تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9821
بازدید دیروز : 1059
بازدید هفته : 343678
بازدید ماه : 665959
بازدید کل : 11057714
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 10 / 1398

مقاومت می کنیم

سال 1362 که وارد جهاد شدم، در قسمت کمیته بهداشت و درمان خدمتم را آغاز کردم. برای همین به عنوان امدادگر به جبهه رفتم و ضمن کمک های اولیه به مجروحان، آنها را به عقب منتقل می کردم.

گاهی تعداد مجروحان به قدری زیاد می شد که مجبور می شدیم آنها را با بیل لودر به عقب ببریم. یک شب که به قصد بردن مجروحان به عقب می خواستیم از سه راه مرگ عبور کنیم، شدت آتش دشمن به قدری زیاد بود که راننده ها می ترسیدند جلو بروند. آقای نقدی از بچه های جیرفت و فرمانده ما بود. وقتی دست دست کردن راننده های لودر و آمبولانس را دید، خودش نشست پشت یکی از آمبولانس ها و تعدادی از زخمی ها را به عقب برد و سریع برگشت.

آقای نقدی با رشادت فراوان چندین بار رفت و برگشت تا ترس بچه ها ریخت و آنها نیز کارشان را شروع کردند. البته بعضی از راننده ها نیز چنان پردل و جرات بودند که در دید مستقیم دشمن خاکریز می زدند و از هیچ چیز هراسی نداشتند.

سال 1363 به جبهه برگشتم تازه داشت جنگ آبی شروع می شد. وقتی به مقر رفتم، دیدم حاج قاسم سلیمانی دارد برای بچه ها صحبت می کند. می گفت:

 شما باید هشت کیلومتر پارو بزنید تا به دشمن برسید. امکان دارد در این شرایط نابسامان، آب و غذایی به دستتان نرسد. باید از آب آلوده و گیاهان خود رو آبی بخورید تا زنده بمانید. اگر فکر می کنید با این شرایط می توانید مقاومت می کنید، همین الان قول همکاری دهید و بمانید. در غیر این صورت هوا که تاریک شد، برگردید عقب!

من و حسیبی با تعدادی از دوستان دیگر سوار قایق شدیم و پاروزنان به سوی دشمن راه افتادیم. گه گاهی منور، فضای تاریک و گرفته شب را روشن می کرد و صدای عراقی ها کم کم به گوش می رسید. تصمیم گرفتیم در سکوت و آرامش پشت نی زارها بخوابیم تا فرمان اغاز عملیات صادر شود. من به خاطر خستگی زیاد خوابم برد. در خواب دیدم در مدرسه مشغول درس خواندن هستم. در عالم شیرین خواب بودم که صدای شلیک آر.پی.جی مرا به جبهه برگرداند .

گلوله های دشمن سکوت نی زار را به هم زد و آنجا را به جهنمی تبدیل کرد که تماشایش هم وجود آدم را به آتش می کشید. جلوی چشمان بهت زده ام یک سرباز عراقی کشته شده و در حال سوختن بود.

آر.پی.جی تمام وجود او را قرمز کرده بود. سرباز عراقی گر گرفته و کم کم جسدش به خاکستر تبدیل شد. شب بدی بود. جهنمی واقعی را به چشم دیده بودم . کم کم منقطه آرام شد و صبح همزمان با روشن شدن هوا صف طویلی از تانک های عراقی مضطرب مان کرد. با دیدن تانک ها یاد حرف حاج قاسم افتادیم. همه با هم گفتیم: مقاومت می کنیم!

آقایی گفت: کافی است یکی از تانک ها را بزنیم، بقیه فرار می کنند.

حرفش درست بود. با آتش گرفتن اولین تانک، بقیه عقب نشینی کردند و بچه ها که حالا روحیه ای عالی پیدا کرده بودند، با وجود کم بودن مهمات شان دنبال تانک ها می دویدند و در خاک دشمن پیشروی می کردند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
برچسب‌ها: مقاومت می کنیم
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی