11 - یا علی ، جبرئیل کجاست ؟
روایت شده که حضرت علی ( ع ) روزی بر منبر کوفه خطبه می خواند و در ضمن خطبه فرمود : ای مردم از من بپرسید ، قبل از اینکه مرا از دست بدهید . از راه های آسمان ها بپرسید که من به آنها داناتر از راه های زمین هستم . پس مردی از بین آن جماعت برخاست و گفت : یا امیرالمؤ منین ، جبرئیل الآن کجاست ؟
فرمود : مرا بگذار تا بنگرم . سپس نگاهی به بالا و بر زمین و به راست و چپ نموده ، فرمود : تو جبرئیل هستی . پس جبرئیل از بین آن قوم پرواز کرد و با بالش سقف مسجد را شکافت و مردم تکبیر گفتند و عرضه داشتند : یا امیرالمؤ منین ، از کجا دانستی او جبرئیل است ؟
فرمود : من به آسمان نظر انداختم و نظرم به آن چه بر بالای عرش و حجب بود رسید . وقتی به زمین نگاه کردم ، بینایی من در تمام طبقات زمین تا ثری ( قعر آن ) نفوذ کرد و هنگامی که به راست و چپ نگاه کردم ، آنچه را خداوند آفریده دیدم ، ولی جبرئیل را در بین مخلوقات ندیدم ، به همین علت ، دانستم که این ( سؤ ال کننده ) همان جبرئیل است . ( 12 )
12 - علی ( ع ) و رد امانات
امام حسین ( ع ) فرمود : روزی علی ( ع ) ندا کرد : ( هر کس از رسول خدا ( ص ) طلبکار است یا عطایی را می طلبد ، بیاید و آن را بگیرد ) .
هر روز عده ای می
آمدند و چیزی را می خواستند و علی ( ع ) جا نماز پیامبر را بلند می کرد و همان مقدار در آن جا می یافت و به شخص طلبکار می داد .
خلیفه اول به خلیفه دوم گفت : علی با این کار آبروی ما را برد ! چاره چیست ؟
عمر گفت : تو نیز مثل او ندا کن ، شاید مانند او بتوانی بدهی های رسول خدا ( ص ) را ادا کنی .
ابوبکر ندا کرد : هر کس از رسول خدا ( ص ) طلبی دارد بیاید . این قضیه به گوش علی ( ع ) رسید ، فرمود : ( او به زودی پشیمان می شود ) .
فردای آن روز ، ابوبکر در جمع مهاجر و انصار نشسته بود ، عربی بیابانی آمد و پرسید :
کدام یک از شما جانشین رسول خدا است . به ابوبکر اشاره کردند .
گفت : تو وصی و جانشین پیامبر هستی ؟
ابوبکر گفت : بلی ؟ چه می خواهی ؟
گفت : پیامبر اکرم ( ص ) قول داده بود که هشتاد شتر به من بدهد ، اکنون که او نیست ، پس آنها را تو باید بدهی .
ابوبکر گفت : شترها باید چگونه باشند ؟
عرب گفت : هشتاد شتر سرخ موی و سیه چشم .
ابوبکر به عمر گفت : چه کار کنیم ؟
عمر گفت : عرب ها چیزی نمی دانند ، از او بپرس آیا شاهدی بر گفته خود دارد ؟ ابوبکر از او شاهد خواست .
عرب گفت : مگر بر چنین چیزی شاهد می خواهند ؟ به خدا سوگند تو جانشین پیامبر نیستی .
سلمان برخاست و
گفت : ای عرب ! دنبال من بیا تا جانشین پیامبر را به تو نشان دهم .
عرب به دنبال او به راه افتاد تا این که به علی ( ع ) رسیدند .
عرب گفت : تو وصی پیامبر ( ص ) هستی ؟
حضرت فرمود : بلی ، چه می خواهی ؟
عرب گفت : رسول خدا ( ص ) هشتاد شتر سرخ موی و سیه چشم برای من تعهد کرده بود ، اکنون از تو می خواهم .
حضرت فرمود : آیا تو و خانواده ات مسلمان شده اید ؟
در این هنگام عرب دست علی ( ع ) را بوسید و گفت : تو وصی به حق پیغمبر خدا ( ص ) هستی . چون بین من و پیامبر شرط همین بود ، ما همه مسلمان شده ایم .
علی ( ع ) فرمود : ( ای حسن ، تو و سلمان ، با این عرب به فلان صحرا بروید و بگویید :
( یا صالح ، یا صالح ! ) وقتی که جوابتان را داد ، بگو : امیرالمؤ منین به تو سلام می رساند و می گوید : هشتاد شتری که رسول خدا ( ص ) برای این عرب تعهد کرده بود بیاور )
سلمان می گوید : به جایی که علی ( ع ) فرموده بود ، رفتیم ، اما حسن ( ع ) همان گونه که علی ( ع ) فرموده بود ، ندا سر داد . پس جواب دادند : لبیک یابن رسول الله .
امام حسن ( ع ) پیام امیرالمؤ منین علی ( ع ) را رساند ، گفت : روی چشم اطاعت می
کنم .
چیزی نگذشت که افسار شترها از زمین خارج شد و امام حسن ( ع ) آن را گرفت و به عرب داد و فرمود : بگیر . شترها پیوسته خارج می شدند تا این که هشتاد شتر با همان اوصاف تکمیل شد . ( 13
نظرات شما عزیزان: