در جهان آواره ای، بیچاره ای
در جهان آواره ای بیچاره ای
بند غیر الله اندر پای تست
برگ و ساز کائینات از وحدت است
در گذر از رنگ و بوهای کهن
این کهن سامان نیرزد با دو جو
قوم را اندیشه باید یکی
قوم را اندیشه ها باید یکی
اهل حق را حجت و دعوا یکی است
جوهر ما با مقامی بسته نیست
هندی و چینی سفال جام ماست
قلب ما از هند و روم و شام نیست
دل به اقلیمی مبند
مسلم استی دل به اقلیمی مبند
می نگنجد مسلم استی مرز و بوم
دل به دست آور که در پهنای دل
بر نسب نازان شدن نادانی است
اصل ملت در وطن دیدن که چه
بر نسب نازان شدن نادانی است
دل به محبوب حجازی بسته ایم
دل به محبوب حجازی بسته ایم
رشته ما یک تولایش بس است
مستی او ما به خون ما دوید
عشق او سرمایه جمعیت است
عشق در جان و نسب در پیکر است
عشق ورزی از نسب باید گذشت
ما ز نعمت او اخوان شدیم
ملت ما را اساس دیگر است
حاضریم و دل به غایب بسته ایم
رشته این قوم مثل انجم است
تیر خویش پیکان و یک کیشیم ما
مدعای ما مآل ما یکی است
ما ز نعمت های او اخوان شدیم
هم نفس، هم مدعا گشتیم ما
حق تعالی پیکر ما آفرید
حرف بی صوت اندر این عالم بدیم
از رسالت در جهان تکوین ما
از رسالت صد هزار ما یک است
از رسالت هم نوا گشتیم ما
آن که شان اوست یهدی من یرید
وحدت مسلم از دین فطرت است
کثرت هم مدعا وحدت شود
زنده هر کثرت ز بند وحدت است
دین فطرت از نبی آموختیم
این گوهر از بحر بی پایان اوست
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است
نه افغان و نه ترک و نی تتاریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است
صد ملل از ملتی انگیخته ای
خویشتن را ترک و افغان خوانـده ای
صـــد ملل از ملتــــی انگیخـــته ای
از درخـــت خویش خام افتاده ای
امتی بودی امم گردیده ای
امتـــی بــــودی امم گـــردیـــده ای
آن چه تو با خویش کردی، کس نکرد
هـــر که با بیـــگانگان پیوست مرد
در گل ما دانه پیکار کاشت!
آن چنان قطع اخوت کـــرده اند
آن فلار نســاوی باطل پرســت
مملکت را دین او معبود ساخت
نـــوع انـــسان را قـــبایل ساختند...
در گـــل ما دانة پیـکار کشت...
نظرات شما عزیزان: