امام صادق (ع) را بهتر بشناسيم (2) بخشش به نيازمندان
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 344
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 19181
بازدید ماه : 193570
بازدید کل : 1605249
تعداد مطالب : 16947
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 20 / 5 / 1394

شجاعت 
امام صادق (ع) از نسل على بود و در شجاعت‏بى‏نظير. او شجاعت و پايدارى را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و اميران از گفتن حق پروا نداشت. روزى منصور، خليفه عباسى، از مگسى درمانده شد و از وى پرسيد: چرا خداوند مگس را آفريد؟ امام (ع) پاسخ داد: «تا جباران را خوار كند.» وقتى «داوود بن على، فرماندار مدينه، معلى بن خنيس را كشت، شمشير برگرفته به كاخ امارت رفت; حقش را مطالبه كرد; قاتل «معلى‏» را به قصاص كشت. ماموران حكومت‏خانه‏اش را به آتش كشيدند، در ميان شعله‏هاى آتش قدم مى‏زد و مى‏فرمود: «من فرزند ابراهيم خليلم‏» وقتى كه فرماندار اموى مدينه در حضور بنى هاشم و در خطبه‏هاى نماز على (ع) را دشنام داد و همه بنى هاشم سكوت كردند، امام (ع) چنان پاسخ كوبنده‏اى به او داد كه فرماندار بى‏آنكه خطبه را تمام كند راه خانه پيش گرفت. 
مهابت، گذشت و بردبارى 
امام (ع) مهابتى خدادادى داشت، چهره‏اش نورانى بود و نگاهش نافذ. عبادت بسيار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب كند. عظمت و مهابت وى چنان بود كه ابو حنيفه بر منصور وارد شد و امام (ع) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثير هيبت امام (ع) قرار گرفت كه مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هيچ بود. يكى از دانشمندان علم كلام، كه بسيار بر خود مى‏باليد و خود را براى مناظره با آن حضرت آماده كرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثير قرار گرفت كه حيران ماند و زبانش بند آمد. امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبى كه داشت، در برخورد با مردم و خدمتكارانش بسيار بردبار و با گذشت‏بود و بدى را با نيكى پاسخ مى‏داد. رفتارش با ديگران، حتى خدمتكاران بسيار ملايم و مهربانانه بود. خوشرو و خوش‏رفتار بود و ملايمت و نرمى معيار رفتارش شمرده مى‏شد. روزى غلامش، كه در پى كارى رفته بود، دير كرد. امام (ع) در پى‏اش گشت و او را خوابيده يافت. نه تنها با او درشتى نكرد، بلكه كنارش نشست و او را باد زد تا بيدار شد. آنگاه به او فرمود: «تو را نشايد هم شب بخوابى هم روز، شب بخواب و روز كار كن.» گاه حتى بيش از اين گذشت نشان مى‏داد، به نماز مى‏ايستاد و براى بدكننده از خدا آمرزش مى‏طلبيد. روزى شخصى كه، امام را نمى‏شناخت، او را به دزدى متهم كرد. امام (ع) وى را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه باز گشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذيرفت. 
صبر 
امام صادق (ع) در برابر سختيها و مصيبتها بسيار پايدار بود. در برابر سختيهايى كه حكومت‏برايش ايجاد مى‏كرد و گاه حتى شبانه به منزلش مى‏ريختند و به مرگ تهديدش مى‏كردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسيار صبور بود. روزى با ميهمانانش بر سر سفره بود كه خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعيل را آوردند. با آنكه اسماعيل را بسيار دوست داشت نه تنها بى‏تابى نكرد، بلكه با ميهمانان نشست، لبخند زد، پيش ميهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشويق كرد و از روزهاى ديگر بهتر غذا خورد. ميهمانان از اين كه او را غمگين نديدند تعجب كردند و سبب را پرسيدند. حضرت فرمود: «چرا چنين نباشم، راستگوترين راستگويان به من خبر داده است كه من و شما خواهيم مرد.» چون كودكش مريض شده بود، غمگين بود و چون كودك درگذشت، اندوه را به كنارى نهاد و به جمع ياران پيوست. پرسيدند: «تا كودك بيمار بود، غمگين بودى و چون درگذشت، غم از چهره زدودى‏»؟ فرمود: «ماخاندانى هستيم كه پيش از وقوع مصيبت اندوهگين مى‏شويم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا مى‏دهيم و تسليم فرمان حق هستيم. در فراق از دست دادن ياران و خويشاوندان اشك مى‏ريخت، ولى پيوسته راست قامت‏بود. در شهادت عمويش «زيد بن على بن الحسين (ع)» گريست. در گرفتارى، شكنجه‏ها و شهادت عموزادگانش گريست، ولى همچنان پايدار ايستاد. 
تواضع 
امام (ع)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برترى دانشى كه داشت، بسيار متواضع بود و در ميان مردم چون يكى از آنان بود. به دست‏خويش خرما وزن مى‏كرد. باغ خود را بيل مى‏زد; آبيارى مى‏كرد. چهارپا سوار مى‏شد. و اجازه نمى‏داد حمام را برايش قرق كنند. چون بندگان بر زمين مى‏نشست و غذا مى‏خورد. و خود از ميهمانانش پذيرايى مى‏كرد. روزى براى دلجويى و ديدار به منزل يكى از بنى‏هاشم مى‏رفت كه كفشش پاره شد. كفش پاره را به دست گرفت و با يك پاى برهنه تا مقصد رفت. يتيمان را نوازش و سرپرستى مى‏كرد. 
صله رحم 
برخورد خوب در برابر رفتار بد و مهربانى در مقابل خشونت، معيار رفتارش بود. او مى‏كوشيد كينه‏ها را از دلها بشويد و پيوندهاى بريده را دو باره برقرار سازد. از جمله سجاياى اخلاقى امام (ع) اين بود كه از خطاكار در مى‏گذشت و پيوندش را با كسى كه از او بريده بود، بر قرار مى‏كرد. آنگاه كه بين آن حضرت و «عبد الله بن الحسن‏» نوه امام حسن (ع) مشاجره‏اى در گرفت; عبد الله با آن حضرت درشتى كرد. وقتى دوباره يكديگر را ديدند، امام حال عبد الله را پرسيد. وى خشمگينانه گفت: «خوبم‏». امام فرمود: «آيا نشنيده‏اى كه صله رحم حسابرسى قيامت را سبك مى‏كند.» به گاه مرگ وصيت كرد تا به «حسن افطس‏»، پسر عموى آن حضرت كه به قصد كشتن امام (ع) به ايشان حمله كرده بود، هفتاد دينار بدهند. 
كمك مالى براى برقرارى صلح و آرامش 
او تنها براى بر قرارى پيوند و محبت‏بين خود و خويشاوندانش تلاش و از خود گذشتگى نمى‏كرد، بلكه براى برقرارى دوستى بين ديگر مردم، بويژه شيعيانش، نيز مى‏كوشيد. از مال خويش مبلغى به يارانش داده بود تا هرگاه پيروانش با هم به نزاع برخيزند به آنها بدهند و بينشان آشتى برقرار سازند. 
همدردى با مردم 
نه تنها خود را در غم و شادى نزديكان و ياران و پيروانش شريك مى‏دانست، بلكه با تمام مردم همدردى مى‏كرد. وقتى در مدينه نرخها بالا رفته بود به وكيل خرجش فرمان داد تا مواد غذايى موجود را بفروشد و مانند ساير مردم روزانه غذا تهيه كند. «معتب‏» مى‏گويد: چون در مدينه نرخها بالا رفت، امام به من فرمود: چقدر مواد غذايى داريم؟ گفتم: «چند ماهى را كفايت مى‏كند. فرمود: آنها را بفروش. گفتم: مواد غذايى در مدينه ناياب است. فرمود: آن را بفروش و بعد مانند مردم هر روز مواد غذايى خريدارى كن. اى معتب، نيمى از خوراك خانواده‏ام را گندم قرار بده و نيمى را جو; خدا مى‏داند من مى‏توانم به آنها نان گندم بدهم ولى دوست دارم خداوند ببيند كه براى اداره زندگى‏ام خوب برنامه‏ريزى كرده‏ام. نه تنها دستگير خويشاوندان، شيعيان و عموم مسلمانان بود; بلكه نيازمندان غير مسلمان را نيز كمك مى‏كرد. «معتب‏» مى‏گويد: بين مكه و مدينه همراه امام بودم. به مردى برخورديم كه خود را زير درختى انداخته بود، امام فرمود: «به طرف او برويم، مى‏ترسم تشنگى وى را از پاى درآورده باشد.» راهمان را كج كرديم و به سوى او رفتيم; مردى مسيحى بود با موهاى بلند. امام (ع) از او پرسيد: «تشنه‏اى؟» گفت: «آرى‏» امام فرمود: اى مصادف، آبش بده. من پياده شدم و سيرابش كردم. سپس سوار شديم و رفتيم. من گفتم: اين مرد مسيحى بود، آيا به مسيحى هم كمك مى‏كنى؟! فرمود: در چنين حالتى آرى. به هنگام فتنه از مدينه خارج مى‏شد و به يكى از باغهايش مى‏رفت و چون شورش فرو مى‏نشست و آرامش برقرار مى‏شد، به مدينه باز مى‏گشت. 

محمد الله اكبرى


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی