موانع و مشكلات تاريخ نگاري شيعه

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

موانع و مشكلات تاريخ نگاري شيعه

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

موانع و مشكلات تاريخ نگاري شيعه

مقدمه
تاريخ به دليل اهميت و ارزشش در اسلام، مورد توجه خاص مسلمانان قرار گرفته است. بي‏شك، شيعيان و رهبران گرانقدر شيعه نيز از ارزش و اهميت آن غافل نبوده‏اند و حتي با انگيزه‏هايي قوي، تاريخ را مورد توجه خود قرار داده‏اند كه به اختصار، به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم:
1. بخش قابل ملاحظه‏اي از قرآن كريم در باره حوادث تاريخي است. قرآن همچنين به پيروان خود تاكيد مي‏كند كه اين حوادث و امثال آنها را مورد توجه قرار دهند و آن‏گونه كه خود قرآن تصريح مي‏فرمايد، هدف از ذكراين حوادث در يك كلمه خلاصه مي‏شود و آن »عبرت گرفتن‏» و انتخاب راه صحيح براي زندگي كردن است.
رهبران ديني ما در اين راستا، توجه به تاريخ را مورد تاكيد قرار داده‏اند. به عنوان نمونه، علي_ عليه السلام _ در نامه معروفش به امام حسن_ عليه السلام _، به صراحت، بر توجه به تاريخ گذشتگان و ارزش معنوي آن تاكيد مي‏كند:»پسركم، هرچند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بوده‏اند، نزيسته‏ام، اما در كارهاشان نگريسته‏ام و در سرگذشتهاشان انديشيده و در آنچه از آنان مانده، رفته و ديده‏ام تا چون يكي از آنان گرديده‏ام، بلكه با آگاهي كه از كارهاشان درست‏به دست آورده‏ام، گويي چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سربرده‏ام.»[1]
2. سنت پيامبر گرامي اسلام_ صل الله عليه و آله و سلم _ در قرآن به روشني، به عنوان »اسوه‏» و »الگوي مسلمانان‏» معرفي شده است: »لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا» (احزاب: 21); قطعا، براي شما در (اقتدابه) رسول خدا سرمشقي نيكوست; براي آن‏كس كه به خدا و روز باز پسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مي‏كند. »قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله‏» (آل عمران: 31);بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد. »ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم‏عنه فانتهوا»;(حشر:7) و آنچه فرستاده خدا به شما داد آن را بگيريد و از آنچه شما را بازداشت، بازايستيد.»و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي‏» (نجم:3 و 4); او از سر هوي سخن نمي‏گويد. اين سخن جز وحي نيست.
بنابراين، سعي شيعيان و رهبران آنها هميشه بر حفظ و نگه‏داري اين سنت‏بوده و در اين زمينه بيشترين تلاش را كرده‏اند. رهبر شيعيان جهان، حضرت علي_ عليه السلام _، بهترين راه رستگاري و تنها چيزي را كه مي‏تواند جامعه و حاكميت آن را از انحراف دور نگه‏دارد پيروي از سنت رسول‏الله_ صل الله عليه و آله و سلم _ مي‏داند. با مراجعه به نهج‏البلاغه به اين نكته برمي‏خوريم كه آن حضرت‏بخش عظيمي از خطبه‏هاي خود را به احياي سنت پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ اختصاص داده است و در عمر كوتاه حكومتش سعي و اهتمام داشت كه سنت فراموش شده پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ را زنده كند و آن را ملاك تمييز حق و باطل قرار مي‏داد. هدف آن حضرت تفهيم اين حقيقت‏به مردم زمان خود و آيندگان بود.
در خطبه‏159 نهج‏البلاغه، پس از بر شمردن بخشي از سنتهاي پيامبر اكرم_ صل الله عليه و آله و سلم _، در باره ارزش و اهميت‏سنت آن حضرت مي‏فرمايد: »به پيامبر پاك و نيكويت اقتدا كن و از آن حضرت پيروي نما; زيرا آن حضرت براي كسي كه بخواهد پيروي كند، سزاوار پيروي است و براي كسي كه بخواهد خود را منتسب به آن حضرت كند، انتسابي شايسته است. محبوب‏ترين بندگان نزد خدا كسي است كه از پيامبرش پيروي كند.»[2]
به طور قطع، مي‏توان گفت كه بخش عظيمي از اين سيره را تنها با كمك گرفتن از تاريخ مي‏توان حفظ كرد و به آيندگان انتقال داد تا همه بتوانند به سنت پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ تاسي كنند. بنابراين، مي‏توان گفت: اگر تاريخ وسيله‏اي براي فهم قرآن و ساختن انسانها و حفظ سيره و سنت عملي پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ است اهل‏بيت آن حضرت: و پيروان آنها بايد بيشترين استفاده را از اين وسيله كرده باشند و اگر تاريخ مي‏تواند گذشته سياه خاندان اموي و همفكران و همراهان آنها را براي امت اسلامي روشن كند تا فريب رياكاريهاي آنها را نخورند به يقين، ائمه: و پيروان آنها از آن استفاده كرده‏اند و مي‏كنند.
با مراجعه به كتب فهرست، مانند فهرست نجاشي و فهرست‏شيخ طوسي، به اين نكته اساسي و ارزشمند مي‏رسيم كه شيعيان نهايت‏سعي خود را در انجام اين امر مهم نموده و آثار ارزشمندي از خويش به يادگار نهاده‏اند. گرچه در اثر برخي عوامل و حوادث، بيشتر اين آثار از بين رفته و به دست ما نرسيده است ولي با وجود اين، بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف كنيم كه در مقايسه با ساير مسلمانان، آثار شيعيان چه از نظر كيفي و چه از نظر كمي، قابل مقايسه نيست.
در اينجا، اين سؤال اساسي به ذهن خطور مي‏كند كه چرا شيعيان تاريخي جامع و صحيح از اسلام، يعني زندگي پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ و سنت آن حضرت و ائمه اطهار: تدوين ننموده‏اند كه امروز ما با مشكلات عديده‏اي كه ناشي از اين نقصان است، روبرو نشويم؟
نوشته حاضر سعي دارد جوابي، هر چند مختصر، به اين سؤال بدهد و تبيين نمايد كه شيعيان در راه ثبت تاريخ، با مشكلات و موانع بزرگي روبه‏رو بوده‏اند و اين امكان براي آنها وجود نداشته است كه به ثبت و ضبط تاريخ به نحو مطلوب بپردازند.
با وضعيتي كه از نظر سياسي، بر جامعه اسلامي پس از رحلت پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ حاكم بود، امكان بيان حقايق كمتر وجود داشت; زيرا طرفداران حق، بخصوص شيعيان، تحت انواع فشارهاي سياسي، نظامي و تبليغاتي قرار داشتند. اينك در حد امكان و به اختصار، به بعضي از اين مشكلات اشاره مي‏كنيم.
پيش از آنكه به بررسي مشكلاتي بپردازيم كه متوجه شيعيان - به‏طور خاص - بوده، لازم است‏به اين مشكل اساسي توجه داشته باشيم: مشكل بزرگي كه نه فقط به شيعيان، بلكه به تاريخ نيز اختصاص نداشت و مصيبتي بود كه متوجه فرهنگ عمومي اسلام گرديد و خسارت جبران‏ناپذيري بر پيكر سنت پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ وارد ساخت منع كتابت‏حديث از سوي خلفا، بخصوص خليفه دوم، بود كه تا يك قرن ادامه پيدا كرد. گرچه شيعيان خود را ملزم به اين منع نمي‏ديدند ولي از آثار شوم آن نيز كاملا در امان نبودند. در اين زمينه، همچنين در باره انگيزه‏ها و آثار مخرب منع كتابت‏حديث‏بر فرهنگ اسلام، كتابها و مقالات فراواني از سوي علما و محققان فريقين نوشته شده كه نيازي به تكرار آنها در اين مختصر نيست.
در باره مشكلاتي كه در زمينه تاريخ‏نگاري صيحيح، به طور خاص، متوجه شيعيان بوده است، مي‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1- مسائل سياسي
مهمترين مشكل شيعيان در زمينه نگارش صحيح تاريخ، فشار سياسي موجود در جامعه اسلامي بود. مشكلات ديگر ناشي از آن بوده‏اند. با رحلت پيامبر گرامي اسلام_ صل الله عليه و آله و سلم _ و به خصوص پس از دوران خلافت، حاكميت‏سياسي جامعه اسلامي در مقابل راه و سيره پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ قرار گرفت. در نتيجه، ائمه معصومين_ عليه السلام _ و شيعيان آنها كه خود را موظف به حفظ، نگهداري و تداوم اسلام محمدي_ صل الله عليه و آله و سلم _ و اصيل مي‏دانستند، قهرا در مقابل حاكميت‏سياسي قرار گرفتند. لذا، اولا شيعيان رغبتي به ثبت تاريخ حاكميتي كه با آنان دشمن بود، از خود نشان نمي‏دادند و در مرحله دوم، اگر مي‏خواستند تاريخ اين حاكميت را براي افشاگري و روشنگري ثبت كنند با فشار نظامي روبرو مي‏شدند. به همين دلايل، حاكمان ظالمي كه بر مسلمانان حكومت مي‏كردند با قدرتي كه در اختيار داشتند، تاريخ را آن‏گونه كه خود مي‏خواستند، نوشته‏اند و تاريخ، اين حقيقت‏تلخ رابراي ما بيان‏كرده است. زبيربن بكار در الاخبارالموفقيات نقل كرده است كه »سليمان بن عبدالملك (خلافت‏96-99 ه. ق.) در دوران ولايتعهدي خود در سال 82 به مدينه رفت و به ديدار مكانهاي تاريخي، يعني جاهايي كه رويدادهايي براي رسول اكرم_ صل الله عليه و آله و سلم _ اتقاق افتاده بود، سرگرم شد. در اين گشت و گذار كه عده‏اي از بزرگان مدينه از جمله ابان بن عثمان بن عفان و برادرش عمرو بن عثمان و ديگران او را همراهي مي‏كردند، مطالبي را مي‏شنيد. سليمان كه دريافت ابان بن عثمان از اطلاعاتي در اين زمينه برخوردار است‏به او دستور داد تا سيره رسول الله_ صل الله عليه و آله و سلم _ را تدوين كند. ابان گفت: سيره مذكور در اختيار من قرار دارد. و اين كتاب (يا مطالب آن را) از فردي كه مورد وثوق است، به دست آورده‏ام. سليمان دستور داد تا از آن نسخه‏برداري كنند. ده نفر آن را بر روي پوست نگاشتند. وقتي سليمان آن را از نظر گذارنيد، مشاهده كرد كه نام انصار در بيعت عقبه و بدر ياد شده است. سليمان اظهار داشت: من چنان فضيلت و مزيتي را در آنها سراغ ندارم; يا خاندان ما به حق آنها تجاوز كرده‏اند و يا اين انصار فاقد چنان فضيلتي بوده‏اند! ابان يگفت: ستمي كه انصار در حق عثمان روا داشته‏اند نمي‏تواند از اظهار حق مانع گردد. انصار همان‏گونه بوده‏اند كه راجع به آنها در اين كتاب سخن رفته است. سليمان گفت: به نسخه‏برداري اين كتاب، مرا نيازي نيست; مگر آنگاه كه به عبدالملك، پدرم، گزارش كنم; چرا كه ممكن است او مخالف چنين كاري باشد.


[1] . سيد جعفر شهيدي، نهج‏البلاغه، نامه 31، ص‏297
[2] . «...فتاس بنبيك الاطيب الاطهر صلي الله عليه و آله، فان فيه اسوة لمن تاسي و عزاء لمن تعزي فان احب العباد الي الله، المتاسي بنبيه و المقتص لاثره... .» (نهج‏البلاغه فيض‏الاسلام، خطبه‏159)
@#@ لذا، دستور داد آن كتاب را سوزاندند و گفت: پس از مراجعت‏به شام از وي مي‏پرسم; اگر موافقت نمود نسخه‏برداري از آن‏ي امكان‏پذير است. سليمان پس از مراجعت‏به شام، جريان را براي پدرش عبدالملك گزارش نمود. عبدالملك گفت: چه نيازي به اين كار است; كتابي را فراهم كني كه در آن از فضيلت ما سخن نرفته است؟ وقتي سليمان گفت: كتاب ياد شده را سوزانده است عبدالملك عمل او را تاييد كرد.»[1]
اين نمونه‏اي كوچك از تحريف تاريخ، و اعمال زور و قدرت در نوشتن تاريخ است و شايد بسياري از اين نمونه‏ها را در تاريخ بتوان پيدا كرد.
2- فشار نظامي
با انحراف حكومت اسلامي از مسير اصلي، تنها گروهي كه درصدد جلوگيري بيشتر و اصلاح آن برمي‏آمدند، شيعيان بودند. بنابراين، سعي دستگاه حكومت‏بر اين بود كه به هر نحو ممكن، اين مانع را از سر راه خود بردارد; از جمله متوسل به زور شدند و با اين وسيله سعي كردند كه ريشه تفكر انقلابي شيعه و حتي نام آن را از صحنه روزگار براندازند. لذا، نفس شيعه بودن جرم محسوب مي‏شد و شيعيان علي_ عليه السلام _ را در هر جا كه پيدا مي‏كردند، مي‏كشتند. شرح جناياتي كه بر شيعيان رفته است، احتياج به كتابها دارد.
در چنين شرايطي، نگارش تاريخ صحيح اسلام از مشكلترين كارها بود; زيرا مگر تاريخ اسلام را بدون فضايل محمد_ صل الله عليه و آله و سلم _ و علي_ عليه السلام _ و خانواده آنها مي‏توان نوشت؟! حقايق و وقايعي همچون شخصيت‏بزرگ و والاي پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ ، سبقت علي_ عليه السلام _ در اسلام، فداكاريهاي او و پدرش در مكه در حمايت از پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ بخصوص شجاعت و شهامت علي_ عليه السلام _ در »ليلة‏المبيت‏» و ايثار او در مدينه و در غزوات پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _، علم او، حكمت او، امامت و نصب او به جانشيني پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _، غصب خلافت، شهادت حضرت زهرا(س)، دختر گرامي پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _، و از طرفي دشمنيهاي قريش و بخصوص خاندان ابوسفيان بااسلام و پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ تاريخ اسلام را تشكيل مي‏دهند. نقل همه اينها جرم بود و لازم بود به فراموشي سپرده شوند; زيرا معاويه و همفكران او مي‏خواستند نام پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ را از صنحه روزگار محو كنند، و اسلام را از بين ببرند و با اين هدف چگونه مي‏توانستند حقايق را تحمل كنند.؟!
مطرف پسر مغيرة بن شعبه مي‏گويد:
»... پدرم معمولا پيش معاويه مي‏رفت و با او صحبت مي‏كرد وقتي كه از نزد معاويه برمي‏گشت از چيزهايي كه از معاويه مي‏ديد و در نظرش بزرگ مي‏نمود، براي من صحبت مي‏كرد. اما يك شب كه از پيش معاويه برگشت از خوردن شام پرهيز كرد و مي‏ديدم كه بسيار غمگين است.
ساعتي منتظر گشتم، گمان كردم كه حادثه‏اي براي ما رخ داده است. از او سؤال كردم: چه شده كه تو را غمگين مي‏بينم؟ پدرم در جواب گفت: از نزد كافرترين و خبيث‏ترين مردم مي‏آيم. هنگامي كه با او (معاويه) تنها بوديم به او گفتم: اي اميرالمؤمنين! تو پير شده‏اي، اگر با عدالت رفتار كني و كارهاي خير را گسترش دهي، بزرگي كرده‏اي و اگر توجهي به بني‏هاشم كني (كمتر به آنها ظلم كني) صله رحم كرده‏اي. قسم به خدا، امروزه آنها ديگر چيزي ندارند كه از آن بترسي و اين كار (صله رحم) هم ثواب دارد و هم باعث‏بقاي نام نيك تو خواهد شد. معاويه در جواب گفت:
»هيهات، هيهات! اميد بقاي كدام نام‏نيك را داشته باشم؟ اخوتيم (ابوبكر) حكومت را به دست گرفت و به عدالت رفتار كرد و كرد آنچه را مي‏بايست‏بكند. اما همين كه مرد نامش هم از ميان رفت; مگر اينكه كسي بگويد: ابوبكر!»»سپس اخوعدي (عمر) حكومت را به دست گرفت، ده سال كوشش كرد و سختي به خرج داد، اما همين كه مرد نامش هم از صحنه روزگار برافتاد; مگر اينكه كسي بگويد: عمر!»»اما ابن ابي‏كبشه (مرادپيغمبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ است) روزي پنج‏بار نامش را فرياد مي‏كنند: "اشهد ان محمدا رسول الله." پس با اين وضع، كدام عمل و يادي از من دوام پيدا خواهد كرد. بي‏پدر، نه، قسم به خدا، بايد اين نام (محمد_ صل الله عليه و آله و سلم _) يا دين را دفن كنم، دفن كردني!»[2]
معاويه پس از استقرار در قدرت، به واليان خويش بخشنامه كرد كه »هر كس فضيلتي از علي_ عليه السلام _ نقل كرد او را بكشيد; خونش هدر و ذمه خويش را از آن بري دانستم.» [3] خالد بن عبدالله قسري از ابن شهاب زهري درخواست تدوين سيره نمود. ابن شهاب گفت:
»احيانا در لابه‏لاي سيره، از اميرالمؤمنين، علي_ عليه السلام _، سخن به ميان مي‏آيد; آيا با وجود اين، مي‏توانم به اين كار دست‏يازم؟ خالد گفت: اگر ذكر نام آن حضرت با آميزه‏اي از خرده‏گيري باشد، مانعي ندارد.» [4] در فضايي اين چنين، مورخان شيعه، مانند يعقوبي، مسعودي و ديگران، مجبور بودند كه از كنار حقايق تاريخ يا با سكوت بگذرند و يا بسيار كمرنگ و در لفافه به نقل آنها بپردازند.
در اين مورد، به طور خلاصه بايد سخن بعضي از بزرگان را در مورد علي_ عليه السلام _ گفت كه: »ما اقول في شخص اخفي اعدائه فضائله حسدا و اخفي اوليائه فضائله خوفا و حذرا»; در مورد او چه مي‏توان گفت كه دشمنانش از حسادت و دوستانش از ترس، فضايل او را كمتان كرده‏اند.؟! خوارزمي مي‏گويد: »...و ان بعض شعراء الشيعة يتكلم في ذكر مناقب الوصي بل في ذكر معجزات النبي_ صل الله عليه و آله و سلم _ فيقطع لسانه...»;[5] بعضي از شعراي شيعه كه در مناقب علي_ عليه السلام _ و يا حتي در معجزات پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ صحبت مي‏كنند و حرف مي‏زنند زبانش را قطع مي‏كنند و ديوانش را پاره مي‏كنند. هارون، پسر خيزران، (مقصود واثق خليفه است) و جعفر متوكل در صورتي به كسي عطا مي‏كردند و بخشش مي‏نمودند كه به آل‏ابي طالب دشنام گويد; مانند: عبدالله بن مصعب زبيري و وهب بن وهب بختري و مروان بن ابي‏حفصه و ديگران.
البته اين مساله اختصاص به حضرت علي_ عليه السلام _ ندارد، بلكه بسياري از حقايق تاريخ اسلام، بخصوص آنچه به تشيع مربوط مي‏شود، دچار چنين سرنوشتي شده است.
همچنين اين مشكل اختصاص به زمان بني‏اميه و بني‏مروان نداشته است; زيرا بني عباس نيز در ظلم و ستم نسبت‏به شيعيان نه تنها عقب نماندند، بلكه به مراتب، ظالمانه‏تر برخورد كردند.
وجود اين فشارها مساله »تقيه‏» و كتمان عقايد را مطرح كرد. خطر به قدري جدي و حاد بود كه احاديث‏شديداللحني در مورد وجوب تقيه از ائمه: براي حفظ تشيع صادر شد كه ما در اين‏جا به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم:
امام باقر_ عليه السلام _ مي‏فرمايد: »ترك تقيه مثل ترك نماز است.»[6]
امام صادق_ عليه السلام _ مي‏فرمايد:»براي حفظ دينتان تقيه كنيد و آن را با تقيه زير پرده داريد; زيرا هر كه تقيه ندارد، دين ندارد. شما در ميان مردم مانند زنبور عسل در ميان پرندگانيد.»[7]
در حديث ديگري از امام صادق_ عليه السلام _ وارده شده است كه مي‏فرمايد: »از پدرم، امام باقر_ عليه السلام _، شنيدم كه مي‏فرمود: هيچ چيزي در روي زمين، نزد من از تقيه دوست داشتني‏تر نيست. اي حبيب، هركس تقيه‏كند خدا اورا بالابرد و هركس تقيه‏نكند خدا اورا پست كند.»[8]
3- فشار تبليغاتي
ظلم و ستمي كه نسبت‏به شيعه و ائمه_ عليه السلام _ روا داشته شد مظلوميت آنها را براي امت اسلامي معلوم و مشخص مي‏نمود. اين مظلوميت، بخصوص پس از واقعه كربلا، در كنار حقانيت اهل‏بيت_ عليه السلام _ و پيروان آنها، موجب محبوبيت آنان در جامعه اسلامي شد. همين‏مساله نقش مهمي در پيشرفت و گسترش تشيع داشته است.
محبوبيت تشيع حاكمان جور را واداشت كه اين بار به تزوير متوسل شوند و با به خدمت گرفتن تبليغات تشيع را از صحنه خارج كنند. لذا، شيعيان را رافضي، و خارج از دين، ناميدند. ابن حجر هيثمي در مقدمه كتاب الصواعق المحرقه چنين آورده است: »و اخرج الدارقطني عن علي عن‏النبي_ صل الله عليه و آله و سلم _ قال سياتي من بعدي قوم لهم نبز يقال لهم الرافضه، فان ادركتهم فاقتلوهم فانهم مشركون‏»; دار قطني از پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ نقل كرده كه پيامبر فرموده به‏زودي پس از من قومي مي‏آيند كه داراي لقب خاصي هستند و رافضي ناميده مي‏شوند، آنها مشرك‏اند، اگر آنها را ديدي بكش![9] ابن حزم در الفصل في الملل والنحل شيعيان و تشيع را اين‏گونه معرفي مي‏كند:
»ان الروافض ليسوا من المسلمين انما هي فرق اولها بعد موت النبي بخمس و عشرين سنة و كان مبدئها اجابة ممن خذله الله لدعوة من كاد الاسلام و هي طائفة تجري مجري اليهود والنصاري في الكذب والكفر» [10] ; رافضيها از مسلمانان نيستند و تنها فرقه‏اي هستند كه ابتداي آن از بيست و پنج‏سال بعد از وفات پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ بوده است و شروع اين فرقه اجابت از دعوت كسي بود (خداوند او را ذليل كند) كه اسلام را قبول نداشت. اينها(شيعيان) گروهي هستند كه در كفر و دروغ‏گويي دنباله‏رو يهود و مسيحيان‏اند.
اين مطلبي است كه در كتب تاريخ و كلام به اصطلاح مسلمانان رواج دارد و افرادي مانند طبري، ابن اثير، ابن كثير و به تبع آنها، ديگران نيز همين حرفهاي نادرست را تكرار مي‏كنند.


[1] . زبيربن بكار، الاخبارالموفقيات، دكتر سامي مكي العاني، بغداد، مطبعة العاني، 1972 م، ص‏331-334
[2] . ابن‏ابي‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، قم، كتابخانه مرعشي،1406 ق، ج 5، ص‏129 و 130
[3] . محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 1، ص‏27
[4] . الاغاني، علي بن‏الحسين ابوالفرج اصفهاني،بيروت، دار احياء التراث العربي، بي‏تا،15
[5] . مكاتيب، خوارزمي، بيروت، دار مكتبة الحياة، 1970م، ص‏166
[6] . بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1411 ق، ج‏67، ص‏103، ح 21
[7] . اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني، مصطفوي، تهران، علميه‏اسلاميه، بي تا، ج‏3،ص 308، باب تقيه، حديث‏5
[8] . همان، حديث‏شماره 4
[9] . فضل بن شاذان، الايضاح، محدث ارموي، تهران، دانشگاه تهران،1363، ص 301
[10] . الفصل في الملل والنحل، ج 1، ص 290 به نقل از الغدير، ج‏3، ص 92
@#@ حتي محققان معاصر جهان اسلام هم با كمال تاسف، اين اكاذيب را تكرار مي‏نمايند و آنها را نشر مي‏دهند; مثلا، رشيد رضا در كتابش، الشيعه و السنه، چنين نوشته است:
»شيعه‏گري به نام خليفه چهارم، علي بن ابي‏طالب‏2، آغاز ايجاد تفرقه ديني و سياسي امت محمدي گرديد و اولين كسي كه اصول تشيع را از خود ساخت‏يك يهودي به نام عبدالله بن سبا بود كه از راه خدعه و نيرنگ، اظهار اسلام نمود. وي مردم را به غلو درباره علي كرم الله وجهه دعوت مي‏كرد تا ميان اين امت تفرقه ايجاد نمايد و دين و دنياي آنان را تباه گرداند.»[1] در چنين جوي، كمتر سخني از شيعيان پذيرفته مي‏شد و آنان در جامعه جايگاهي نداشتند و نمي‏توانستند حقايق را بيان كنند. بعضي از شيعيان اين وضعيت را در اشعار خويش چنين بيان كرده‏اند.
اذا ما روي الراوون الف فضيلة لاصحاب مولانا النبي محمد يقولون هذا في الصحيحين مثبت بخط الامامين الحديث مسدد و مهما روينا عن علي فضيلة يقولون هذا من احاديث ملحد
اگر راويان هزاران فضيلت در مورد اصحاب پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ (منظور خلقا هستند) نقل كنند، مي‏گويند اين فضايل در صحيحين (صحيح مسلم و نجاري) و به خط آنها و به طور متقن ثبت‏شده است ولي اگر يك روايت در فضيلت علي_ عليه السلام _ نقل شود، مي‏گويند كه اين حديث از احاديث ملحدان است.
و يا اين گونه سروده‏اند كه:
اذا في مجلس ذكروا عليا و سبطيه و فاطمة الزكية يقول الحاضرون ذروا فهذا سقيم من حديث الرافضية[2]
اگر در مجلسي ذكري (فضيلتي) از علي و همسر و فرزندان او به ميان آيد حاضران مي‏گويند: اين‏حديث را رها كنيد، آن حديث صحيح نيست; چون از احاديث رافضيان است.
اين حقيقتي است كه تاريخ به آن گواهي مي‏دهد. نصر بن علي جهضمي به علت نقل يك روايت در فضيلت علي و فاطمه و حسنين_ عليه السلام _ از طرف متوكل محكوم به هزار ضربه شلاق شد.[3]
در وادي تبليغات، ائمه_ عليه السلام _ و شيعيان با مشكل ديگري نيز روبه‏رو بودند: از يك سو، پيدايش گروهها و فرقه‏هاي مذهبي و كلامي كه نتيجه جهالت امت نسبت‏به حقيقت اسلام بود و احيانا براي ايجاد خطوط موازي در كنار تشيع از طرف حكام تاسيس يا تقويت مي‏شدند و از سوي ديگر، گسترش اسلام و برخورد مسلمانان با افكار مختلف، سؤالات و اشكالات متعددي متوجه اسلام، بخصوص تشيع، مي‏كرد. ائمه: و اصحاب آنها و بعدا علماي شيعه، خود را موظف مي‏ديدند كه به اين سؤالات و اشكالات پاسخ دهند و معارف اسلامي را بر اساس اصول، حفظ و اشاعه دهند. بنابراين، نيرو و توان شيعيان در اين وادي صرف مي‏گشت. در نتيجه، »تاريخ‏»، كه در مقايسه با فقه و معارف اسلامي از اهميت كمتري برخوردار بود، متروك ماند و كمتر به آن پرداخته شد. نگاهي به آثار به جا مانده از بزرگان شيعه در باب فقه و معارف گوياي اين حقيقت است.
اينها بعضي از موانعي بود كه از خارج بر سر راه تاريخ‏نگاري شيعه قرار گرفت و بر آنها تحميل گشت اما همان مقدار آثاري هم كه از شيعيان باقي مانده و نگاشته شده داراي نقاط ضعفي است كه به آنها اشاره مي‏شود:
1. يكي از اين نقاط ضعف اين است كه مورخان ما بيشتر متوجه مسائل اعتقادي بوده و حداكثر كوشش خود را در باره امامت ائمه_ عليه السلام _ و فضايل و معجزات آنها مبذول داشته و از اختصاص دادن فصلي به مسائل سياسي زمان ائمه_ عليه السلام _ و كيفيت مبارزات جهادي آنها خودداري كرده‏اند، هرچند در خلال همين روايات و نقل معجزات و فضايل، مسائل تاريخي مهمي وجود دارد كه تا حد زيادي مي‏تواند مشكلات تاريخي را حل كند.
2. در نقل حوادث، تنها به همان مقدار مورد نياز اكتفا كرده و از نقل اصل واقعه به طور كامل خودداري كرده‏اند. در نتيجه، مسائل، پراكنده، مشوش و درهم گرديده و براي مرتب كردن و ارجاع آنها به اصول، به كوشش فراواني احتياج دارد و كاري بسيار سنگين است.
3. عدم اهتمام به رجال تاريخي از حيث توثيق و عدم آن، كه نسبت‏به رجال حديث اهتمام مي‏ورزند، در صورتي‏كه‏اهميت مساله تاريخ كم نيست و انگيزه جعل و كتمان حقيقت در آن، بيشتر از مسائل فقهي صرف وجود داشته است. بنابراين، عدم اهتمام به رجال تاريخ نقطه ضعف‏ديگري درتاريخ‏نگاري ماست و بسياري از مؤلفان كتب تاريخي ما از حيث مذهب، مجهول‏الحال مي‏باشد.
4. در نقل وقايع تاريخي، مكان، زمان و مقارنات ديگر آنها ذكر نشده و در نتيجه، تعليل، تحليل و نتيجه‏گيري از اين حوادث بسيار مشكل است.
5 .نقل روايات متضاد و متناقض در كنار هم بدون تحليل و جمع بين آنها; اين كار اگرچه في حد نفسه، ارزشمند و ناشي از اهتمامي است كه به حفظ احاديث مي‏دادند ولي خود مشكلي است و براي حل آن، بايد زحمت كشيد تا حقيقت را از ميان آنها پيدا كرد.
نتيجه
با توجه به مجموعه مطالبي كه ذكر شد، بايد گفت كه علماي شيعه علي‏رغم همه مشكلاتي كه بر سر راهشان وجود داشته، با ايثار و از خود گذشتگي، نهايت‏سعي خود را نموده و در حد امكان، حقايق تاريخ را به ما منتقل نموده‏اند اما با وجود اين، در حال حاضر، ما به اندازه برطرف كردن مسائل و مشكلات فكري و ديني خود، مطالب تاريخي در اختيار داريم. با استفاده از همين مواد پراكنده، مي‏توان تاريخ صحيح اسلام را بازسازي و ارائه كرد.


[1] . الشيعة والسنة، ص 4 -6 به نقل از علامه مرتضي عسكري، عبدالله بن سبا و ديگر افسانه‏هاي تاريخي، سردارنيا، تهران، كوكب، چاپ دوم،1367، ص‏47
[2] . ابن شهرآشوب، مناقب، ج 1، ص‏3 و 4
[3] . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العربيه، بي‏تا، ج‏13، ص‏287


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: شیعه شناسی
برچسب‌ها: شیعه شناسی

تاريخ : جمعه 4 / 2 / 1399 | 4:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.