بيان دوم
الف: انسان با قطع اميد از وضعيت موجود جهان احساس نوعى اميد به حكومتى برتر دارد.
ب: وجود چنين اميدى دليل بر تحقق آن در عالم خواهد بود.
نتيجه: حكومت عدل جهانى ضرورت دارد.
بيان سوم
الف: انسان فطرتا از ظلم متنفر است.
ب: انسان آنچه را كه از او متنفر است طبيعتا نابودى آن را خوش دارد.
ج: بشر، خود به تنهايى قادر بر اين عمل نيست.
نتيجه: برپايى حكومتى كه در آن اثرى از ظلم نباشد ضرورت دارد.
6: آيا عدالت خواهى فطرى است؟
در بين صاحب نظران بحث است كه آيا ميل به عدالت با قطع نظر از منافع شخصى انسان، فطرى است و در نهاد انسان وجود دارد يا خير؟
اسلام معتقد است كه در نهاد بشر عدالت خواهى وجود دارد، گر چه منافعش را نيز تامين نكند. اگر بشر خوب تربيت شود به جايى ميرسد كه خودش واقعا عدالت خواه ميشود. براى اثبات اين مطلب مى توانيم مواردى را عرضه كنيم كه افرادى عادل و عدالت خواه بوده اند در حالى كه منافعشان هم ايجاب نمى كرده است ولى عدالت، ايده و هدف و آرزويشان بوده است، بلكه عدالت را در حد يك محبوب دوست داشته اند و خودشان را فداى راه عدالت كرده اند.
در مقابل، اكثر فيلسوفان اروپا معتقدند كه در نهاد بشر چنين قوه و نيرويى اساسا وجود ندارد، و همين فكر است كه دنيا را به آتش جنگ سوق داده و ميدهد. آنان معتقدند كه عدالت اختراع مردان زبون است؛ زيرا مردان ضعيف و زبون وقتى در مقابل افراد قوى قرار گرفتند چون زور نداشتند با آنها مبارزه كنند كلمه عدالت را اختراع كردند كه عدالت خوب است و انسان بايد عدل باشد. و دليلش هم اين است كه همين شخص طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان كارى را خواهد كرد كه آن زورمند سابق ميكرد.
((نيچه)) ، فيلسوف معروف آلمانى مى نويسد: ((چقدر زياد اتفاق افتاده كه من خنديده ام وقتى ديده ام ضعفا دم از عدالت و عدالت خواهى ميزنند. نگاه مى كنم مى بينم اينها كه مى گويند عدالت، چون چنگال ندارند. مى گويم: اى بيچاره! تو اگر چنگال مى داشتى هرگز چنين حرفى را نمى زدى)) .
اين گروه خود نيز بر دو دسته اند: يك دسته مى گويد: عدالت را به عنوان يك آرزو نبايد به دنبالش رفت: بلكه بايد به دنبال قوت و نيرو رفت. و گروهى ديگر معتقدند كه به دنبال عدالت بايد رفت از آن جهت كه منافع فرد در آن است نه از جهت مطلوبيت ذاتى آن. برتراند راسل فكرش چنين است.
ولى از همه اين اقوال كه بگذريم هنگامى كه به فطرت خود باز مى گرديم در مى يابيم كه موضوع عدالت خواهى از امور فطرى بشر است.
فطرى بودن عدالت خواهى را از چند راه مى توان به اثبات رسانيد:
1- درون كاوى و مطالعه حالات روانى؛ زيرا گرايشهاى فطرى از نهاد روح و جان انسان سرچشمه گرفته و از پديده هاى روانى اوست.
2- رجوع به آراى روان شناسان كه به فعاليت هاى روانى و رفتارهايى كه نمودار آنها است مى پردازد.
7: آيا از راه براهين فلسفى مى توان ضرورت حكومت عدل جهانى را به اثبات رساند؟
فلاسفه اسلامى ((قسر دائم)) و ((قسر اكثرى)) را در عالم طبيعت محال و امرى نشدنى مى دانند.
مقصود از ((قسر دائم)) آن است كه حقيقتى از حقايق هستى در دوره ى روزگارش از خواسته طبيعى خود محروم باشد. مثلا آتش هيچ گاه حرارت نداشته باشد يا در جهان نيرويى باشد كه از آغاز پيدايش آتش تا هنگامى كه آتش در جهان وجود دارد از حرارت آتش جلوگيرى كند. اين امرى محال است، كه در فلسفه به اثبات رسيده است.
مقصود از ((قسر اكثرى)) آن است كه طبيعت در اكثر دوره عمرش از اقتضاى ذاتى خود محروم باشد اين را هم فلاسفه محال مى دانند. اين نظريه فلسفى كه به شكل قانون در جهان هستى جارى است به ما مى گويد كه روزگار ظلم و جور در بشر سپرى خواهد شد و به جاى آن روزگار عدل و داد خواهد آمد.
اين نظريه فلسفى مى گويد: قسر انسانيَّت در عمر او محال است، چنان كه در بيشتر عمر او نيز محال خواهد بود. پس روزگارى خواهد آمد كه روزگار انسانيَّت باشد. و به يقين روزى خواهد آمد كه بشر از اسارت و بردگى حيوان صفتان رهايى يابد و در سايه مهر انسانها زيست كند و زندگى داشته باشد.
8: ضرورت حكومت عدل جهانى را از راه تكامل چگونه مى توان تبيين كرد؟
انسان مانند يك نهال است كه استعداد ويژه اى براى رسيدن به كمال در او وجود دارد و احتياج او به عوامل بيرونى براى شكوفايى اين استعداد است. انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش تدريجا از وابستگى اش به محيط طبيعى و اجتماعى كاسته و به نوعى وارستگى كه مساوى است و با وابستگى به عقيده و ايمان و ايدئولوژى افزوده مى شود و در آينده به آزادى كامل معنوى يعنى وابستگى كامل به عقيده و ايمان و مسلك و ايدئولوژى خواهد رسيد.
بر حسب اين بينش از ويژگى هاى انسان، تضاد درونى اوست ميان جنبه هاى مادى و جنبه هاى معنوى. نبرد درونى انسان خواه ناخواه به نبرد ميان گروه هاى و انسانها كشيده مى شود، يعنى نبرد ميان انسان مال يافته از يك طرف و انسان منحط از طرفى ديگر.
نتيجه اينكه: بشر احتياج دارد به نيرويى غيبى و رهبرى الهى تا به كمك او عدل و توحيد و كمال را در سرتاسر گيتى گسترش داده و نيروهاى مخالف را نابود سازد.
9: آيا با دليل عقلى مى توان ضرورت تشكيل حكومت عدل جهانى را اثبات نمود؟
مطابق آيات و روايات، انسان عبث و بيهوده آفريده نشده است، بلكه هدف و غرضى خاص براى خلقت او در نظر گرفته شده كه همان رسيدن انسان به كمال يعنى لقاى الهى است كه از راه يقين و عبوديت همه جانبه حاصل مى گردد.
در علم كلام به اثبات رسيده كه لطف بر خداوند واجب است. لذا از باب لطف بايد خداوند هر امرى را كه در راستاى اهداف خلقت است ايجاد كرده و موانع آن را نيز بر طرف سازد. با مراجعه تاريخ گذشته پى مى بريم كه تاكنون اين هدف عمومى در سطح كل جامعه بشرى تحقق نيافته است. لذا به اين نتيجه مى رسيم كه: به جهت تحقق هدف كلى خلقت لازم است خداوند با زمينه سازى خاص كه همان تشكيل حكومت عدل جهانى توحيدى است مردم را در پياده كردن اين هدف عمومى يارى دهد.
10: آيا واقعيت هاى تاريخى مى تواند ضرورت تشكيل حكومت عدل جهانى را به اثبات رساند؟
با مراجعه به تاريخ گذشته و حال پى مى بريم كه بشر در طول تاريخ خود گرفتار انواع عذاب ها و شقاوت ها و قتل و غارت ها بوده است، خصوصا انسان هاى موحد كه به جرم پاسدارى از حق و حقيقت و توحيد، انواع عذاب ها را به جان خريده اند.
قرآن كريم در رابطه با قضيه اصحاب اُخدود كه خندق بزرگى حفر كردند و در آن آتشى بس عظيم فراهم آوردند تا مؤ منان و موحدان را در آن زنده زنده بسوزانند سخن به ميان آورده است.(2)
در صفحه اى از تاريخ مى خوانيم فرعون مصر به مجرد ديدن رؤ يايى در خواب چه جناياتى در طول عمر خود انجام داد تا وجودش از گزند بليّات محفوظ بماند.
باز در صفحه اى ديگر از تاريخ جنايات شخصى ديگر به نام ((حجاج بن يوسف سقفى)) را مشاهده مى نماييم كه در مدت بيست سال حكومت بر عراق چه جنايات هولناكى را انجام داد.(3)
در جنگ جهانى اول چه انسان هاى بى گناهى به قتل رسيدند كه بنابر آمار رسمى تنها تعداد كشته شدگان اين جنگ به بيست و دو ميليون نفر رسيد. پس از مدت كوتاهى آتش جنگ جهانى دوم شعله ور شد و با كمال تاءسف آتش آن دامان هفتاد ميليون انسان را گرفت و به كام مرگ فرو برد.
در جريان اشغال الجزاير بيش از دو ميليون مسلمان توسط فرانسوى ها به شهادت رسيدند. در جنگ ويتنام نيز صدها هزار نفر از مردم بى گناه توسط آمريكايى ها قتل عام شدند.
و در نيم قرن گذشته مشاهده مى كنيم كه ملت فلسطين در زير چكمه هاى اسرائيل غاصب صدها هزار كشته و زخمى و آواره از خود به جاى گذاشته است.
حال با تاءملى نسبت به آينده بشر و خصومت هايى كه ميان ملت هاى مختلف پديد آمده و خصوصا با در نظر گرفتن تسليحات كشتار جمعى كه كشورها براى نابودى يكديگر فراهم آورده اند كه مى تواند ده ها بار كره زمين را به نابودى بكشاند، و بالاخص با طرح برخورد تمدن ها كه از سوى برخى از روشنفكران آمريكايى همچون ((ساموئل هانتينگتون)) داده شده و امروز، سياست مداران آمريكايى آن را دنبال مى كنند، در مى يابيم كه چه خطر عظيمى جامعه بشرى را تهديد مى كند. حال آيا بشر، اميدى به آينده زندگى خود دارد؟ راه حل چيست؟
آيا بشر خود مى تواند با طرح برنامه اى كه ضمانت اجرايى نيز داشته باشد صلاح و سعادت را بر كل عالم حكم فرما سازد؟ قطعا اين چنين نيست و لذا تاكنون نتوانسته است چنين كارى بكند و بعدها نيز به تنهايى نمى تواند چنين كارى را انجام دهد. لذا ضرورت اقتضا مى كند كه مصلحى غيبى از جانب خداوند متعال براى هدايت و نجات بشر ظهور كرده و مردم را از اين بلاها نجات بخشد و او كسى غير از مهدى موعود عليه السلام نيست.
11: آيا بشر احتياج به امداد غيبى دارد؟
برخى معتقدند كه بشر با پيشرفت علمى و تكنيك و تمدنى كه در ظاهر پيدا كرده احتياج به امدادهاى غيبى ندارد.
ولى جواب اين است كه: منشاء انحرافات بشر تنها نادانى نيست تا با پيشرفت علم و تكنيك، انحرافات بر طرف شود، بلكه عوامل ديگرى نيز منشاء انحرافات بشر است كه نه تنها در بشر امروزى باقى مانده بلكه بيشتر نيز شده است. اين عوامل عبارتند از: غرايز و تمايلات مهار نشده، شهوت و غضب، افزون طلبى، جاه طلبى، لذت طلبى و بالاخره نفس پرستى و نفع پرستى كه همه اينها در بشر امروز موجود است. علم در امروز به صورت بزرگ ترين دشمن بشر در آمده است. علم گر چه چراغ روشنايى است ولى استفاده از آن بستگى به موارد استعمال آن دارد علم ابزارى براى هدف است نه تشخيص دهنده ى هدف.
ويل دورانت مى گويد: ((ما از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مقاصد فقير)).(4) انسان عصر علم با انسان ماقبل اين عصر در اينكه اسير و بنده خشم و شهوت خويش است هيچ فرقى نكرده است. علم نتوانسته است آزادى از هواى نفس را به او بدهد. علم نتوانسته است ماهيت هيتلرها را تغيير دهد، بلكه علم دست آنها را درازتر كرده و شمشير را تبديل به بمب اتم كرده است.
نظرات شما عزیزان: