليه السلام در دوره خلافت‏بيش از هر وقت ديگر زاهدانه زندگى مى‏كرد.مى‏فرمود:

ان الله فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره (6) .

خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.

و هم آن حضرت مى‏فرمود:

ا اقنع من نفسى بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوة لهم فى جشوبة العيش (7) ؟

آيا با عنوان و لقب‏«امير المؤمنين‏»كه روى من نهاده و مرا با آن خطاب مى‏كنند خودم را قانع سازم و در سختيهاى روزگار با مؤمنين شركت نداشته باشم و يا در فقيرانه زندگى كردن،امام و پيشواى آنان نباشم؟

و نيز در همان نامه مى‏فرمايد:

...هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع،او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى؟!

چگونه ممكن است هواى نفس بر من غلبه كند و مرا به سوى انتخاب بهترين خوراكها بكشاند،در صورتى كه شايد در حجاز يا يمامه افرادى يافت‏شوند كه اميد همين يك قرص نان را هم ندارند و دير زمانى است كه شكمشان سير نشده است.آيا سزاوار است‏شب را با سيرى صبح كنم در صورتى كه در اطرافهم شكمهاى گرسنه و جگرهاى سوزان قرار دارد؟!

على عليه السلام اگر شخص ديگرى را مى‏ديد كه اين اندازه بر خود تنگ مى‏گيرد،او را مورد مؤاخذه قرار مى‏داد.هنگامى كه با اعتراض روبرو مى‏شد كه پس تو خودت چرا اين اندازه بر خود تنگ مى‏گيرى، جواب مى‏داد:من مانند شما نيستم،پيشوايان وظيفه جداگانه‏اى دارند(چنانكه از گفتگوى آن حضرت با عاصم بن زياد حارثى پيدا است) ( 8) .

در جلد نهم بحار به نقل از كافى از امير المؤمنين عليه السلام روايت مى‏كند كه مى‏فرمود:

«خداوند مرا پيشواى خلق قرار داده است و به همين سبب بر من فرض كرده است كه زندگى خود را در خوراك و پوشاك و در حد ضعيف‏ترين طبقات اجتماع قرار مى‏دهم،تا از طرفى مايه تسكين آلام فقير و از طرف ديگر سبب جلوگيرى از طغيان غنى گردد.» (9) در شرح احوال استاد الفقهاء وحيد بهبهانى(رضوان الله عليه)مى‏نويسند كه روزى يكى از عروسهاى خود را مشاهده كرد كه پيراهنى الوان از نوع پارچه‏هايى كه معمولا زنان اعيان و اشراف آن عصر مى‏پوشيدند به تن كرده است، فرزندشان(مرحوم آقا محمد اسماعيل،شوهر آن خانم)را مورد ملامت قرار دادند.او در جواب پدر اين آيه قرآن را خواند:

قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (10) ؟

!524 بگو چه كسى زينتهايى كه خدا براى بندگانش آفريده و همچنين روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است؟

ايشان جواب دادند:من نمى‏گويم خوب پوشيدن و خوب نوشيدن و از نعمتهاى الهى استفاده كردن حرام است،خير،در اسلام چنين ممنوعيتهايى وجود ندارد ولى يك مطلب ديگر هست و آن اينكه ما و خانواده ما به اعتبار اينكه پيشواى دينى مردم هستيم وظيفه خاصى داريم.خانواده‏هاى فقير وقتى كه اغنيا را مى‏بينند كه از همه چيز بر خوردارند طبعا ناراحت مى‏شوند،يگانه مايه تسكين آلامشان اين است كه خانواده‏«آقا»در تيپ خودشان هستند.اگر ما هم در زندگى به شكل تيپ اغنيا در آييم،اين يگانه مايه تسكين آلام هم از ميان مى‏رود.ما كه قادر نيستيم عملا وضع موجود را تغيير دهيم،لا اقل از اين مقدار همدردى مضايقه نكنيم.

چنانكه به وضوح مى‏بينيم،زهدهاى ناشى از همدردى و شركت در غمخوارگى هم به هيچ وجه با رهبانيت همريشگى ندارد،مبنى بر گريز از اجتماع نيست‏بلكه راهى است‏براى تسكين آلام اجتماع.

 

زهد و آزادگى

فلسفه ديگر زهد،آزادى و آزادگى است.ميان زهد و آزادگى پيوندى كهن و ناگسستنى برقرار است.

نياز و احتياج ملاك‏«رو به مزاجى‏»است و بى‏نيازى ملاك‏«آزادگى‏».آزادگان جهان كه سبكبارى و سبكبالى و قابليت تحرك و پرواز اصيل‏ترين آرزوى آنهاست،از آن جهت زهد و قناعت را پيشه مى‏سازند كه نيازها را تقليل دهند و به نسبت تقليل نيازها خويشتن را از قيد اسارت اشياء و اشخاص رها سازند.

زندگى انسان مانند هر جاندار ديگر يك سلسله شرايط طبيعى و ضرورى دارد كه از آنها گريزى نيست، از قبيل هوا براى تنفس،زمين براى سكنى،نان براى خوردن،آب براى آشاميدن و جامه براى پوشيدن. انسان نمى‏تواند خود را از قيد اين امور و يك سلسله امور ديگر مانند نور و حرارت يكسره بى نياز و آزاد سازد و به اصطلاح حكما«مكتفى بذاته‏»گردد.

ولى يك سلسله نيازهاى ديگر هست كه طبيعى و ضرورى نيست،در طول حيات به وسيله خود انسان يا عوامل تاريخى و اجتماعى بر او تحميل مى‏شود و آزادى‏اش را از آنچه هست محدودتر مى‏سازد.

جبرها و تحميلها مادام كه به صورت يك نياز درونى در نيامده است،مانند جبرها و تحميلهاى سياسى، آنقدر خطرناك نيست،خطرناكترين جبرها و تحميلها و قيد و بندها آن است كه به صورت يك نياز درونى در آيد و آدمى از درون خويش به زنجير كشيده شود.

مكانيسم اين نيازها كه منجر به ضعف و عجز و زبونى انسان مى‏گردد اين است كه انسان براى اينكه به زندگى خويش رونق و صفا و جلا بخشد،به تنعم و تجمل رو مى‏آورد و براى اينكه نيرومندتر و قدرتمندتر شود و از شرايط زندگى بهره‏مند گردد،در صدد تمليك اشياء بر مى‏آيد،از طرف ديگر تدريجا به آنچه آنها را وسيله تنعم و قدرت تجمل و يا ابزار قوت و قدرت خويش قرار داده،خو مى‏گيرد و عادت مى‏كند و شيفته مى‏گردد و رشته‏هايى نامرئى او را به آن اشياء مى‏بندد و عاجز و زبون و ذليل آنها مى‏سازد،يعنى همان چيزى كه مايه رونق و صفاى زندگى‏اش شده بود،شخصيت او را بى رونق مى‏كند و همان چيزى كه وسيله كسب قدرت او در طبيعت‏شده بود،در درون او را ضعيف و عاجز و زبون مى‏سازد و به صورت برده و بنده آن چيز در مى‏آورد.

گرايش انسان به زهد،ريشه‏اى در آزادمنشى او دارد.انسان،بالفطره ميل به تصاحب و تملك و بهره‏مندى از اشياء دارد ولى آنجا كه مى‏بيند اشياء به همان نسبت كه در بيرون او را مقتدر ساخته،در درون ضعيف و زبونش كرده و مملوك و برده خويش ساخته است،در مقابل اين بردگى طغيان مى‏كند و نام اين طغيان‏«زهد»است.

عرفا و شعراى ما از حريت و آزادى و آزادگى،بسيار گفته‏اند.حافظ خود را غلام همت آن مى‏داند كه در زير اين چرخ كبود از هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است.او در ميان همه درختان،تنها به حال سرو رشك مى‏برد كه‏«از بار غم آزاد آمده است‏».منظور اين بزرگان از آزادى،آزادى از قيد تعلق خاطر است،يعنى دلبستگى نداشتن،شيفته و فريفته نبودن.

ولى آزادى و آزادگى،چيزى بيشتر از دلبستگى نداشتن مى‏خواهد.رشته‏هايى كه آدمى را وابسته و ذليل و ضعيف و عاجز و زبون مى‏سازد،تنها از ناحيه قلب و تعلقات قلبى نيست،خوگيرى‏هاى جسمى و روحى به شرايط اضافى و مصنوعى كه ابتدا براى زيباتر كردن و رونق بخشيدن به زندگى و يا براى كسب قدرت و قوت بيشتر به وجود مى‏آيد و بعد به شكل يك اعتياد(طبيعت ثانيه)مى‏گردد،هر چند! 527 مورد علاقه قلبى نباشد و بلكه مورد نفرت باشد،رشته‏هاى قويترى براى اسارت انسان به شمار مى‏رود و بيش از تعلقات قلبى آدمى را زبون مى‏سازد.

عارف وارسته دل به دنيا نبسته‏اى را در نظر بگيريد كه عادت به چاى و سيگار و افيون،طبيعت ثانيه او شده است و تخلف از غذاهايى كه به آنها عادت كرده موجب مرگ او مى‏شود.چنين شخصى چگونه مى‏تواند آزاد و آزاده زيست نمايد؟

دلبستگى نداشتن شرط لازم آزادگى است اما شرط كافى نيست.عادت به حد اقل برداشت از نعمتها و پرهيز از عادت به برداشت زياد،شرط ديگر آزادگى است.

ابو سعيد خدرى كه از اكابر صحابه رسول خداست،آنجا كه در مقام توصيف حالات آن حضرت بر مى‏آيد اولين جمله‏اى كه مى‏گويد اين است:«كان صلى الله عليه و آله خفيف المؤونة‏»يعنى رسول خدا كم خرج بود،با اندك بسر مى‏برد،با مؤونه بسيار كم مى‏توانست زندگى خود را ادامه دهد.

آيا اين فضيلت است كه كسى خفيف المؤونه باشد؟اگر صرفا از جنبه اقتصادى در نظر بگيريم كه ثروت كمترى را مستهلك مى‏كند،جواب اين است كه نه،و لا اقل فضيلت مهمى نيست.ولى اگر موضوع را از جنبه معنوى يعنى از جنبه حد اكثر آزادى نسبت‏به قيود زندگى مورد مطالعه قرار دهيم،جواب اين است.آرى فضيلت است،فضيلت‏بزرگى هم هست،زيرا تنها با احراز اين فضيلت است كه انسان مى‏تواند سبكبار و سبكبال زندگى كند،تحرك و نشاط داشته باشد،آزادانه پرواز نمايد،در نبرد دائم زندگى سبك بپا خيزد.

منحصر به عادات فردى نيست،تقيد به عادات و رسوم عرفى در نشستن و برخاستن‏ها،در رفت و آمدها، در معاشرتها،در لباس پوشيدن‏ها و امثال اينها بار زندگى را سنگين و آهنگ حركت را كند مى‏كند.

حركت در ميدان زندگى مانند شناورى در آب است،هر چه وابستگيها كمتر باشد امكان شناورى بيشتر است.وابستگيهاى زياد اين امكان را سلب و خطر غرق شدن پيش مى‏آورد.

اثير الدين اخسيكتى مى‏گويد:

در شط حادثات برون آى از لباس كاول برهنگى است كه شرط شناور است

فرخى يزدى مى‏گويد:

ز عريانى ننالد مرد با تقوا كه عريانى بود بهتر به شمشيرى كه از خود جوهرى دارد

بابا طاهر رباعى‏اى دارد كه اگر چه به منظور ديگرى گفته است ولى مناسب بحث ماست.مى‏گويد:

دلا راه تو پر خار و خسك بى گذرگاه تو بر اوج فلك بى گر از دستت‏بر آيد پوست از تن بر آور تا كه بارت كمترك بى

سعدى نيز داستانى در باب هفتم گلستان آورده است و اگر چه هدف او نيز از آن داستان چيز ديگر است ولى مناسب بحث ماست.مى‏گويد:

«توانگر زاده‏اى ديدم بر سر گور پدر نشسته و با درويش بچه‏اى مناظره در پيوسته كه صندوق تربت ما سنگين است و كتابه رنگين و فرش رخام انداخته و خشت فيروزه در او ساخته،به گور پدرت چه ماند، خشتى دو فراهم آورده و مشتى دو خاك بر آن پاشيده.درويش پسر اين بشنيد و گفت:تا پدرت زير آن سنگهاى گران بر خود بجنبيده باشد،پدر من به بهشت رسيده بود.»

اينها همه تمثيلهايى است‏براى سبكبارى و سبكبالى كه شرط اساسى تحركها و جنبشها و جهشهاست. جهشها و جنبشها و مبارزات سرسختانه و پيگير به وسيله افرادى صورت گرفته كه عملا پايبنديهاى كمترى داشته‏اند يعنى به نوعى‏«زاهد»بوده‏اند.گاندى با روش زاهدانه خويش امپراتورى انگلستان را به زانو در آورد.يعقوب ليث صفار به قول خودش نان و پياز را رها نكرد كه توانست‏خليفه را به وحشت اندازد.در عصر ما،ويت كنگ.مقاومت‏حيرت انگيز ويت كنگ مديون آن چيزى است كه در اسلام‏«خفت مؤونه‏»خوانده مى‏شود.يك ويت كنگ قادر است‏با مشتى برنج روزهاى متوالى در پناهگاهها بسر برد و با حريف نبرد كند.

كدام رهبر مذهبى يا سياسى است كه با ناز پروردگى منشا تحولى در جهان شده است و يا كدام سر سلسله،قدرت را از خاندانى به خاندانى منتقل كرده است و لذت‏گرا بوده است؟ آزاد مرد جهان،على بن ابيطالب عليه السلام،از آن جهت‏به تمام معنى آزاد بود كه به تمام معنى زاهد بود.على عليه السلام در نهج البلاغه به شعار ترك دنيا يعنى ترك لذت‏گرايى به عنوان آزادمنشى زياد تكيه مى‏كند.در يكى از كلمات قصار مى‏فرمايد:

الطمع رق مؤبد (11) .

طمع بردگى جاودان است.

زهد عيسى بن مريم را چنين توصيف مى‏كند:

و لا طمع يذله (12) .

طمعى كه او را خوار و ذليل سازد در او نبود.

در جاى ديگر مى‏فرمايد:

الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان:رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها (13) .

دنيا گذرگاه است نه قرارگاه،و مردم در اين معبر و گذرگاه دو دسته‏اند:برخى خود را مى‏فروشند و برده مى‏سازند و خويشتن را تباه مى‏كنند و برخى بر عكس،خويشتن را مى‏خرند و آزاد مى‏سازند.

از همه صريحتر و روشنتر،بيان آن حضرت است در نامه‏اى كه به عثمان بن حنيف نوشته است.در آخرين بخش آن نامه،دنيا و لذت دنيا را مانند يك مخاطب ذى شعور طرف خطاب قرار مى‏دهد و با زبان مخاطبه با دنيا،راز زهد و فلسفه ترك لذت گرايى خويش را براى ما روشن مى‏سازد.مى‏فرمايد:

اليك عنى يا دنيا فحبلك على غاربك،قد انسللك من مخالبك و افلت من حبائلك...

دور شو از من!افسارت را بر دوشت انداخته‏ام،از چنگالهاى درنده تو خود را رهانيده‏ام و از دامهاى تو جسته‏ام...

اعزبى عنى فو الله لا اذل لك فتستذلينى و لا اسلس لكل فتقودينى... (14)

دور شو!به خداى سوگند كه رام تو و ذليل تو نخواهم شد كه هر جا بخواهى مرا به خوارى به دنبال خود بكشى،و مهار خود را به دست تو نخواهم داد كه به هر سو بخواهى ببرى...

آرى،زهد على شورشى است عليه زبونى در برابر لذتها،طغيانى است عليه عجز و ضعف در برابر حاكميت ميلها،عصيان و سرپيچى است عليه بندگى دنيا و نعمتهاى دنيا.

 

زهد و معنويت

زهد و عشق و پرستش

سر چشمه ديگر زهد و ترك لذت گرايى،برخوردارى از مواهب روحى و معنوى است.ما فعلا در صدد اثبات جنبه معنوى جهان و جنبه معنوى انسان نيستيم،اين خود داستانى ديگر است.بديهى است كه بنا بر جهان‏بينى مادى،ترك لذت‏گرايى و ماده پرستى و پول‏پرستى براى يك سلسله كمالات معنوى، بى‏معنى است.ما فعلا با اين مكتب و اين گونه طرز تفكر كارى نداريم.روى سخن با كسانى است كه بويى از معنويت‏به مشامشان رسيده است.اگر كسى بويى از معنويت‏برده باشد مى‏داند كه تا انسان از قيد هواپرستى آزاد نگردد و تا طفل جان از پستان طبيعت گرفته نشود و تا مسائل مادى از صورت هدف خارج نشود و به صورت وسيله در نيايد،سرزمين دل براى رشد و نمو احساسات پاك و انديشه‏هاى تابناك و عواطف ملكوتى آماده نمى‏گردد.اين است كه مى‏گويند:زهد شرط اصلى معرفت افاضى است و پيوندى محكم و ناگسستنى با آن دارد.

حق پرستى به معنى واقعى كلمه،يعنى شور محبت و خدمت‏حق را داشتن و با ياد او مانوس بودن و از پرستش او لذت بردن و در حال توجه و حضور و ذكر دائم بودن،با خود پرستى و لذت‏گرايى و در اسارت زرق و برق ماديات بودن به هيچ وجه سازگار نيست.نه تنها خدا پرستى مستلزم نوعى زهد است،هر عشق و پرستشى(خواه در مورد وطن يا مسلك و مرام)مستلزم نوعى زهد و بى‏اعتنايى نسبت‏به شؤون مادى است.

عشقها و پرستشها،بر خلاف علمها و فلسفه‏ها،چون سر و كارشان با دل و احساسات است رقيب نمى‏پذيرند.هيچ مانعى ندارد كه يك نفر عالم يا فيلسوف بنده درم و دينار باشد و به موقع خود فكر و انديشه را در مسائل فلسفى و منطقى و طبيعى و رياضى به كار اندازد،ولى امكان ندارد قلب چنين فردى كانون يك عشق،آنهم عشق به يك‏«معنى‏»از قبيل نوع انسان و يا مرام و مسلك بوده باشد،تا چه رسد به اينكه بخواهد كانون عشق الهى باشد و از عشق الهى بر افروخته گردد و محل سطوع اشراقات و الهامات خدايى گردد.پس خانه دل را از تعلقات مادى خالى و فارغ نگه داشتن و بتهاى سيم و زر را از كعبه دل فرود آوردن و شكستن،شرط حصول كمالات معنوى و رشد شخصيت واقعى انسانى است.

همان طور كه بارها گفته‏ايم،هرگز نبايد آزادى از بندگى سيم و زر و بى‏اعتنايى به آنچه قابل تبديل به اين فلز است،با رهبانيت و ترك مسؤوليتها و شانه خالى كردن از زير تعهدات اشتباه بشود،بلكه مسؤوليت و تعهد تنها در پرتو چنين زهدهايى است كه حقيقت‏خويش را باز مى‏يابند و ديگر لفظ تو خالى و ادعاى بى‏پشتوانه نمى‏باشند همچنانكه در شخص على عليه السلام ايندو يعنى زهد و احساس مسؤوليت‏يكجا جمع بود.على اول زاهد جهان بود و در عين حال حساسترين قلبها را نسبت‏به مسؤوليتهاى اجتماعى در سينه داشت.او از طرفى مى‏گفت:

ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى (15) .

على را با نعمت و لذت ناپايدار چه كار؟

از طرف ديگر،براى يك بى‏عدالتى كوچك و احيانا به خاطر يك محروم،شب خوابش نمى‏برد.او حاضر نبود شكم سير بخوابد،مبادا در اقصى بلاد كشور فردى گرسنه پيدا شود:

«و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع.» (16)

ميان آن زهد و اين حساسيت رابطه مستقيم بود.على چون زاهد و بى‏اعتنا و بى‏طمع بود و از طرف ديگر قلبش از عشق الهى مالامال بود و جهان را از كوچكترين ذره گرفته تا بزرگترين ستاره يك واحد ماموريت و مسؤوليت مى‏ديد،اينچنين نسبت‏به حقوق و حدود اجتماعى حساس بود.او اگر فردى لذت‏گرا و منفعت پرست مى‏بود محال بود اينچنين شخصيت مسؤول و متعهدى پيدا كند.

در روايات اسلامى به اين فلسفه زهد تصريح شده است و در نهج البلاغه بالخصوص بر آن تكيه شده است.در حديث از امام صادق عليه السلام رسيده است كه:

...و كل قلب فيه شك او شرك فهو ساقط و انما ارادوا الزهد لتفرغ قلوبهم للآخرة (17) .

هر دلى كه در آن شك يا شرك وجود داشته باشد از درجه اعتبار ساقط است.از اين جهت زهد را برگزيدند كه دلهايشان براى آخرت از هر آرزوى ديگر خالى و فارغ باشد.

چنانكه مى‏بينيم،در اين حديث هر نوع هوا پرستى و لذت پرستى‏«شرك‏»و بر ضد خدا پرستى خوانده شده است.مولوى زهد عارفانه را اينچنين توصيف مى‏كند:

زهد اندر كاشتن كوشيدن است معرفت آن كشت را روييدن است جان شرع و جان تقوا عارف است معرفت محصول زهد سالف است

بود على در نمط نهم اشارات كه به‏«مقامات العارفين‏»اختصاص يافته است،زهد را به زهد عارف و زهد غير عارف تقسيم مى‏كند.مى‏گويد:

«زاهدانى كه از فلسفه زهد آگاهى ندارند،به خيال خود«معامله‏»اى انجام مى‏دهند،كالاى آخرت را با كالاى دنيا معاوضه مى‏كنند،از تمتعات دنيا دست مى‏شويند كه در عوض از تمتعات اخروى بهره‏مند گردند،به عبارت ديگر در اين جهان برداشت نمى‏كنند تا در جهان ديگر برداشت نمايند.ولى زاهد آگاه و آشنا به فلسفه زهد از آن جهت زهد مى‏ورزد كه نمى‏خواهد ضمير خويش را به غير ذات حق مشغول بدارد.چنين شخصى شخصيت‏خويش را گرامى مى‏دارد و جز خدا چيز ديگر را كوچكتر از آن مى‏داند كه خود را بدان مشغول سازد و در بند اسارتش در آيد.»

عبارت بو على اين است:

«الزهد عند غير العارف معاملة ما كان يشترى بمتاع الدنيا الاخرة،و الزهد عند العارف تنزه ما عما يشغل سره عن الحق و تكبر على كل شى‏ء غير الحق.»

و هم او در فصلى ديگر از كتاب اشارات،آنجا كه درباره‏«تمرين عارف‏»بحث مى‏كند،مى‏گويد:

«اين تمرين به خاطر سه هدف است:يكى رفع مانع يعنى برداشتن غير خدا از سر راه،دوم رام و مطيع ساختن نفس اماره نسبت‏به نفس مطمئنه،سوم تلطيف باطن.»

آنگاه براى هر يك از آن سه هدف،عامل يا عواملى ذكر مى‏كند.مى‏گويد زهد حقيقى و واقعى كمك مى‏كند به هدف اول،يعنى برداشتن غير حق از سر راه.

تضاد دنيا و آخرت

مساله تضاد دنيا و آخرت و دشمنى آنها با يكديگر و اينكه ايندو مانند دو قطب مخالف‏اند،از قبيل مشرق و مغرب‏اند كه نزديكى به هر يك مساوى است‏با دورى از ديگرى،همه مربوط به اين مطلب است‏يعنى مربوط است‏به جهان دل و ضمير انسان و دلبستگيها و عشقها و پرستشهاى انسان.خداوند به انسان دو دل نداده است ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه (18) .با يك دل نمى‏توان بيش از يك معشوق برگزيد.اين است كه وقتى از على عليه السلام در باره جامه‏اش كه كهنه و مندرس بود سؤال كردند،فرمود:

يخشع له القلب و تذل به النفس و يقتدى به المؤمنون (19) .

دل به اين سبب نرم مى‏گردد و نفس به اين وسيله رام مى‏شود و مؤمنان به آن اقتدا مى‏كنند.

يعنى كسانى كه جامه نو ندارند از پوشيدن جامه كهنه راحت نمى‏شوند و احساس حقارت نمى‏كنند، زيرا مى‏بينند پيشوايشان جامه‏اى بهتر از جامه آنها نپوشيده است.آنگاه اضافه فرمود كه همانا دنيا و آخرت دو دشمن مشخص و دو راه مختلف‏اند،هر كس دنيا را دوست‏بدارد و رشته تسلط دنيا را به گردن خود بيندازد،طبعا آخرت را و آنچه مربوط به آخرت است دشمن مى‏دارد.دنيا و آخرت به منزله مشرق و مغرب‏اند كه نزديكى به هر يك از اينها عين دورى از ديگرى است،ايندو در حكم دو هوو مى‏باشند.

على عليه السلام در يكى از نامه‏هايش مى‏نويسد:

و ايم الله-يمينا استثنى فيها بمشية الله-لاروضن نفسى رياضة تهش معها الى القرص اذا قدرت عليه مطعوما و تقنع بالملح مادوما و لادعن مقلتى كعين ماء نضب معينها مستفرغة دموعها،اتمتلى‏ء السائمة من رعيها فتبرك و تشبع الربيضة من عشبها فتربض و ياكل علي من زاده فيهجع؟!قرت اذا عينه اذا اقتدى بعد السنين المتطاولة بالبهيمة الهاملة و السائمة المرعية.

سوگند ياد مى‏كنم به ذات خدا كه به خواست‏خدا نفس خويش را چنان ورزيده سازم و گرسنگى بدهم كه به قرص نانى و اندكى نمك قناعت‏بورزد و آن را مغتنم بشمارد.همانا آنقدر(در خلوتهاى شب)بگريم كه آب چشمه چشمم خشك شود.شگفتا!آيا اين درست است كه شتران در چراگاهها شكم خويش را انباشته كنند و در خوابگاه خويش بخسبند،و گوسفندان در صحراها خود را سير كنند و در جايگاه خويش آرام گيرند،على نيز شكم خويش را سير كند و در بستر خود استراحت كند؟!چشم على روشن! پس از ساليان دراز به چهارپايان اقتدا كرده است.

آنگاه مى‏فرمايد:

طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عركت‏بجنبها بؤسها و هجرت فى الليل غمضها حتى اذا غلب الكرى عليها افترشت ارضها و توسدت كفها فى معشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمت‏بذكر ربهم شفاهم و تقشعت‏بطول استغفارهم ذنوبهم.اولئك حزب الله،الا ان حزب الله هم المفلحون (20) .

خوشبخت و سعادتمند آن كه فرايض پروردگار خويش را انجام دهد،رنجها را(مانند سنگ آسيا دانه را) خرد كند،شب هنگام از خواب دورى گزيند،آنگاه كه سپاه خواب حمله مى‏آورد زمين را فرش و ست‏خود را بالش قرار مى‏دهد،در زمره گروهى كه بيم روز بازگشت‏خواب از چشمشان ربوده و پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالى كرده است و لبهاشان به ذكر پروردگارشان در زمزمه است، ابرهاى گناهان بر اثر استغفار مداومشان بر طرف شده است.آنانند حزب خدا،همانا تنها آنان رستگارانند.

ذكر اين دو قسمت پشت‏سر يكديگر رابطه زهد و معنويت را كاملا روشن مى‏كند.خلاصه دو قسمت اين است كه از دو راه يكى را بايد انتخاب كرد:يا خورد و خواب و خشم و شهوت،نه رازى و نه نيازى،نه توجهى و نه نم اشكى و نه انسى و نه روشنايى‏اى،و گامى از حد حيوانيت فراتر نرفت،و يا قدمى در وادى انسانيت و استفاده از مواهب خاص الهى كه مخصوص دلهاى پاك و روحهاى تابناك است.

زهد،برداشت كم براى بازدهى زياد

چندى پيش سفرى كوتاه به اصفهان اتفاق داد.در آن اوقات روزى در محفلى از اهل فضل بحث‏«زهد»مطرح شد و جوانب مختلف مطلب با توجه به تعليمات همه جانبه اسلام مورد توجه واقع شد.همگان مى‏خواستند تعبيرى جامع و رسا براى زهد به مفهوم خاص اسلامى پيدا كنند.در آن ميان دبيرى فاضل (21) -كه بعد معلوم شد دست در كار رساله‏اى در اين موضوع است و يادداشتهاى خود را در اختيار من گذاشت-تعبيرى نغز و رسا كرد،گفت:«زهد اسلامى عبارت است از برداشت كم و بازدهى زياد».

اين تعبير براى من جالب بود.آن را با تصورات و استنباط قبلى خودم-كه در طى چند مقاله از اين سلسله مقالات شرح دادم-منطبق يافتم.فقط با اجازه آن مرد فاضل،تصرف مختصرى كرده مى‏گويم: «زهد عبارت است از برداشت كم براى بازدهى زياد»،يعنى رابطه‏اى ميان‏«كم برداشت كردن‏»از يك طرف و«زياد بازدهى دادن‏»از طرف ديگر موجود است،بازدهى‏هاى انسانى انسان و تجليات شخصيت انسانى انسان،چه در قسمت عاطفه و اخلاق و چه در قسمت تعاونها و همكاريهاى اجتماعى و چه از نظر شرافت و حيثيت انسانى و چه از نظر عروج و صعود به عالم بالا،همه و همه رابطه معكوس دارند با برداشتها و برخورداريهاى مادى.

انسان اين ويژگى را دارد كه برداشت و برخوردارى زياد از ماده و طبيعت و تنعم و اسراف در لذات،او را در آنچه هنر و كمال انسانى ناميده مى‏شود ضعيفتر و زبونتر و بى‏بارتر و عقيم‏تر مى‏سازد،و بر عكس پرهيز از برداشت و برخوردارى(البته در حدود معينى)گوهر او را صفا و جلا مى‏بخشد،فكر و اراده(دو نيروى عالى انسانى)را نيرومندتر مى‏كند.

اين حيوان است كه برداشت و برخوردارى بيشتر،او را در كمال حيوانى به جلو مى‏برد.در حيوان نيز آنچه به منزله‏«هنر»ناميده مى‏شود اين طور نيست،يعنى يك حيوان براى اينكه چاقتر بشود و گوشتش بهتر مورد استفاده قرار بگيرد و يا براى اينكه شير و پشم بيشترى بدهد بايد هر چه بيشتر تيمار شود،اما يك اسب مسابقه چنين نيست.اسب سر طويله محال است كه از عهده مسابقه بيرون آيد، اسبى مى‏بايد كه روزها بلكه ماهها تمرين كم خوراكى ديده باشد و لاغرميان شده باشد،گوشتها و پيه‏هاى اضافى را ريخته باشد تا چابك و چالاك شده و به تيز روى كه از نوع‏«هنر»و فعاليت‏براى آن حيوان است قادر گردد.

زهد براى آدمى تمرين است،اما تمرين روح.روح با زهد ورزش مى‏يابد و تعلقات اضافى را مى‏ريزد، سبكبال و سبكبار مى‏گردد و در ميدان فضايل،سبك به پرواز در مى‏آيد.

از قضا على عليه السلام از تقوا و زهد به‏«ورزش‏»تعبير مى‏كند.كلمه‏«رياضت‏»در مفهوم اصلى خودش عبارت است از ورزش و تمرين مقدماتى اسب مسابقه.ورزش هم‏«رياضت‏»ناميده مى‏شود.مى‏فرمايد:

و انما هى نفسى اروضها بالتقوى (22) .

همانا نفس خويش را با تقوا ورزش مى‏دهم.

گياهها چطور؟گياه هم مانند حيوان است.لا اقل قسمتى از آنچه مى‏توان آن را-و لو با تشبيه و مسامحه-«هنر»گياه ناميد،مشروط به برداشت كمتر است از طبيعت.

على عليه السلام به اين نكته نيز اشاره مى‏كند و از گياهان مثلى مى‏آورد.در يكى از نامه‏هايش پس از آنكه زندگى زاهدانه و قانعانه و كم برداشت‏خويش را براى يكى از فرماندارانش تشريح مى‏كند و او را ترغيب مى‏نمايد كه در زندگى اين راه را پيشه سازد،مى‏فرمايد:

«مثل اين است كه اعتراض معترض را مى‏شنوم كه اگر برداشت على اين اندازه كم باشد،بايد به علت ضعف قادر به هماوردى با دلاوران نباشد.پس چگونه است كه هيچ دلاورى تاب هماوردى او را ندارد؟ ولى اشتباه مى‏كنند.آن كه با سختيهاى زندگى دست‏به گريبان است،نيرومندتر و آبديده‏تر از كوره بيرون مى‏آيد،همانا چوب درخت صحرايى كه دست‏باغبان نوازشش نمى‏دهد و هر لحظه به سراغش نمى‏رود و با محروميتها همواره در نبرد است محكمتر،با صلابت‏تر و آتشش فروزانتر و ديرپاتر است.» (23)

اين قانون كه بر جانداران حاكم است،بر انسان بما هو انسان(يعنى از نظر خصلتهاى خاص انسانى،از نظر همان چيزها كه به نام‏«شخصيت انسانى‏»ناميده مى‏شود)به درجاتى بيشتر حكومت مى‏كند.

كلمه‏«زهد»با همه مفهوم عالى و انسانى كه دارد سرنوشت‏شومى پيدا كرده است و مخصوصا در عصر ما ظالمانه محكوم مى‏شود.در مفهوم اين كلمه غالبا تحريف و اشتباهكارى به عمد يا غير عمد رخ مى‏دهد، گاهى مساوى با تظاهر و ريا معرفى مى‏شود و گاهى مرادف با«رهبانيت و عزلت و گوشه‏گيرى‏».

هر كسى درباره اصطلاحات شخصى خود مختار است كه اين الفاظ را به هر معنى كه مى‏خواهد استعمال كند،اما هرگز نمى‏توان مفهوم و اصطلاح ديگرى را به بهانه يك مفهوم غلط و يك اصطلاح ديگر محكوم كرد.

اسلام در سيستم اخلاقى و تربيتى خود كلمه و اصطلاحى به كار برده است‏به نام‏«زهد».نهج البلاغه و روايات اسلامى پر است از اين كلمه.ما اگر بخواهيم درباره زهد اسلامى بحث كنيم بايد قبل از هر چيز مفهوم اسلامى آن را درك كنيم،سپس در باره آن قضاوت كنيم.مفهوم زهد اسلامى همين است كه گفته شد و فلسفه‏اش نيز همان است كه با استناد به مدارك اسلامى توضيح داده شد.حالا كجاى آن مورد ايراد است؟هر كجا كه ايرادى دارد بگوييد تا استفاده كنيم.

از آنچه گفته شد معلوم شد كه اسلام در زمينه زهد،دو چيز را سخت محكوم كرده است:يكى رهبانيت و ديگرى ماده پرستى و پول پرستى و به عبارت جامعتر«دنيازدگى‏»را.

كدام مكتب و منطق است كه رهبانيت را توصيه كند و كدام مكتب است كه به پول‏پرستى و كالاپرستى و يا مقام‏پرستى و به عبارت جامعتر«دنيازدگى‏»توصيه كند؟و آيا ممكن است انسان اسير و گرفتار و بنده و برده ماديات باشد و به تعبير امير المؤمنين عليه السلام بنده دنيا و بنده كسى باشد كه دنيا در اختيار اوست و آنگاه از شخصيت دم بزند؟!

در اينجا مناسب مى‏بينم قسمتى از عبارات يك نويسنده ماركسيست را در رابطه پول‏پرستى و شخصيت انسانى نقل كنم.اين نويسنده در كتابى جامع و مفيد كه در زمينه اقتصاد سرمايه‏دارى و اقتصاد كمونيستى نوشته است،به جنبه اخلاقى حكومت پول بر اجتماع توجه مى‏كند و مى‏گويد:

«تسلط فوق العاده‏«طلا»در اجتماع معاصر،غالبا باعث تاثر و انزجار قلبهاى حساس است.مردان طالب حقيقت هميشه تنفر خود را نسبت‏به اين‏«فلز پليد»!ابراز مى‏دارند و فساد اصلى اجتماع معاصر را به واسطه وجود طلا مى‏دانند.ولى در حقيقت تكه‏هاى دايره مانند يك فلز زرد و درخشنده كه طلايش مى‏نامند تقصير و گناهى ندارد...قدرت و تسلط پول، نماينده و مظهر عمومى قدرت و تسلط اشياء بر بشر است.اين قدرت تسلط اشياء بر بشر از خصايص عمده اقتصاد بدون نظم و مبتنى بر مبادله مى‏باشد.همان طور كه بشر بى‏تمدن زمان قديم بتى را كه به دست‏خود مى‏ساخت معبود و مسجود خود قرار مى‏داد و آن را مى‏پرستيد،بشر دوران معاصر نيز مصنوع خود را مى‏پرستد و زندگى‏اش تحت تسلط و اقتدار اشيائى است كه به دست‏خود ساخته و پرداخته است...براى آنكه كالا پرستى و پول پرستى كه ناپاكترين شكل تكامل يافته كالاپرستى است‏بكلى ريشه‏كن شود،بايد علل اجتماعى كه آنها را به وجود آورده است از بين برد و سازمان اجتماع را طورى تنظيم كرد كه سلطه و اقتدار سكه‏هاى كوچك(اين فلز زرد و درخشان)بر بشر محو و نابود گردد.در چنين سازمانى ديگر حكومت اشياء بر بشر وجود نخواهد داشت،بلكه بر عكس بشر منطقا و بر طبق نقشه معين بر اشياء حكومت‏خواهد كرد و احترام و گرامى داشتن‏«شخصيت‏بشر»جايگزين پرستش پول خواهد بود.» (24)

ما با نظر نويسنده مبنى بر اينكه حكومت اشياء بر بشر و مخصوصا حكومت پول بر بشر بر خلاف شؤون و حيثيت و شرافت‏بشرى است و در دنائت و پستى نظير بت‏پرستى است موافقيم،ولى با راه چاره انحصارى او موافق نيستيم.

اين كه از نظر اجتماعى و اقتصادى بايد اصل مالكيت اشتراكى جاى او را بگيرد يا نه،مورد بحث ما نيست،ولى پيشنهاد اين راه از جنبه اخلاقى درست مثل اين است كه براى آنكه روح امانت را به اجتماع باز گردانيم،موضوع امانت را معدوم سازيم.

بشر آنگاه شخصيت‏خود را باز مى‏يابد كه شخصا گريبان خويش را از تسلط پول خلاص كند و خود را از اختيار پول خارج سازد و پول را در اختيار خود قرار دهد.شخصيت واقعى آنجاست كه امكان تسلط پول و كالا باشد،در عين حال بشر بر پول و كالا حكومت كند نه پول و كالا بر بشر.اينچنين شخصيت داشتن همان است كه اسلام آن را«زهد»مى‏نامد.

در مكتب تربيتى اسلام،انسان شخصيت‏خويش را باز مى‏يابد بدون آنكه نيازى به از بين بردن حق تملك در كار باشد.تربيت‏يافتگان اسلام در پرتو تعليمات اسلامى به نيروى‏«زهد»مجهزند و حكومت پول و كالا را از خويشتن دور و حكومت‏خويش را بر آنها مستقر مى‏سازند.

پى‏نوشتها

1- حديد/27.

2- رجوع شود به بحار الانوار،ج 15،جزء اخلاق،باب 14(باب النهى عن الرهبانية و السياحة).ملاى رومى در دفتر ششم مثنوى داستانى آورده از مناظره مرغ و صياد درباره اين حديث.

3- نهج البلاغه،خطبه 184.

4- حشر/9.

5- «...اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم‏»(نهج البلاغه،خطبه‏3).

6- نهج البلاغه،خطبه 200.

7- نهج البلاغه،نامه 45.

8- نهج البلاغه،خطبه 200.

9- بحار،ج‏9،چاپ تبريز،ص 758.

10- اعراف/32.

11- كلمات قصار،حكمت 171.

12- خطبه‏159.

13- كلمات قصار،:حكمت 128.

14- نهج البلاغه،نامه 45.

15- نهج البلاغه،خطبه 215..

16- نهج البلاغه،نامه 45.

17- كافى،ج 2/ص‏16 و129.

18- احزاب/4.

19- نهج البلاغه،حكمت‏99.

20- نهج البلاغه،نامه 45.

21- آقاى اكبر پرورش.

22- نهج البلاغه،نامه 45.

23- نهج البلاغه،نامه 45.

24- اصول اقتصاد نوشين،فصل‏«شكل ارزش-پول‏».

مجموعه آثار جلد 16 صفحه 511

استاد شهيد مرتضى مطهرى

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 23 / 5 / 1394

على‌ ( ع‌ ) زندگانى‌ حضرت‌


1.
مقدمه 
2. 
كيفيت‌ ولادت‌  
3. 
دوران‌ كودكى‌ 
4. 
بعثت‌ پيامبر ( ص‌ ) و حضرت‌على‌ ( ع‌ )    
5. 
حضرت‌ على‌ ( ع‌ ) نخستين‌ ياور پيامبر ( ص‌ )   
6. 
حضرت‌ على‌ ( ع‌ ) بعد از هجرت‌ 
7. 
حضرت‌ على‌ ( ع‌ ) داماد رسول‌اكرم‌ ( ص‌ )  
8. 
غدير خم‌ 
9. 
حضرت‌ على‌ ( ع‌ ) بعد از رحلت‌ رسول‌اكرم‌ ( ص‌ ) 
10. 
خلافت‌ حضرت‌ على‌ ( ع‌ ) 
11. 
شهادت‌ امام‌ على‌ ( ع‌ )
 

  مقدمه‌

تمام‌ انسانها در زندگى‌ خويش‌ از فراز و نشيب‌ برخوردارند و با مشكلات‌مختلفى‌ مواجهند .افراد معمولا در برخورد با مشكل‌ دچار ضعف‌ و ناتوانى‌ مى‌گردند و سعى‌ مى‌كنند با كمك‌ و راهنمايى‌ درد آشنايان‌ خود را از مهلكه‌ نجات‌ دهند و با يافتن‌ " الگوها " در هر زمينه‌اى‌ ، و سپس‌ تبعيت‌ از آن‌ ، وظ‌ايف‌ خويشتن‌ را بخوبى‌ انجام‌ دهند و مشكلات‌ و دردهاى‌ خويش‌ را تسكين‌ بخشند . يكى‌ از اين‌ اسوه‌ها پيامبراكرم‌ ( ص‌ ) است‌ كه‌ قرآن‌ مجيد هم‌ اين‌ حضرت‌ را ( 1 ) به‌ همين‌ نام‌ معرفى‌ مى‌فرمايد .


بجز رسول‌ خدا ( ص‌ ) اگر به‌ دنبال‌ " الگوى‌ " ديگر و جانشين‌ براى‌ آن‌ حضرت‌ باشيم‌ ، به‌ پيشواى‌ بزرگى‌ همچون‌ مولاى‌ متقيان‌ حضرت‌على‌ ( ع‌ ) خواهيم‌ رسيد ، و چه‌ زيباست‌ كه‌ براى‌ پذيرش‌ اخلاق‌ و رفتار حسنه‌ ايشان‌ ، زندگى‌ پر فراز و نشيب‌ و سراسر شگفتى‌ آن‌ حضرت‌ را مرور كنيم‌ .

كيفيت‌ ولادت‌

حضرت‌على‌ ( ع‌ ) نخستين‌ فرزند خانواده‌ هاشمى‌ است‌ كه‌ پدر و مادر او هر دو فرزند هاشم‌اند . پدرش‌ ابوطالب‌ فرزند عبدالمطلب‌ فرزند هاشم‌ بن‌ عبدمناف‌ است‌ و مادر او فاطمه‌ دختر اسد فرزند هاشم‌ بن‌ عبدمناف‌ مى‌باشد . خاندان‌ هاشمى‌ از لحاخ‌ فضائل‌ اخلاقى‌ و صفات‌ عاليه‌ انسانى‌ در قبيله‌ قريش‌ و اين‌ طايفه‌ در طوايف‌ عرب‌ ، زبانزد خاص‌ و عام‌ بوده‌است‌ . فتوت‌ ، مروت‌ ، شجاعت‌ و بسيارى‌ از فضايل‌ ديگر اختصاص‌ به‌ بنى‌هاشم‌ داشته‌ است‌ .

يك‌ از اين‌ فضيلتها در مرتبه‌ عالى‌ در وجود مبارك‌ حضرت‌على‌ ( ع‌ ) موجود بوده‌است‌ .

فاطمه‌ دختر اسد به‌ هنگام‌ درد زايمان‌ راه‌ مسجدالحرام‌ را در پيش‌ گرفت‌ و خود را به‌ ديوار كعبه‌ نزديك‌ ساخت‌ و چنين‌ گفت‌ :

" خداوندا ! به‌ تو و پيامبران‌ و كتابهايى‌ كه‌ از طرف‌ تو نازل‌ شده‌اند و نيز به‌ سخن‌ جدم‌ ابراهيم‌ سازنده‌ اين‌ خانه‌ ايمان‌ راسخ‌ دارم‌ . پرودگارا ! به‌ پاس‌ احترام‌ كسى‌ كه‌ اين‌ خانه‌ را ساخت‌ ، و به‌ حق(2 ) " كودكى‌ كه‌ در رحم‌ من‌ است‌ ، تولد اين‌ كودك‌ را بر من‌ آسان‌ فرما ! لحظه‌اى‌ نگذشت‌ كه‌ ديوار جنوب‌ شرقى‌ كعبه‌ در برابر ديدگان‌ عباس‌ بن‌ عبدالمطلب‌ و يزيد بن‌ تعف‌ شكافته‌شد .

فاطمه‌ وارد كعبه‌ شد ، و ديوار به‌ هم‌ پيوست‌ . فاطمه‌ تا سه‌ روز در شريفترين‌ مكان‌ گيتى‌ مهمان‌ خدا بود . و نوزاد خويش‌ سه‌ روز پس‌ از سيزدهم‌ رجب‌ سى‌ام‌ عام‌ الفيل‌ فاطمه‌ ( 3 ) را به‌ دنيا آورد .


دختر اسد از همان‌ شكاف‌ ديوار كه‌ دوباره‌ گشوده‌ شده‌بود بيرون‌ آمد و گفت: 
(4 )" پيامى‌ از غيب‌ شنيدم‌ كه‌ نامش‌ را " على‌ " بگذار . " 

دوران‌ كودكى‌

حضرت‌على‌ ( ع‌ ) تا سه‌ سالگى‌ نزد پدر و مادرش‌ بسر برد و از آنجا كه‌ خداوند مى‌خواست‌ ايشان‌ به‌ كمالات‌ بيشترى‌ نائل‌ آيد ، پيامبر اكرم‌ ( ص‌ ) وى‌ را از بدو تولد تحت‌ تربيت‌ غير مستقيم‌ خود قرار داد .

تا آنكه‌ ، خشكسالى‌ عجيبى‌ در مكه‌ واقع‌ شد .

ابوطالب‌ عموى‌ پيامبر ، با چند فرزند با هزينه‌ سنگين‌ زندگى‌ روبرو شد . رسول‌اكرم‌ ( ص‌ ) با مشورت‌ عموى‌ خود عباس‌ توافق‌ كردند كه‌ هر يك‌ از آنان‌ فرزندى‌ از ابوطالب‌ را به‌ نزد خود ببرند تا گشايشى‌ در كار ابوطالب‌ باشد .

عباس‌ ، جعفر را و پيامبر ( ص‌ ) ، ( 5 ) على‌ ( ع‌ ) را به‌ خانه‌ خود بردند .


به‌ اين‌ طريق‌ حضرت‌على‌ ( ع‌ ) به‌ طور كامل‌ در كنار پيامبر قرار گرفت‌ . على‌ ( ع‌ ) آنچنان‌ با پيامبر ( ص‌ ) همراه‌ بود ، حتى‌ هرگاه‌ پيامبر از شهر 
( 6 )خارج‌ مى‌شد و به‌ كوه‌ و بيابان‌ مى‌رفت‌ او را نيز همراه‌ خود مى‌برد . 

بعثت‌ پيامبر ( ص‌ ) و حضرت‌على‌ ( ع‌ )

شكى‌ نيست‌ كه‌ سبقت‌ در كارهاى‌ خير نوعى‌ امتياز و فضيلت‌ است‌ .

و خداوند در آيات‌ بسيارى‌ بندگانش‌ را به‌ انجام‌ آنها ، و سبقت‌ گرفتن‌ بر يكديگر ( 7 )دعوت‌ فرموده‌است‌ .

از فضايل‌ حضرت‌على‌ ( ع‌ ) است‌ كه‌ او نخستين‌ فرد ايمان‌ آورنده‌ به‌ پيامبر ( ص‌ ) باشند .

ابن‌ابى‌الحديد در اين‌ باره‌ مى‌گويد : بدان‌ كه‌ در ميان‌ اكابر و بزرگان‌ و متكلمين‌ گروه‌ " معتزله‌ " اختلافى‌ نيست‌ كه‌ على‌بن‌ابيطالب‌ نخستين‌ فردى‌ است‌ كه‌ به‌ اسلام‌ ايمان‌ آورده‌ و پيامبر خدا را تاييد كرده‌است‌ .

حضرت‌على‌ ( ع‌ ) نخستين‌ ياور پيامبر ( ص‌ )

پس‌ از وحى‌ خدا و برگزيده‌ شدن‌ حضرت‌محمد ( ص‌ ) به‌ پيامبرى‌ و سه‌ سال‌دعوت‌ مخفيانه‌ ، سرانجام‌ پيك‌ وحى‌ فرا رسيد و فرمان‌ دعوت‌ همگانى‌ داده‌شد .


در اين‌ ميان‌ تنها حضرت‌على‌ ( ع‌ ) مجرى‌ طرحهاى‌ پيامبر ( ص‌ ) در دعوت‌ الهيش‌ و تنها همراه‌ و دلسوز آن‌ حضرت‌ در ضيافتى‌ بود كه‌ وى‌ براى‌ آشناكردن‌ خويشاوندانش‌ با اسلام‌ و دعوتشان‌ به‌ دين‌ خدا ترتيب‌ داد . در همين‌ ضيافت‌ پيامبر ( ص‌ ) از حاضران‌ سؤوال‌ كرد : چه‌ كسى‌ از شما مرا در اين‌ راه‌ كمك‌ مى‌كند تا برادر و وصى‌ و نماينده‌ من‌ در ميان‌ شما باشد ؟

فقط على‌ ( ع‌ ) پاسخ‌ داد : اى‌ پيامبر خدا ! من‌ تو را در اين‌ راه‌ يارى‌ مى‌كنم‌ .


پيامبر ( ص‌ ) بعد از سه‌ بار تكرار سؤوال‌ و شنيدن‌ همان‌ جواب‌ فرمود : اى‌ خويشاوندان‌ و بستگان‌ من‌ ، بدانيد كه‌ على‌ ( ع‌ ) برادر و وصى‌ و خليفه‌ پس‌ از من‌ در ميان‌ شماست‌ .


از افتخارات‌ ديگر حضرت‌ على‌ ( ع‌ ) اين‌ است‌ كه‌ با شجاعت‌ كامل‌ براى‌ خنثى‌ كردن‌ توطئه‌ مشركان‌ مبنى‌ بر قتل‌ رسول‌ خدا ( ص‌ ) در بستر ايشان‌ خوابيد و زمينه‌ هجرت‌ پيامبر ( ص‌ ) را آماده‌ ساخت‌ .

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 23 / 5 / 1394

و خداوند علی(علیه السلام) را آفرید ...

... جمعه بود، و سیزدهم ماه رجب از سال دهم قبل از بعثت. جهان با لحظه حساس تاریخ خود، هنوز ده سال فاصله داشت، باید این لحظه حساس با بعثت رسول خدا تکوین یابد و نقطه عطفی در تاریخ بشریت بوجود آورد. نقطه ای که دنیای کهنه و فرسوده را از دنیای جدیدش جدا کند. خداوند در تدارک مقدمات این جهش تاریخی بود.

جهش های عظیم تاریخی جز با دست های برومند رجال تاریخ انجام نمی گیرد. و این سنت الهی است که تحولات تکاملی، از وجود رجال برگزیده بشر، منشاء گیرند، رجالی که علی رغم شرایط نامساعد موجود، به تکاپو و تلاش بر می خیزند و فریاد خود را از اعماق اجتماع سر می دهند، و با این فریاد لرزه ای شکننده بر ارکان نظامات فرسوده و نابسامان موجود می افکنند. طنین این فریاد است که مغزها را تکان می دهد و آنها را به جنب و جوش و حرکت می اندازد، مغز های مرده، زنده می شوند و در پرتو این زندگی پرده ها را بر می درند و چشم اندازهای نوی در برابر خود مشاهده می کنند.

جهان به سوی سرنوشت خود به پیش می رفت. سرنوشتی که قلم قضای الهی تحولی درخشان بر آن ترسیم کرده بود. بنا بود این تحول با دست توانای پیغمبر بنیان گذاری شود، و در عین حال مردی نیرومند لازم بود که این تحول را جاودان سازد.

مردی که با اصول و فروع کلیات و جزئیات این تحول را در وجود خویش تجسم دهد.

مردی که این صلاحیت و شایستگی را داشته باشد که بگوید: "من قرآن ناطقم".

قرآن برنامه تحول بود و خدا آن را از آسمان بر محمد (ص) فرو فرستاد ولی خاصیت روح بشر این است که بیش از آنچه که اسیر گوش است، اسیر چشم است، شنیدنی ها در مزاج روحی بشر اثرمی کنند، ولی دیدنی ها اثری بیشتر و قاطع تر دارند.

پیغمبر با زبان قرآن تحول را بیان کرد و این که مردی لازم است که قرآن را در وجود خویش تجسم دهد تا مردم آن را که شنیده اند ببینند. قرآن از عدالت سخن می گفت. و این علی است که باید این عدالت را در همان سطحی که خدا خواسته، در وجود خویش تجسم دهد؛ باید جهان و جهانیان، اصولی را که اسلام برای مردم بیان داشته، در سیمای زندگی علی به صورتی زنده و برجسته مشاهده کنند.

محمد برای ایجاد تحول و در راه تربیت انسانها به دو عامل نیاز قطعی داشت، یکی قرآن و دیگری علی. و این خود پیغمبر است که همیشه این دو را با هم نام می برد. می گفت: "انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی" من می روم ولی دو گوهر گرانبها در میان شما باقی می گذارم، یکی قرآن و دیگری عترت؛ و علی شاخص ترین فرد عترت بود.

محمد داشت مراحل کمال خود را می پیمود، لازم بود ده سال دیگر بگذرد، تا او موفق به تسخیر آخرین قله کمال شود؛ تا آماده بعثت گردد. وجود محمد زمینه نزول قرآن را فراهم می کرد و در عین حال باید به موازات آن زمینه پیدایش انسانی که قرآن را در خود تجسم دهد، نیز فراهم شود، و خداوند در تدارک این مقدمات بود.

آن روز، جمعه بود، و عرب جمعه را احترام می کرد و نیز ماه رجب را. بت های کعبه در این ماه و مخصوصاً در روزهای جمعه این ماه  مشتری بیشتری داشتند.

و آن روز نیز که روز جمعه سیزدهم ماه رجب بود در اطراف خانه کعبه ازدحام عجیبی برپا بود. در این جمع تنها یک زن بود که به جای عبادت بت، خدا را عبادت می کرد، شرک و کفر بر روحش سایه نینداخته بود. او دین حنیف داشت، همان دین جدش ابراهیم خلیل الرحمن، و او نیز در اطراف خانه خدا طواف می کرد، و از خدا می خواست تا وضع حملش را آسان کند.

او فاطمه دختر اسد بن هاشم بود و فرزندی را به بار داشت. و تقدیر چنین بود که این فرزند تولدی مبارک و استثنایی داشته باشد... تولد در خانه خدا...

فاطمه با خدا راز و نیاز می کرد. ناگهان در خود احساس دردی شدید کرد، دردی که فاطمه آن را به خوبی می شناخت، آخر این پنجمین حمل او بود، او قبلاً چهار بار دیگر این درد را در خود احساس کرده بود. فاطمه مضطرب و پریشان شد، او در میان جمعیت غوطه می خورد و طواف می کرد، پس از این احساس از طواف باز ایستاد ولی موج جمعیت او را به این سو و آن سو می کشاند. و درد هر لحظه شدیدتر و شدیدتر می شد.

چه می دانست که خدا چه سرنوشت افتخار آمیزی برای او و نوزادش رقم زده است.

فاطمه به دنبال پناهگاهی می گشت، مأمنی که او را از چشم مردم پنهان کند، و سرانجام آغوش گشوده کعبه را در برابر خود دید. فاطمه قدم به درون خانه کعبه گذارد.و این تقدیر الهی بود که مرد خدا در خانه خدا قدم به صحنه حیات پر افتخار خود بگذارد.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 15 / 5 / 1394

دوستی امامت با ذوی القربی در قرآن ؛ سوره شوری،آیه 23

[سوره شوری:آیه 23]

«ذٰلِکَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ» 
اين همان [پاداشى‌] است كه خدا بندگان خود را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند [بدان‌] مژده مى‌دهد. بگو: من بر اين [رسالت‌] مزدى از شما نمى‌خواهم مگر محبت و دوستى خويشان [و اهل بيت‌] را. و هر كس نيكى كسب كند براى او در آن نيكى مى‌افزاييم. بى‌تردیذ خدا آمرزنده ی قدرشاس است(.بهرام پور)

 

1-اطيب البيان في تفسير القرآن   

[سوره الشورى (42): آيه 23]
ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (23)
اين فضل بزرگ كه روضات الجنات است و از براى آنها «ما يشاءون عند ربهم» است چيزى است كه خداوند بشارت مي دهد بندگان خود را بكسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح دارند بفرما من از شما اجرى و مزدى طلب نمى‏ كنم مگر مودت و محبت ذى القربى را و كسى كه بجا آورد حسن ه‏اى زياد مي كنيم براى او نيكويى را محققا خداوند غفور و شكور است.
..........
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ كلام در اين جمله در چند مقام واقع مي شود
مقام اول- در اينكه در بسيارى از آيات در حق انبياء تصريح دارد كه ميگفتند ما از شما اجر نمي خواهيم اجر ما با خدا است بعلاوه گفتيم كه تبليغ بر انبياء واجب است و اجرت بر واجبات حرام است چرا در اين آيت اجرت قرار داده مودت ذوى القربى را.
جواب: اين معنى اينست: مودت ذوى القربى دخيل در ايمان است و معنى اين است كه توقع از شما ايمان شماست و مودت، ذوى القربى محقق ايمانست لذا ميفرمايد قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ- سبأ آيه 46-.
مقام دوّم: در مراد از ذوى القربى مفسرين عامه تأويلاتى دارند بعضى گفتند مراد ذى القربى شخصيت است يعنى هر كس نسبت بارحام و خويشاوندان خود مودت داشته باشد بعضى گفتند مراد قريش هستند بعضى گفتند مراد اولاد عبد المطلب هستند لكن بضرورت دين اسلام و نص اخبار متواتره مراد اهل بيت پيغمبر (ص) على و فاطمه و حسن و حسين (ع) و در بسيارى از اخبار ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم اجمعين هستند.
مقام سوّم: مسئله مودت و محبت غير از مسئله وصايت و خلافت و امامت است، مودت و محبت از ضروريات دين اسلام است و مخالف آن مثل نواصب و خوارج از اسلام خارج هستند و احكام كفر بر آنها بار مي شود از نجاست بدن و وجوب قتل و عدم غسل و كفن و دفن و صلوة بر آنها و اما وصايت و امامت از ضروريات مذهب است و مخالف آن از ايمان خارج است و لو احكام اسلام بر آن بار است و از اين بيان تكليف عايشه و طلحه و زبير و اصحاب جمل و معاويه و اصحاب صفّين و يزيد و لشكر كربلا و بنى اميه و بنى عباس و اشباه آنها معلوم مي شود.
وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً در اخبار بسيارى داريم تفسير فرموده اقتراف حسنه را به مودّت ذى القربى و البته اين افضل افراد است و آيه عموم دارد تمام حسنات را شامل است

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 15 / 5 / 1394

دوستی امامت با ذوی القربی؛ سوره فرقان، آیه 57

[فرقان، آیه 57]

«قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلا»

بگو: من بر اين رسالت اجرى از شما طلب نمى‌ كنم مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگار خود در پيش گيرد [كه همين مزد من است‌](بهرام پور)

1- أطيب البيان في تفسير القرآن

[سوره الفرقان (25): آيه 57]
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلاً (57)
بفرما سؤال نمى ‏كنم از شما از براى رسالت من هيچگونه اجرى مگر كسى كه بخواهد اتخاذ كند و بگيرد بسوى پروردگار راهى و سبيلى.
(قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ) اين مقاله تمام انبياء و رسل بوده به امت خود كه تصور نشود كه پيغمبران طمع به مال آنها دارند و نظرشان به استفاده ماديست و در بسيارى از آيات دارد در مقاله نوح (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ) يونس آيه 72، هود آيه 41 و در مقاله هود (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي) هود آيه 53 و نيز در حق نوح مي فرمايد:
(إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ) شعراء آيه 109 و همچنين در حق لوط و شعيب به همين عبارت آيه 164 و آيه 180 و در سوره سبأ آيه 47 در حق حضرت رسالت (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ).
(اشكالان اول: اين آيات مخالفت دارد با آيه شريفه (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏) شورى آيه 22.                       
جواب اولا: مراد از عدم سؤال اجر مال و منافع ماديست و اما امور دينى بخصوص امرى كه ايمان منوط باو است مانعى ندارد مثل اينكه بفرمايد: من توقع مالى از شما ندارم جز اينكه ايمان بياوريد.
و ثانيا: اين مودت ذوى القربى به نفع آنها است چنانچه مى ‏فرمايد: (ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ)
اشكال دوم: اين آيات منافيست با آيه خمس و انفال كه مي فرمايد:
(وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ الاية) انفال آيه 42 و مي فرمايد:
(قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ) انفال آيه 1 و همچنين قطايع ملوك، بطون اوديه رؤس جبال و غير اينها.
جواب اولا اين امور داخل در جمله بعد است (إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا) از جمله حقوقيست كه در اموال قرار داده مثل مصارف حج، زكاة، صله رحم، صدقات، عبادات ماليه.
و ثانيا عطف فرمود به اللَّه همين نحوى كه خدا اجر خدايى نمى ‏طلبد رسول هم اجر رسالت نمى ‏طلبد و امورى است كه خداوند براى رسولش مقرر فرموده مثل سهم ذوى القربى چنانچه در خبر است (الارض كلها للامام) 

2-تفسير نور

[سوره الفرقان (25): آيه 57]
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلاً (57)
بگو: از شما هيچ گونه مزدى در برابر رسالتم درخواست نمى‏ كنم، مگر (اين كه) كسى بخواهد (با راهنمايى من) به سوى پروردگارش راهى در پيش گيرد.
نكته‏ ها:
قرآن درباره‏ ى پاداش زحمات پيامبر اسلام (صلوات اللَّه عليه) چند نوع تعبير دارد كه در دعاى ندبه، همه ‏ى آيات اين موضوع در كنار هم آمده است:
پاداش من بر خداست. «إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ» «1» پاداش من محبّت اهل بيت من است. «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏» «2» پاداش من قرار گرفتن شما در خط خداست. «يَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا» «3» پاداشى كه خواستم به نفع خود شماست. «ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ» «4» زيرا مودّت رهبران معصوم كليد و رمز قرار گرفتن در خط خدا مى ‏باشد و بهره‏ بردن مردم از انتخاب چنين راهى، به سود خود آنان مى ‏باشد، پس سود مادّى براى شخص پيامبر در كار نيست.

  

منابع: 

1- أطيب البيان في تفسير القرآن
2-تفسير نور

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 15 / 5 / 1394

شرایط امامت در قرآن؛سوره بقره،آیه 256

[ سوره بقره: آیه 256 ]

«لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ‌»

در دين اجبارى نيست چرا كه راه از بيراهه آشكار شده است. پس هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، يقينا به محكم‌ ترين دستاويز دست آويخته است كه هرگز نخواهد گسست، و خداوند شنواى داناست(بهرام پور)

 

1-ترجمه اسباب نزول

لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ ... (آيه 256). محمد بن احمد بن جعفر مزكى با اسناد از سعيد و او از ابن عباس روايت مى ‏كند كه زنان انصار هرگاه بچه ‏شان نمى ‏ماند نذر مى ‏كردند كه اگر بچه زنده ماند به يهود بسپارندش. موقعى كه بنى نضير از مدينه رانده شدند از اين بچه‏ ها نزد آنان بود. انصار گفتند: يا رسول اللّه (ص) اولاد ما چه مى ‏شود؟ و آيه فوق نازل شد. سعيد بن جبير گويد: يعنى هر كس خواهد يهودى بماند و هر كس خواهد مسلمان شود.
مجاهد گويد: آيه بالا درباره مردى از انصار نازل شد كه غلام سياهى را به نام صبيح داشت و مى‏ خواست وى را بالاجبار مسلمان سازد.
سدّى گويد يكى از انصار به نام ابو الحصين دو پسر داشت. زمانى تجار شام به مدينه روغن آوردند و موقع بازگشت دو پسر مذكور نزد ايشان رفته تحت تأثير تبليغ تجار شام مسيحى شدند و همراه ايشان راهى شام گرديدند. ابو الحصين پيغمبر (ص) را از ماجرا با خبر نمود و گفت: به دنبالشان مى ‏روم. آيه مزبور نازل شد و پيغمبر (ص) فرمود: خدا آن دو را از ما دور كرد (يا دور كند) كه اولين كافر شدگان‏ اند و اين پيش از نزول آيه قتال بود و با آمدن سوره برائه و دستور نبرد با اهل كتاب، آيه مورد بحث نسخ گرديد.
مسروق گويد: مردى از طايفه بنى سالم بن عوف دو پسر داشت كه پيش از بعثت پيغمبر (ص) مسيحى شده و به شام رفته بودند، و پس از آمدن پيغمبر (ص) به مدينه همراه كاروان مسيحى كه خوراكى حمل مى‏ كرد به مدينه آمدند. پدر نزد پسران رفته بديشان درآويخت و گفت: به خدا رهايتان نكنم تا مسلمان شويد. امتناع ورزيدند.
داورى نزد پيامبر بردند. مرد گفت: يا رسول اللّه (ص) چگونه ناظر آن باشم كه به جهنم بروند؟ آيه بالا نازل شد و مرد از پسرانش دست برداشت و به راه خويش رفتند.
ابو اسحاق احمد بن مقرى با اسناد از مجاهد روايت مى ‏كند كه عده ‏اى از يهوديان بنى قريظه و بنى نضير بچه به رضاع مى‏ گرفتند. موقعى كه بنى نضير به فرمان پيغمبر (ص) مجبور به خروج از مدينه شدند، فرزندان رضاعى ايشان در طايفه اوس گفتند: ما همراه خويشاوندان رضاعى خويش مى‏ رويم و يهودى مى ‏شويم و خانواده‏ هايشان مانع گرديده مى‏ گفتند بمانيد، و مى ‏خواستند به اكراه مسلمان‏شان كنند، و آيه بالا نازل شد

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 13 / 5 / 1394

جنّ در طواف كعبه و تبعيّت از ولايت
ابوحمزه ثمالى حكايت نمايد:
روزى از روزها در محضر شريف امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه بودم ، آن حضرت برايم تعريف نمود:
روزى در مناسك حجّ عمره ، مشغول طواف كعبه إ لهى بودم ، چون طواف خود را انجام دادم در حِجر اسماعيل نشسته و مشغول ذكر و دعا گرديدم .
ناگهان متوجّه شدم ، كه يكى از جنّيان از سمت صفا و مروه به سوى كعبه معظّمه الهى در حركت است ، همين كه به حَجَرالا سود رسيد، مشغول طواف حرم گرديد و هفت دور اطراف كعبه الهى طواف كرد.
و سپس نزديك مقام حضرت ابراهيم عليه السلام رفت و بر روى دو پا و قدم هاى خود ايستاد و دو ركعت نماز به جاى آورد.
پس از آن ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام در ادامه فرمايشات خود افزود: اين داستان هنگام ظهر واقع شد؛ و عدّه اى از مردم مانند عطاء و دوستانش كه شاهد اين جريان بودند، نزد من آمدند و اظهار داشتند: يا ابا جعفر! آيا اين جنّ را ديدى ؟!
پاسخ دادم : بلى ؛ و آنچه را هم كه انجام داد مشاهده كردم .
پس از آن به ايشان گفتم : اكنون نزد جنّ برويد و به او بگوئيد: محمّد بن علىّ عليهماالسلام پيام فرستاد بر اين كه در همين لحظات ، بندگان خدا وارد مى شوند؛ و اين موقع ، هنگام حضور و اجتماع آنها در اين مكان مقدّس است .
و چون مناسك و اعمال خود را انجام داده اى ، مى ترسم كه مشكلى برايت پيش آيد اگر ممكن است بلند شو و برو.
بعد از آن جنّ سر بر زمين نهاد و سپس سر از سجده برداشت و بلند شد و ناگهان در هوا ناپديد گرديد.(25)
كليد بدبختى و شرارت ها
مرحوم كلينى و ديگر بزرگان آورده اند:
روزى حضرت ابو جعفر، امام محمّد باقر عليه السلام جهت زيارت خانه خدا وارد مسجدالحرام گرديد، در هنگام زيارت و طواف حرم الهى ، عدّه اى از قريش - كه در گوشه اى نشسته بودند - چون نگاهشان به حضرت افتاد، به يكديگر گفتند: اين كيست كه با اين كيفيّت عبادت مى نمايد؟
شخصى به آن ها گفت : او محمّد بن علىّ عليهماالسلام امام و پيشواى مردم عراق است .
يكى از آنان گفت : يك نفر را به نزد او بفرستيم تا از او مسئله اى پرسش نمايد.
پس جوانى از آن ميان داوطلب شد، و همين كه نزد حضرت رسيد، خطاب به ايشان گفت : بزرگ ترين گناه كدام است ؟
امام عليه السلام فرمود: نوشيدن شراب (خمر).
جوان بازگشت ، و جواب حضرت را براى دوستان خود بيان كرد.
دوستان به او گفتند: نزد او باز گَرد، و همين سؤ ال را دو مرتبه مطرح نما.
بنابر اين ، جوان به خدمت امام عليه السلام رسيد، و همان سؤ ال را تكرار كرد، كه بزرگ ترين گناه چيست ؟
حضرت فرمود: مگر نگفتم نوشيدن خمر و شراب بزرگ ترين گناه است ؛ و سپس افزود: شراب عقل اراده انسان را ضعيف و بلكه نابود مى كند؛ و پس از آن كه عقل زايل گشت ، شخص مرتكب اعمالى چون زنا، دزدى ، آدم كشى ، شرك به خدا و ... مى شود.
و خلاصله آن كه نوشيدن شراب ، كليد تمام بدبختى ها و شرارت ها است ؛ و مفاسد آن از هر گناهى بالاتر مى باشد، همانطور كه درخت انگور سعى مى كند از هر درختى بلندتر باشد و بالاتر رود.(26)
چهار مطلب يا مباحثه تكان دهنده
محدّثين و مورّخين به نقل از امام جعفر عليه السلام آورده اند:
روزى هشام بن عبدالملك ، پدرم امام محمّد باقر عليه السلام را نزد خود احضار كرد.
و چون حضرت به مجلس هشام وارد شد، پس از مذاكراتى در مسائل مختلف ، هشام ما را به همراه چند ماءمور مرخّص ‍ كرد.
از مجلس هشام بن عبدالملك خارج و راهى منزل شديم ، در بين راه به ميدان شهر برخورديم كه عدّه بسيارى در آن ميدان تجمّع كرده بودند، پدرم از مامورين هشام - كه همراه ما بودند - سؤ ال نمود: اين ها چه كسانى هستند؟ و براى چه اين جا جمع شده اند؟
يكى از مأ مورين گفت : اين ها علماء و رُهبانان يهود هستند، كه سالى يك بار در همين مكان تجمّع مى كنند و پرسش و پاسخ دارند؛ و آن كه در وسط جمعيّت نشسته ، از همه بزرگ تر و عالم تر مى باشد.
آن گاه پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام صورت خود را پوشاند و در ميان آن جمعيّت نشست ؛ و من هم نيز صورت خود را پوشاندم و كنار پدرم نشستم .
مأ مورين نيز در اطراف ما شاهد كارهاى ما بودند، در همين بين عالم يهودى از جايش بلند شد و نگاهى به اطراف انداخت و سپس به پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام خطاب كرد و گفت : آيا تو از ما هستى ، يا از امتّ مرحومه ؟
پدرم اظهار داشت : از امّت مرحومه هستم .
پرسيد: از علماء هستى يا از جاهلان ؟
پدرم فرمود: از جاهلان نيستم .
عالم يهودى مضطرب شد و گفت : سؤ الى دارم ؟
امام فرمود: سؤ الت را مطرح كن ، گفت : دليل شما چيست كه مى گوئيد: اهل بهشت مى خورند و مى آشامند بدون آن كه موادّ زائدى از آنها خارج گردد؟
فرمود: شاهد و دليل آن ، جنين در شكم و رحم مادر است ، آنچه را تناول نمايد جذب بدنش مى شود و موادّ زائدى خارج نمى شود.
عالم يهودى گفت : مگر نگفتى كه من از علماء نيستم ؟
پدرم فرمود: گفتم كه من از جاهلان نيستم .
سپس آن عالم يهودى گفت :: كدام ساعتى است كه نه از ساعات شب محسوب مى شود و نه از ساعات روز؟
فرمود: آن ساعت ، بين طلوع فجر و طلوع خورشيد است .
عالم يهودى اظهار داشت : سؤ ال ديگرى باقيمانده است كه بر جواب آن قادر نخواهى بود؛ و آن اين كه كدام دو برادر دوقلو بودند كه هم زمان به دنيا آمدند و همزمان هلاك شدند، در حالتى كه يكى از آن دو، پنجاه سال و ديگرى صد و پنجاه سال عُمْر داشت ؟
پدرم فرمود: آن دو برادر دوقلو به نام عزيز و عُزير بودند، كه در يك روز به دنيا آمدند؛ و چون عمر آنها به بيست و پنج سال رسيد، عُزَير سوار الاغى بود و از روستائى به نام أ نطاكيه گذر كرد، در حالتى كه تمامى درخت ها خشكيده و ساختمان ها خراب و اهالى آن در زمين مدفون بودند، گفت : خدايا! چگونه آن ها را زنده مى نمائى ؟
در همان لحظه خداوند جانش را گرفت و الاغ هم مُرد و اجسادشان مدّت يك صد سال در همان مكان ماند و سپس ‍ زنده شد و الاغ هم زنده شد و به منزل خود بازگشت ولى برادرش عزيز او را نمى شناخت و به عنوان ميهمان او را به منزل راه داد و خاطره هاى برادرش را تعريف كرد و سپس افزود: بر اين كه او صد سال قبل از منزل بيرون رفت و برنگشت .
سپس عُزير كه جوانى بيست و پنج ساله بود خود را به برادرش عزيز كه پيرمردى صد و بيست و پنج ساله بود معرّفى كرد و با يكديگر بيست پنج سال ديگر زندگى كرده و يكى در سنّ پنجاه سالگى و ديگرى در سنّ صد و پنجاه سالگى وفات يافت .
عالم يهودى ناراحت و غضبناك شد و از جاى خود برخاست و گفت : تا اين شخص در ميان شما باشد من با شماها سخن نمى گويم ، مأ مورين هشام اين خبر را براى هشام گزارش دادند و هشام دستور داد كه هر چه سريع تر ما را به سوى مدينه منوّره حركت دهند.(27)

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام باقر (ع)
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 13 / 5 / 1394

نجات نسل دو پرنده و تسليم نخل خشكيده
جابر بن يزيد جُعفى حكايت كند:
در يكى از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام رهسپار مكّه معظّمه شدم .
در بين راه ، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاى كجاوه امام محمّد باقر عليه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند، من خواستم آن ها را بگيرم تا همراه خود داشته باشم ، ناگهان حضرت با صداى بلند، فرمود: اى جابر! آرام باش و پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بيت عصمت و طهارت پناه آورده اند.
عرضه داشتم : مولاى من ! مشكل و ناراحتى آن ها چيست ، كه اين چنين به شما پناهنده شده اند؟!
حضرت فرمود: آن ها مدّت سه سال است كه در اين حوالى لانه دارند و هرگاه تخم مى گذارند تا جوجه شود، مارى در اطراف آن ها هست كه مى آيد و جوجه هاى آن ها را مى خورد.
اكنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم كه آن مار را به هلاكت رساند؛ و من نيز در حقّ آن مار نفرين كردم و به هلاكت رسيد؛ و پرندگان در امان قرار گرفتند.
جابر گويد: سپس به راه خود ادامه داديم تا نزديك سحر و اذان صبح به بيابانى رسيديم ؛ و من پياده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم ؛ و چون حضرت فرود آمد، در گوشه اى خم شد و مقدارى از شن ها را كنار زد و در حال كنار زدن شن ها، چنين دعائى را بر لب هاى خود زمزمه مى نمود: خداوندا! ما را سيراب و تطهير و پاك گردان .
ناگهان سنگ سفيدى نمايان شد و امام عليه السلام آن سنگ را كنار زد و چشمه اى زلال و گوارا آشكار گرديد، و از آن آب آشاميدم و نيز براى نماز وضو گرفتيم .
و بعد از خواندن نماز، سوار شديم و به راه خود ادامه داديم تا آن كه صبحگاهان به روستائى رسيديم ، كه نخلستانى كنار آن روستا بود، در آن جا فرود آمديم ؛ و حضرت كنار نخل خرمائى - كه از مدّتها قبل خشك شده بود - آمد و خطاب به آن كرد و اظهار داشت : اى درخت خرما! از آنچه خداوند متعال در درون شاخه هاى تو قرار داده است ، ما را بهره مند ساز.
جابر افزود: ناگهان ديدم درخت خرما، سرسبز و پربار شد و خود را در مقابل امام عليه السلام خم كرد؛ و ما به راحتى از ثمره آن مى چيديم و مى خورديم .
در همين اثنا، يك مرد عرب بيابان نشين كه در آن حوالى بود، وقتى اين معجزه را مشاهده كرد، به حضرت خطاب كرد و گفت : سحر و جادو كرديد؟!
امام عليه السلام در پاسخ ، به آن عرب خطاب نمود و به آرامى اظهار داشت :
اى مرد! به ما نسبت ناروا مده ، چون كه ما از اهل بيت رسالت هستيم ؛ و هيچ كدام از ما ساحر و جادوگر نبوده و نيستيم ، بلكه خداوند متعال از اسامى مقدّسه خود كلماتى را به ما آموخته است كه هر موقع هر چه را بخواهيم و اراده كنيم ، به وسيله آن كلمات ، خداوند متعال را مى خوانيم و تقاضا ميكنيم ، آن گاه دعاى ما به لطف او مستجاب خواهد شد.(16)
دخالت بيجا و خواسته هركس
مرحوم ثقة الا سلام كلينى در كتاب شريف كافى آورده است :
روزى بين امام محمّد باقر عليه السلام و بين يكى از نوه هاى امام حسن مجتبى عليه السلام اختلافى واقع شد.
شخصى ، به نام عبدالملك گويد: من اختلاف آن حضرت و پسر عمويش را شنيدم ، جهت صلح و اصلاح خدمت امام باقر عليه السلام رفتم و چون خواستم در آن زمينه صحبت كنم ، حضرت فرمود: آرام باش و در كار ما دخالت نكن .
جريان ما همانند آن شخص است كه در بنى اسرائيل داراى دو دختر بود، يكى از آن ها را به عقد كشاورزى و ديگرى را به عقد كوزه گرى در آورد.
پس از آن كه هر دوى آن ها به خانه شوهر رفتند، روزى پدر به ديدار دختر و داماد كشاورزش رفت و احوال آنان را جويا شد؟
دختر گفت : شوهرم زراعت كرده است و نياز به آبيارى دارد، اگر خداوند باران بفرستد حال ما خوب است .
سپس به منزل ديگر دختر و دامادش رفت و احوال آنها را پرسيد؟
دختر گفت : شوهرم تعداى كوزه ساخته است و آن ها را بيرون گذاشته تا خشك شده و آماده كوره شوند، چنانچه باران نيايد حال ما خوب خواهد بود؛ پدر ضمن خداحافظى ، دست به سوى آسمان بلند كرده و گفت : خدايا، تو خود به احوال هر دوى آن ها و همچنين به مصلحت ايشان آگاه تر مى باشى .
بعد از آن ، حضرت فرمود: ما نيز چنين هستيم و چنين گوئيم .(17)
همچنين تاريخ ‌نويسان به نقل از سُدير صيرفى آورده اند، كه گفته است :
به زيارت كعبه الهى مشرّف شده بودم ، در آن جا امام محمّد باقر عليه السلام را ملاقات كردم ، حضرت دست مرا گرفت ، و روى به جانب كعبه نمود و اظهار داشت : اى سُدير! مردم موظّف شده اند كه به زيارت اين كعبه سنگى آمده و اطراف آن طواف نمايند؛ و آن گاه بايستى نزد ما اهل بيت رسالت آيند و ايمان و عقايد خود را بر ما عرضه دارند تا ما آن ها را راهنمائى و هدايت نمائيم .
سپس امام عليه السلام اشاره به سينه خويش نمود و فرمود: همانا ولايت ما از هر چيزى مهم تر و بلكه اساس و بنيان هر چيزى است .
و پس از آن ، افزود: اى سُدير! اگر آن دو نفر - ابوحنيفه و سفيان ثورى - نبودند و مردم را به گرد خود جمع نكرده و آن ها را به بى راهه منحرف نمى كردند؛ ما فرصت مناسبى در اين سفر حجّ مى يافتيم ، كه مردم را به حقايق دين و منافع دنيا و آخرتشان راهنمايى كنيم و نسبت به تمام امور مادّى و معنوى آشنا و آگاهشان سازيم .(18)

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام باقر (ع)
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 13 / 5 / 1394

پيشگفتار
به نام هستى بخش جهان آفرين
شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقيم ، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين هدايت نمود.
بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله ، و بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، مخصوصا پنجمين خليفه بر حقّش حضرت ابو جعفر، امام محمّد باقر عليه السلام .
و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآن هستند.
نوشتارى كه در اختيار شما خواننده گرامى قرار دارد برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده هفتمين ستاره فروزنده و پيشواى بشريّت ، و پنجمين حجّت خداوند براى هدايت بندگان .
آن انسان برگزيده بر حقّ، كه جامع تمام علوم و فنون بود و مخزن اءسرار و حكمت ها و معارف الهى گشت و لقب ((باقرالعلوم )) را به خود اختصاص داد.
و حضرت رسول صلى الله عليه و آله توسط يكى از اصحاب و ياران باوفايش به نام جابر بن عبداللّه انصارى ، سلام محبّت آميز خود را به پنجمين حجّت و خليفه بر حقّش حضرت باقرالعلوم رساند.
همچنين آن حضرت ضمن بشارت بر ولادت سعادت بخش آن شخصيّت جهانى علم و دانش و اين كه او پنجمين امام و خليفه بر حقّ مى باشد، فرمود:
خداوند متعال نور حكمت و تاءويل و تفسير احكام شريعت را به وجود پربركتش عطا نموده است كه مى تواند تمام علوم و فنون را در تمام جهات تشريح و تحليل نمايد.
بر همين اساس نام او را محمّد باقرالعلوم تعيين نمود، ملائكه عرش الهى به وسيله نور وجودش ماءنوس خواهند بود.
و احاديث قدسيّه و روايات متعدّد در منقبت و عظمت آن امام مظلوم ، با سندهاى متعدّد در كتاب هاى مختلف ، وارد شده است .
و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران فضائل و مناقب و كرامات آن امام والامقام مى باشد.
كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(1) در جهت هاى مختلف - عقيدتى ، سياسى ، عبادى ، اقتصادى ، فرهنگى ، اجتماعى ، اخلاقى ، تربيتى ،... - خواهد بود.
باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم علاقمندان ، مخصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.
و ذخيره اى باشد ((لِيَوْمٍ لايَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ إ لاّ مَنْ اءتىَ اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ
لى وَلِوالِدَيَّ وَلِمَنْ لَهُ عَليَّ حَقّ))
 ، انشاء اللّه تعالى .
مؤ لّف
خلاصه حالات هفتمين معصوم ، پنجمين اختر امامت
آن حضرت بنابر مشهور، روز جمعه يا دوشنبه ، سوّم ماه صفر، يا اوّل ماه رجب ، سال 57(2) هجرى قمرى در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود.
نام : محمّد، صلوات اللّه و سلامه عليه .(3)
كنيه : أ بوجعفر، أ بوجعفر اوّل .(4)
لقب : باقر، شاكر، هادى ، باقرالعلوم ، امين ، شبيه .
پدر: امام سجّاد، زين العابدين ، علىّ بن الحسين عليهماالسلام .
مادر: فاطمه ، دختر امام حسن مجتبى عليه السلام .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: للّه للّه ((رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً)) ، ((الْعِزَّةُ لِلّهِ)) ، ((الْقُوَّةُ لِلّهِ جَميعا)) .
دربان : جابر بن يزيد جُعفى .
حضرت اوّلين امام و خليفه اى بود كه با استفاده از جوّ عمومى حاكم بر جامعه زمانش - يعنى ؛ شروع كشمكش و درگيرى بنى العبّاس و بنى اميّه - توانست ضمن دفاع از مبانى اسلام و حقوق مظلومان ، حدّاكثر استفاده و بهره را برگيرد.
و در همين راستا - ضمن مبارزاتى كه بر عليه جبّاران و ظالمان داشت - كلاس ها و جلسات مختلف احكام ، تشكيل و حقايق اسلام و تفسير قرآن را نشر داده ، و علوم و معارف الهى را براى جوامع بشرى شكافته و تشريح نمود.
و بر همين اساس يكى از لقب هاى مشهور آن حضرت ، باقرالعلوم - يعنى ؛ شكافنده علوم و فنون - مى باشد.
امام محمّد باقر عليه السلام در سنين دو يا چهار سالگى در صحراى كربلا حضور داشت .
حضرت در هر روز جمعه يك دينار در راه خدا به مستمندان صدقه مى داد و مى فرمود: دادن صدقه در روز جمعه چند برابر ديگر روزها پاداش دارد.
هرگاه براى حضرت مشكلى پيش مى آمد، خانواده خويش را دستور مى داد تا جمع مى نمود؛ و در جمع آن ها به درگاه خداوند دعا مى كرد و آن ها آمّين مى گفتند.
مدّت عمر: آن حضرت حدود چهار سال ، با جدّش امام حسين عليه السلام ؛ و مدّت 38 سال هم زمان در حيات پدرش ، امام سجّاد عليه السلام ؛ و سپس حدود 19 سال امامت و زعامت جامعه اسلامى را برعهده داشت ، كه روى هم عمر با بركت آن حضرت را 57 سال گفته اند.
مدّت امامت : آن بزرگوار روز 12 يا 25 محرّم ، سال 94 يا 95، پس از شهادت پدر بزرگوارش در سنين 38 سالگى به منصب امامت نائل آمد؛ و زعامت آن حضرت تا هفتم ذى الحجّة يا ربيع الا وّل ، سال 114 به طول انجاميد.
شهادت : روز دوشنبه ، هفتم ربيع الا ول يا ذى الحجة ، سال 114 هجرى قمرى (5) به دستور هشام بن عبدالملك به وسيله زهر، توسّط ابراهيم بن وليد - استاندار مدينه - مسموم و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
محلّ دفن : پس از شهادت ، پيكر پاك و مطهّر حضرتش تشييع ؛ و در قبرستان بقيع در جوار مرقد شريف پدر و عموى بزرگوارش دفن گرديد.
فرزندان : امام محمّد باقر عليه السلام داراى هفت فرزند پسر و دو دختر بوده است .
پادشاهان و خلفاء هم عصر امامتش : وليد بن عبدالملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك ، هشام ابن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن وليد بن عبدالملك و ابراهيم بن وليد بن عبدالملك .
نماز آن حضرت : دو ركعت است ، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه ((شهد اللّه )) خوانده مى شود.
و بعد از آن كه سلام نماز پايان يافت ، تسبيحات حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام گفته مى شود، و سپس تقاضا و درخواست حوائج مشروعه از درگاه خداوند متعال انجام گردد كه ان شاء اللّه برآورده خواهد شد.(6)

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام باقر (ع)
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 11 / 5 / 1394

ضرروت امامت در قرآن؛سوره قدر،آیه 4

[سوره قدر:آیه 4]

«تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ»

در آن شب فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان از براى هر كارى فرو مى‌آيند(بهرام پور)

 

1-البرهان في تفسير القرآن

11784 [23]- محمد بن العباس: عن أحمد بن القاسم، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن صفوان، عن ابن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، في قوله عز و جل: خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ، قال: «من ملك بني أمية، قال: و قوله تعالى: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ أي من عند ربهم على محمد و آل محمد بكل أمر سلام».
__________________________________________________
23- تأويل الآيات 2: 820/ 8.
         
11785/ [24]- و عنه: عن أحمد بن هوذة، عن إبراهيم بن إسحاق، عن عبد الله بن حماد، عن أبي يحيى الصنعاني، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: سمعته يقول: «قال لي أبي محمد: قرأ علي بن أبي طالب (عليه السلام) إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ و عنده الحسن و الحسين (عليهما السلام) فقال له الحسين (عليه السلام): يا أبتاه، كان بها من فيك حلاوة. فقال له: يا بن رسول الله و ابني، أعلم أني أعلم فيها ما لا تعلم، إنها لما أنزلت بعث إلي جدك رسول الله (صلى الله عليه و آله) فقرأها علي، ثم ضرب على كتفي الأيمن، و قال: يا أخي و وصيي و وليي على أمتي بعدي، و حرب أعدائي إلى يوم يبعثون، هذه السورة لك من بعدي، و لولديك «1» من بعدك، إن جبرئيل أخي من الملائكة حدث «2» لي أحداث أمتي في سنتها، و إنه ليحدث ذلك إليك كأحداث النبوة، و لها نور ساطع في قلبك و قلوب أوصيائك إلى مطلع فجر القائم».
11786/ [25]- محمد بن يعقوب: عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابن أذينة، عن أبي عبد الله (عليه السلام)- في صلاة النبي (صلى الله عليه و آله) في السماء، في حديث الاسراء- قال (عليه السلام): «ثم أوحى الله عز و جل إليه: اقرأ يا محمد نسبة ربك تبارك و تعالى [قُلْ هُوَ] اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ «3» و هذا في الركعة الأولى، ثم أوحى الله عز و جل إليه: اقرأ بالحمد لله، فقرأها مثل ما قرأ أولا، ثم أوحى [الله عز و جل‏] إليه: اقرأ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فإنها نسبتك و نسبة أهل بيتك إلى يوم القيامة».
11787/ [26]- شرف الدين النجفي، قال: روي عن محمد بن جمهور، عن صفوان، عن عبد الله بن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: «قوله عز و جل: خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ هو سلطان بني أمية». و قال: «ليلة من إمام عادل «4» خير من ألف شهر ملك بني أمية». و قال: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ أي من عند ربهم على محمد و آل محمد بكل أمر سَلامٌ».
....
__________________________________________________
24- تأويل الآيات 2: 820/ 9.
25- الكافي 3: 485/ 1.
26- تأويل الآيات 2: 827/ 2.
(1) في المصدر: و لولدك.
(2) في «ط، ج»: أحدث. [.....]
(3) التوحيد 112: 1- 4.
(4) في المصدر: عدل.
.....
                 
11793/ [32]- علي بن إبراهيم، في معنى السورة: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ فهو القرآن أنزل إلى البيت المعمور في ليلة القدر جملة واحدة، و على رسول الله (صلى الله عليه و آله) في طول [ثلاث و] عشرين سنة وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ و معنى ليلة القدر أن الله تعالى يقدر فيها الآجال و الأرزاق و كل أمر يحدث من موت أو حياة أو خصب أو جدب أو خير أو شر، كما قال الله: فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ «7» إلى سنة.
قوله: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها قال: تنزل الملائكة و روح القدس على إمام الزمان، و يدفعون إليه ما قد كتبوه من هذه الأمور.
قوله: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ، قال: رأى رسول الله (صلى الله عليه و آله) في نومه كأن قردة يصعدون منبره فغمه ذلك، فأنزل الله: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ تملكه بنو أمية ليس فيها ليلة القدر.
قوله: مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ قال: تحية يحيى بها الامام إلى أن يطلع الفجر.
و
قيل لأبي جعفر (عليه السلام): تعرفون ليلة القدر؟ فقال: «و كيف لا نعرف [ليلة القدر] و الملائكة تطوف بنا فيها!».
__________________________________________________
32- تفسير القمّي 2: 431.
(1) زاد في المصدر: أو يا مسوّد وجوه المؤمنين.
(2) في المصدر: لا تؤنبني.
(3) الكوثر 108: 1. [.....]
(4) في المصدر: يا محمّد يعني نهرا.
(5) و هو القاسم بن الفضل الحداني، الذي في سند الحديث.
(6) في المصدر: ألف يوم لا يزيد يوم و لا ينقص.
(7) الدخان 44: 4

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 11 / 5 / 1394

وراثت در منصب امامت ؛سوره بقره ،آیه 247

[سوره بقره:آیه 247]

«وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّى يَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْکُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْکَهُ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ‌»

و پيامبرشان به آنها گفت: همانا خدا طالوت را به اميرى شما برگماشت. گفتند: از كجا او بر ما حكومت داشته باشد، حال آن كه ما براى اين امر شايسته‌تريم و او از مال دنيا چيزى ندارد؟ گفت: خدا وى را بر شما برگزيده و او را در دانش و جسم فزونى داده است، و خدا فرمانروایی خویش را به هر که خواهد می دهد که خدا وسعت بخش داناست.(بهرام پور)

 

1- أطيب البيان في تفسير القرآن
…..

قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ پيغمبرشان گفت كه او را خدا برگزيده است و كسى را كه خدا انتخاب كند البته شايسته و لايق است و خداوند حكيم شخص نالايق را اختيار نمى ‏فرمايد.
«وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» اگر مال ندارد خداوند دو چيز باو عنايت فرموده كه بواسطه آن دو بر شما برترى دارد و لايق مقام پادشاهى و تدبير امور است يكى علم كه بواسطه آن سياست و مملكت دارى و تدبير امور كشورى و لشگرى را مي تواند بكند و ديگر بسطه در جسم يعنى قدرت و قوت و شجاعت كه لازمه پيشوايى و سلطنت است.
وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ و خدا پادشاهيش بهر كه بخواهد مي دهد اشاره به اينكه شما در مقابل امر و قضاء الهى بايد تسليم باشيد و از خود اظهار نظركنيد چنانچه در آيه ديگر مي فرمايد وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ «1» وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ و خداوند واسع است يعنى محيط بجميع عوالم و همه اشياء است و علم و قدرت و رحمتش بر همه چيز احاطه دارد چنانچه مي فرمايد.
وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً «2» و نيز مي فرمايد وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً «3» مغفرت و آمرزش او وسيع است و همه گناهان را شامل مي شود چنانچه مي فرمايد إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ «4» و بالجمله واسع بر چيزى گفته مي شود كه حد و انتهاء نداشته باشد و صفات خداوند همه غير محدود و غير متناهى است.
و عليم است يعنى بحكم و مصالح امور دانا است و شايستگى و لياقت هر كس را مى ‏داند.
و از اين آيه چند نكته استفاده مي شود:
1- چنانچه انتخاب پيغمبر با خداست تعيين پادشاه و مدبّر امور كشورى و لشكرى هم بايد بانتخاب او باشد و مردم نمي توانند اجتماع نموده و برأى خود كسى را انتخاب نمايند و اين اساس مذهب اهل تسنن را باطل مي كند كه خلافت را بانتخاب مردم و اجماع امّت مي دانند و همچنين سلطنت بنى اميه و بنى عباسى و ساير سلاطين جور را كه بقهر و غلبه و زور و حيل و تزوير بر مردم مسلط شدند باطل مي سازد و ادله اي كه بر وجوب اطاعت اولى الامر است شامل اينها نيست بلكه اطاعت آنها اعانت بظلم و ركون بظالم است.
2- در موضوع سلطنت و رياست عامه مال و جاه و عنوان مدخليت ندارد بلكه شرط اساسى آن دو چيز است يكى اعلميت كه از همه افراد رعيت علم او بيشتر و
__________________________________________________
1- سوره احزاب آيه 36
2- سوره انعام آيه 80
3- سوره مؤمن آيه 7 [.....]
4- سوره النجم آيه 33
                       
 بتدبير امور آگاه‏تر و واردتر باشد، و ديگرى شجاعت كه ترس و ملاحظه و محافظه ‏كارى در اجراء قانون و مجازات جنايت كاران نداشته باشد.
و اينهم دليل ديگرى بر بطلان خلافت خلفاى جور است كه هم از علم بى ‏بهره و هم از شجاعت و ساير كمالات عارى بودند.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 11 / 5 / 1394

وراثت در منصب امامت در قرآن؛ سوره فاطر، آیه 32

[سوره فاطر:آیه 32]

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذٰلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِيرُ»
سپس اين كتاب را به كسانى از بندگان خود كه برگزيديم به ميراث داديم كه از آنها برخى بر خود ستمكارند و برخى ميانه‌رو، و گروهى به اذن خدا در نيكى‌ها پيشگامند. اين همان فضيلت بزرگ است(بهرام پور)

 

1-أطيب البيان في تفسير القرآن

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ …..
الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا ممكن است مراد از عبادنا همين امت مرحومه باشند و اصطفاء آنها نسبت بامم سابقه باشد كه در ميان جميع امم خداوند اين امت را ترجيح داده چنانچه مي فرمايد كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ (آل عمران آيه 106) كه اين قرآن را ميانه امت گذارد و رفت و بدست آنها سپرد و ممكن است مراد ائمه (ع) باشند كه قرآن با ظواهر و بواطن و بطون قرآن و تأويلات آن در نزد آنها سپرده شده كه ميفرمايد هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ- الى قوله- وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ- الآيه (آل عمران آيه 5).

 

2- البرهان في تفسير القرآن

8851/ [1]- محمد بن يعقوب: عن الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن محمد بن جمهور، عن حماد بن عيسى، عن عبد المؤمن، عن سالم، قال: سألت أبا جعفر (عليه السلام) عن قول الله عز و جل: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، قال:
«السابق بالخيرات: الإمام، و المقتصد: العارف بالإمام، و الظالم لنفسه: الذي لا يعرف الإمام».
8852/ [2]- وعنه: عن الحسين بن محمد، عن معلى، عن الوشاء، عن عبد الكريم، عن سليمان بن خالد، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: سألته عن قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا، فقال: «أي شي‏ء تقولون أنتم؟» قلت: نقول: إنها في الفاطميين. قال: «ليس حيث تذهب، ليس يدخل في هذا من أشار بسيفه، و دعا الناس إلى الخلاف «1»».
فقلت: فأي شي‏ء الظالم لنفسه؟ قال: «الجالس في بيته لا يعرف حق الإمام، و المقتصد: العارف بحق الإمام، و السابق بالخيرات: الإمام».
8853/ [3]- وعنه: عن الحسين بن محمد، عن معلى، عن الحسن، عن أحمد بن عمر، قال: سألت أبا الحسن الرضا (عليه السلام) عن قول الله عز و جل: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا الآية، فقال: «ولد فاطمة (عليها السلام)، و السابق بالخيرات: الإمام، و المقتصد: العارف بالإمام، و الظالم لنفسه: الذي لا يعرف الإمام».
8854/ [4]- وعنه: عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن أبي زاهر، أو غيره، عن محمد بن حماد، عن أخيه أحمد بن حماد، عن إبراهيم، عن أبيه، عن أبي الحسن الأول (عليه السلام)، قال: قلت له: جعلت فداك، أخبرني عن النبي (صلى الله عليه و آله)، ورث النبيين كلهم؟ قال: «نعم». قلت: من لدن آدم حتى انتهى إلى نفسه؟ قال: «ما بعث الله نبيا إلا و محمد (صلى الله عليه و آله) أعلم منه».
قال: قلت: و إن عيسى بن مريم كان يحيي الموتى بإذن الله تعالى! قال: «صدقت، و سليمان بن داود كان
__________________________________________________
1- الكافي 1: 167/ 1.
2- الكافي 1: 167/ 2.
3- الكافي 1: 167/ 3.
4- الكافي 1: 176/ 7.
(1) في «ج، ي، ط» نسخة بدل: ضلال. [.....]

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 5 / 1394

همزمانی دو امام در قرآن؛ سوره اعراف، آیه 122

[اعراف:آیه 122]

«رَبِّ مُوسَى وَ هَارُونَ‌ »

پروردگار موسى و هارون(بهرام پور)

1-التبيان في تفسير القرآن

و قوله «رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ» إنما خص موسى و هارون بالذكر بعد دخولهما في الجملة من «آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ» لأمرين:
أحدهما- أن فيه معنى الذي دعا الى الايمان موسى و هارون.
الثاني- خصا بالذكر لشرف ذكرهما على غيرهما على طريق المدحة لهما و التعظيم. و الرب بالإطلاق لا يطلق إلا على اللَّه تعالى، لأنه يقتضي أنه رب كل شي‏ء يصح ملكه، و في الناس يقال: رب الدار و رب الفرس، و مثله (خالق) لا يطلق إلا فيه تعالى، و في غيره يقيد، يقال خالق الأديم.
قال الرماني: و إنما جاز نبيّان في وقت و لم يجز إمامان في وقت، لأن الامام لما كان يقام بالاجتهاد كانت إمامة الواحد أبعد من المناقشة و اختلاف الكلمة و أقرب الى الألفة و رجوع التدبير الى رضا الجميع.
و هذا الذي ذكره غير صحيح، لأن العقل غير دال على أن الامام يجب أن يكون واحداً كما أنه غير دال على أنه يجب أن يكون النبي واحداً، و إنما علم بالشرع أنه لا يكون الامام في العصر الواحد إلا واحداً كما علمنا أنه لم يكن في عصر النبي (ص) نبي آخر، و استوى الأمران في هذا الباب.

منابع: 

1- التبيان في تفسير القرآن

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 5 / 1394

اختیارات امام در قرآن؛سوره حشر،آیه 7

[سوره حشر: آیه 7 ]

«مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاکِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ کَيْ لاَ يَکُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْکُمْ وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ‌ »
آنچه خدا [به صورت فيى‌ء] از اموال ساكنان آن قريه‌ها عايد پيامبرش گردانيد، خاص خدا و پيامبر و خويشاوندان [او] و يتيمان و مستمندان و در راه مانده است، تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. و آنچه را فرستاده [ى او] به شما داد بگيريد و از آنچه منعتان کرد بازایستید و از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است.(بهرام پور)

 

1- اطيب البيان في تفسير القرآن

ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ كه شرحش بيان شد.
فَلِلَّهِ‏ شش سهم مى‏شود يك سهم مختصّ به خدا است و بايد به رسول داد كه به مصرفى كه اجازه و اذن دارد از خدا به مصرف برساند.
وَ لِلرَّسُولِ‏ و يك سهم مختصّ به پيغمبر است كه به هر نحوى بخواهد صرف كند.
وَ لِذِي الْقُرْبى‏ مفسّرين عامّه اقوالى در باب ذى القربى گفتند كه ما در آيه خمس نقل كرديم ولى مطابق مذهب شيعه مستفاد از اخبار معتبره قطعيّة الصدور بلكه ضرورى مذهب شيعه است مراد ذى القرباى پيغمبر ائمّه اطهار هستند كه بايد سهم خدا و رسول را هم تقديم آنها كرد تا بمصارفى كه مرضىّ خدا و رسول است صرف فرمايند و اين سه سهم را كه سهم امام مى‏گوئيم و در زمان غيبت بايد در تحت نظر مجتهد جامع الشّرائط كه نايب الامام است صرف نمود و شرطش اعلميّت نيست بلى مصارفش بايد طبق نظر مرجع تقليد باشد….

 

2- البرهان فى تفسير القرآن

و أما قوله: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فهذا بمنزلة المغنم، كان أبي (عليه السلام) يقول ذلك، و ليس لنا فيه غير سهمين: سهم الرسول، و سهم القربى، نحن شركاء الناس فيما بقي».
10607/ «4»- محمد بن العباس، قال: حدثنا أحمد بن إدريس، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن علي بن حديد، و محمد بن إسماعيل بن بزيع، جميعا، عن منصور بن حازم، عن زيد بن علي (عليه السلام)، قال: قلت له:
جعلت فداك، قول الله عز و جل: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏؟ قال:
القربى هي و الله قرابتنا.
10608/ «5»- و عنه، قال: حدثنا أحمد بن هوذة، عن إبراهيم بن إسحاق، عن عبد الله بن حماد، عن عمرو بن أبي المقدام، عن أبيه، قال: سألت أبا جعفر (عليه السلام)، عن قول الله عز و جل: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ‏، فقال أبو جعفر (عليه السلام): «هذه الآية نزلت فينا خاصة، فما كان لله و للرسول فهو لنا، و نحن أولو «1» القربى، و نحن المساكين، لا تذهب مسكنتنا من رسول الله (صلى الله عليه و آله) أبدا، و نحن أبناء السبيل فلا يعرف سبيل الله إلا بنا، و الأمر كله لنا».
قوله تعالى: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ‏ [7]
10609/ «1»- محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن أبي زاهر، عن علي بن إسماعيل، عن صفوان بن يحيى، عن عاصم بن حميد، عن أبي إسحاق النحوي، قال: دخلت على أبي عبد الله (عليه السلام) فسمعته‏
______________________________
(4)- تأويل الآيات 2: 677/ 1.
(5)- تأويل الآيات 2: 677/ 2.
(1)- الكافي 1: 207/ 1.
(1) في المصدر: ذو.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 5 / 1394

امامان حق در قرآن؛سوره اسرا،آیه 71

[سوره اسراء:آیه 71]

«يَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ کِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولٰئِکَ يَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَ لاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً»

روزى كه هر گروهى را با امامشان فرا مى‌خوانيم، پس هر كه نامه او به دست راستش داده شود آنها نامه‌ى خود را مى‌ خوانند و ذرّه‌اى به آنها ستم نمى‌ رود(بهرام پور)

 

1- اطيب البيان في تفسير القرآن

[سوره الإسراء (17): آيه 71]
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (71)
روزى كه ميخوانيم هر اناسى را با پيشواى آنها پس كسى كه داده شود كتاب او بدست راست او پس اينها قرائت مى ‏كنند كتاب خود را و ظلم نم يشود بآنها و لو بمقدار فتيل بسيار قليلى‏ يَوْمَ نَدْعُوا روز قيامت كه تمام جن و انس را مي خوانند و دعوت مي كنند در صحراى محشر كل اناس دسته دسته بامامهم باء بمعنى مع يعنى مع امامهم اهل باطل با پيشواى خود كه مي فرمايد وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ قصص آيه 41.
و اهل حق با امام حق «حشر محبان على با على حشر محبان عمر با عمر» فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ‏ مؤمنين نامه عملشان بدست راست آنها داده ميشود فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ‏ با فرح و انبساط مي خوانند بر اهل محشر نامه عمل خود را كه مملو از اعمال صالحه است بلكه از آنها هم تقاضا مي كنند كه بيائيد نامه اعمال ما را بخوانيد كه مي فرمايد:
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ‏ حاقه آيه 19.
وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا خداوند باحدى ظلم نمى ‏كند نه بمؤمن و نه بكافر و مشرك و ضال و گمراه نه باهل حق و نه باهل باطل نه در دنيا و نه در آخرت مؤمن چيزى از مثوبات و فيوضات را كسر نمي گذارد و كافر و اهل باطل را زائد بر استحقاق خود عذاب نمي كند فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ‏ توبه آيه 70.
و ظلم يكى از معاني عدل ترك ظلم است و يكى ترك لغو و يكى ترك فعل قبيح توضيحا مسئله عدل يكى از اصول خمسه است توحيد عدل نبوت امامت معاد و مسئله عدل و امامت از اصول مذهب شيعه و اهل خلاف منكر هستند ولى توحيد و نبوت و معاد معتقد جميع فرق مسلمين است و عدل هم سه قسم عدل است بمعنى‏ ترك ظلم و بمعنى ترك لغو نص قرآنست و تمام فرق مسلمين معترف هستند و اما بمعنى ترك قبيح را اشاعره منكرند نه اينكه بگويند خدا فعل قبيح بجا مي آورد بلكه اصل حسن و قبح را عقلا منكر هستند حتى اگر خدا بخواهد پيغمبر خود را جهنم ببرد و ابو جهل و ابو لهب را بهشت فعل قبيحى نكرده و جواب آنها اينست كه حسن و قبح از ضروريات اوليه است حتى اطفال رضيع اگر مادر آنها بصورت آنها بخندد تبسم مى‏ كنند و اگر رو ترش كند زجّه مى ‏زنند حتى حيوانات حتى سگ اگر لقمه عظيمى نزد او بيندازى دم خود را حركت مي دهد و اگر سنگ بيندازى پارس مي كند بگذاريم و بگذريم.


2- البرهان فى تفسير القرآن

قوله تعالى:
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏- إلى قوله تعالى- كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا [71]
6449/ «1»- علي بن إبراهيم، قال: أخبرنا أحمد بن إدريس، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسى، عن ربعي بن عبد الله، عن الفضيل بن يسار، عن أبي جعفر (عليه السلام)، في قوله تعالى: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏.
قال: «يجي‏ء رسول الله (صلى الله عليه و آله) في قومه‏ «2»، و علي (عليه السلام) في قومه، و الحسن في قومه، و الحسين في قومه، و كل من مات بين ظهراني قوم جاءوا معه».
6450/ «2»- محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسن بن محبوب، عن عبد الله بن غالب، عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: قال: «لما نزلت هذه الآية يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏ قال المسلمون: يا رسول الله، أ لست إمام الناس كلهم أجمعين؟- قال- فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله): أنا رسول الله إلى الناس أجمعين، و لكن سيكون من بعدي أئمة على الناس من الله من أهل بيتي، يقومون في الناس فيكذبون، و يظلمهم أئمة الكفر و الضلال و أشياعهم، فمن والاهم و اتبعهم و صدقهم فهو مني و معي و سيلقاني، ألا و من ظلمهم و كذبهم فليس مني و لا معي، و أنا منه بري‏ء».
محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن عبد الله بن غالب، عن جابر،
______________________________
(1)- تفسير القمّي 2: 22.

(2) في المصدر في جميع المواضع: فرقة.
(2)- الكافي 1: 168/ 1.

عن أبي جعفر (عليه السلام) مثله‏ «1».
و رواه أيضا أحمد بن محمد بن خالد البرقي، عن ابن محبوب، عن عبد الله بن غالب، عن جابر بن يزيد الجعفي، عن أبي جعفر (عليه السلام) «2».
6451/ «3»- أحمد بن محمد بن خالد البرقي: عن أبيه، عن النضر بن سويد، عن ابن مسكان، عن يعقوب بن شعيب، قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام): يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏؟ فقال: «يدعو كل قرن من هذه الأمة بإمامهم».
قلت: فيجي‏ء رسول الله (صلى الله عليه و آله) في قرنه، و علي (عليه السلام) في قرنه، و الحسن (عليه السلام) في قرنه، و الحسين (عليه السلام) في قرنه، و كل إمام في قرنه الذي هلك بين أظهرهم؟ قال: «نعم».
6452/ «4»- ابن بابويه، قال: حدثنا أبو الحسن محمد بن علي بن الشاه الفقيه المروروذي بمروالروذ «3». في داره، قال: حدثنا أبو بكر محمد بن عبد الله النيسابوري، قال: حدثنا أبو القاسم عبد الله بن أحمد بن عامر بن سليمان الطائي بالبصرة، قال: حدثني أبي في سنة ستين و مائتين، قال: حدثني علي بن موسى الرضا (عليه السلام) سنة أربع و تسعين و مائة بنيسابور.
و حدثنا أبو منصور أحمد بن إبراهيم بن بكر الخوزي بنيسابور، قال: حدثنا أبو إسحاق إبراهيم بن محمد بن هارون الخوزي، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن زياد الفقيه الخوزي بنيسابور، قال: حدثنا أحمد بن عبد الله الهروي الشيباني، عن الرضا علي بن موسى الرضا (عليه السلام).
و حدثنا أبو عبد الله الحسين بن محمد الأشناني الرازي العدل ببلخ، قال: حدثنا علي بن محمد بن مهرويه القزويني، عن داود بن سليمان الفراء، عن علي بن موسى الرضا (عليه السلام)، قال: حدثني أبي، عن آبائه، عن علي بن أبي طالب (عليه السلام)، قال: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله)، في قوله تعالى: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏. قال:
«يدعى كل قوم بإمام زمانهم، و كتاب ربهم، و سنة نبيهم».
6453/ «5»- محمد بن يعقوب: عن الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن محمد بن جمهور «4»، عن صفوان بن يحيى، عن محمد بن مروان، عن الفضيل بن يسار، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قول الله تبارك و تعالى: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏.
______________________________

3- المحاسن: 144/ 44. [.....]
4- عيون أخبار الرّضا (عليه السّلام) 2: 32/ 61.
5- الكافي 1: 303/ 2.
(1) بصائر الدرجات: 53/ 1، و فيه: عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام).
(2) المحاسن: 155/ 84.
(3) مرو الرّوذ: مدينة قريبة من مرور الشاهجان، و مرو الشاهجان هي أشهر مدن خراسان. «مراصد الاطلاع 3: 1262».
(4) في «ط»: محمّد بن محمود، و الصواب ما في المتن. انظر معجم رجال الحديث 9: 133

فقال: «يا فضيل، اعرف إمامك، فإنك إذا عرفت إمامك لم يضرك تقدم هذا الأمر أو تأخر، و من عرف إمامه ثم مات قبل أن يقوم صاحب هذا الأمر، كان بمنزلة من كان قاعدا في عسكره، لا بل بمنزلة من قعد تحت لوائه».
قال: و قال بعض أصحابه: بمنزلة من استشهد مع رسول الله (صلى الله عليه و آله).
6454/ «6»- و عنه: عن علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن يونس بن عبد الرحمن، عن حماد، عن عبد الأعلى، قال: سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول: «السمع و الطاعة أبواب الخير، السامع المطيع لا حجة عليه، و السامع العاصي لا حجة له، و إمام المسلمين تمت حجته و احتجاجه يوم يلقى الله عز و جل- ثم قال- يقول الله تبارك و تعالى: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏».
6455/ «7»- و عنه: عن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن محمد بن الحسن بن شمون، عن عبد الله بن عبد الرحمن، عن عبد الله بن القاسم البطل، عن عبد الله بن سنان، قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام): يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏، قال: «إمامهم الذي بين أظهرهم، و هو قائم أهل زمانه».
6456/ «8»- العياشي: عن الفضيل، قال: سألت أبا جعفر (عليه السلام) عن قول الله: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏، فقال: «يجي‏ء رسول الله (صلى الله عليه و آله) في قومه، و علي (عليه السلام) في قومه، و علي (عليه السلام) في قومه، و الحسن (عليه السلام) في قومه، و الحسين (عليه السلام) في قومه، و كل من مات بين ظهراني إمام جاء معه».
6457/ «9»- عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (عليه السلام): «أنه إذا كان يوم القيامة يدعى كل بإمامه الذي مات في عصره، فإن أثبته أعطي كتابه بيمينه لقوله: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ‏ و اليمين: إثبات الإمام لأنه كتاب يقرؤه، إن الله يقول: فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ* إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ‏ «1» الآية، و الكتاب: الإمام، فمن نبذه وراء ظهره كان كما قال: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ‏ «2» و من أنكره كان من أصحاب الشمال الذين قال الله: ما أَصْحابُ الشِّمالِ* فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ* وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ‏ «3» إلى آخر الآية».
6458/ «10»- عن محمد بن مسلم، عن أحدهما (عليهما السلام)، قال: سألته عن قوله: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏، قال: «من كان يأتمون به في الدنيا، و يؤتى بالشمس و القمر فيقذفان في جهنم‏ «4»، و من يعبدهما».
______________________________
(6)- الكافي 1: 146/ 17.
(7)- الكافي 1: 451/ 3.
(8)- تفسير العيّاشي 2: 302/ 114.
(9)- تفسير العيّاشي 2: 302/ 115.
(10)- تفسير العيّاشي 2: 302/ 116. و يأتي في الحديث (17) من تفسير هذه الآية.
(1) الحاقة 69: 19- 20.
(2) آل عمران 3: 187.
(3) الواقعة 56: 41- 43.
(4) في «ط» نسخة بدل: حميم.

و عن جعفر بن أحمد، عن الفضل بن شاذان، أنه وجد مكتوبا بخط أبيه، مثله‏ «1».
6459/ «11»- عن أبي بصير، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قول أمير المؤمنين (عليه السلام): «الإسلام بدأ غريبا، و سيعود غريبا كما كان، فطوبى للغرباء».
فقال: «يا أبا محمد، يستأنف الداعي منا دعاء جديدا كما دعا إليه رسول الله (صلى الله عليه و آله)». فأخذت بفخذه، فقلت: أشهد أنك إمامي. فقال: «أما أنه سيدعى كل أناس بإمامهم: أصحاب الشمس بالشمس، و أصحاب القمر بالقمر، و أصحاب النار بالنار، و أصحاب الحجارة بالحجارة».
6460/ «12»- عن عمار الساباطي، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: «لا تترك الأرض بغير إمام يحل حلال الله و يحرم حرامه، و هو قول الله: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏». ثم قال: «قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية» فمدوا أعناقهم و فتحوا أعينهم، فقال أبو عبد الله (عليه السلام): «ليست الجاهلية الجهلاء».
فلما خرجنا من عنده، قال لنا سليمان: هو- و الله- الجاهلية الجهلاء، و لكن لما رآكم مددتم أعناقكم و فتحتم أعينكم، قال لكم كذلك.
6461/ «13»- عن بشير الدهان، عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: «أنتم- و الله- على دين الله» ثم تلا يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏ ثم قال: «علي إمامنا، و رسول الله (صلى الله عليه و آله) إمامنا، كم من إمام يجي‏ء يوم القيامة يلعن أصحابه و يلعنونه، و نحن ذرية محمد (صلى الله عليه و آله) و امنا فاطمة (عليها السلام)».
6462/ «14»- عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام): «لما نزلت هذه الآية: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏ قال المسلمون: يا رسول الله، أ و لست إمام المسلمين أجمعين؟» قال: «فقال: أنا رسول الله إلى الناس أجمعين، و لكن سيكون بعدي أئمة على الناس من الله من أهل بيتي، يقومون في الناس فيكذبون و يظلمون، ألا فمن تولاهم فهو مني و معي و سيلقاني، ألا و من ظلمهم أو أعان على ظلمهم و كذبهم فليس مني و لا معي، و أنا منه بري‏ء».
و زاد في رواية اخرى مثله: «و يظلمهم‏ «2» أئمة الكفر و الضلال و أشياعهم».
6463/ «15»- عن عبد الأعلى، قال: سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول: «السمع و الطاعة أبواب الجنة، السامع المطيع لا حجة عليه، و إمام المسلمين تمت حجته و احتجاجه يوم يلقى الله، لقول الله: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ‏».
______________________________
(11)- تفسير العيّاشي 2: 303/ 118.
(12)- تفسير العيّاشي 2: 303/ 119.
(13)- تفسير العيّاشي 2: 303/ 120.
(14)- تفسير العيّاشي 2: 204/ 121.
(15)- تفسير العيّاشي 2: 304/ 122.
(1) تفسير العيّاشي 2: 303/ 117.
(2) في «ط»: يوم يظلمهم.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 28 / 4 / 1394

7- مخزن العرفان در تفسير قرآن

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها الخ بحقيقت خدا بشما امر ميكند كه امانات را بسوى اهلشان ادا كنيد.
در مجمع گفته در معنى اين آيه چند قول است: يكى آيه شامل كسى مي گردد كه در امانات مؤتمن باشد يعنى او را امين دانسته‏ اند، و امانات خدا اوامر و نواهى او است، و امانات عباد در آنچيزى است كه بعضى از مردم بعض ديگر را امين مي دانند و امانات از مال و غيره نزد آنها ميسپارند و اين قول از ابى جعفر و ابى عبد اللّه عليه السّلام روايت شده.
بعضى از مفسرين در شأن نزول آيه چنين گفته كه عباس بن عبد المطلب عمّ رسول اللّه [ص‏] صاحب سقاية زمزم بود كه از پدرش عبد المطلب بارث بدست                 
او بود، روز فتح مكه رسول خدا بر منبر تشريف برد و در منبر خطبه فتح خواند عباس گفت يا رسول اللّه بايد خدمت و كليددارى كعبه با سقايت زمزم با هم قرار دهى (يعنى كليددارى كعبه را بمن دهى) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عثمان بن طلحه حجبى را طلبيد و كليد كعبه را از وى خواست طلحه كليد را از مادرش گرفت و برسول داد چون رسول خدا خواست كليد را بعباس بدهد اين آيه نازل گرديد (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ تا آخر).
و خلاصه اينكه خداى تعالى در اين آيه بنده‏ گان خود را باداء امانات امر فرموده، در كشف الاسرار چنين گفته امانات از روى اشارت و بر مذاق اهل طريقت يكى اسلام است در صدر بنده نهاده، ديگر ايمان در فؤاد بنده تعبيه نموده، سوم معرفت در قلب نهاده، چهارم محبّت در سرّ پنهان كرده. و هر يكى از اين امانت‏ها خيانتى در آن گنجد از جهت ديو در صدر وسوسه گنجد، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زيغ شود از جهت هوا، در سرّ فرشته شود و ديدار فرشته در تعبيه سرّ خيانت است در امانت محبت.
جنيد از اينجا گفت چون او را از تعبيه سرّ پرسيدند گفت (سرّ بين اللّه لا يعلمه ملك فيكتبه، و لا شيطان فيفسده، و لا هوى فيميله) دست ديو بذكر خدا از صدر كوتاه كن كه ميگويد عزّ جلاله (إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) دست نفس از فؤاد كوتاه كن بسلاح مجاهدت كه مي گويد (وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) دست هوا از قلب كوتاه كن بتسليم كه گفت (آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا) دست فرشته بغيرت از سرّ كوتاه كن كه غيرت شرط دوستى است چنانچه مهر ركن دوستى است، گهى مهر پرده بردارد تا رهى در شادى و رامش آيد، گهى غيرت پرده فرو گذارد تا رهى در خواهش آيد، گهى مهر در بگشايد تا رهى بعيان بسازد، گهى غيرت در بندد تا رهى در آرزو عيان ميزارد، كسى كورا عيان بايد، خبر پيشش محال آيد، چه سازد با عيان خلوت، كجا دل در خبر آيد.

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 28 / 4 / 1394

4- روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ‏، بعضى از مفسّران گفتند سبب نزول آيت آن بود كه: چون رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد و در مكّه شد، خواست تا در خانه كعبه شود، كليد عثمان بن طلحة الحجبى داشت من بنى عبد الدّار، و او از جمله سدنه و خدم كعبه بود، در خانه در بست و بر بام شد و كليد به دست داشت و از دست بنمى داشت‏ «1» و گفت: اگر من دانستمى كه او رسول خداست كليد به او دادمى.
امير المؤمنين بيامد و كليد از دست او بستد، و او قوّت على نداشت، كليد از دست بداد. امير المؤمنين در بگشاد و رسول- عليه السّلام- در خانه رفت و نماز بكرد. چون به درآمد، عبّاس گفت: يا رسول اللّه! كليد خانه مرا ده تا سقاية الحاجّ و سدانت كعبه مرا باشد، خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها. رسول- عليه السّلام- على را گفت: كليد به او ده. امير المؤمنين بيامد و كليد با عثمان داد و از او عذر خواست. عثمان گفت: يا على! آمدى‏ «2» و مرا بيازردى و كليد از من به قهر بستدى، و اكنون نه به آن‏ «3» مى‏ گويى؟ اين رفق چيست، و آن عنف چه بود؟ گفت: خداى تعالى در اين معنى آيتى فرستاد، و آيت بر او خواند، او در حال گفت: أشهد أن لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه‏ «4»، و اسلام آورد. جبريل آمد و گفت: اى رسول اللّه! تا اين خانه باشد كليد ايشان راست.
قولى دگر آن است كه: آيت بر عموم است در هر امانتى كه باشد، و در هر امانت دارى كه باشد، چنان كه رسول- عليه السّلام- فرمود:
أد الأمانة الى من ائتمنك و لا تخن من خانك‏
، گفت: امانت به آن كس ده كه تو را امين دارد و امانت به تو دهد، و خيانت مكن به آن كه با تو خيانت كند «5». و اين قول عبد اللّه عبّاس است و ابىّ كعب و حسن و قتاده، و روايت كرده‏ اند از صادق و باقر-
____________________________
(1). كذا: در اساس، وز، لب، فق، مر: نمى‏ داد، آج، تب: بنمى داد.
(2). فق، مر: بيامدى.
(3). آج، لب، فق، مر، تب: به آن زبان.
(4). آج، لب، فق، مر+ و انّ عليّا ولىّ اللّه.
(5). مر: كرد.

عليهما السّلام. زيد بن اسلم و شهر بن حوشب و مكحول گفت‏ «1»: مراد به امانت امامانند و به امانت امامت است.
خداى تعالى مى ‏فرمايد امامان را كه: امامت بر سبيل امانت يك به يك تسليم مى‏ كنند « «2»»، و اين قول نيز روايت است از صادق و باقر- عليهما السّلام. و باقر- عليه السّلام- گفت: نماز و زكات و روزه و حج از جمله امانت است و غنيمت از اين جمله است كه امانت در او به جاى آرند و خيانت نكنند در او.
وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ‏، حق تعالى گفت: خداى مى ‏فرمايد شما را كه مكلفانيد كه، اداى امانت كنيد «3» با خداوندانش.
رسول- عليه السّلام- گفت:
على اليد ما أخذت حتى تؤدّيه،
گفت: بر دست واجب است آنچه ها گرفت‏ «4» تا با جايگاه دهد. و نيز مى ‏فرمايد كه: چون از ميان مردمان حكم كنيد «5» [عدل كنيد «6»] «7» و جور مكنيد «8». عجب باشد كه خداى تعالى ظالم را عدل فرمايد و او عدل نكند! إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ‏، خداى تعالى نيك چيز است آنچه شما را بدان‏ «9» پند مى ‏دهد از اداى امانت و عدل در حكومت، و تقدير آن است كه: نعم الشّى‏ء شيئا يعظكم به. و «ما» پيوسته بايد نوشتن، بمنزلت «ما» ى كافّه در إنّما و ربّما، و اگر چه آن جا حرف است و اين جا اسم و او را نكره موصوفه گويند «10»، في قوله:
فَنِعِمَّا هِيَ ... «11»، نكره است غير موصوفه و لا موصوله، و قوله: «به» اين ضمير راجع است با «ما»، و ابو عمرو به اختلاس خواند، أعنى «عين» «12» را بين الحركة و السّكون.
و بيان كرديم كه: سميع و بصير آن بود كه حاصل بود بر صفتى كه از مكان آن صفت مسموعات و مبصرات شنود و بيند چون در وجود آيد، و مرجع او با حىّ است به‏
______________________________
(1). مر، تب: گفتند.
(6- 2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعرانى (3/ 419): تسليم بكنيد.
(3). آج، لب، فق: كن/ كنيد.
(4). آج، لب، فق، مر: باز گرفت.
(5). آج، لب، فق: كنى/ كنيد.
(7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.
(8). آج، لب، فق: مكنى/ مكنيد.
(9). وز، آج، لب، فق، مر: به آن.
(10). تب+ و.
(11). سوره بقره (2) آيه 271.
(12). اساس، وز، غير، با توجّه به تب تصحيح شد.

شرط انتفاى آفات.
و امّا سامعى و مبصرى را مرجع با مدركى است‏ «1» آن باشد كه در حال مى ‏شنود و مى ‏بيند، آن در ازل باشد و اين در لا يزال. و معنى «كان» آن است كه خداى تعالى هميشه سميع و بصير بوده است.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 28 / 4 / 1394

امانت داری امام در قرآن؛ سوره نساء، آیه 58

[سوره نساء: آیه 58]

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِيعاً بَصِيراً».
همانا خدا به شما فرمان مى‌دهد كه سپرده‌ها را به صاحبانش پس دهيد و چون ميان مردم حكم كرديد به عدالت حكم كنيد، به راستى چه نيك است اين چيزها كه خدا شما را بدان پند مى‌دهد. همانا خدا شنوا و بيناست(بهرام پور)

1سباب النزول

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها ... (آيه 58). اين آيه درباره عثمان بن طلحه از بنى عبد الدار نازل شده است كه متولى كعبه بود. موقعى كه پيغمبر (ص) مكه را فتح كرد و وارد شهر شد، عثمان بن طلحه، كعبه را قفل كرده، به بام برآمد. پيغمبر (ص) كليد را خواست، گفتند كه با عثمان بن طلحه است. پيغمبر (ص) كليد را از او خواست، او نداد و گفت: اگر به يقين دانستمى كه رسول خداست، مى ‏دادم. على دستش را پيچاند و كليد را ستانده، در را گشود. پيغمبر (ص) درون رفت و دو ركعت نماز گزارد. وقتى بيرون آمد، عباس از پيغمبر (ص) تقاضا كرد، تا منصب سقايت و سدانت را با هم داشته باشد، آيه بالا نازل شد. پيغمبر (ص) به على (ص) فرمود: كليد را به عثمان بن طلحه بده و از او عذر خواهى كن، و على (ع) چنان كرد. عثمان بن طلحه گفت: يا على! كليد را به زور گرفتى و مرا آزردى، اكنون دوستى مى‏ نمايى و نرمى مى ‏كنى؟! على (ع) پاسخ داد: در حق تو وحى نازل شده است و آيه را بر او خواند. عثمان بن طلحه گفت: گواهى مى ‏دهم محمد (ص) رسول خداست. جبرئيل نازل شد و گفت: تا اين خانه هست، كليد و منصب سدانت در خاندان عثمان بن طلحه باشد، و تا كنون [يعنى زمان مؤلف‏] نيز، چنين است.
ابو حسان مزكى با اسناد از مجاهد روايت مى‏ كند كه آيه مورد بحث درباره عثمان بن ابى طلحه نازل گرديد. بدين شرح كه پيغمبر (ص) روز فتح مكه، كليد كعبه را از او گرفت و درون رفت. وقتى بيرون آمد، اين آيه را مى‏ خواند. پس عثمان بن ابى طلحه را خواست و كليد را بدو باز داد، و فرمود: «بگيريد امانت خدا را، اى خاندان ابى طلحه! و جز ظالم آن را از شما باز نستاند» «1».
______________________________
(1) از امام باقر روايت شده است كه اين آيه، درباره ما خاندان پيغمبر (ص) است (نمونه بيّنات، دكتر محمد باقر محقق، ص 213).

ابو نصر مهرجانى با اسناد از شيبه فرزند عثمان بن ابى طلحه روايت مى‏ كند كه پيغمبر (ص) كليد را به من و پدرم داد و فرمود: بگيريد كه پيشتر با شما بود و تا ابد با شما خواهد بود، و هر كس آن را بستاند ستمگر است. اين است كه بين بنى عبد الدار، اولاد شيبه كليد دار كعبه ‏اند.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 28 / 4 / 1394

4-التبيان فى تفسير القرآن

المعنى:
المعني بقوله: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ» قيل فيه ثلاثة أقوال:
أحدها- قال ابن عباس، و مجاهد، و الضحاك، و السدي، و عكرمة:
إنه النبي (ص)، و هو قول أبي جعفر (ع)، و زاد فيه و آله.
الثاني- قال قتادة: هم العرب‏ «1»: محمد (ص) و أصحابه، لأنه قد جرى ذكرهم في قوله: «يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» ذكره الجبائي.
و الفضل المذكور في الآية قيل فيه قولان:
أحدهما- قال الحسن، و قتادة، و ابن جريج: النبوة. و هو قول أبي جعفر (ع) قال‏ و في آله الامامة.
الثاني- قال ابن عباس: و الضحاك و السدي ما أباحه اللَّه للنبي من نكاح تسعة.
اللغة:
و الحسد تمني زوال النعمة عن صاحبها لما يلحق من المشقة في نيله لها، و الغبطة: تمني مثل النعمة، لأجل السرور بها لصاحبها، و لهذا كان الحسد مذموماً و الغبطة غير مذمومة. و قيل: إن الحسد من افراط البخل، لأن البخل مع النعمة، للمشقة بذلها. و الحسد تمني زوالها لمشقة نيل صاحبها لها بالعمل فيها على المشقة بنيل النعمة. ثم قال‏ «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» فما حسدوهم على ذلك فكيف حسدوا محمداً و آله ما أعطاهم اللَّه إياه.
المعنى:
و الملك المذكور في الآية هاهنا قيل فيه ثلاثة أقوال:
أحدها- قال ابن عباس: هو ملك سليمان، و به قال عطية العوفي.
الثاني- قال السدي: هو ما أحل لداود من النساء تسع و تسعون امرأة، و لسليمان مائة لأن اليهود عابت النبي (ص) بكثرة النساء فبين اللَّه ان ذلك و أكثر منه كان في آل ابراهيم.
الثالث- قال مجاهد، و الحسن: إنه النبوة.
و قال أبو جعفر (ع): انه الخلافة، من أطاعهم، أطاع اللَّه و من عصاهم عصى اللَّه.
______________________________
(1) في المخطوطة (الذين هم محمد ...).

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی