تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5890
بازدید دیروز : 1059
بازدید هفته : 339747
بازدید ماه : 662028
بازدید کل : 11053783
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 / 8 / 1398

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ بگو: چه تصوّر می‌کنید؟ اگر آب (که مایه زندگانی) شما (است) همه به زمین فرو رود (جز خدا) کیست که باز آب روان و گوارا برای شما پدید آرد؟ سوره ملک آیه 30

چكيده

اين مقاله تفسير آيات 30 تا 40 سورة بقره مي‌باشد كه حاصل آن عبارت است از:

آية 30: حضرت آدم(ع) جانشين خداوند بوده است. ملائكه، فسادگري موجود زميني را، از فساد ساكنان قبلي زمين يا از تلازم وجود شهوت و غضب با فساد فهميدند.

آيات31- 33: ملاك خلافت، علم به همة اسما است كه به آدم(ع) تعليم داده شد؛ ولي ملائكه قابليت يادگيري همه آنها را نداشتند. مقصود از خليفه نوع انسان و موضوع مورد كتمان، كفر شيطان بود.

آية 34: برخي از فرشتگان به هدف خضوع در برابر آدم، مأمور به سجده بوده‌اند و شمول اين فرمان بر شيطان به لحاظ حضور وي در ميان آنان بوده‌‌ است.

آيات 35-36: بهشت آدم ، برزخي و آدم و حوا و شيطان مخاطبان امر به هبوط بوده‌اند. خوردن آدم(ع) از درخت ممنوعه، ترك اولي محسوب مي‌شود.

آية 37: در جريان توبة آدم سه توبه روي داد؛ لطف خداوند به آدم با اعطاي كلمات؛ بر زبان جاري كردن آنها از سوي آدم؛ پذيرش توبة آدم از سوي خداوند.

آية‌38: محتواي اين آيه نخستين پيام تشريعي خداوند به حضرت آدم(ع) است.

ظاهر قرآن بازگشت نسل بشر به مرد و زني است كه از خاك آفريده شده‌اند‌.

كليد واژه‌ها: تفسير سورة بقره، خلافت آدم، ملاك خلافت، سجدة ملائكه بر آدم، بهشت آدم، نظرية تكامل انواع.

مقدمه

جنبه‌هاي گوناگون داستان حضرت آدم(ع) در سوره‌ها و آيات متعددي از قرآن كريم اشاره شده؛ اما در اين بخش از سورة بقره، موضوع خلافت و گفت‌وگوي خداوند و ملائكه به گونه‌اي مطرح شده است كه در جاي ديگر قرآن به اين تفصيل يافت نمي‌شود. دربحث مزبور، ابهامات و پيچيدگي‌هاي، نشئت گرفته از اختلاف روايات، سبب شده مفسران سؤالات متعددي طرح كنند كه پاسخ بدان‌ها آسان به نظر نمي‌رسد. ابهاماتي از قبيل: واقعي يا تمثيلي بودن اصل داستان، كيفيت خلقت اولية آدم، حقيقت وجود ملائكه وچگونگي سخن گفتن آنها، موجودي كه آدم جانشين وي گشت، ملاك خليفه شدن، آگاهي از اسما، حقيقت آن اسامي و حكمت نهفته در بخش‌هايي از داستان تنها بخشي از پرسش‌هاي فراروي قرآن‌پژوهان در داستان مزبور است.

آية 30

وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ.

و زماني كه خداوندگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»، [فرشتگان‏] گفتند: «آيا در آن كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد مي‌‌‌انگيزد، و خون‌ها مي‌ريزد؟ در حالي كه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مى‏كنيم و به تقديست مى‏پردازيم؟» فرمود: «من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد».

مستخلف‌عنه آدم

از جمله سؤالات مطرح دربارة خلافت حضرت آدم(ع) اين است كه قرار بود آدم، جانشين چه كسي در زمين گردد؟ در پاسخ به اين سؤال، ديدگاه‌هاي مختلفي در تفاسير به چشم مي‌خورد كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

يك. موجوداتي از قبيل جن و نسناس پيش از آفرينش آدم در زمين زندگي مي‌كرده‌اند‌ كه بر اثر فساد و خون‌ريزي منقرض شده‌اند و آدم(ع) جانشين آنها بوده‌‌ است.1

دو. برحسب برخي از روايات، تا چند دوره پيش از آدم، موجوداتي از سنخ انسان، در زمين مي‌زيسته‌اند‌ كه آدم جانشين آنها گشت.2

سه. به گفتة برخي از مفسران، قبل از آفرينش آدم، ملائكه، ساكنان زمين بوده‌اند و آدم جانشين آنها در زمين گشت.3

چهار. آدم، خليفة خداوند در زمين محسوب مي‌شد.4

در ميان چهار احتمال مزبور، وجه چهارم با اين تعبير خداوند متعال تأييد مي‌شود كه فرمود «اني جاعل في الارض خليفة». اين جمله، ظهور در تعيين جانشين براي خود دارد؛ زيرا اگر مقصود، تعيين جانشين براي افراد ديگر بود مي‌بايست مستخلف‌عنه و مدت جانشيني را مشخص فرمايد و از نپرداختن به اين قيود، مي‌‌‌توان فهميد جانشيني براي خود خداوند، مطرح بوده‌‌ است. از سوي ديگر مفاد اين جمله به منظور آماده‌سازي فرشتگان براي امر به سجده مطرح شده است؛ زيرا با معرفي مخلوق جديد به عنوان جانشين خود خداوند، زمينة مناسبي براي دستور سجده فراهم گشت كه در جانشيني ساير مخلوقات چنين زمينه‌سازي لازم نيست.5

از همه مهم‌تر اينكه از جمله «و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» مي‌‌‌توان به تناسب ميان خليفة الله بودن و اشتغال به تسبيح و تقديس پي‌برد؛ زيرا گويا ملائكه با اظهار جمله ياد شده و اشارة ضمني به نفي فساد و خونريزي از خود، در صدد بيان برتري خويش بر آدم در جانشيني خداوند بودند؛ چنان‌كه عبارت به كار رفته در آية پيشين (يعني جملة «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء») فسادگري و خونريزي را در تنافي با خليفةاللهي معرفي مي‌كند. خلاصه اينكه ملائكه مي‌دانستند خليفة الهي بايد اهل تسبيح و تقديس و منعكس كنندة صفات جمال و جلال خداوند باشد و اگر فقط موضوع جانشيني از ساير مخلوقات مطرح بود، وجهي براي تأكيد ملائكه بر شايستگي خود و لياقت نداشتن موجود زميني وجود نداشت.6

فرشتگان و آگاهي از فسادگري و خون‌ريزي انسان

وقتي خداي متعال به ملائكه اعلام فرمود: «من در زمين جانشيني قرار مي‌‌‌دهم» ملائكه عرضه داشتند: «آيا كسي را در زمين قرار مي‌‌‌دهي كه در آن فساد و خون‌ريزي مي‌كند؟» پرسش مطرح در اين‌باره آن است كه ملائكه، فسادگري موجود زميني را از چه راهي كشف كردند؟

در اين باره دو پاسخ مي‌‌‌توان ارائه كرد: يك. قبل از آدم، مخلوقاتي در زمين زندگي مي‌‌كرده‌اند‌ كه دست به فساد زده بودند و ملائكه آدم را نيز شبيه آنها دانسته‌اند‌. دو. پس از آنكه خداوند فرمود «اني جاعل في الارض خليفه» فرشتگان از زميني بودن مخلوق جديد بر اساس برهاني عقلي به افساد وي پي بردند؛ بدين بيان كه مخلوق نو پديد موجودي مادي و همراه با توالد و تناسل است و لازمة اين دو، شهوت و غضب است و چون انسان ابتدا عقل ناقصي دارد كه فاقد سيطره بر شهوت و غضب اوست، بر أثر پيروي از شهوت و غضب، آدمي‌‌ به فساد و خون‌ريزي اقدام مي‌كند.7

آيات 31-33

وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيم‏. قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُون‏.

و همة اسماء را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود: «اگر راست مى‏گوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد». گفتند: «منزهى تو! ما را هيچ دانشى نيست جز آنچه [خود] به ما آموخته‏اى. همانا تو دانا و حكيمي». فرمود: «اى آدم، اسامي ‌‌‌آنها را به ايشان خبر ده». و چون [آدم‏] اسامي‌‌‌ آنها را به ايشان خبر داد، فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمان‌ها و زمين را مى‏دانم و آنچه را آشكار مى‏كنيد، و آنچه را پنهان مى‏داشتيد مى‏دانم؟»

ملاك خلافت

خداوند در آية‌ 31 فرموده است: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها؛ و همة اسماء را به آدم آموخت» الف و لام در اسماء و واژة‌ «كلها» هر دو بر عموميت اسماء دلالت مي‌كنند؛ نتيجه آنكه تمام ‌‌اسما به آدم تعليم داده شده است و همين آگاهي از همة ‌‌اسما، ملاك در شايستگي براي خلافت بوده‌‌ است. از سوي ديگر، خداوند پس از تعليم اسما‌ به آدم، به فرشتگان فرمود: «أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ؛ اسامى اينها را به من خبر دهيد». اما آنان در پاسخ، به ناآگاهي خويش اعتراف كردند و خداوند از همين ناآگاهي آنها، لياقت نداشتن آنان را براي خلافت، به آنها فهماند و فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمان‌ها و زمين را مى‏دانم». معلوم مي‌شود غيب آسمان‌ها و زمين كه آنها نمي‌دانستند همان «ما لاتعلمون» است كه آنها چنان علم غيبي نداشتند. جالب توجه آنكه فرشتگان، حتي پس از انباء اسما به آنان از سوي آدم، باز لياقت خلافت پيدا نكردند؛ زيرا انبا غير از تعليم است. يعني آنان پس از انبا، بر اسما آگاهي نيافتند؛ زيرا به سبب فقدان سنخيت، قادر بر احاطة بر چنين علمي‌‌ نبودند. شايد بدين علت كه اسماء عرضه شده، ارواح موجوداتي شريف‌تر از ملائكه بود. در برخي روايات اشاره شده كه آن موجودات شريف، ارواح معصومان(ع) بوده‌‌ است8 و آنها توان آگاهي ازحقيقت آن اسما را نداشتند؛ خصوصاً كه بعيد است مقصود از اسماء، تنها لفظ آنها بوده باشد، بلكه به احتمال قوي، شناخت ذات آنها منظور بوده‌‌ است.

مصاديق اسما

در اين باره كه اسماء مزبور، به چه مصاديقي اشاره داشته است و اينكه آيا همة‌ اسما بر ملائكه عرضه شد، ديدگاه‌ها و احتمالات مختلفي مطرح شده كه مهم‌ترين آنها دو ديدگاه ذيل است:

يك. تمام‌‌‌ اموري كه عنوان اسم بر آنها صادق است، به آدم تعليم داده شد9 (در برخي روايات بر اين عموم تأكيد شده است، به گونه‌اي كه امام(ع) فرش زير پاي مباركشان را نيز جزء آن اسامي ‌‌قلمداد كردند).10

دو. تنها برخي از اسما مورد توجه بوده‌‌ است؛11 چنان‌كه در تعدادي از روايات، انوار اهل‌بيت(ع) مصداق آن اسما بيان شده‌اند‌.12 بر اين اساس، ضمير «عرضهم» به خصوص مسميات عاقل برمي‌‌‌گردد. شايد بتوان ميان دو دسته روايت مورد اشاره چنين جمع كرد كه تمام ‌‌‌اسماء موجودات به آدم(ع) تعليم داده شد، ولي آنچه بر ملائكه عرضه گشت اسماء مخصوصي از آنان بود كه با وجود انباء آدم نيز، بدان اسما عالم نگشتند؛ زيرا اساساًٌ لياقت دريافت چنين علمي‌‌ را نداشتند.13 هرچند بر حسب برخي استظهارات مي‌‌‌توان گفت كه ملائكه، به برخي اسما علم داشته‌اند‌؛ زيرا فرشتگان با توجه به تسبيح و تقديسي كه داشتند، دست‌كم برخي نام‌هاي خداوند را مي‌دانستند.14 ولي از آنجا كه خليفه بايد در آنچه به حوزه خلافت او مربوط است علم داشته باشد، بايد خدا وصفات او و تمام مخلوقات او را بشناسد تا وظيفه‌اش را در برابر آنان به انجام رساند.

مصداق خليفه

پس از روشن شدن جايگاه و اهميت خليفه در زمين، اين سؤال رخ مي‌نمايد كه عنوان خليفه در آيات مذكور، به حضرت آدم اختصاص دارد يا همة ‌‌‌انسان‌ها را در برمي‌گيرد؟

برحسب ظاهر آيات، مقصود از خليفه نوع انسان بوده‌‌ است؛ زيرا پس از اين پرسش فرشتگان كه به خداوند عرضه داشتند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء»، خداوند فسادگري و خون‌ريزي را از آفريدة جديد نفي نمي‌كند، بلكه به امري پنهان مانده از آنان استناد مي‌‌فرمايد كه «اني اعلم ما لا تعلمون». اين در حالي است كه حضرت آدم از انبياي الهي و معصوم و مبرا از فساد و خون‌ريزي بود؛ پس ظاهراً عنوان خليفه مربوط به نوع انسان بوده‌‌ است.15

موضوع مكتوم

در پايان آيه 33 خطاب به ملائكه مي‌‌فرمايد: «وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُون».

فعل تبدون به صورت فعل مضارع ساده بيان شده، ولي فعل «تكتمون» به صيغة ماضي بعيد آمده است كه نشان از موضوعي پنهان مانده از سابق دارد. تشخيص آن موضوع با استفاده از خود آيات مشكل مي‌نمايد، ولي از برخي تفاسير دو ديدگاه برداشت مي‌شود:

1. مرحوم علامه طباطبائي در الميزان بر اين باور است كه ابليس كفر خويش را مي‌‌‌پوشاند و از ظاهر آية 34 (كه فرموده است «وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ» به قرينة فعل ماضي «كان» همين كفر پيشين و پنهاني شيطان را استفاده كرده‌اند‌. از اين‌رو، از نگاه ايشان، امتناع وي از سجده به اين كفر مخفي ارتباط داشته و حادثة سجدة ملائكه و امتناع شيطان، ميان اين دو فرمايش خداوند، روي داده است كه از يك‌سو فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» (بقره: 30) و در ديگر سوي فرمود: «أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ». (بقره: 33)16

در اينجا اين سؤال رخ مي‌نمايد كه اگر كتمان كننده، شخص ابليس بوده چرا فعل كتمان به صورت جمع و خطاب به تمام فرشتگان آمده است؟ در جواب مي‌‌‌توان گفت هرچند ابليس از جنيان بود، به سبب عبادت بسيار و تقرب به درگاه الهي در زمرة ملائكه درآمده بود؛ چنان‌كه در مواردي ديگر در قرآن، فعل مربوط به يك فرد، به گروهي كه وي در زمرة آنهاست نسبت داده شده است، مانند كشتن شتر حضرت صالح(ع) كه توسط يك نفر انجام داد، ولي در قرآن به جمع نسبت داده شده است.17

2. كتمان كننده، فرشتگان بودند؛ بدين بيان كه ملائكه باور نمي‌‌كردند موجودي ارضي بر ملائكه حكومت كند، ولي پس از امر به سجده، فهميدند كه خلافت آدم، بر ملائكه نيز توسعه‌ دارد.18 برخي روايات اين ديدگاه را تأييد مي‌كند.19

مرحوم علامه پس از بيان اين دو احتمال و اشاره به روايات، مي‌‌فرمايد: منافاتي ميان اين دو ديدگاه وجود ندارد و مي‌‌‌توان هر دو وجه را استفاده كرد.20

آية 34

وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى‏ وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِينَ.

و هنگامي‌‌كه به فرشتگان گفتيم: «بر آدم سجده كنيد»، پس بجز ابليس- كه سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران بود- [همه‏] سجده كردند.

سجده بر آدم و پرسش‌هاي مربوط به آن

متفاوت با قضية خلافت، موضوع سجدة ملائكه بر آدم در اينجا به اختصار آمده، در حالي كه قضية سجده، در موارد متعددي از قرآن و با تفصيلات بيشتري بيان شده است21 كه نشان مي‌دهد صحنة اصلي قصه، برحسب بيان سورة بقره، بر محور موضوع خلافت است و اشاره به جريان سجده براي تكميل حلقه‌هاي داستان مطرح شده است.

فهم حقيقت آن سجده و چگونگي امر خداوند و مسائل ناظر به آن از دسترس ذهن محدود ما بيرون است؛ از اين‌رو، گاهي برخي ناآگاهان آن را به اموري پنداري كشانده‌اند؛ زيرا قوة واهمة موجود در بشر، براي امور ماوراء ماده، تصويري جسمي‌‌‌ يا جسماني بر حسب ارتكازات مادي خويش مي‌‌‌سازد كه با واقعيت آن امور فاصله‌اي بسيار دارد و با وجود نكات قابل استفاده از ظاهر برخي آيات و روايات، اين موضوع، سؤالات و ابهامات بسياري ايجاد كرده است، از قبيل:

1. چه كساني مأمور به سجده بودند؟

2. آيا همة ملائكه به سجده امر شدند؟

3. ابليس چگونه به سجده امر شد؟

4. آيا وي جزء فرشتگان محسوب مي‌‌شد؟

5. حكم سجده بر غير خدا چيست؟

در پاسخ به سؤال اول، بعضي از مفسران گفته‌اند‌: به دليل ظهور الف و لام «الملائكة» در استغراق، تمامي‌‌فرشتگان مأمور به سجده بوده‌اند.22 اما برخي ديگر از مفسران بر اين باورند كه خطاب مزبور تنها مربوط به گروهي از فرشتگان بوده‌‌ است، مانند اينكه گفته شده فقط ملائكة زمين مي‌بايست سجده مي‌كردند23 و سجود آنها رمز خضوع آنها در برابر انسان بوده‌‌ است. اينان معتقدند: ملائكه بر حسب ظاهر آيات قرآن و برخي روايات، دسته‌هاي گوناگوني دارند: بعضي فقط به عبادت مشغول‌اند، چنان‌كه در روايت آمده است: «منهم سجود لايركعون و ركوع لاينتصبون و صافون لايتزايلون و مسبحون لايسأمون...؛24 بعضي از ايشان در حال سجودند، ركوع نمي‌‌كنند؛ برخي در ركوع‌اند، برپا نمي‌‌‌ايستند، و گروهي در صف ايستاده‌اند‌، از جاي خود بيرون نمي‌‌روند، و بعضي تسبيح گوينده‌اند‌ كه خسته نمي‌‌شوند، و دسته‌هايي ديگر كه هر كدام مأموريتي ويژه دارند، مانند خازنان جهنم، مأموران قبض روح، اداره‌كنندگان آسمان و زمين و... چنان‌كه در موارد متعددي در قرآن، واژة ملائكه بر تعدادي از ملائكه اطلاق شده است نه بر همة آنها، مانند آيه‌اي كه در مورد زكريا مي‌‌فرمايد: «فَنَادَتْهُ الْمَلَئكَةُ وَهُوَ قَائمٌ يُصَلىّ‏ِ فىِ الْمِحْرَاب»‏ (آل عمران: 39) كه منظور تمام ‌‌‌ملائكه نيست. يا دربارة تابوت بني‌اسرائيل مي‌‌فرمايد: «وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى‏ وَآلُ‌هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ» (بقره: 248) باز مقصود در اين آيه نيز حمل تابوت توسط تمام ‌‌‌ملائكه نيست ، بلكه تنها شماري از فرشتگان آن تابوت را حمل مي‌‌كردند. در اين دو آية‌ اخير، واژة‌ ملائكه با الف و لام عهد به كار رفته است و به برخي از فرشتگان اشاره دارد و البته لزومي‌‌ندارد آن ملائكه، شناخته شده و معروف نزد ما باشند، بلكه همين كه عده‌اي خاص از آن ملائكه منظور است، براي كاربرد الف و لام عهد كفايت مي‌كند؛ چنان‌كه در داستان حمل تابوت هيچ‌كس از بني‌اسرائيل، آن فرشتگان حامل صندوقچه را نمي‌‌شناخت و عهد به معناي شناخت شخصي وجود نداشت.

تأييدكنندة اين ديدگاه دوم (كه مخاطبان فرمان سجده، فقط عده‌اي از ملائكه بوده‌اند) آيه‌اي از قرآن است كه خطاب به شيطان مي‌‌فرمايد: «قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ؛ (ص: 75) [خداوند] گفت: اى ابليس، چه چيز تو را از سجده بر آنچه به دست [قدرت] خويش آفريده‏ام بازداشت؟ كبر ورزيدى يا اينكه از بلند پايگان هستى؟»

يعني گويا افرادي با عنوان «عالين» از سجده كردن معاف بوده‌اند؛ در روايتي آمده است كه فرشتگاني موسوم به «مهيمن»25 به قدري مستغرق در عبادت و بريده از غير خداوند هستند كه اصلاً متوجه آفرينش موجودي به نام انسان نشده‌اند.‌26 پس مأموران به سجده، ملائكة غير عالين بوده‌اند.

به هر حال از آية‌ پيش‌گفته مي‌‌‌توان استظهار كرد اين گروه عالين، دسته‌اي از ملائكه بوده‌اند؛ زيرا با توجه به اينكه در ذيل آن فرموده: «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ» كه استكبار را در مقابل علوّ‌ و برتري آنان قرار داده است معلوم مي‌شود برتري آنان واقعي بوده‌‌ است نه آنكه از مستكبران باشند و در عين حال سجده نيز نكرده‌اند‌. در آن موقعيت، تنها سخن از فرشتگان است و جن و آدم و موجودات ديگري سراغ نداريم كه بتوان عالين را بر آنها تطبيق كرد. (البته اين سخن در حدّ‌ استظهار است و امتناعي ندارد كه عالين، موجوداتي ديگر باشند، چنان‌كه در برخي روايات، مقصود از عالين، انوار اهل بيت معرفي شده است).27

اما در پاسخ به ظهور الف ولام الملائكه در عموم ـ كه مورد استناد ديدگاه پيشين قرار گرفته بود ـ به سه صورت مي‌‌‌توان جواب گفت:

يك. شمول الملائكه مربوط به تمام ‌‌فرشتگان زميني بوده و خطاب نيز به همة آنان، صورت گرفته است.

دو. بر فرض كه عنوان الملائكه همة فرشتگان را شامل شود، ولي اين عموم، تخصيص يافته است؛ چنان‌كه گفتيم مي‌‌‌توان از آية «قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ» (ص: 75) استفاده كرد كه حكم سجده برخي ملائكه را در بر نمي‌گيرد.28

سه. اساساً الف و لام در الملائكه الف و لام عهد است نه استغراق، مانند الف و لام واژة مزبور در اين آيات: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (نحل: 32) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى‏ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ (نحل: 28) فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (آل عمران: 39) وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى‏ وَآلُ‌هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين.‏ (بقره: 248).

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 / 8 / 1398

سوره هود،آیه 6: مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست!

بررسي و نقد ديدگاه‌ها

مستند ديدگاه اول طرح دو نوع زندگي در آيات قرآن براي آدم است كه در يكي از آن دو از زندگي راحت و بي‌زحمت و بدون گرسنگي و تشنگي و برهنگي برخوردار است كه مربوط به بهشت خلد است،49 و در ديگري زندگي همراه با مشقت‌ها و تشنگي و گرسنگي و خستگي، كه آدم و حوا پس از خطاب «اهبطوا» بدان دچار گشتند.

در نقد اين ديدگاه به چند نكته مي‌‌‌توان اشاره كرد:

اولاً در آيات متعددي از قرآن ترتيب داستان خلقت آدم، از آفرينش وي آغاز مي‌شود و سپس با دميده شدن روح در وي ادامه مي‌‌‌يابد و در نهايت موضوع سجدة ملائكه مطرح مي‌شود. اما بر حسب ديدگاه مزبور، آدم قبل از دميده شدن روح در بدنش، در بهشت حضور داشت سپس به زمين آمد و به جسم تعلق يافت.50

ثانياً فرض بهشت خلد بودن آن مكان با خروج از آن سازگاري نداردو از سوئي شيطان با گفتن جملة «هَلْ أَدُلُّكَ عَلىَ‏ شَجَرَةِ الخُْلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلى» (طه: 120) ‏به آنها وعدة زندگي ابدي داد كه باز نشان از مخلد نبودن آن بهشت دارد و الا سخن وي را باور نمي‌‌كردند.

اما ديدگاه دوم كه بهشت آدم را باغي در زمين با انواع ميوه‌ها و امكانات مي‌دانست از چند جهت با اشكال روبه‌روست:

اولا با فرض زميني بودن آن، با جمله «اهبطوا منها» (كه به معناي فرود آمدن است) سازگار نيست.51

ثانياً نظرية مذكور با تعبير «و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين» سازگاري ندارد؛ زيرا از اين جمله مستقر نبودن قبلي آن دو در زمين پيش از هبوط و استقرار پس از هبوط استفاده مي‌شود.

ثالثاً در بهشت آدم گرسنگي و تشنگي و برهنگي نبوده‌‌ است، در حالي كه چنين اموري از لوازم زندگي مادي هستند و فرض زميني بودن آن بهشت با تحقق امور مزبور در آن، تلازم دارد.

در نقد ديدگاه سوم نيز كه بهشت آدم را در كره‌اي ديگر مشابه زمين، بيان مي‌‌كرد، مي‌‌‌توان گفت: با توجه به مادي بودن كرة‌ ديگر مشابه زمين، خصوصيات زندگي مادي مانند گرسنگي و تشنگي نيز بايد در آن مي‌‌بود؛‌ در حالي كه در بهشت آدم، گرسنگي و تشنگي معنا نداشت.52

و سرانجام ديدگاه چهارم كه بر پاية آن، بهشت مزبور، بهشتي برزخي دانسته شده بود، در مقايسه با ديدگاه‌هاي پيشين، با آيات قرآن تناسب بيشتري دارد و پذيرفته به نظر مي‌‌رسد. در توضيح آن، توجه به چند نكته مناسب است:

1. آفرينش آدم از گل مادي، قطعي و فرض تجرد آدم از ماديت در ابتداي خلقت (چنان‌كه ديدگاه اول مطرح مي‌‌كرد) فرضيه‌اي نادرست است.

2. بهشت مزبور، در مقايسه با زندگي مادي امتيازاتي داشته است، مانند نياز نداشتن به غذا و لباس. از اين‌رو نمي‌‌‌توان گفت آن بهشت در بخشي از كرة زمين يا كرة مادي ديگر بوده‌‌ است.

3. ميان استفاده از آن درخت و خارج شدن از آن بهشت، ارتباطي خاص برقرار بوده‌‌ است؛ زيرا به محض خوردن از آن درخت، نياز به لباس در آنها پديد آمد و دستور به اخراج صادر شد، بي‌آنكه دستوري اعتباري و قراردادي قلمداد شود؛ به تعبير ديگر، با خوردن از آن، طرز زندگي عوض شد و شرايط زندگي مادي مانند احساس گرسنگي، تشنگي و برهنگي براي انسان پديد آمد. از اين‌رو نوع زندگي پيش از خطاب «اهبطوا» با زندگي پس از آن نه فقط در مكان، بلكه از حيث ماهوي تفاوت داشت.

بهشت برزخي

عالم برزخ در عين تفاوت با عالم ماده، برخي خصوصيات عالم ماده را دارد، مانند كار كردن اعصاب آدمي، و خواب و خوراك داشتن. چنان‌كه در همين دنيا، روح انسان در هنگام خواب، با ورود به عالم برزخ، ادراكاتي مي‌‌‌يابد كه در حالت بيداري درك نمي‌كند و حتي گاه با ارتباطي واقعي با ارواح مردگان، توصيه‌ها يا اطلاعاتي حقيقي و واقعي دريافت مي‌كند كه اين همه بر اثر كم شدن ارتباط روح با بدن و سير روح در عالم برزخ پديد مي‌‌‌آيد.

حضور آدم در بهشت برزخي امري خيالي يا در حالت خواب نبود، بلكه حضوري واقعي و با انضمام روح و جسم بود سپس بر اساس سيري واقعي، جسم و روح وي بر
اثر خوردن از آن درخت ممنوع، به اين عالم هبوط كرد و گويا خاصيت درخت مزبور
كم شدن تعلق روح به عالم تجرد بود، و چنان‌كه با مصرف داروي بيهوشي، انسان
وارد عالمي‌‌‌ديگر مي‌شود، آدم(ع) نيز با خوردن از آن درخت، از عالم برزخ به عالم ماده
وارد گشت.

ديدگاه بهشت برزخي، نه با آفرينش از طين و مادي بودن آدم منافات دارد نه با هبوط وي به زمين و عالم ماده؛ زيرا در عالم برزخ، در عين بي‌توجهي به عالم ماده، برخي خصوصيات ماديات وجود دارد؛ چنان‌كه بيان آن گذشت.53

در برخي روايات نيز به وجود خصوصياتي از عالم ماده در بهشت مزبور اشاره شده است، از جمله در روايتي كه علي بن ابراهيم قمي‌‌‌از امام صادق(ع) در مورد دنيايي يا آخرتي بودن بهشت آدم نقل مي‌كند كه حضرت فرموده‌اند: آن بهشت از بهشت‌هاي دنيايي بود كه خورشيد و ماه در آن طلوع مي‌‌كرد و اگر از بهشت‌هاي آخرتي مي‌‌بود هرگز از آن خارج نمي‌‌شد.54

تعابير در خصوص بهشت آدم دو گونه است: جنت آسماني و جنت زميني يا دنيايي؛ ولي با لحاظ اينكه در برخي آيات وروايات از عالم برزخ به «سماء» تعبير شده است55، مي‌‌‌توان به آن بهشت برزخي، بهشت آسماني گفت و از سوي ديگر به اعتبار اينكه جنت مزبور در برابر عالم مجرد بوده مي‌‌‌توان از آن به جنت ارضي تعبير كرد؛ چنان‌كه در روايت پيشين فرمود: «كانت من جنان الدنيا».

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 / 8 / 1398

وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَ كَفي بِاللَّهِ وَكيلاً و برخدا توکل کن و همین بس که او تو را نگهبان است  احزاب آیه 3


آيه 37

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم‏.

سپس آدم از خداوندگارش كلماتى را دريافت كرد و [خدا] توبة‌ او را پذيرفت. همانا او [ست كه‏] توبه‏پذيرِ مهربان است‏.

«تلقي» مصدر باب تفعّل و به معناي اخذ كردن مطاوعتي است.75 (تلقي مطاوعة‌ لقّيته است.)76

در آية مزبور به كلمات اخذ شده و چگونگي گرفتن آنها تصريح نشده است، هرچند در برخي تفاسير احتمالاتي داده شده است، مانند اينكه كلمات مزبور، همان آية «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ»77 بوده‌‌ است.78

كاربردهاي توبه در قرآن

توبه به معناي رجوع و بازگشت است، ولي در قرآن دو گونه كاربرد دارد: در برخي موارد، فاعل توبه، خداوند و در مواردي فاعل، بندة توبه كننده است. بر اساس اين دو گونه كاربرد مي‌‌‌توان گفت هر توبة شخص گناه كار محفوف و پيچيده به دو توبه از سوي خداست:‌ توبه‌اي پيش از توبة‌ عبد تا توفيق توبه كردن بيابد، و توبه‌اي پس از توبة‌ عبد تا توبة‌ او را بپذيرد. در نتيجه در هر توبة عبد، در واقع سه توبه روي مي‌دهد: أ. رجوع خداوند به بنده و شمول لطف الهي نسبت به وي تا پشيمان گردد و تصميم به بازگشت بگيرد؛ ب. رجوع بنده به طاعت خداوند متعال و اظهار پشيماني از كردة خويش؛ ج. پذيرش نهايي توبه از سوي خداوند.79

سه مرحلة مزبور در آية «وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»80 نمود روشني يافته است؛ چنان‌كه مرحوم علامه طباطبايي نيز در الميزان توضيح داده‌اند‌.81

اما در آية مورد بحث نيز به سه توبه اشاره شده است؛ بدين صورت كه درمرحلة اول خداوند با اعطاي كلمات توبه به حضرت آدم زمينة توبه وي را فراهم ساخت و درمرحلة دوم آن حضرت با دريافت آن كلمات و كاربرد آنها، به درگاه الهي توبه كرد (فَتَلَقَّى) و درمرحلة سوم خداوند توبة او را پذيرفت (فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم).

آية 38

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ.

گفتيم: «همه از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من به سوي شما هدايتى آمد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند بر ايشان بيمى نيست و غمگين نخواهند شد».

نخستين پيام وحياني خداوند به حضرت آدم(ع) مضمون اين آيه بود كه فرمود اگر از سوي من هدايتي به شما رسيد آن را بپذيريد كه هر كس آن را بپذيرد ترس و اندوهي نخواهد داشت.

هدايت مورد اشاره در آية مذكور هدايت تشريعي است كه به صورت متناوب مي‌‌‌آيد، بر خلاف هدايت تكويني كه هميشگي است.

فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ. خوف، نگراني دربارة آينده وحزن، اندوه در مورد گذشته است.82

اين بخش از آيه را به سه گونه مي‌‌‌توان تبيين كرد: 1. كساني كه از هدايت الهي پيروي مي‌‌كنند به دليل اين متابعت، نه از آينده ترسناك‌اند و نه بر گذشته تأسف مي‌‌خورند. اما در مورد آينده، نگران نيستند؛ چون كارهاي خوبي انجام داده‌اند و از هدايت خداوند پيروي كرده‌اند؛ در مورد گذشته نيز به همين دليل كه از فرمان‌هاي الهي پيروي كرده‌اند،‌ تأسف نمي‌‌خورند.

2. مؤمن منتظر بهشت، با ديدن ناراحتي‌هاي دنيايي، با يادكرد لذت‌هاي پيش رو، دچار خوف و حزن نمي‌شود؛ مانند كسي كه به شوق نجات از بيماري، دواي تلخ مي‌‌خورد.

3. مؤمن، بر پاية ايمان راسخ، با حفظ روحية پايداري در حوادث تلخ، ناراحتي‌ها را به آساني و بدون جزع و فزع تحمل مي‌كند. عرفا از اين حالت با تعبير تسليم، ياد مي‌‌كنند؛ مانند حالت اميرالمؤمنان(ع) كه در حال نماز به سبب توجه كامل به حضرت باري تعالي متوجه بيرون كشيدن تير از پاي مباركشان نشدند.

خلقت آدم و نظرية تكامل انواع

برخي از نويسندگان، آيات مربوط به خلقت حضرت آدم(ع) را مستند نظرية تكامل انواع داروين گرفته‌اند؛‌83 در حالي كه آيات قرآن ظهور در بازگشت نسل بشر به مرد وزني به نام آدم و حوا دارد و آدم را نيز آفريده شده از خاك مي‌داند. از اين‌رو نمي‌‌‌توان آدم را تبدل يافته از موجود ديگري دانست؛ چنان‌كه پيش از طرح نظرية داروين، فهم مفسران قرآن نيز بر اساس همان ظهور مورد اشاره شكل گرفته بود.84

فرضية داروين، با بهره‌گيري از سه رشتة علمي‌‌ زيست‌شناسي، جنين‌شناسي و فسيل‌شناسي در صدد اثبات ديدگاه تكامل انواع است؛ مثلاً در فسيل‌شناسي گفته شده كه فسيل پاي اسب مربوط به بيست هزارسال پيش، داراي انگشت است، اما در فسيل اسب مربوط به ده هزار سال پيش، انگشت به شكل سم درآمده است؛85 يا پژوهشگران زيست‌شناس گفته‌اند‌ موجودات، قبل از حالت فعلي‌شان، مانند ميكروب‌ها تك‌سلولي بوده‌اند.

اما قضايا و استنتاجات اين علوم، حقايقي ثابت و انكار ناپذير نيستند و اختلاف ميان صاحب‌نظران نيز گواه بر اين مدعاست. از اين‌رو مقدمات اثبات فرضية داروين مقدماتي ظني است و از آنها نمي‌‌‌توان نتايج قطعي گرفت. مثلاً درهمان موضوع فسيل‌شناسي، تنها مي‌‌‌توان گفت آنچه تاكنون به دست آمده بر تقدم فسيل بال‌دار بر فسيل دست‌دار دلالت دارد، هرچند امكان كشف فسيلي دست‌دار كه بر بال‌دار مقدم باشد منتفي نيست.

مورد ديگر از مشكلات فرضية مزبور، عقيده به تك‌سلولي بودن ابتداي آفرينش است، در حالي كه براي تبديل موجود تك‌سلولي به يك حيوان مهره‌دار بايد ميليون‌ها سال بگذرد و چنين مدتي با طول عمر زمين، تطبيق نمي‌كند؛ زيرا در فرضية زمين‌شناسي، پيدايش زمين به مدت معيني بازمي‌‌‌گردد، يعني از وضعيت پوستة زمين نتيجه گرفته شد كه از هنگام آمادگي پرورش موجودات در زمين بيش از چند ميليون سال نمي‌‌‌گذرد. حال اگر بخواهيم فرضية مزبور را در هريك از موجودات زنده توسعه دهيم بايد عمر زمين را چندين برابر فرض كنيم تا بتوان گفت كه موجودي تك‌سلولي مراحلي گذرانده و شرائط مختلفي را پشت سر گذاشته تا به صورت يك انسان تجسم يافته است.

براي حل اين مشكل، اصل جهش را ضميمه كرده‌اند؛‌ بدين بيان كه تغييرات، همواره تدريجي و با حركت كند نيست، بلكه گاهي سريع و دفعي است؛ يعني گاهي تك موجودي به صورت دفعي تغيير حالت مي‌‌‌دهد. از اين‌رو ممكن است در موجودي خاص تغييري ناگهاني پديد آيد و فاصله‌اي چند ساله در مدت يك روز طي شود. مثلاً افتادن تدريجي انگشتان فلان حيوان يا بال‌ها و دم‌هاي حيواني ديگر به مدت طولاني وقت نياز داشت، ولي بر اثر جهش، به مدتي كوتاه تقليل يافت. پس فرض گذشت ميليون‌ها سال لزومي ‌‌ندارد.

به هر حال مقدمات فرضية تكامل سلسله‌اي از تجارب ناقص و ظني و حتي گاه احتمالي است و با كنار هم قرار دادن چند مقدمة ظني، علم پديد نمي‌‌‌آيد. پس ناسازگاري قرآن با آن به معناي مخالفت قرآن با علم نيست؛ زيرا اساساً علمي‌‌‌در كار نبوده‌‌ است.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 / 8 / 1398

وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَهَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا اگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید نمی توانید آنها را به شمارش درآورید (سوره نحل آیه 18)

در نقد اين نكات مي‌‌‌توان گفت: حمل آيه بر سخنان پيش‌گفته دليل اثباتي مي‌‌‌طلبد و حداكثر در حد يك احتمال قابل بررسي است. از سوي ديگر ادعاي وجود فاصلة طولاني ميان هريك از مراحل مطرح شده در آيه، با آياتي كه نسل انسان را منتهي به آدم و خلقت آدم را بدون واسطه از تراب مي‌داند سازگاري ندارد. همچنين مراحل مطرح شده در آياتي از اين دست، مربوط به مراحل تكوّن جنين در رحم است كه ميان هريك از آن مراحل فاصلة طولاني نبوده‌‌ است؛ خصوصاً با توجه به تعبير «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» در آية 14سورة مؤمنون كه روشن است مربوط به رحم است؛ زيرا در خارج رحم، حيوان استخواني فاقد گوشت وجود نداشته است تا بعداً بر وي گوشت پوشانده شود.100

د. «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً؛ (دهر: 2) ما انسان را از نطفه‏اى آميخته آفريديم، او را مي‌‌‌آزماييم پس وى را شنوا و بينا قرار داديم».

در بيان استدلال به آية مذكور گفته شده است: «1. كلمة نطفه، اگر مقصود آميزش دو مولد پدر و مادر بود، لزومي ‌‌براي به كار بردن امشاج كه كلمة جمع است به نظر نمي‌‌رسيد؛ مفرد از كلمة مزبور هم منظور را حاصل مي‌‌كرد. از كلمة امشاج چنين فهميده مي‌شود كه در تشكيل نطفة انسان، غير از مولدهاي نسلي والدين، عوامل ديگر از قبيل اثر نسل‌هاي گذشته و يا آثار اكتسابي نيز مؤثرند. 2. كلمة نطفه در اين آيه به صورت نكره ذكر شده است و در آيه ناظر به تمام افراد انسان و حتي اولين انسان مي‌‌باشد، يعني اولين انسان هم از نطفه خلق شده و با توجه به آنچه در گذشته راجع به نطفه گفته‌ايم و آن را مخصوص موجودات زند ذكر نموده‌ايم، پس، از اينجا نكته‌اي راجع به وابستگي انسان به ساير زندگان مي‌‌‌توانيم دريافت كنيم. 3. كلمة نطفه كه در اوايل آية مذكور است، اسم عام وداراي الف ولام استغراق مي‌‌باشد؛ از اين نظر شامل كلية افراد انسان و حتي اولين انسان مي‌‌‌گردد. پس اولين انسان هم از نطفة امشاج خلق شده و از اينجا هم باز ناگزير مي‌‌شويم رابطة نسلي انسان را با ساير موجودات تأكيد كنيم.»101

پذيرش اين ادعا و تطبيق آيه بر نظرية تكامل مستلزم توجيهات بسيار و التزام به برخي معاني خلاف ظاهر است، در حالي كه تفسير آيه بر حسب معناي ظاهري آن ضمن پرهيز از توجيهات ناسازگار با ظاهر با مفهوم ساير آيات نيز تناسب دارد. اما درخصوص نكره آمدن واژة نطفه و دلالت آن بر عموم، از اين نكته غفلت شده كه نكره در سياق نفي، بر عموم دلالت دارد نه در كلام مثبت؛ كه تنها بر وحدت دلالت مي‌كند. از سوي ديگر مي‌‌‌توان گفت بر فرض كه اين آيه عام باشد، در قرآن صدها آية عام و مطلق وجود دارد كه با آيات ديگر تخصيص و تقييد يافته است، هرچند وجود اصل عموم و اطلاق نيز در چنين آياتي محل تأمل است؛ زيرا چنين مواردي با مهمله بودن قضيه تناسب بيشتري دارد؛ بدين بيان كه اين آيات به هدف باز داشتن انسان از مغرور شدن يا توجه دادن وي به امكان معاد مي‌‌فرمايد: كساني كه در زنده شدن دوبارة انسان شك دارند در وجود يافتن خود بنگرند. چنين سخني به قاعده‌اي كلي و فاقد استثنا نياز ندارد، بلكه همين كه به صورت قضية مهمله بيان شود انسان بدين گونه وجود مي‌‌‌يابد، براي اثبات سخن كافي است.102

ه‍ . «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكانَ رَبُّكَ قَدِيرا؛ (فرقان: 54) و اوست كسى كه از آب، انساني آفريد و او را [داراى خويشاوندىِ‏] نَسَبى و دامادى قرار داد، و خداوندگار تو تواناست»‏.

استدلال به اين آيه با استناد به اين سخن مفسران شكل گرفته است كه مي‌‌‌گويند: جملة «فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً» به معناي «فجعله ذا نسب و ذا صهر» است. نتيجه اينكه آدم نيز بايد داراي نسب باشد ولي از آنجا كه قبل از آن حضرت، انساني وجود نداشته است، به ناچار بايد گفت نسب ايشان به موجوداتي ديگر برمي‌‌‌گردد.

«همة افراد بشر در هر دوره و زمان، اعقاب و وابستگان يكديگرند؛ اما اولين بشر كه خلقت يافت، نسب وصهر كيست؟ با خاك وگل كه بستگي سببي و نسبي حاصل نمي‌شود. آيا اين نسبت جز با ذوي الحيات مي‌‌‌تواند باشد؟»103

نقد و بررسي: اولاً اين آيه را نيز مي‌‌‌توان مانند آية پيشين، عامِّ داراي استثنا و مخصّص، دانست؛

ثانياً جملة «فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً» به معناي وجود رابطة خويشاوندي(نسب) و دامادي(صهر) در تك تك انسان‌ها نيست؛ زيرا مي‌‌‌توان انساني فرض كرد كه تاكنون ازدواج نكرده و كسي نيز از طريق ازدواج با وي نسبتي پيدا نكرده است؛ از اين‌رو آية شريفه براي انسان دو نوع ارتباط خويشاوندي طرح مي‌كند و همان گونه كه ارتباط از طريق ازدواج درهمة انسان‌ها تحقق ندارد، ممكن است رابطه از طريق ازدواج نيز در موردي وجود نداشته باشد؛

ثالثاً علاقة نسبي لزوماً به معناي فرزند بودن و پدر داشتن نيست، بلكه علاقة نسبي، طرفيني است، از اين‌رو مي‌توان گفت حضرت آدم(ع) نسبت به فرزندانش، علاقة نسبي دارد.

نكتة پاياني در بررسي ديدگاه تبدل انواع اينكه يكي از مدافعان اين نظريه با استناد به آية «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَبَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَنِساءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»104 ادعا كرده است خداوند ابتدا يك زن آفريد و سپس از او مرد را آفريد؛ زيرا نفس مؤنث است و زوج نيز يعني شوهر.105 چنين سخناني بر اثر بي اطلاعي از ادبيات عرب است؛ زيرا نفس، مؤنث مجازي است نه حقيقي و زوج نيز هم بر زن اطلاق مي‌شود و هم بر مرد. مثلاً در آية «وَقُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّة» (بقره: 35) زوج قطعاً به معناي زن است با اينكه به جاي زوجك، زوجتك نفرموده است.

نتيجه‌گيري

1. در اينكه آدم، جانشين چه كسي در زمين بود، چهار احتمال مطرح شده است: أ ـ موجوداتي از قبيل جن و نسناس؛ ب ـ موجوداتي از سنخ انسان پيش از آدم؛ ج ـ ملائكه؛ د ـ خود خداوند متعال. احتمال چهارم با تعابير دروني آيه و شواهد متعددي تأييد مي‌شود.

2. فسادگري موجود زميني از دو راه براي قابل فهم بود: أ ـ فسادگري مخلوقات زميني پيشين؛ ب ـ بر اساس اين برهان عقلي كه مخلوق نو پديد موجودي مادي و همراه با توالد و تناسل است و لازمة اين دو، شهوت و غضب است كه فسادزايند.

3. ملاك خلافت حضرت آدم(ع) علم به همة اسما است و اسماي عرضه شده بر ملائكه، ارواح موجوداتي شريف‌تر از ملائكه بود كه آنها توان آگاهي ازحقيقت آن اسما را نداشتند.

4. بر حسب اينكه خداوند فساد و خونريزي را از خليفه نفي نمي‌كند بلكه به امري پنهان از ملائكه استناد مي‌‌فرمايد معلوم مي‌شود مقصود از خليفه نوع انسان است، نه خصوص حضرت آدم(ع).

5. موضوع مورد كتمان، كفر شيطان بود.

6. با توجه به وجود دسته‌هاي متنوع در ميان فرشتگان، تنها بخشي از آنان مأمور به سجده بر آدم بوده‌اند.

7. شمول فرمان سجده بر شيطان، با وجود فرشته نبودن وي، به اين علت بود كه وي در ميان آنان بود و در زمرة‌ آنان محسوب مي‌‌شد.

8. سجده عبادت ذاتي نيست و سجدة ‌فرشتگان نيز به قصد پرستش آدم صورت نگرفته، بلكه به هدف خضوع در برابر وي بوده‌‌ است.

9. بهشت آدم، ‌بهشتي برزخي بوده كه امري خيالي يا در حالت خواب نبوده، بلكه حضوري واقعي و با انضمام روح و جسم محقق شده است.

10. خطاب فعل جمع «إهبطوا» به مجموعة‌ حضرت آدم(ع)، ‌حوا و شيطان بوده‌‌ است كه مي‌‌بايست از بهشت خارج مي‌شدند.

11. نهي از خوردن از آن درخت، با توجه به برزخي بودن بهشت مزبور و فقدان تكليف و تشريع در آن، نهي تحريمي ‌‌‌تشريعي نبوده‌‌ است، بلكه نهي ارشادي به شمار مي‌‌‌آيد؛ از اين‌رو با مقام عصمت حضرت آدم(ع) ناسازگار نبوده‌‌ است.

12. در ماجراي توبة‌ حضرت آدم، سه گونه توبه محقق شد: درمرحلة اول خداوند با اعطاي كلمات توبه به حضرت آدم زمينة توبه وي را فراهم ساخت و درمرحلة دوم آن حضرت با دريافت آن كلمات و كاربرد آنها، به درگاه الهي توبه كرد (فَتَلَقَّى) و درمرحله سوم خداوند توبة آدم را پذيرفت (فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم).

13. نخستين پيام وحياني خداوند به حضرت آدم(ع) مضمون آية پيش‌گفته بود كه فرمود: اگر از سوي من هدايتي به شما رسيد آن را بپذيريد كه هر كس آن را بپذيرد ترس و اندوهي نخواهد داشت.

14. مقدمات اثبات فرضية داروين مقدماتي ظني است و از آنها نمي‌‌‌توان نتايجي قطعي گرفت. آيات قرآن نيز در خصوص نزاع طرفداران ثبات و تكامل انواع صراحت غير قابل تأويلي ندارند؛ از اين‌رو نمي‌‌‌توان معتقدان به تكامل انواع را به مخالفت صريح با قرآن متهم كرد. ولي در آيات قرآن قرائن متعددي بر خلاف ديدگاه آنان وجود دارد كه آن را با چالش جدي مواجه مي‌كند. اما برخي معتقدان به قرآن به هدف اثبات آن ديدگاه، به برخي آيات قرآن استناد كرده‌اند‌ كه همة‌ استنادات آنان خدشه پذير است.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی