در کتاب تذکرة الاولیاء آمده است: در زمان خلافت عمر، به دستور امام علی علیه السلام و عمر، لباس مخصوص از پیامبر صلی الله علیه و آله را برای اویس آوردند. اویس توانگری دو عالم را به زیر پا گذاشته بود و با گلیم شتر خود را پوشانده بود، عمر او را ستود و اظهار زهد کرد و گفت: کیست که این خلافت را از من به یک قرص نان بخرد.
اویس گفت: ای عمر! آن کس را که عقل باشد چنین معامله ای نمی کند، اگر راست می گوئی آن (خلافت) را بینداز تا هر که خواهد برگیرد.
از سخن اویس دو چیز انسان می فهمد: 1. خرید و فروش خلافت خلاف عقل است. 2. سخن عمر مطابق با قلبش نبود و اگر چنین بود امثال معاویه ها را خلافت را به صدها جان می فروخت.
روزی عمر از اویس سؤال کرد: چرا نیامدی پیامبر صلی الله علیه و آله را ببینی؟
اویس گفت: آیا تو پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده ای؟ عمر گفت: آری دیده ام.
اویس گفت: بلکه لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیده ای، اگر خودش را دیده ای بگو بدانم آبروی آن حضرت پیوسته بود یا باز و گشاده؟
عمر نتوانست جواب بگوید.
شاید از این سؤال فهمیده شود بیگانگی خلیفه با پیامبر صلی الله علیه و آله چقدر بوده است.
در جنگ صفین اویس ندا داد: ای مردم ما کسانی هستیم که روی از جنگ نمی گیریم تا بهشت را بنگریم، مکرر این جمله را می گفت تا تیری بر قلب مبارکش خورد و به شهادت رسید.
نظرات شما عزیزان: