اھمیت میانه روی از منظر قرآن
مقدمه
در این جهان هر انسان خواهان کمال و رشد است ولی رسیدن به این هدف و استعدادهای آن بدون رعایت اعتدال و میانه روی در همه امور زندگی امکان پذیر نیست، و انسان همیشه دچار لغزش و باخت خواهد بود. لذا در مقاله حاضر اهمیت میانه روی مورد بررسی قرار می گیرد.
1. میانه رو بودن خدای متعال
در قرآن کریم آیاتی متعدد درباره میانه روی است که انسان تربیتی کند که در همه امور فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، نظامی، اقتصادی، و... میانه رو باشد. از آنجا که خداوند متعال درباره خود هم میانه روی را مورد لحاظ قرار داده است؛ اهمیت و فضیلت میانه روی واضح می شود. می فرماید: نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ وَ أَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ. (حجر/۴۹-۵۰) بندگانم را آگاه کن که من بخشیدة مهربانم، و (اینکه) عذاب و کیفر من همان عذاب دردناک است.
در تفسیر این آیه شریفه در تفسیر تبیان آمده: «ای أمر الله تعالی نبیه أن یخبر عباده بأنی أنا الذی أعفو و أستر علی عبادی معاصیهم... و أن مع ذالک عذابی و عقوبتی (هو العذاب الالیم) المولم الموجع، فلا تعولوا علی محض غفرانی.» (1)
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: اھمیت میانه روی از منظر قرآن
میانه روی از منظر قرآن (بخش اول)
1. میانه روی در آفرینش
میانه روی و نظم و هماهنگی در تمام آفرینش جهان و انسان وجود دارد. خداوند متعال تمام عالم هستی را با نظم و توازن خاص خلق کرده است، خدای متعال به جسم و روح انسان و نظم آن قسم یاد کرده و می فرماید:وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا. (شمس /۷) و قسم به جان آدمی و آن کس که آن را (آفریده و) منظم ساخته.
در تفسیر نمونه ذیل آیه شریفه آمده «اگر منظور از «نفس» روح انسان باشد مراد از «سواها» (از ماده تسویه) همان تنظیم و تعدیل قوای روحی انسان است، از حواس ظاهر گرفته تا نیروی ادراک، حافظه، انتقال... و اگر منظور «روح» و «جسم» هر دو باشد تمام شگفتیهای نظامات بدن و دستگاههای مختلف آن را شامل می شود؛ ولی مناسب در اینجا این است که هر دو را شامل شود. چرا که شگفتیهای قدرت خداوند، هم در جسم است و هم در جان. و اختصاصی به یکی از این دو ندارد.»(1)
نیز می فرماید: الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً. (فرقان /۲) و همه چیز را آفرید و به دقت اندازه گیری نمود. در تفسیر راهنما آمده «جهان آفرینش، جهانی هدف مند و دارای نظم و قانون و سامان یافته است. همه پدیده های جهان، از هر جهت دارای اندازه و مقدار مشخص است.»(2)
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: میانه روی از منظر قرآن (بخش اول)
میانه روی از منظر قرآن (بخش دوم)
۱. میانه روی در سخن گفتن
از تفاوت و تمایز اصلی انسان با سایر حیوانات نطق و تکلم انسان است، سخن گفتن اهمیت و ارزش والایی دارد. زبان که یکی از وسیله سخن گفتن است از نعمتهای بزرگ الهی است. حتی رسالت انبیاء الهی که نجات انسانها از جهل و گمراهی است؛ یکی از راههای انجام آن، بلکه اولین و مهمترین آن گفتن و بیان کردن است، در قرآن کریم خیلی از جاها که تقریبا بیش از سیصد مرتبه می شود کلمة «قل» آمده که خداوند به پیامبرش دستور می دهد که حقایق را برای مردم بیان نماید.
در روایت از امام زین العابدین می خوانیم: لما سئل عن الکلام و السکوت أیهما افضل؟ فقال لکل واحد منهما آفات. فاذا سلما من الافات فالکلام افضل من السکوت، قیل: کیف ذالک یابن رسول الله؟ قال لان الله عز و جل ما بعث الانبیاء و الاوصیاء بالسکوت، انما بعثهم بالکلام، و لا استحقت الجنة بالسکوت، و لا استوجبت ولایة الله بالسکوت، و لا توقیت النار بالسکوت، انما ذالک کله بالکلام. (1) در پاسخ به این سوال که سخن گفتن برتر است یا خاموشی گزیدن؟ امام فرمودند: هر یک از این دو را آفاتی است، اگر هر دو از آفات به دور باشند، سخن گفتن برتر از خاموشی است. عرض شد: چگونه یابن رسول الله؟ فرمودند: زیرا خداوند انبیاء و اوصیاء را با سکوت نفرستاده بلکه آنان را با سخن و گفتار فرستاده است، و نه بهشت با سکوت سزاوار کسی شده، و نه ولایت و دوستی خدا با سکوت بر کسی واجب می شود، نه کسی با سکوت از آتش دور شده بلکه بلکه همه اینها از طریق سخن حاصل می شود.
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: میانه روی از منظر قرآن (بخش دوم)
میانه روی از منظر قرآن (بخش سوم)
1. میانه روی در حیاء
حیاء و شرم یکی از صفات و فضائل بزرگ انسان است که در پرتو آن انسان از انجام قبیح و زشت خودداری می کند، نشانة عقل و خرد انسان و سبب انجام کارهای نیک و پسندیده می گردد. چنانکه پیامبر اسلام می فرماید: إن لکل دین خلقا و إن خلق الاسلام الحیاء. (1) هر دینی منشی دارد و منش اسلام حیا است.امیرالمومنین علی می فرماید: الحیاء مفتاح کل الخیر. (2) حیاء و شرم کلید همه خوبیها است. امام صادق می فرماید: لا ایمان لمن لا حیاء له. (3) کسی که حیاء ندارد ایمان هم ندارد.
آنچه که از روایات استفاده می شود این است که دستور اسلام در مورد حیاء هم مانند بسیاری از مسایل، میانه روی و اعتدال است. زیرا از یک سو نداشتن شرم از خدا و حتی از مردم را مذمت می کند و از بی حیائی برحذر می دارد. و از سوی دیگر حیاء و شرم زیاد را موجب محرومیت و نشانه حماقت و نادانی می شمارد.
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: میانه روی از منظر قرآن (بخش سوم)
میانه روی از منظر قرآن (بخش چهارم)
1. میانه روی در بیم و امید
بیم و ترس از عذاب و کیفر الهی به جهت عصیان و نافرمانی های که انسان مرتکب می شود یک امر لازم و صفت پسندیده برای یک انسان مسلمان است. کسی نباید با تکیه کامل به رحمت خدا و کمک او خود را از عقوبت الهی در امان بداند چنانکه خداوند متعال می فرماید: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ. (اعراف / ۹۹) آیا آنها خود را از مکر الهی در امان می دانند؟ در حالیکه جز زیانکاران، خود را از مکر (و مجازات) خدا ایمن نمی دانند.
امیرالمومنین علی (ع) می فرماید: لا تأمنن علی خیر هذه الامة عذاب الله، لقوله تعالی: فلا یأمن مکر الله إلا القوم الخاسرون. (1) بر بهترین افراد این امت از عذاب الهی ایمن مباشید، زیرا که خدای بزرگ فرمود: از کیفر خدا ایمن نیستند جز زیانکاران.
همچنین انسان باید امید به رحمت و بخشش الهی داشته باشد، هیچگاه از درگاه الهی نا امید نشود، به گونه ای که در اثر یاس و نا امیدی توبه و طلب عفو بخشش ننماید، چنانکه خداوند غفار می فرماید: قَالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ. (حجر/ ۵۶) گفت: جز گمراهان، چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس می شود؟
در تفسیر راهنما در این مورد با توجه به آیه شریفه آمده است که: «یأس از رحمت خداوند، نشانة گمراهی است... و از گناهان بزرگ و امری بس نکوهیده است.» (2)
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: میانه روی از منظر قرآن (بخش چهارم)
چطور میشود با قرآن انس پیدا کرد؟
مفهوم انس با قرآن
انس به معنی خو گرفتن و ارتباط با چیزی فراتر از یک رابطه معمولی است و متضاد وحشت است. ارتباط مستحکمی که بر روی فرد تأثیرگذار باشد. انس با قرآن به معنای ارتباط با قرآن است که بالاترین مرتبه از ارتباط به حساب میآید و دستاورد آن تغییر روحیه، فکر و جسم انسان به شکلی قرآنی است.
مراحل انس با قرآن
انس با قرآن از همراه داشتن کتاب قرآن شروع میشود و به تفکر و تعمق در آیات الهی میرسد. بنابراین میتوان نیل به ایه هدف را در مراحل زیر دستهبندی کرد:
نگهداری قرآن در خانه
نگاه کردن به آیات قرآن
گوش دادن به تلاوت قرآن
یادگرفتن خواندن صحیح قرآن
مداومت بر خواندن قرآن
دقت در مفهوم قرآن
عمل به قرآن
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: چطور میشود با قرآن انس پیدا کرد؟
نقش مردم در تعیین سرنوشت نیک یا بد!!
نقش مردم در تعیین سرنوشت نیک یا بد!!
یک قانون کلى: همیشه تغییرات از خود ما است!.
چکیده
مردم مى توانند با استفاده از سنن جاریه الهیه در تاریخ، سرنوشت خویش را نیک یا بد گردانند، قرآن آیات زیادى در این زمینه دارد؛ براى نمونه آیه یازدهم از سوره مبارکه رعد را که می فرماید: "إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" مورد بررسی قرار می دهیم.
تعداد کلمات: 1435/ تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه.
مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس در دست خود شما است، و هر گونه تغییر و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مى کند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تاثیر اوضاع فلکى و مانند اینها هیچکدام پایه ندارد، آنچه اساس و پایه است این است که ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پیروز و پیشرو باشد، و یا به عکس خودش تن به ذلت و زبونى و شکست در دهد.جمله إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ که در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است، یک قانون کلى و عمومى را بیان مى کند، قانونى سرنوشت ساز و حرکت آفرین و هشدار دهنده! این قانون که یکى از پایه هاى اساسى جهان بینى و جامعه شناسى در اسلام است، به ما مى گوید مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس در دست خود شما است، و هر گونه تغییر و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مى کند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تاثیر اوضاع فلکى و مانند اینها هیچکدام پایه ندارد، آنچه اساس و پایه است این است که ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پیروز و پیشرو باشد، و یا به عکس خودش تن به ذلت و زبونى و شکست در دهد، حتى لطف خداوند، یا مجازات او، بى مقدمه، دامان هیچ ملتى را نخواهد گرفت، بلکه این اراده و خواست ملتها، و تغییرات درونى آنهاست که آنها را مستحق لطف یا مستوجب عذاب خدا مى سازد. به تعبیر دیگر: این اصل قرآنى که یکى از مهمترین برنامه هاى اجتماعى اسلام را بیان مىکند به ما مى گوید هر گونه تغییرات برونى متکى به تغییرات درونى ملتها و اقوام است، و هر گونه پیروزى و شکستى که به قومى رسید از همین جا سرچشمه مىگیرد، بنا بر این آنها که همیشه براى تبرئه خویش به دنبال" عوامل برونى" مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار کننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند!.(مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 1374ش، ج10، ص 145).
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: نقش مردم در تعیین سرنوشت نیک یا بد!!
نتایج اعمال ما در این عالَم.
نتایج اعمال ما در این عالَم.
گناه و کار خلاف و قانونشکنى همانند یک غذاى ناسالم و مسموم است.
چکیده
گناه و کار خلاف و قانونشکنى همانند یک غذاى ناسالم و مسموم است که در سازمان بدن انسان چه بخواهیم و چه نخواهیم تاثیر نامطلوب خواهد گذارد، و انسان گرفتار واکنش طبیعى آن مى شود.
تعداد کلمات: 1217/ تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه.
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: نتایج اعمال ما در این عالَم
آثار تدبر در قرآن
آثار تدبر در قرآن بیشک آنچه آدمی را گرانقدر ساخته و او را از حلقه جنبندگان به صف آدمیان و ازصف آدمیان به اوج جهان فرشتگان، پرواز می دهد؛ آراستگی او به قوه ی تفکر و تدبر است و نقش این مهم، درتلاوت آیات قرآن کریم، نمود بیشتری می یابد؛ چرا که تلاوت آیات قرآن، بدون تدبر درآنها، کاری بیش از تلاوت و خواندن نیست و بدون تدبر درآیات قرآن، نمی توان از خوان نعمتها و رحمتهای الهی بهره مندشد وعمق ومغزآیات را دریافت. قرآن فقط، کتاب خواندنی نیست بلکه کتاب تدبر و عمل است: أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (1)
مقام معظم رهبری در بین قاریان قرآن و اساتید دانشگاه فرمودند: قرآن را به معنای حقیقىِ مخاطب قرار گرفتنِ در مقابل خدا، بخوانید و در آن تدبر کنید و از آن بیاموزید. . مرحلهی بعدش هم عمل است؛ اما من مرحلهی قبل از عمل را عرض میکنم: آموختن قرآن، فهم معارف قرآن، تدبر در آیات قرآن و کلمات قرآنی.(2) حالا که تدبر و تفکر در آیات قرآن این قدر اهمیت و ارزش دارد باید دید این تدبر چه آثاری و فوائدی دارد؟ در این تحقیق این مسئله را مورد بررسی قرار می دهیم
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: آثار تدبر در قرآن
نکته های زیبای قرآنی
نویسنده : دکتر مژده پور حسینی ،
آنچه پیش رو دارید، سلسله نکاتی است که با آیات الهی عجین گشته، هر کدام به صورت موجز به موضوعات مورد نیاز شما می پردازد .
هر مطلب شامل چند نکته جالب، کاربردی و مهم است که در هر شماره از نشریه به برخی از این نکات زیبا پرداخته می شود و در شماره بعد پی گیری می گردد . این نکته ها - در حد ممکن - کوتاه و کاربردی است ; زیرا با توجه به هجوم اطلاعات تفصیلی پیرامون شما، گلگشت تنها قصد آن دارد تا در جمع بندی و استفاده از آن چه می دانید، به شما یاری رساند .
در این گلگلشت، پنجاه تکه نور از این دریای نورانی را برای شما فراهم کرده ایم . امید که مقبول افتد .
3 نکته درباره قرآن
1 . این نکته راشنیده اید که «هر کس در دوران جوانی قرآن را قرائت کند در حالی که به آن ایمان دارد، قرآن با گوشت و خونش آمیخته می شود» . فکر آن که قرآن در رگ های انسان بگردد و در سینه او بطپد، آدمی را به وجد می آورد . جالب آن جاست که این خصوصیت، فقط در مورد جوانان آمده است و این فرمایشی از امام صادق (ع) است .
2 . این نکته را هم بشنوید که قرآن به دو صورت نازل شده است; یک بار در بیست و سوم ماه مبارک رمضان، از لوح محفوظ خداوند به سوی کعبه انزال یافت و یک بار دیگر به صورت تدریجی و طی بیست و سه سال، از خداوند به جبرئیل و از جبرئیل به پیامبر اکرم (ص) تنزیل پیدا کرد . نکته جالب آن که چون کلمه انزال برای فرود آمدن دفعی و کلمه تنزیل برای نزول تدریجی استفاده می شود، در سوره قدر، مصدر انزال مشاهده می شود .
3 . آیا می دانید امید بخش ترین آیه قرآن کدام است؟ این مطلب را امام علی (ع) به نقل از رسول خدا (ص) بیان فرماید: «امید بخش ترین آیه قرآن، آیه 114 سوره هود است » . اگر به امید نیاز دارید، به سراغ قرآن بروید و این آیه را با اشتیاق جست و جو کنید .
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: نکته های زیبای قرآنی
این پاور پینت را از دست ندهید ( راز دانه ها ) متفات با همه پاورپینت هایی که تا کنون دیده اید
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: راز دانه ها
آزمایش و امتحان الهی
حکمت مشکلات طبیعی در زندگی
انسان طبیعتاً به گونهای است که اگر به خود وانهاده شود و هیچ مشکل و سختی خاصی نداشته باشد، به خود مغرور شده و به تکبر و استکبار کشیده شده، از عواقب سوء عملکرد خود و پیشامدهای بعدی غافل میشود.
برای پیشگیری از این معضل، حکمت الهی اقتضا نموده که زندگی دنیوی انسان محفوف به ضعفها و گرفتاریها و مشکلاتی طبیعی، یا خود ساخته انسان باشد، از این رو حوادثی؛ چون بیماریها، مرگ و معلولیتها، فقر و غنا، سیل و زلزله و طوفان و آتش فشان، حشرات موذی و حیوانات درنده و... را بر جسم انسان محیط نموده و نفس او را با عقل و شهوت، هادیان الهی از یکسو، و شیطان و خناسان انسی از سوی دیگر، و محدودیت در دنیا و لزوم علم و ایمان به غیب درگیر نموده است.
آیا امتحان الهی فقط مخصوص بعضی افراد است؟
امتحان یک سنّت الهی است که در تمام امت های پیشین جاری بوده است و حتّی شامل انبیاء بزرگ الهی نیز شده است. آنها نیز با شدیدترین و سخت ترین آزمایش ها روبرو بوده اند. امتحان و آزمایش الهی از سنّت های دائمی پروردگار برای همه انسان هاست.
آزمون های الهی جنبه پرورشی دارد؛ یعنی همان گونه که «طلا» را به بوته می برند تا زیر فشار آتش ناخالصی هایش بسوزد و خالص گردد یا سربازان را با کارها و اعمال سنگین و خشن تمرین مقاومت و پایداری می دهند تا سطح کارآئی آنها را از این طریق بالا برند، آزمون های الهی درست به همین صورت است. انسان ها را مقاوم تر، آگاه تر و خالص تر می سازد و در یک کلمه آزمون های الهی وسیله تکامل و پرورش روح و جسم انسان است.(1)
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: آیا امتحان الهی فقط مخصوص بعضی افراد است؟
آیات قرآنی
در قرآن کریم نام ۲۶ نوع (گونه) جانور نام برده شده است(۴)، اما از جمله محدود جانورانی که قرآن کریم، بشر را به تفکر در خلقتش فرا میخواند شتر است. جالب آنكه تعمق در آفرینش آنرا در کنار آفرینش آسمان و زمین و کوهها موجب تذکر و توجه به مبدأ و معاد برمیشمارد و بلکه بر همة آنها مقدم میدارد. چنانچه در آیات مباركه سوره غاشیه فرموده است:
»أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَى السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ * وَإِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ * فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ*»
«آیا آنان به شتر نمىنگرند که چگونه آفریده شده است؟! * و به آسمان(نگاه نمیکنند) که چگونه بر افراشته شده است؟! * و به کوهها(نمىنگرند) که چگونه نصب و پا برجاى شدهاند؟! * وبه زمین(نمینگرند) که چگونه پهن و گسترانیده شده است؟! * تو پند بده و یادآورى کن چرا که تو تنها پند دهنده و یادآورى کنندهاى و بس * تو بر آنان چیره و مسلّط نیستى*»(سوره مباركه غاشیه/ آیات ۱۷-۲۱).
دلیل استفاده از فعل ینظُرونَ؟
فعل«یَنظُرونَ» از ماده«نظر» بهمعنای نگاه با دقت و تأمل و عنایت است و در منابع لغوی به «رؤیه فی تعمق و تحقیق» و «التأمل و الفحص» معنا شده است. لذا قرآن کریم از افعالی مانند یرون، یشاهدون و... استفاده نکرده و با آوردن این ماده، بشر را به مطالعه و تحقیق در این زمینه فرا میخواند، مانند دستور به تحقیق و تأمل در غذایی كه انسان میخورد(۴)، چنانچه فرموده است:«فَلْینظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ»(عبس/ ۲۴).
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: علت اینکه خداوند انسان را به نگرش در خلقت شتر دعوت کرده چیست؟
بلایای طبیعی چیست؟
بلایای طبیعی، به مجموعهای از حوادث زیانبار گفته میشود، که منشاء انسانی ندارند. این حوادث معمولاً غیرقابل پیشبینی بوده یا حداقل از مدتهای طولانی قبل نمیتوان وقوع آنها را پیشبینی نمود.
انواع بلایای طبیعی:
بلایای طبیعی دارای انواع گوناگونی است. زلزله، سیل، طوفان، گردباد، سونامی، تگرگ، بهمن، رعد و برق، تغییرات شدید درجه حرارت، خشکسالی و آتشفشان نمونههایی از بلایای طبیعی هستند. برخی از بلایای طبیعی، بطور غیر مستقیم، ناشی از عملکردهای انسانی هستند. برای مثال بلایای ناشی از افزایش آلودگی هوا یا گرم شدن زمین و همچنین سیل ناشی از تخریب جنگلها بهدست انسان از این جملهاند.
آیا حوادث ناگوار طبیعی، عذاب الهى است و یا علل مادى دارد؟
هدف از بروز حوادث ناگوار طبیعی؛ مثل سیل و زلزله و طوفان فقط عذاب نمودن نیست، بلکه آثار متعددی؛ مانند یادآوری نعمتهای الاهی، بیداری از خواب غفلت، شکوفایی استعدادها، استمرار حیات در کره خاکی، و ... را به دنبال دارد. اینها همه میتوانند از اهداف بروز حوادث طبیعی محسوب گردند.
علاوه بر این، هیچ منافاتی وجود ندارد بین اینکه یک پدیده در عین داشتن علل مادی، در عین حال عذاب الاهی نیز باشد؛ زیرا عذابهای الاهی هم بر اساس سنت الاهی و نظام اسباب و مسببات، نازل میگردند.
به عبارت دیگر، هر پدیدهای در جهان هستی، بر اساس اراده و مشیت الاهی تحقق مییابد و خداوند نیز اراده خود را بر اساس قانون علیت و اسباب و علل پیاده میکند، و علتهای مادی جزئی از اراده الاهی و زیر مجموعه مشیت خداوند است. پس همان طوری که بروز حوادث طبیعی به واسطه اسباب طبیعی و بر اساس نظام اراده الاهی است، جلوگیری از بروز آن و یا کم نمودن آثار تخریبی آن نیز، بر اساس قوانین مادی و در تحت نظام مشیت الاهی است. و امکان پیشگیری از آنها هم منافاتی با اینکه هدف از آن عذاب اشخاص یا اقوامی باشد، ندارد.
بلاهایی که گریبان گیر انسان ها می شود بر دو قسم است: بلاهای طبیعی و بلاهای اخلاقی (بیرونی و درونی) و این در جای خود ثابت شده است که رذایل اخلاقی که بلاهای مهلکی است در جان انسان ها، می توانند منشاء بلایای طبیعی گردند و در یک جمع بندی کلی هر دو، می توانند جنبه عذاب داشته باشند، منتها باید دقت کرد که عذاب الاهی با رفاه و برخورداری از امکانات دنیایی هم قابل جمع است و نباید گونه های عذاب الاهی را در سیل و زلزله و... خلاصه کرد.
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: بلایای طبیعی از منظر قرآن
چكيده
اين مقاله تفسير آيات 30 تا 40 سورة بقره ميباشد كه حاصل آن عبارت است از:
آية 30: حضرت آدم(ع) جانشين خداوند بوده است. ملائكه، فسادگري موجود زميني را، از فساد ساكنان قبلي زمين يا از تلازم وجود شهوت و غضب با فساد فهميدند.
آيات31- 33: ملاك خلافت، علم به همة اسما است كه به آدم(ع) تعليم داده شد؛ ولي ملائكه قابليت يادگيري همه آنها را نداشتند. مقصود از خليفه نوع انسان و موضوع مورد كتمان، كفر شيطان بود.
آية 34: برخي از فرشتگان به هدف خضوع در برابر آدم، مأمور به سجده بودهاند و شمول اين فرمان بر شيطان به لحاظ حضور وي در ميان آنان بوده است.
آيات 35-36: بهشت آدم ، برزخي و آدم و حوا و شيطان مخاطبان امر به هبوط بودهاند. خوردن آدم(ع) از درخت ممنوعه، ترك اولي محسوب ميشود.
آية 37: در جريان توبة آدم سه توبه روي داد؛ لطف خداوند به آدم با اعطاي كلمات؛ بر زبان جاري كردن آنها از سوي آدم؛ پذيرش توبة آدم از سوي خداوند.
آية38: محتواي اين آيه نخستين پيام تشريعي خداوند به حضرت آدم(ع) است.
ظاهر قرآن بازگشت نسل بشر به مرد و زني است كه از خاك آفريده شدهاند.
كليد واژهها: تفسير سورة بقره، خلافت آدم، ملاك خلافت، سجدة ملائكه بر آدم، بهشت آدم، نظرية تكامل انواع.
مقدمه
جنبههاي گوناگون داستان حضرت آدم(ع) در سورهها و آيات متعددي از قرآن كريم اشاره شده؛ اما در اين بخش از سورة بقره، موضوع خلافت و گفتوگوي خداوند و ملائكه به گونهاي مطرح شده است كه در جاي ديگر قرآن به اين تفصيل يافت نميشود. دربحث مزبور، ابهامات و پيچيدگيهاي، نشئت گرفته از اختلاف روايات، سبب شده مفسران سؤالات متعددي طرح كنند كه پاسخ بدانها آسان به نظر نميرسد. ابهاماتي از قبيل: واقعي يا تمثيلي بودن اصل داستان، كيفيت خلقت اولية آدم، حقيقت وجود ملائكه وچگونگي سخن گفتن آنها، موجودي كه آدم جانشين وي گشت، ملاك خليفه شدن، آگاهي از اسما، حقيقت آن اسامي و حكمت نهفته در بخشهايي از داستان تنها بخشي از پرسشهاي فراروي قرآنپژوهان در داستان مزبور است.
آية 30
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ.
و زماني كه خداوندگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آيا در آن كسى را مىگمارى كه در آن فساد ميانگيزد، و خونها ميريزد؟ در حالي كه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مىكنيم و به تقديست مىپردازيم؟» فرمود: «من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد».
مستخلفعنه آدم
از جمله سؤالات مطرح دربارة خلافت حضرت آدم(ع) اين است كه قرار بود آدم، جانشين چه كسي در زمين گردد؟ در پاسخ به اين سؤال، ديدگاههاي مختلفي در تفاسير به چشم ميخورد كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
يك. موجوداتي از قبيل جن و نسناس پيش از آفرينش آدم در زمين زندگي ميكردهاند كه بر اثر فساد و خونريزي منقرض شدهاند و آدم(ع) جانشين آنها بوده است.1
دو. برحسب برخي از روايات، تا چند دوره پيش از آدم، موجوداتي از سنخ انسان، در زمين ميزيستهاند كه آدم جانشين آنها گشت.2
سه. به گفتة برخي از مفسران، قبل از آفرينش آدم، ملائكه، ساكنان زمين بودهاند و آدم جانشين آنها در زمين گشت.3
چهار. آدم، خليفة خداوند در زمين محسوب ميشد.4
در ميان چهار احتمال مزبور، وجه چهارم با اين تعبير خداوند متعال تأييد ميشود كه فرمود «اني جاعل في الارض خليفة». اين جمله، ظهور در تعيين جانشين براي خود دارد؛ زيرا اگر مقصود، تعيين جانشين براي افراد ديگر بود ميبايست مستخلفعنه و مدت جانشيني را مشخص فرمايد و از نپرداختن به اين قيود، ميتوان فهميد جانشيني براي خود خداوند، مطرح بوده است. از سوي ديگر مفاد اين جمله به منظور آمادهسازي فرشتگان براي امر به سجده مطرح شده است؛ زيرا با معرفي مخلوق جديد به عنوان جانشين خود خداوند، زمينة مناسبي براي دستور سجده فراهم گشت كه در جانشيني ساير مخلوقات چنين زمينهسازي لازم نيست.5
از همه مهمتر اينكه از جمله «و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» ميتوان به تناسب ميان خليفة الله بودن و اشتغال به تسبيح و تقديس پيبرد؛ زيرا گويا ملائكه با اظهار جمله ياد شده و اشارة ضمني به نفي فساد و خونريزي از خود، در صدد بيان برتري خويش بر آدم در جانشيني خداوند بودند؛ چنانكه عبارت به كار رفته در آية پيشين (يعني جملة «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء») فسادگري و خونريزي را در تنافي با خليفةاللهي معرفي ميكند. خلاصه اينكه ملائكه ميدانستند خليفة الهي بايد اهل تسبيح و تقديس و منعكس كنندة صفات جمال و جلال خداوند باشد و اگر فقط موضوع جانشيني از ساير مخلوقات مطرح بود، وجهي براي تأكيد ملائكه بر شايستگي خود و لياقت نداشتن موجود زميني وجود نداشت.6
فرشتگان و آگاهي از فسادگري و خونريزي انسان
وقتي خداي متعال به ملائكه اعلام فرمود: «من در زمين جانشيني قرار ميدهم» ملائكه عرضه داشتند: «آيا كسي را در زمين قرار ميدهي كه در آن فساد و خونريزي ميكند؟» پرسش مطرح در اينباره آن است كه ملائكه، فسادگري موجود زميني را از چه راهي كشف كردند؟
در اين باره دو پاسخ ميتوان ارائه كرد: يك. قبل از آدم، مخلوقاتي در زمين زندگي ميكردهاند كه دست به فساد زده بودند و ملائكه آدم را نيز شبيه آنها دانستهاند. دو. پس از آنكه خداوند فرمود «اني جاعل في الارض خليفه» فرشتگان از زميني بودن مخلوق جديد بر اساس برهاني عقلي به افساد وي پي بردند؛ بدين بيان كه مخلوق نو پديد موجودي مادي و همراه با توالد و تناسل است و لازمة اين دو، شهوت و غضب است و چون انسان ابتدا عقل ناقصي دارد كه فاقد سيطره بر شهوت و غضب اوست، بر أثر پيروي از شهوت و غضب، آدمي به فساد و خونريزي اقدام ميكند.7
آيات 31-33
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيم. قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُون.
و همة اسماء را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود: «اگر راست مىگوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد». گفتند: «منزهى تو! ما را هيچ دانشى نيست جز آنچه [خود] به ما آموختهاى. همانا تو دانا و حكيمي». فرمود: «اى آدم، اسامي آنها را به ايشان خبر ده». و چون [آدم] اسامي آنها را به ايشان خبر داد، فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مىدانم و آنچه را آشكار مىكنيد، و آنچه را پنهان مىداشتيد مىدانم؟»
ملاك خلافت
خداوند در آية 31 فرموده است: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها؛ و همة اسماء را به آدم آموخت» الف و لام در اسماء و واژة «كلها» هر دو بر عموميت اسماء دلالت ميكنند؛ نتيجه آنكه تمام اسما به آدم تعليم داده شده است و همين آگاهي از همة اسما، ملاك در شايستگي براي خلافت بوده است. از سوي ديگر، خداوند پس از تعليم اسما به آدم، به فرشتگان فرمود: «أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ؛ اسامى اينها را به من خبر دهيد». اما آنان در پاسخ، به ناآگاهي خويش اعتراف كردند و خداوند از همين ناآگاهي آنها، لياقت نداشتن آنان را براي خلافت، به آنها فهماند و فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مىدانم». معلوم ميشود غيب آسمانها و زمين كه آنها نميدانستند همان «ما لاتعلمون» است كه آنها چنان علم غيبي نداشتند. جالب توجه آنكه فرشتگان، حتي پس از انباء اسما به آنان از سوي آدم، باز لياقت خلافت پيدا نكردند؛ زيرا انبا غير از تعليم است. يعني آنان پس از انبا، بر اسما آگاهي نيافتند؛ زيرا به سبب فقدان سنخيت، قادر بر احاطة بر چنين علمي نبودند. شايد بدين علت كه اسماء عرضه شده، ارواح موجوداتي شريفتر از ملائكه بود. در برخي روايات اشاره شده كه آن موجودات شريف، ارواح معصومان(ع) بوده است8 و آنها توان آگاهي ازحقيقت آن اسما را نداشتند؛ خصوصاً كه بعيد است مقصود از اسماء، تنها لفظ آنها بوده باشد، بلكه به احتمال قوي، شناخت ذات آنها منظور بوده است.
مصاديق اسما
در اين باره كه اسماء مزبور، به چه مصاديقي اشاره داشته است و اينكه آيا همة اسما بر ملائكه عرضه شد، ديدگاهها و احتمالات مختلفي مطرح شده كه مهمترين آنها دو ديدگاه ذيل است:
يك. تمام اموري كه عنوان اسم بر آنها صادق است، به آدم تعليم داده شد9 (در برخي روايات بر اين عموم تأكيد شده است، به گونهاي كه امام(ع) فرش زير پاي مباركشان را نيز جزء آن اسامي قلمداد كردند).10
دو. تنها برخي از اسما مورد توجه بوده است؛11 چنانكه در تعدادي از روايات، انوار اهلبيت(ع) مصداق آن اسما بيان شدهاند.12 بر اين اساس، ضمير «عرضهم» به خصوص مسميات عاقل برميگردد. شايد بتوان ميان دو دسته روايت مورد اشاره چنين جمع كرد كه تمام اسماء موجودات به آدم(ع) تعليم داده شد، ولي آنچه بر ملائكه عرضه گشت اسماء مخصوصي از آنان بود كه با وجود انباء آدم نيز، بدان اسما عالم نگشتند؛ زيرا اساساًٌ لياقت دريافت چنين علمي را نداشتند.13 هرچند بر حسب برخي استظهارات ميتوان گفت كه ملائكه، به برخي اسما علم داشتهاند؛ زيرا فرشتگان با توجه به تسبيح و تقديسي كه داشتند، دستكم برخي نامهاي خداوند را ميدانستند.14 ولي از آنجا كه خليفه بايد در آنچه به حوزه خلافت او مربوط است علم داشته باشد، بايد خدا وصفات او و تمام مخلوقات او را بشناسد تا وظيفهاش را در برابر آنان به انجام رساند.
مصداق خليفه
پس از روشن شدن جايگاه و اهميت خليفه در زمين، اين سؤال رخ مينمايد كه عنوان خليفه در آيات مذكور، به حضرت آدم اختصاص دارد يا همة انسانها را در برميگيرد؟
برحسب ظاهر آيات، مقصود از خليفه نوع انسان بوده است؛ زيرا پس از اين پرسش فرشتگان كه به خداوند عرضه داشتند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء»، خداوند فسادگري و خونريزي را از آفريدة جديد نفي نميكند، بلكه به امري پنهان مانده از آنان استناد ميفرمايد كه «اني اعلم ما لا تعلمون». اين در حالي است كه حضرت آدم از انبياي الهي و معصوم و مبرا از فساد و خونريزي بود؛ پس ظاهراً عنوان خليفه مربوط به نوع انسان بوده است.15
موضوع مكتوم
در پايان آيه 33 خطاب به ملائكه ميفرمايد: «وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُون».
فعل تبدون به صورت فعل مضارع ساده بيان شده، ولي فعل «تكتمون» به صيغة ماضي بعيد آمده است كه نشان از موضوعي پنهان مانده از سابق دارد. تشخيص آن موضوع با استفاده از خود آيات مشكل مينمايد، ولي از برخي تفاسير دو ديدگاه برداشت ميشود:
1. مرحوم علامه طباطبائي در الميزان بر اين باور است كه ابليس كفر خويش را ميپوشاند و از ظاهر آية 34 (كه فرموده است «وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ» به قرينة فعل ماضي «كان» همين كفر پيشين و پنهاني شيطان را استفاده كردهاند. از اينرو، از نگاه ايشان، امتناع وي از سجده به اين كفر مخفي ارتباط داشته و حادثة سجدة ملائكه و امتناع شيطان، ميان اين دو فرمايش خداوند، روي داده است كه از يكسو فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» (بقره: 30) و در ديگر سوي فرمود: «أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ». (بقره: 33)16
در اينجا اين سؤال رخ مينمايد كه اگر كتمان كننده، شخص ابليس بوده چرا فعل كتمان به صورت جمع و خطاب به تمام فرشتگان آمده است؟ در جواب ميتوان گفت هرچند ابليس از جنيان بود، به سبب عبادت بسيار و تقرب به درگاه الهي در زمرة ملائكه درآمده بود؛ چنانكه در مواردي ديگر در قرآن، فعل مربوط به يك فرد، به گروهي كه وي در زمرة آنهاست نسبت داده شده است، مانند كشتن شتر حضرت صالح(ع) كه توسط يك نفر انجام داد، ولي در قرآن به جمع نسبت داده شده است.17
2. كتمان كننده، فرشتگان بودند؛ بدين بيان كه ملائكه باور نميكردند موجودي ارضي بر ملائكه حكومت كند، ولي پس از امر به سجده، فهميدند كه خلافت آدم، بر ملائكه نيز توسعه دارد.18 برخي روايات اين ديدگاه را تأييد ميكند.19
مرحوم علامه پس از بيان اين دو احتمال و اشاره به روايات، ميفرمايد: منافاتي ميان اين دو ديدگاه وجود ندارد و ميتوان هر دو وجه را استفاده كرد.20
آية 34
وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِينَ.
و هنگاميكه به فرشتگان گفتيم: «بر آدم سجده كنيد»، پس بجز ابليس- كه سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران بود- [همه] سجده كردند.
سجده بر آدم و پرسشهاي مربوط به آن
متفاوت با قضية خلافت، موضوع سجدة ملائكه بر آدم در اينجا به اختصار آمده، در حالي كه قضية سجده، در موارد متعددي از قرآن و با تفصيلات بيشتري بيان شده است21 كه نشان ميدهد صحنة اصلي قصه، برحسب بيان سورة بقره، بر محور موضوع خلافت است و اشاره به جريان سجده براي تكميل حلقههاي داستان مطرح شده است.
فهم حقيقت آن سجده و چگونگي امر خداوند و مسائل ناظر به آن از دسترس ذهن محدود ما بيرون است؛ از اينرو، گاهي برخي ناآگاهان آن را به اموري پنداري كشاندهاند؛ زيرا قوة واهمة موجود در بشر، براي امور ماوراء ماده، تصويري جسمي يا جسماني بر حسب ارتكازات مادي خويش ميسازد كه با واقعيت آن امور فاصلهاي بسيار دارد و با وجود نكات قابل استفاده از ظاهر برخي آيات و روايات، اين موضوع، سؤالات و ابهامات بسياري ايجاد كرده است، از قبيل:
1. چه كساني مأمور به سجده بودند؟
2. آيا همة ملائكه به سجده امر شدند؟
3. ابليس چگونه به سجده امر شد؟
4. آيا وي جزء فرشتگان محسوب ميشد؟
5. حكم سجده بر غير خدا چيست؟
در پاسخ به سؤال اول، بعضي از مفسران گفتهاند: به دليل ظهور الف و لام «الملائكة» در استغراق، تماميفرشتگان مأمور به سجده بودهاند.22 اما برخي ديگر از مفسران بر اين باورند كه خطاب مزبور تنها مربوط به گروهي از فرشتگان بوده است، مانند اينكه گفته شده فقط ملائكة زمين ميبايست سجده ميكردند23 و سجود آنها رمز خضوع آنها در برابر انسان بوده است. اينان معتقدند: ملائكه بر حسب ظاهر آيات قرآن و برخي روايات، دستههاي گوناگوني دارند: بعضي فقط به عبادت مشغولاند، چنانكه در روايت آمده است: «منهم سجود لايركعون و ركوع لاينتصبون و صافون لايتزايلون و مسبحون لايسأمون...؛24 بعضي از ايشان در حال سجودند، ركوع نميكنند؛ برخي در ركوعاند، برپا نميايستند، و گروهي در صف ايستادهاند، از جاي خود بيرون نميروند، و بعضي تسبيح گويندهاند كه خسته نميشوند، و دستههايي ديگر كه هر كدام مأموريتي ويژه دارند، مانند خازنان جهنم، مأموران قبض روح، ادارهكنندگان آسمان و زمين و... چنانكه در موارد متعددي در قرآن، واژة ملائكه بر تعدادي از ملائكه اطلاق شده است نه بر همة آنها، مانند آيهاي كه در مورد زكريا ميفرمايد: «فَنَادَتْهُ الْمَلَئكَةُ وَهُوَ قَائمٌ يُصَلىِّ فىِ الْمِحْرَاب» (آل عمران: 39) كه منظور تمام ملائكه نيست. يا دربارة تابوت بنياسرائيل ميفرمايد: «وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَآلُهارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ» (بقره: 248) باز مقصود در اين آيه نيز حمل تابوت توسط تمام ملائكه نيست ، بلكه تنها شماري از فرشتگان آن تابوت را حمل ميكردند. در اين دو آية اخير، واژة ملائكه با الف و لام عهد به كار رفته است و به برخي از فرشتگان اشاره دارد و البته لزوميندارد آن ملائكه، شناخته شده و معروف نزد ما باشند، بلكه همين كه عدهاي خاص از آن ملائكه منظور است، براي كاربرد الف و لام عهد كفايت ميكند؛ چنانكه در داستان حمل تابوت هيچكس از بنياسرائيل، آن فرشتگان حامل صندوقچه را نميشناخت و عهد به معناي شناخت شخصي وجود نداشت.
تأييدكنندة اين ديدگاه دوم (كه مخاطبان فرمان سجده، فقط عدهاي از ملائكه بودهاند) آيهاي از قرآن است كه خطاب به شيطان ميفرمايد: «قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ؛ (ص: 75) [خداوند] گفت: اى ابليس، چه چيز تو را از سجده بر آنچه به دست [قدرت] خويش آفريدهام بازداشت؟ كبر ورزيدى يا اينكه از بلند پايگان هستى؟»
يعني گويا افرادي با عنوان «عالين» از سجده كردن معاف بودهاند؛ در روايتي آمده است كه فرشتگاني موسوم به «مهيمن»25 به قدري مستغرق در عبادت و بريده از غير خداوند هستند كه اصلاً متوجه آفرينش موجودي به نام انسان نشدهاند.26 پس مأموران به سجده، ملائكة غير عالين بودهاند.
به هر حال از آية پيشگفته ميتوان استظهار كرد اين گروه عالين، دستهاي از ملائكه بودهاند؛ زيرا با توجه به اينكه در ذيل آن فرموده: «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ» كه استكبار را در مقابل علوّ و برتري آنان قرار داده است معلوم ميشود برتري آنان واقعي بوده است نه آنكه از مستكبران باشند و در عين حال سجده نيز نكردهاند. در آن موقعيت، تنها سخن از فرشتگان است و جن و آدم و موجودات ديگري سراغ نداريم كه بتوان عالين را بر آنها تطبيق كرد. (البته اين سخن در حدّ استظهار است و امتناعي ندارد كه عالين، موجوداتي ديگر باشند، چنانكه در برخي روايات، مقصود از عالين، انوار اهل بيت معرفي شده است).27
اما در پاسخ به ظهور الف ولام الملائكه در عموم ـ كه مورد استناد ديدگاه پيشين قرار گرفته بود ـ به سه صورت ميتوان جواب گفت:
يك. شمول الملائكه مربوط به تمام فرشتگان زميني بوده و خطاب نيز به همة آنان، صورت گرفته است.
دو. بر فرض كه عنوان الملائكه همة فرشتگان را شامل شود، ولي اين عموم، تخصيص يافته است؛ چنانكه گفتيم ميتوان از آية «قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ» (ص: 75) استفاده كرد كه حكم سجده برخي ملائكه را در بر نميگيرد.28
سه. اساساً الف و لام در الملائكه الف و لام عهد است نه استغراق، مانند الف و لام واژة مزبور در اين آيات: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (نحل: 32) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ (نحل: 28) فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (آل عمران: 39) وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَآلُهارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين. (بقره: 248).
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: سوره بقره تفسیر آیات 20-40
بررسي و نقد ديدگاهها
مستند ديدگاه اول طرح دو نوع زندگي در آيات قرآن براي آدم است كه در يكي از آن دو از زندگي راحت و بيزحمت و بدون گرسنگي و تشنگي و برهنگي برخوردار است كه مربوط به بهشت خلد است،49 و در ديگري زندگي همراه با مشقتها و تشنگي و گرسنگي و خستگي، كه آدم و حوا پس از خطاب «اهبطوا» بدان دچار گشتند.
در نقد اين ديدگاه به چند نكته ميتوان اشاره كرد:
اولاً در آيات متعددي از قرآن ترتيب داستان خلقت آدم، از آفرينش وي آغاز ميشود و سپس با دميده شدن روح در وي ادامه مييابد و در نهايت موضوع سجدة ملائكه مطرح ميشود. اما بر حسب ديدگاه مزبور، آدم قبل از دميده شدن روح در بدنش، در بهشت حضور داشت سپس به زمين آمد و به جسم تعلق يافت.50
ثانياً فرض بهشت خلد بودن آن مكان با خروج از آن سازگاري نداردو از سوئي شيطان با گفتن جملة «هَلْ أَدُلُّكَ عَلىَ شَجَرَةِ الخُْلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلى» (طه: 120) به آنها وعدة زندگي ابدي داد كه باز نشان از مخلد نبودن آن بهشت دارد و الا سخن وي را باور نميكردند.
اما ديدگاه دوم كه بهشت آدم را باغي در زمين با انواع ميوهها و امكانات ميدانست از چند جهت با اشكال روبهروست:
اولا با فرض زميني بودن آن، با جمله «اهبطوا منها» (كه به معناي فرود آمدن است) سازگار نيست.51
ثانياً نظرية مذكور با تعبير «و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين» سازگاري ندارد؛ زيرا از اين جمله مستقر نبودن قبلي آن دو در زمين پيش از هبوط و استقرار پس از هبوط استفاده ميشود.
ثالثاً در بهشت آدم گرسنگي و تشنگي و برهنگي نبوده است، در حالي كه چنين اموري از لوازم زندگي مادي هستند و فرض زميني بودن آن بهشت با تحقق امور مزبور در آن، تلازم دارد.
در نقد ديدگاه سوم نيز كه بهشت آدم را در كرهاي ديگر مشابه زمين، بيان ميكرد، ميتوان گفت: با توجه به مادي بودن كرة ديگر مشابه زمين، خصوصيات زندگي مادي مانند گرسنگي و تشنگي نيز بايد در آن ميبود؛ در حالي كه در بهشت آدم، گرسنگي و تشنگي معنا نداشت.52
و سرانجام ديدگاه چهارم كه بر پاية آن، بهشت مزبور، بهشتي برزخي دانسته شده بود، در مقايسه با ديدگاههاي پيشين، با آيات قرآن تناسب بيشتري دارد و پذيرفته به نظر ميرسد. در توضيح آن، توجه به چند نكته مناسب است:
1. آفرينش آدم از گل مادي، قطعي و فرض تجرد آدم از ماديت در ابتداي خلقت (چنانكه ديدگاه اول مطرح ميكرد) فرضيهاي نادرست است.
2. بهشت مزبور، در مقايسه با زندگي مادي امتيازاتي داشته است، مانند نياز نداشتن به غذا و لباس. از اينرو نميتوان گفت آن بهشت در بخشي از كرة زمين يا كرة مادي ديگر بوده است.
3. ميان استفاده از آن درخت و خارج شدن از آن بهشت، ارتباطي خاص برقرار بوده است؛ زيرا به محض خوردن از آن درخت، نياز به لباس در آنها پديد آمد و دستور به اخراج صادر شد، بيآنكه دستوري اعتباري و قراردادي قلمداد شود؛ به تعبير ديگر، با خوردن از آن، طرز زندگي عوض شد و شرايط زندگي مادي مانند احساس گرسنگي، تشنگي و برهنگي براي انسان پديد آمد. از اينرو نوع زندگي پيش از خطاب «اهبطوا» با زندگي پس از آن نه فقط در مكان، بلكه از حيث ماهوي تفاوت داشت.
بهشت برزخي
عالم برزخ در عين تفاوت با عالم ماده، برخي خصوصيات عالم ماده را دارد، مانند كار كردن اعصاب آدمي، و خواب و خوراك داشتن. چنانكه در همين دنيا، روح انسان در هنگام خواب، با ورود به عالم برزخ، ادراكاتي مييابد كه در حالت بيداري درك نميكند و حتي گاه با ارتباطي واقعي با ارواح مردگان، توصيهها يا اطلاعاتي حقيقي و واقعي دريافت ميكند كه اين همه بر اثر كم شدن ارتباط روح با بدن و سير روح در عالم برزخ پديد ميآيد.
حضور آدم در بهشت برزخي امري خيالي يا در حالت خواب نبود، بلكه حضوري واقعي و با انضمام روح و جسم بود سپس بر اساس سيري واقعي، جسم و روح وي بر
اثر خوردن از آن درخت ممنوع، به اين عالم هبوط كرد و گويا خاصيت درخت مزبور
كم شدن تعلق روح به عالم تجرد بود، و چنانكه با مصرف داروي بيهوشي، انسان
وارد عالميديگر ميشود، آدم(ع) نيز با خوردن از آن درخت، از عالم برزخ به عالم ماده
وارد گشت.
ديدگاه بهشت برزخي، نه با آفرينش از طين و مادي بودن آدم منافات دارد نه با هبوط وي به زمين و عالم ماده؛ زيرا در عالم برزخ، در عين بيتوجهي به عالم ماده، برخي خصوصيات ماديات وجود دارد؛ چنانكه بيان آن گذشت.53
در برخي روايات نيز به وجود خصوصياتي از عالم ماده در بهشت مزبور اشاره شده است، از جمله در روايتي كه علي بن ابراهيم قمياز امام صادق(ع) در مورد دنيايي يا آخرتي بودن بهشت آدم نقل ميكند كه حضرت فرمودهاند: آن بهشت از بهشتهاي دنيايي بود كه خورشيد و ماه در آن طلوع ميكرد و اگر از بهشتهاي آخرتي ميبود هرگز از آن خارج نميشد.54
تعابير در خصوص بهشت آدم دو گونه است: جنت آسماني و جنت زميني يا دنيايي؛ ولي با لحاظ اينكه در برخي آيات وروايات از عالم برزخ به «سماء» تعبير شده است55، ميتوان به آن بهشت برزخي، بهشت آسماني گفت و از سوي ديگر به اعتبار اينكه جنت مزبور در برابر عالم مجرد بوده ميتوان از آن به جنت ارضي تعبير كرد؛ چنانكه در روايت پيشين فرمود: «كانت من جنان الدنيا».
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: سوره بقره تفسیر آیات 20-40
آيه 37
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم.
سپس آدم از خداوندگارش كلماتى را دريافت كرد و [خدا] توبة او را پذيرفت. همانا او [ست كه] توبهپذيرِ مهربان است.
«تلقي» مصدر باب تفعّل و به معناي اخذ كردن مطاوعتي است.75 (تلقي مطاوعة لقّيته است.)76
در آية مزبور به كلمات اخذ شده و چگونگي گرفتن آنها تصريح نشده است، هرچند در برخي تفاسير احتمالاتي داده شده است، مانند اينكه كلمات مزبور، همان آية «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ»77 بوده است.78
كاربردهاي توبه در قرآن
توبه به معناي رجوع و بازگشت است، ولي در قرآن دو گونه كاربرد دارد: در برخي موارد، فاعل توبه، خداوند و در مواردي فاعل، بندة توبه كننده است. بر اساس اين دو گونه كاربرد ميتوان گفت هر توبة شخص گناه كار محفوف و پيچيده به دو توبه از سوي خداست: توبهاي پيش از توبة عبد تا توفيق توبه كردن بيابد، و توبهاي پس از توبة عبد تا توبة او را بپذيرد. در نتيجه در هر توبة عبد، در واقع سه توبه روي ميدهد: أ. رجوع خداوند به بنده و شمول لطف الهي نسبت به وي تا پشيمان گردد و تصميم به بازگشت بگيرد؛ ب. رجوع بنده به طاعت خداوند متعال و اظهار پشيماني از كردة خويش؛ ج. پذيرش نهايي توبه از سوي خداوند.79
سه مرحلة مزبور در آية «وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»80 نمود روشني يافته است؛ چنانكه مرحوم علامه طباطبايي نيز در الميزان توضيح دادهاند.81
اما در آية مورد بحث نيز به سه توبه اشاره شده است؛ بدين صورت كه درمرحلة اول خداوند با اعطاي كلمات توبه به حضرت آدم زمينة توبه وي را فراهم ساخت و درمرحلة دوم آن حضرت با دريافت آن كلمات و كاربرد آنها، به درگاه الهي توبه كرد (فَتَلَقَّى) و درمرحلة سوم خداوند توبة او را پذيرفت (فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم).
آية 38
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ.
گفتيم: «همه از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من به سوي شما هدايتى آمد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند بر ايشان بيمى نيست و غمگين نخواهند شد».
نخستين پيام وحياني خداوند به حضرت آدم(ع) مضمون اين آيه بود كه فرمود اگر از سوي من هدايتي به شما رسيد آن را بپذيريد كه هر كس آن را بپذيرد ترس و اندوهي نخواهد داشت.
هدايت مورد اشاره در آية مذكور هدايت تشريعي است كه به صورت متناوب ميآيد، بر خلاف هدايت تكويني كه هميشگي است.
فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ. خوف، نگراني دربارة آينده وحزن، اندوه در مورد گذشته است.82
اين بخش از آيه را به سه گونه ميتوان تبيين كرد: 1. كساني كه از هدايت الهي پيروي ميكنند به دليل اين متابعت، نه از آينده ترسناكاند و نه بر گذشته تأسف ميخورند. اما در مورد آينده، نگران نيستند؛ چون كارهاي خوبي انجام دادهاند و از هدايت خداوند پيروي كردهاند؛ در مورد گذشته نيز به همين دليل كه از فرمانهاي الهي پيروي كردهاند، تأسف نميخورند.
2. مؤمن منتظر بهشت، با ديدن ناراحتيهاي دنيايي، با يادكرد لذتهاي پيش رو، دچار خوف و حزن نميشود؛ مانند كسي كه به شوق نجات از بيماري، دواي تلخ ميخورد.
3. مؤمن، بر پاية ايمان راسخ، با حفظ روحية پايداري در حوادث تلخ، ناراحتيها را به آساني و بدون جزع و فزع تحمل ميكند. عرفا از اين حالت با تعبير تسليم، ياد ميكنند؛ مانند حالت اميرالمؤمنان(ع) كه در حال نماز به سبب توجه كامل به حضرت باري تعالي متوجه بيرون كشيدن تير از پاي مباركشان نشدند.
خلقت آدم و نظرية تكامل انواع
برخي از نويسندگان، آيات مربوط به خلقت حضرت آدم(ع) را مستند نظرية تكامل انواع داروين گرفتهاند؛83 در حالي كه آيات قرآن ظهور در بازگشت نسل بشر به مرد وزني به نام آدم و حوا دارد و آدم را نيز آفريده شده از خاك ميداند. از اينرو نميتوان آدم را تبدل يافته از موجود ديگري دانست؛ چنانكه پيش از طرح نظرية داروين، فهم مفسران قرآن نيز بر اساس همان ظهور مورد اشاره شكل گرفته بود.84
فرضية داروين، با بهرهگيري از سه رشتة علمي زيستشناسي، جنينشناسي و فسيلشناسي در صدد اثبات ديدگاه تكامل انواع است؛ مثلاً در فسيلشناسي گفته شده كه فسيل پاي اسب مربوط به بيست هزارسال پيش، داراي انگشت است، اما در فسيل اسب مربوط به ده هزار سال پيش، انگشت به شكل سم درآمده است؛85 يا پژوهشگران زيستشناس گفتهاند موجودات، قبل از حالت فعليشان، مانند ميكروبها تكسلولي بودهاند.
اما قضايا و استنتاجات اين علوم، حقايقي ثابت و انكار ناپذير نيستند و اختلاف ميان صاحبنظران نيز گواه بر اين مدعاست. از اينرو مقدمات اثبات فرضية داروين مقدماتي ظني است و از آنها نميتوان نتايج قطعي گرفت. مثلاً درهمان موضوع فسيلشناسي، تنها ميتوان گفت آنچه تاكنون به دست آمده بر تقدم فسيل بالدار بر فسيل دستدار دلالت دارد، هرچند امكان كشف فسيلي دستدار كه بر بالدار مقدم باشد منتفي نيست.
مورد ديگر از مشكلات فرضية مزبور، عقيده به تكسلولي بودن ابتداي آفرينش است، در حالي كه براي تبديل موجود تكسلولي به يك حيوان مهرهدار بايد ميليونها سال بگذرد و چنين مدتي با طول عمر زمين، تطبيق نميكند؛ زيرا در فرضية زمينشناسي، پيدايش زمين به مدت معيني بازميگردد، يعني از وضعيت پوستة زمين نتيجه گرفته شد كه از هنگام آمادگي پرورش موجودات در زمين بيش از چند ميليون سال نميگذرد. حال اگر بخواهيم فرضية مزبور را در هريك از موجودات زنده توسعه دهيم بايد عمر زمين را چندين برابر فرض كنيم تا بتوان گفت كه موجودي تكسلولي مراحلي گذرانده و شرائط مختلفي را پشت سر گذاشته تا به صورت يك انسان تجسم يافته است.
براي حل اين مشكل، اصل جهش را ضميمه كردهاند؛ بدين بيان كه تغييرات، همواره تدريجي و با حركت كند نيست، بلكه گاهي سريع و دفعي است؛ يعني گاهي تك موجودي به صورت دفعي تغيير حالت ميدهد. از اينرو ممكن است در موجودي خاص تغييري ناگهاني پديد آيد و فاصلهاي چند ساله در مدت يك روز طي شود. مثلاً افتادن تدريجي انگشتان فلان حيوان يا بالها و دمهاي حيواني ديگر به مدت طولاني وقت نياز داشت، ولي بر اثر جهش، به مدتي كوتاه تقليل يافت. پس فرض گذشت ميليونها سال لزومي ندارد.
به هر حال مقدمات فرضية تكامل سلسلهاي از تجارب ناقص و ظني و حتي گاه احتمالي است و با كنار هم قرار دادن چند مقدمة ظني، علم پديد نميآيد. پس ناسازگاري قرآن با آن به معناي مخالفت قرآن با علم نيست؛ زيرا اساساً علميدر كار نبوده است.
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: سوره بقره تفسیر آیات 20-40
در نقد اين نكات ميتوان گفت: حمل آيه بر سخنان پيشگفته دليل اثباتي ميطلبد و حداكثر در حد يك احتمال قابل بررسي است. از سوي ديگر ادعاي وجود فاصلة طولاني ميان هريك از مراحل مطرح شده در آيه، با آياتي كه نسل انسان را منتهي به آدم و خلقت آدم را بدون واسطه از تراب ميداند سازگاري ندارد. همچنين مراحل مطرح شده در آياتي از اين دست، مربوط به مراحل تكوّن جنين در رحم است كه ميان هريك از آن مراحل فاصلة طولاني نبوده است؛ خصوصاً با توجه به تعبير «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» در آية 14سورة مؤمنون كه روشن است مربوط به رحم است؛ زيرا در خارج رحم، حيوان استخواني فاقد گوشت وجود نداشته است تا بعداً بر وي گوشت پوشانده شود.100
د. «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً؛ (دهر: 2) ما انسان را از نطفهاى آميخته آفريديم، او را ميآزماييم پس وى را شنوا و بينا قرار داديم».
در بيان استدلال به آية مذكور گفته شده است: «1. كلمة نطفه، اگر مقصود آميزش دو مولد پدر و مادر بود، لزومي براي به كار بردن امشاج كه كلمة جمع است به نظر نميرسيد؛ مفرد از كلمة مزبور هم منظور را حاصل ميكرد. از كلمة امشاج چنين فهميده ميشود كه در تشكيل نطفة انسان، غير از مولدهاي نسلي والدين، عوامل ديگر از قبيل اثر نسلهاي گذشته و يا آثار اكتسابي نيز مؤثرند. 2. كلمة نطفه در اين آيه به صورت نكره ذكر شده است و در آيه ناظر به تمام افراد انسان و حتي اولين انسان ميباشد، يعني اولين انسان هم از نطفه خلق شده و با توجه به آنچه در گذشته راجع به نطفه گفتهايم و آن را مخصوص موجودات زند ذكر نمودهايم، پس، از اينجا نكتهاي راجع به وابستگي انسان به ساير زندگان ميتوانيم دريافت كنيم. 3. كلمة نطفه كه در اوايل آية مذكور است، اسم عام وداراي الف ولام استغراق ميباشد؛ از اين نظر شامل كلية افراد انسان و حتي اولين انسان ميگردد. پس اولين انسان هم از نطفة امشاج خلق شده و از اينجا هم باز ناگزير ميشويم رابطة نسلي انسان را با ساير موجودات تأكيد كنيم.»101
پذيرش اين ادعا و تطبيق آيه بر نظرية تكامل مستلزم توجيهات بسيار و التزام به برخي معاني خلاف ظاهر است، در حالي كه تفسير آيه بر حسب معناي ظاهري آن ضمن پرهيز از توجيهات ناسازگار با ظاهر با مفهوم ساير آيات نيز تناسب دارد. اما درخصوص نكره آمدن واژة نطفه و دلالت آن بر عموم، از اين نكته غفلت شده كه نكره در سياق نفي، بر عموم دلالت دارد نه در كلام مثبت؛ كه تنها بر وحدت دلالت ميكند. از سوي ديگر ميتوان گفت بر فرض كه اين آيه عام باشد، در قرآن صدها آية عام و مطلق وجود دارد كه با آيات ديگر تخصيص و تقييد يافته است، هرچند وجود اصل عموم و اطلاق نيز در چنين آياتي محل تأمل است؛ زيرا چنين مواردي با مهمله بودن قضيه تناسب بيشتري دارد؛ بدين بيان كه اين آيات به هدف باز داشتن انسان از مغرور شدن يا توجه دادن وي به امكان معاد ميفرمايد: كساني كه در زنده شدن دوبارة انسان شك دارند در وجود يافتن خود بنگرند. چنين سخني به قاعدهاي كلي و فاقد استثنا نياز ندارد، بلكه همين كه به صورت قضية مهمله بيان شود انسان بدين گونه وجود مييابد، براي اثبات سخن كافي است.102
ه . «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكانَ رَبُّكَ قَدِيرا؛ (فرقان: 54) و اوست كسى كه از آب، انساني آفريد و او را [داراى خويشاوندىِ] نَسَبى و دامادى قرار داد، و خداوندگار تو تواناست».
استدلال به اين آيه با استناد به اين سخن مفسران شكل گرفته است كه ميگويند: جملة «فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً» به معناي «فجعله ذا نسب و ذا صهر» است. نتيجه اينكه آدم نيز بايد داراي نسب باشد ولي از آنجا كه قبل از آن حضرت، انساني وجود نداشته است، به ناچار بايد گفت نسب ايشان به موجوداتي ديگر برميگردد.
«همة افراد بشر در هر دوره و زمان، اعقاب و وابستگان يكديگرند؛ اما اولين بشر كه خلقت يافت، نسب وصهر كيست؟ با خاك وگل كه بستگي سببي و نسبي حاصل نميشود. آيا اين نسبت جز با ذوي الحيات ميتواند باشد؟»103
نقد و بررسي: اولاً اين آيه را نيز ميتوان مانند آية پيشين، عامِّ داراي استثنا و مخصّص، دانست؛
ثانياً جملة «فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً» به معناي وجود رابطة خويشاوندي(نسب) و دامادي(صهر) در تك تك انسانها نيست؛ زيرا ميتوان انساني فرض كرد كه تاكنون ازدواج نكرده و كسي نيز از طريق ازدواج با وي نسبتي پيدا نكرده است؛ از اينرو آية شريفه براي انسان دو نوع ارتباط خويشاوندي طرح ميكند و همان گونه كه ارتباط از طريق ازدواج درهمة انسانها تحقق ندارد، ممكن است رابطه از طريق ازدواج نيز در موردي وجود نداشته باشد؛
ثالثاً علاقة نسبي لزوماً به معناي فرزند بودن و پدر داشتن نيست، بلكه علاقة نسبي، طرفيني است، از اينرو ميتوان گفت حضرت آدم(ع) نسبت به فرزندانش، علاقة نسبي دارد.
نكتة پاياني در بررسي ديدگاه تبدل انواع اينكه يكي از مدافعان اين نظريه با استناد به آية «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَبَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَنِساءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»104 ادعا كرده است خداوند ابتدا يك زن آفريد و سپس از او مرد را آفريد؛ زيرا نفس مؤنث است و زوج نيز يعني شوهر.105 چنين سخناني بر اثر بي اطلاعي از ادبيات عرب است؛ زيرا نفس، مؤنث مجازي است نه حقيقي و زوج نيز هم بر زن اطلاق ميشود و هم بر مرد. مثلاً در آية «وَقُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّة» (بقره: 35) زوج قطعاً به معناي زن است با اينكه به جاي زوجك، زوجتك نفرموده است.
نتيجهگيري
1. در اينكه آدم، جانشين چه كسي در زمين بود، چهار احتمال مطرح شده است: أ ـ موجوداتي از قبيل جن و نسناس؛ ب ـ موجوداتي از سنخ انسان پيش از آدم؛ ج ـ ملائكه؛ د ـ خود خداوند متعال. احتمال چهارم با تعابير دروني آيه و شواهد متعددي تأييد ميشود.
2. فسادگري موجود زميني از دو راه براي قابل فهم بود: أ ـ فسادگري مخلوقات زميني پيشين؛ ب ـ بر اساس اين برهان عقلي كه مخلوق نو پديد موجودي مادي و همراه با توالد و تناسل است و لازمة اين دو، شهوت و غضب است كه فسادزايند.
3. ملاك خلافت حضرت آدم(ع) علم به همة اسما است و اسماي عرضه شده بر ملائكه، ارواح موجوداتي شريفتر از ملائكه بود كه آنها توان آگاهي ازحقيقت آن اسما را نداشتند.
4. بر حسب اينكه خداوند فساد و خونريزي را از خليفه نفي نميكند بلكه به امري پنهان از ملائكه استناد ميفرمايد معلوم ميشود مقصود از خليفه نوع انسان است، نه خصوص حضرت آدم(ع).
5. موضوع مورد كتمان، كفر شيطان بود.
6. با توجه به وجود دستههاي متنوع در ميان فرشتگان، تنها بخشي از آنان مأمور به سجده بر آدم بودهاند.
7. شمول فرمان سجده بر شيطان، با وجود فرشته نبودن وي، به اين علت بود كه وي در ميان آنان بود و در زمرة آنان محسوب ميشد.
8. سجده عبادت ذاتي نيست و سجدة فرشتگان نيز به قصد پرستش آدم صورت نگرفته، بلكه به هدف خضوع در برابر وي بوده است.
9. بهشت آدم، بهشتي برزخي بوده كه امري خيالي يا در حالت خواب نبوده، بلكه حضوري واقعي و با انضمام روح و جسم محقق شده است.
10. خطاب فعل جمع «إهبطوا» به مجموعة حضرت آدم(ع)، حوا و شيطان بوده است كه ميبايست از بهشت خارج ميشدند.
11. نهي از خوردن از آن درخت، با توجه به برزخي بودن بهشت مزبور و فقدان تكليف و تشريع در آن، نهي تحريمي تشريعي نبوده است، بلكه نهي ارشادي به شمار ميآيد؛ از اينرو با مقام عصمت حضرت آدم(ع) ناسازگار نبوده است.
12. در ماجراي توبة حضرت آدم، سه گونه توبه محقق شد: درمرحلة اول خداوند با اعطاي كلمات توبه به حضرت آدم زمينة توبه وي را فراهم ساخت و درمرحلة دوم آن حضرت با دريافت آن كلمات و كاربرد آنها، به درگاه الهي توبه كرد (فَتَلَقَّى) و درمرحله سوم خداوند توبة آدم را پذيرفت (فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم).
13. نخستين پيام وحياني خداوند به حضرت آدم(ع) مضمون آية پيشگفته بود كه فرمود: اگر از سوي من هدايتي به شما رسيد آن را بپذيريد كه هر كس آن را بپذيرد ترس و اندوهي نخواهد داشت.
14. مقدمات اثبات فرضية داروين مقدماتي ظني است و از آنها نميتوان نتايجي قطعي گرفت. آيات قرآن نيز در خصوص نزاع طرفداران ثبات و تكامل انواع صراحت غير قابل تأويلي ندارند؛ از اينرو نميتوان معتقدان به تكامل انواع را به مخالفت صريح با قرآن متهم كرد. ولي در آيات قرآن قرائن متعددي بر خلاف ديدگاه آنان وجود دارد كه آن را با چالش جدي مواجه ميكند. اما برخي معتقدان به قرآن به هدف اثبات آن ديدگاه، به برخي آيات قرآن استناد كردهاند كه همة استنادات آنان خدشه پذير است.
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: سوره بقره تفسیر آیات 20-40
نکات و پیام های جزء هفتم قران کریم
به نام خدا
جزء هفتم قران از ایه 83 سوره مائده تا انتهای آن و 110 آیه نخست سوره انعام را در برمی گیرد:
در ادامه سوره مائده،همچنان موضوع اهل کتاب و احکام مطرح است:
1-احکام
اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزهاى را كه خدا براى [استفاده] شما حلال كرده حرام مشماريد و از حد مگذريد كه خدا از حدگذرندگان را دوست نمىدارد {87}
و از آنچه خداوند روزى شما گردانيده حلال و پاكيزه را بخوريد و از آن خدايى كه بدو ايمان داريد پروا داريد {88}
خدا شما را به سوگندهاى بيهوده تان مؤاخذه نمى كند ولى به سوگندهايى كه [از روى اراده] مى خوريد [و مىشكنيد] شما را مؤاخذه مى كند
و كفاره اش خوراك دادن به ده بينواست از غذاهاى متوسطى كه به كسان خود مى خورانيد يا پوشانيدن آنان يا آزاد كردن بندهاى و كسى كه [هيچ يك از اينها را] نيابد [بايد] سه روز روزه بدارد اين است كفاره سوگندهاى شما وقتى كه سوگند خورديد و سوگندهاى خود را پاس داريد اين گونه خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند باشد كه سپاسگزارى كنيد {89}
اى كسانى كه ايمان آورده ايد شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند پس از آنها دورى گزينيد باشد كه رستگار شويد {90}
همانا شيطان مى خواهد با شراب و قمار ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد پس آيا شما دست برمى داريد {91}
و اطاعت خدا و اطاعت پيامبر كنيد و [از گناهان] برحذر باشيد پس اگر روى گردانديد بدانيد كه بر عهده پيامبر ما فقط رساندن [پيام] آشكار است {92}
خداوند [زيارت] كعبه بيت الحرام را وسيله به پا داشتن [مصالح] مردم قرار داده و ماه حرام و قربانيهاى بى نشان و قرباني هاى نشاندار را [نيز به همين منظور مقرر فرموده است] اين [جمله] براى آن است تا بدانيد كه خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مىداند و خداست كه بر هر چيزى داناست {97}
اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خودتان بپردازيد هر گاه شما هدايت يافتيد آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمى رساند بازگشت همه شما به سوى خداست پس شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه خواهد كرد
سوره انعام
از ابتدای سوره بقره تاکنون همه سوره ها مدنی بودند و غالیا شامل ایات الاحکام و یا مواجهه با اهل کتاب و منافقان بود.
اما سوره های انعام واعراف مکی است و غالب ان احتجاج با مشرکین و کفار و بیان عقاید صحیح توحیدی و اخرتی است.
2-بیان عقاید صحیح
و اگر خدا به تو زيانى برساند كسى جز او برطرف كننده آن نيست و اگر خيرى به تو برساند پس او بر هر چيزى تواناست {17}
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: نکات و پیام های جزء هفتم قران کریم
1) مباحث فقهي مطرح شده در اين جزء عبارتند از:
الف-احكام سوگند. خداوند درآيه 89 سوره مائده مي فرمايد:"خداوند شما را به خاطر سوگند هاي بيهوده مؤاخذه نمي كند, اما در مقابل سوگندهايي كه با ايمان وقصد بوده است مؤاخذه مي كند".
• اقسام سوگند:
1- سوگندهايي كه داراي هدف مشخصي نيست و از روي اراده محكم و تصميم قاطع نيست.
2- سوگندهايي كه با اراده و عزم است.
• كفاره سوگند.اگر كسي بنام خدا سوگند ياد كند كه عمل نيك يا عمل مباحي را انجام دهد, واجب است به سوگند خود عمل كند و اگر آنرا زير پا گذاشت ,كفاره دارد و نيز سوگند جز به نام خدا معتبر نيست.كفاره سوگند نيز يكي از اين سه چيز است:
1- اطعام ده نفر مسكين.
2- پوشاندن ده نفر نيازمند.
3- آزاد كردن يك برده و اگر كسي توان هيچكدام از اينها را ندارد ,بايد سه روز روزه بگيرد.
ب- احكام شراب و قمار و بخت آزمايي.خداوند در آيه 91 و 92 سوره مائده مي فرماید :"شيطان مي خواهد با آشاميدن شراب و قمار, شما را از ياد خدا و نماز گذاردن بازدارد".يادآوري مي شود در مورد شراب
در آيه 219 سوره بقره يعني جزء دوم نيز مطالبي آمده است.
ج- احكام صيد درحال احرام: خداوند در آيه 95 سوره مائده خطاب به مؤمنين مي فرمايد:" در حال احرام
شكار نكنيد و هر كس از شما كه بداند مُحرم است و شكار نمايد, بايد از چهار پايان قرباني كند و يا كفارۀ آن رابپردازد كه اطعام چند مسكين است و يا برابر همان اطعام روزه بگيرد" و در آيه بعدي مي فرمايد:
"صيد دريا در حال احرام حلال است".
د- احكام وصيت, خداوند در آيه 106 سوره مائده مي فرمايد: "زمانيكه مرگ يكي از شما فرا مي رسد هنگام وصيت نمودن , دو نفر عادل را به شهادت بگيريد و..." و بدينوسيله خداوند سعي در حفظ حقوق و اموال مردم كرده است.
2) خداوند در آيه 97 سوره مائده راجع به كعبه مي فرمايد:" كعبه را وسيله اي براي استواري و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده ام." ونيز در روايات اسلامي ويران كردن كعبه در رديف قتل پيامبر و امام قرار گرفته است و نگاه كردن به آن عبادت است و طواف گرد كعبه از بهترين اعمال ذكرشده است.
3) سؤالات بيجا, خداوند در آيه 101 سوره مائده خطاب به مؤمنين مي فرمايد:" از چيزهايي نپرسيد كه اگر براي شما آشكار شود شما را ناراحت مي نمايد".
لازم به ذكر است كه گرچه سؤال , كليد فهم حقايق است ,اما اين مورد هم مانند مسائل ديگر ,استثنايي دارد كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:
الف- بيشتر مردم اگر ازعمق بيماري خود اطلاع داشته باشند, به وحشت مي افتند. لذا گاهي پزشك صلاح مي داند كه بيماري شخص را به اطرافيانش بگويد و بهتر است خود بيمار سعي در فهميدن بيماري خود نداشته باشد.
ب- در روايت آمده است كه در هر مورد كه خداوند سكوت كرده است, پرسش نكنيد كه حكمتي در آن است.
ج- در روايتي از امام رضا (ع) درباره داستان گاو بني اسرائيل و سؤالات پي درپي قوم يهود از حضرت موسي (ع) در رابطه با مشخصات گاوي كه مأمور ذبح آن بودند, آمده است كه اگرقوم يهود در همان آغاز يك ماده گاو انتخاب كرده و سر مي بريدند كافي بود, اما آنان سخت گيري كردند و خداوند هم بر آنان سخت گرفت.(جلد اول تفسير نمونه ص 308)
4) در آيه 110 سوره مائده مواهب پروردگار به حضرت عيسي(ع) ذكر شده است.وهمچنين در آيات پاياني اين سوره داستان نزول مائده بر حواريون حضرت عيسي(ع) و تقاضاي عيسي(ع) از خداوند براي نزول مائده آسماني بعنوان عيدي و همچنين گفتگوي خداوند با حضرت عيسي(ع) و اعلام بيزاري آن بزرگوار از شرك پيروانش آمده است.
موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسبها: نکات کلیدی از جزء هفتم قرآن کریم - آیات و پیام های مهم جزء 7 قران مجید