تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11419
بازدید دیروز : 70777
بازدید هفته : 90645
بازدید ماه : 143923
بازدید کل : 10535678
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 28 / 2 / 1401

 حدیث روز -بهشت- امام باقر(ع) -کتاب المحاسن- خصلت- پناه به یتیم -خبرگزاری حوزه -حوزه نیوز -مرکز خبر و اطلاع رسانی حوزه

شرط بهشت

86.gif

خضرت صادق (ع) فرمود عده ای از انصار به خدمت پیغمبر (ص) آمده پس از سلام عرض کردند یا رسول الله حاجتی داریم، فرمود چیست حاجت شما گفتند میخواهیم برای ما بهشت را ضمانت بفرمائید پیغمبر (ص) سر به زیر انداخت و با چیزی بر روی زمین می کشید پس از لحظه ای سر برداشته فرمود ضمانت میکنم به شرطی که از احدی چیزی نخواهی و سوال نکنی پس از این شرط خود را مقید نموده که سؤال نکنند بطوری که در مسافرت هنگام سواری اگر شلاق یکی از آنها می افتاد از ترس سؤال و درخواست، به کسی نمی گفت آن را بدهد. پیاده میشد و بر میداشت حتی بر سر سفره آب میخواست یک نفر از او نزدیک تر نه آب بود نمیگفت آب را بده از جا حرکت کرده آب میخورد .

86.gif

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 28 / 2 / 1401

صدقه

صدقه برای رفع هر نحوست

حضرت صادق (ع) فرمود زمینی بین من و مردی قرار بود تقسیم شود آن مرد از علم نجوم اطلاعی داشت کار را به تأخیر میانداخت تا ساعتی را انتخاب کند که با اعتقاد خودش آن ساعت برای او خوبست و برای من بد، در نتیجه او سود کند و من زیان بالاخره روز و ساعتی که در نظر داشت رسید، زمین تقسیم شد ولی به نفع من تمام گردید منجم از روی ناراحتی دست خود را بر یکدیگر زده گفت (ما رایت کالیوم قط) مانند امروز هرگز ندیده بودم.
پرسیدم مگر چه شده؟ جوابداد من مردی منجم هستم در ساعت خوبی بیرون آمدم و ساعت بد را برای شما اختیار کردم اینک می بینم کار بر عکس شده قسمت بهتر نصیب شما گردیده گفتم میخواهی ترا حدیثی بیاموزم که پدرم به من فرموده؟
تقاضا کرد بگو، گفتم پیغمبر اکرم (ص) فرموده هرکه مایل است خداوند نحوست روزش را جلوگیری کند صبحگاه آنروز را صدقه بدهید، اگر میخواهید نحوست شبش از بین برود سر شب صدقه دهد من ابتدای حرکت و خارج شدن خود را با صدقه شروع کردم این صدقه دادن بهتر از علم نجوم است.
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن
بدمی یا درمی یا قلمی یا قدمی

2.gif

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 5 / 4 / 1400

تشرف جوان فرانسوی به دین مبین اسلام در البرز

***************************

یک استاد هنر دانشگاه مریلند امریکا تشرف به دین مبین اسلام را تولد جدیدی برای خود دانست

جفرسون بندر، استاد هنر دانشگاه مریلند آمریکا پس از مسلمان شدن گفت: معتقدم که با گرایش به اسلام تولدی دوباره یافتم.
امام مسجد مرکز اسلامی واشنگتن، جمعه گذشته هنگامی که نمازگزاران برای ترک این مرکز اسلامی اماده می شدند، اسلام آوردن این هنرمند جوان را اعلام کرد و پس از آن، جفرسون بندر، با صدای بلند شهادتین را با دو زبان عربی و انگلیسی گفت و به دین اسلام مشرف شد.

 
***************************

 

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 4 / 2 / 1400


اينجا كجاست كه حسين عليه السلام دستور توقف داده است ؟!

زنان در كجاوه مى مانند اما مردان يكى يكى از اسب فرود مى آيند و كنجكاو و متحير اما متين و مؤدب به كاروانسالار نزديك مى شوند.
امام فرمان مى دهد كه پرچمها را بياورند؛ او مى خواهد سپاه كوچك خويش ‍ را پيش از رسيدن به كربلا سازماندهى كند.
دوازده علم براى دوازده علمدار.

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 4 / 2 / 1400

دو واحد سیاسی «کوفه شناسی» / شهری پولدار و شورشگر، همراه با چرخش های سیاسی


خوشا به حال تو، خوشا به حال چشمهاى تو !

كاش خدا جاى ترا با من عوض مى كرد.
كاش خدا مرا به جاى تو مى آفريد .
اى كاش من به جاى تو رونده اين راه بودم .

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 4 / 2 / 1400

كوفه,اماكن مذهبي عراق,مكانهاي زيارتي عراق
كوفه آبستن حادثه است

كوفه آبستن حادثه است . رفت و آمدها، ديد و باز ديدها و حرف و سخنها به سان اولين بادهايى است كه ظهور حتمى طوفان را وعده مى دهد.

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 17 / 12 / 1399

قسمت بیست و پنجم مسابقه رمان از دیار حبیب

پاسخ : از دیار حبیب

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم



غلغله اى است در خانه سليمان بن صرد خزاعى

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 17 / 12 / 1399

از دیار حبیب

« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم »


سكوت كوچه را طنين گامهاى دو اسب ، در هم مى شكند...

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 17 / 12 / 1399

شیطان و بساط دست فروشی.........

شیطان و بساط فریب فروشی

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 3 / 11 / 1399

The-Greedy-King-moral-stories

پادشاه حریص

پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می کرد ولی باز هم از زندگی خود راضی نبود اما خودش نیز علت را نمی دانست !
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد و هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید و متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد ...
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید : چرا اینقدر شاد هستی ؟
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 3 / 11 / 1399

تاوان عشق
روزي فردوسي در مجلس سلطان محمود غزنوي اشعاري خواند و همه حاضران تحت تاثير قرار گرفتند لذا سلطان محمود خواهش کرد که وي شاهنامه را بسرايد و به وزيرش دستور داد براي هر هزار بيت هزار مثقال طلا به او دهند وقتي شاهنامه تمام شد شاه با وزرايش مشورت کرد که چه انعامي به فردوسي دهد .

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 3 / 11 / 1399

ابوبکر محمد بن سیرین

نخواه گناه کنی ، نمیکنی ... ؟ !

یه جوونی بود به نام ابن سیرین ...
شغل این جوون بزاز بود ، مغازه هم نداشت ...
فقط یه سبد داشت که رو سرش میذ اشت و تو این کوچه ها را میافتاد و كاسبي مي كرد و گاهي هم براي رفع خستگي گوشه اي مي نشست و بساطش را كناري پهن مي كرد.
از قضا زن جوا نی عاشقش شده بود و تصمیم گرفته بود ا و را به دام بندازه .

 

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 23 / 9 / 1399

شیطان چگونه انسان را فریب می‌دهد؟

شیطان:

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 23 / 9 / 1399

شعرهايي براي بانوي آب و آفتاب و آينه

آفتاب و آیینه

آفتاب تندي بالاي سرمان بود. سوز داغي در کوير در جريان بود. ما همه عرق مي ريختيم. هم خسته بوديم و هم تشنه.چندين مرحله از بازرسي را طي کرده بوديم. مراحل موفقيت آميز و گاهي سخت فراواني داشتيم. بعضي ها بين راه غالب تهي کرده بودند.مرحله به مرحله به مقصد نزديکتر مي شديم. با هم توي يک صف بوديم و البته او دو نفر جلوتر از من بود. معمولا در صف هايي که مي ايستاديم
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 23 / 9 / 1399

اولین لحظه ورود به بهشت.

ديدار در بهشت


فرشتگان‌ بال‌ در بال‌ پرواز مي‌كردند و فرود مي‌آمدند، آنچنانكه‌ آسمان‌ را به‌ تمامي‌ مي‌پوشاندند.
دو فرشته‌ پيش‌ روي‌ آنها بودند كه‌ طلايه‌دارشان‌ به‌نظر مي‌آمدند. ناگهان‌ بوي‌ بهشت‌ به‌ مشامم‌ رسيد و بعد باغ‌ها و بوستان‌ها و جويبارها، چشمم‌ را خيره‌ كردند.
حوريه‌ها صف‌ در صف‌ ايستاده‌ بودند و ورود مرا انتظار مي‌كشيدند.

 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 16 / 8 / 1399

به مولايم مهدى(عج)

امشب شب عروسى پسرم است. آن ‏قدر كار براى انجام دادن دارم كه نمى ‏دانم به كدامشان برسم. جواب تلفن خواهرم را كه مى‏دهم، صداى در حياط را مى‏ شنوم.
هيچ ‏كس در خانه نيست. چادرم را به سرم مى‏ اندازم و از ميان حياط چراغانى ‏شده و ميز و صندلي ها مى‏ گذرم. لحظه ‏اى مى‏ ايستم. به آسمان نگاه مى ‏كنم. ابرهاى سفيد زير نور خورشيد صورتى شده ‏اند. هوا دارد تاريك مى‏ شود و الان مهمانها از راه مى ‏رسند. پس محمد كجاست؟

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 16 / 8 / 1399

http://bayanbox.ir/view/8680700586232020305/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%B1%DA%86%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D8%A8%DA%AF%DB%8C-2.jpg

به‌ ما نگفتند...

راستش‌ را به‌ ما نگفتند یا لااقل‌ همة‌ راست‌ را به‌ ما نگفتند.
گفتند: تو كه‌ بیایي‌ خون‌ به‌ پا مي‌كني‌،جوي‌ خون‌ به‌ راه‌ مي‌اندازي‌ و از كشته‌ پشته‌ مي‌سازي‌ و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست‌ مثل‌ اینكه‌ حادثه‌اي‌ به‌ شیریني‌ تولد را كتمان‌ كنند و تنها از درد زادن‌ بگویند.

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 16 / 8 / 1399

http://bayanbox.ir/view/4715715198461546984/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%B1%DA%86%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D8%A8%DA%AF%DB%8C-3.jpg

باغبان‌ باغستان‌ توحید

از كشتزاري‌ گذشت‌ و چشمانش‌ دنبال‌ جوي‌ آبي‌ مي‌گشت‌ تا جگر تفته‌اش‌ را آسوده‌ سازد ولي‌ آبي‌ نیافت‌.
باغها را گویا چند روز پیش‌تر آب‌ بسته‌ بودند و اكنون‌ در جویها از آب‌ خبري‌ نبود. به‌ نخلها رسید كه‌ انبوه‌ و سردرهم‌ قد برافراشته‌ بودند. خود را به‌ سایه‌ آنها كشید، راه‌ را كوتاه‌تر كرد و از كنارة‌ جوي‌ به‌ میان‌ باغ‌ رفت‌. شاید هم‌ امیدوار بود قبل‌ از اینكه‌ وارد شهر شود جوي‌ آبي‌ بیابد...
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 9 / 7 / 1399

جشن نیمه ی رمضان در مراکز کانون فارس

باغبان‌ باغستان‌ توحید

بیابان‌ در كوره‌ خورشید مي‌سوخت‌. تا چشم‌ كار مي‌كرد خشكي‌ بود و صحراي‌ لخت‌ و عور كه‌ سایة‌ تك‌ درختي‌ هم‌ نوید آسایشي‌ در گذرنده‌ برنمي‌انگیخت‌.
هرم‌ گرما از زمین‌ برمي‌خاست‌ و سرابي‌ مي‌ساخت‌ كه‌ ذهن‌ عطشان‌ رهگذر را به‌ رؤیائي‌ شیرین‌ و لذت‌بخش‌ مي‌كشید، رؤیاي‌ بركة‌ آبي‌ زلال‌ و سایه‌سار چندین‌ نخل‌ و جان‌پناهي‌ در برابر هجوم‌ گرماي‌ بي‌امان‌ كویر...
بوته‌هاي‌ خار، بي‌بهره‌اي‌ بر شاخه‌، خاكستري‌ و ساكت‌، در غربت‌ صحرا، همراه‌ باد گرم‌ مویه‌ مي‌كردند.

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 9 / 7 / 1399

http://daneshavaran.ir/wp-content/uploads/333.jpg

عطر مهمان‌ نوازي‌ امام‌ زمان‌ (عج‌)

با اینكه‌ چند روزي‌ بیشتر از آمدن‌ بهار نگذشته‌ بود و هوا هنوز بهاري‌ نشده‌ بود، درخت‌ها اندكي‌ جوانه‌ زده‌ بودند. هنوز از شمیم‌ گل‌هاي‌ بهاري‌ مست‌ نمي‌شدي‌ و نسیم‌ نوازشت‌ نمي‌كرد.
زمین‌ هنوز مهربان‌ نشده‌ بود و دلش‌ نمي‌خواست‌ آنچه‌ در دل‌ دارد ارزان‌ و به‌ راحتي‌ بیرون‌ بریزد. شاید دلش‌ مي‌خواست‌ دستي‌ بر سرو رویش‌ بكشي‌ و نازش‌ كني‌، تا دلش‌ كم‌ كمك‌ نرم‌ شود.
زمستان‌ مغرور گویي‌ دلش‌ نمي‌آمد، جایش‌ را به‌ بهار بدهد. حالا هم‌ كه‌ رفته‌ بود، دارو دسته‌اش‌ را جا گذاشته‌ بود. هنوز توي‌ آسماني‌ كه‌ این‌ روزها لاجوردي‌ اش‌ باید ببیني‌، ابرهاي‌ عقده‌اي‌ را مي‌دیدي‌ كه‌ چون‌ در زمستان‌ فرصت‌ آمدن‌ پیدا نكرده‌ بودند، حالا مي‌خواستند تلافي‌ اش‌ را سر بهار در بیاورند.

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی