ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

شكایت از روزگار

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

شكایت از روزگار

متن شکایت از روزگار

شكایت از روزگار
مفضل بن قیس ، سخت در فشار زندگی واقع شده بود .
فقر و تنگدستی ، قرض و مخارج زندگی او را آزار می‏داد . یك روز در محضر امام صادق ، لب‏ به شكایت گشود و بیچارگیهای خود را مو به مو تشریح كرد :
" فلان مبلغ‏ قرض دارم ، نمی دانم چه جور اداء كنم ، فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدی‏ ندارم ، بیچاره شدم ، متحیرم ، گیج شده‏ام ، به هر در بازی می‏روم به رویم‏ بسته می‏شود . . . "
در آخر از امام تقاضا كرد درباره‏اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فرو بسته او بگشاید .
امام صادق ، به كنیزكی كه آنجا بود فرمود :
" برو آن كیسه اشرفی كه‏منصور برای ما فرستاده بیاور " .
كنیزك رفت و فورا كیسه اشرفی را حاضر كرد
. آنگاه به مفضل‏ بن قیس فرمود :
" در این كیسه چهار صد دینار است و كمكی است برای‏ زندگی تو " .
- " مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود ، مقصودم فقط خواهش‏ دعا بود " .
- " بسیار خوب ، دعا هم می‏كنم .
اما این نكته را به تو بگویم ، هرگز سختیها و بیچارگیهای خود را برای مردم تشریح نكن ، اولین اثرش این است‏ كه وانمود می‏شود تو در میدان زندگی زمین خورده‏ای و از روزگار شكست‏ یافته‏ ای در نظرها كوچك می‏شوی . شخصیت و احترامت از میان می‏رود ".
" لا تخبر الناس بكل ما انت فیه فتهون علیهم » " .

بحارالانوار، جلد 11 ، صفحه . 114


 
دعای مورچه
در زمان حضرت سلیمان ـ علیه السّلام ـ ، بر اثر نیامدن باران، قحطی شدیدی به وجود آمد، به ناچار مردم به حضور حضرت سلیمان آمده و از قحطی شكایت كردند و در خواست نمودند تا حضرت سلیمان برای طلب باران، نماز «استسقاء» بخواند.
حضرت سلیمان به آنها فرمود:
فردا پس از نماز صبح، با هم برای انجام نماز استسقاء به سوی بیابان حركت می‌كنیم. فردای آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به سوی بیابان حركت كردند، ناگهان حضرت سلیمان ـ علیه السّلام ـ در راه مورچه‌ای را دید كه پاهایش را روی زمین نهاده و دستهایش را به سوی آسمان بلند نموده و می‌گوید:
خدایا ما نوعی از مخلوقات تو هستیم، و از رزق تو بی‌نیاز نیستیم، ما را به خاطر گناهان انسان‌ها، به هلاكت نرسان.
حضرت سلیمان ـ علیه السّلام ـ رو به جمعیت كرد و فرمود:
به خانه‌هایتان باز گردید، خداوند شما را به خاطر غیرش «مورچگان» سیراب كرد:
در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.
آری گناه موجب بلا از جمله قحطی خواهد شد.
ز رحمت جرعه‌ای بر جرعه نوشان گناه این خطاكاران بپوشان
بسوزان تا بسوزاند از غم تو بدم تا زنده گردند از دم تو



قراربودعروس توحجله بمیره ولی...
حضرت عیسى علیه السلام به جمعى گذشت كه شادى مى كردند، سبب شادى آن ها راپرسید: خطاب به آن حضرت عرض كردند:
یا روح الله ! دختر فلانى را امشب براى فلانمرد به عروسى مى برند.
حضرت عیسى علیه السلام فرمود:

امروز شادى مى كنند ولىفردا گریان خواهند بود.
یكى پرسید:

چرا اى پیغمبر خدا؟
فرمود:

به جهت آن كهعروس آن ها امشب خواهد مرد.
این سخن سبب اختلافى میان پیروان آن حضرت و منافقانگردید، تا چون روز دیگر شد به نزد آن دختر آمده او را سالم در جاى خود دیدند، ازاین رو به نزد حضرت عیسى علیه السلام رفته گفتند: یا روح الله ، آن عروسى را كهدیروز گفتى خواهد مرد، نمرده است ؟
یسى علیه السلام فرمود:
خدا هرچه خواهد مى
كند، اكنون ما را به نزد وى ببرید، آنان با عجله حضرت عیسى علیه السلام را بدان جاآوردند و دَر خانه را زدند، شوهر آن زن (تازه عروس ) بیرون آمد، حضرت عیسى علیهالسلام به او فرمود:
از همسرت اجازه بگیر من به نزدش ‍ مى روم .
داماد به داخلخانه رفت و به همسرش گفت

: حضرت روح الله علیه السلام با جمعى بر دَر خانه اند. آنزن در چادر رفت ، و عیسى علیه السلام داخل شده بدو فرمود:
دیشب چه كار خیرى كردى؟
پاسخ داد:

اضافه بر كارهاى قبل خود كارى نكردم .
در هر شب جمعه سائلى بر درخانه مى آمد و ما خوراك یك هفته را به او مى دادیم ، دیشب نیز سائل مزبور آمد و منو اهل خانه هر كدام به كارى سرگرم بودیم و كسى متوجه او نشد. یك بار فریاد زد كسىپاسخش را نداد، بار دوم صدا زد كسى جوابش را نداد تا چند بار صدا زد و من صداى اورا شنیدم بطور ناشناس برخاستم و به اندازه معمول هر هفته به او خوراكى دادم و رفت.
حضرت عیسى علیه السلام كه این سخن را از وى شنید به او فرمود:

از جاى خودبرخیز.
و چون آن زن از جاى خود برخاست ، یك افعى (درشت ) چون شاخه درخت ، در زیر اوبود كه دُم خود را به دندان گرفته بود.
عیسى علیه السلام فرمود:

به خاطر آن عملىكه انجام دادى خداوند این بلا را از تو دور گردانید
منبع:داستاتهای شگفت انگیز ازصدقه وفواید ان
مولف:آرزمی
 
 گناهانى كه مورد عفو و مغفرت قرار نمى گیرد،...

ابوهاشم جعفرى گوید:

روزى امام حسن عسكرى (ع) شرفیاب شدم و نشتستم .حضرتفرمود:
یكى از گناهانى كه مورد عفو و مغفرت قرار نمىگیرد، این است كه شخصى گناهى مرتكب شود و بگوید: اى كاش فقط به همین گناه عقاب شوم و آن را سبك و ناچیز شمارد.

من پیش خود فكر كردم :

چقدر سخت و دقیق است ، پسانسان باید همیشه مواظب اعمال و حركات خود باشد

.
حضرت از افكار من آگاه شد وفرمود:

آنچه با خود حدیث نفس كردى ، اهمیّت بده و آن را رها نكن و بدان كه گناهِ شرك به خداوند متعال از حركت مورى بر سنگى صاف و ظریف ، مخفى تر خواهد بود
منبع:چهل داستان وحدیث ازامام حسن عسکری(ع)
مولف:عبدالله صالحی

چه کنم با شرم؟
مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت:

(( یا رسول الله!گناهان من بسیار است .
آیا در توبه به روى من نیز باز است؟ ))
پیامبر (ص) فرمود:
(( آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نیز از آن محروم نیستى . ))
مرد حبشى از نزد پیامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت که بازگشت و گفت:
((یا رسول الله!آن هنگام که معصیت میکردم، خداوند، مرا مى‏دید؟ ))
پیامبر (ص) فرمود:

(( آرى، مى‏دید )) مرد حبشى، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت:
(( توبه، جرم گناه را مى‏پوشاند؛ چه کنم با شرم آن؟ )) در دم نعره‏اى زد و جان بداد .

گیرم که ز جرم و گنهم در گذری
زان شرم که دیدی که چه کردم چه کنم

تا شب
گویند:
صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت . نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت .
نماز جماعت تمام شد . چشم‏ها همه به سوى او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت:
((مردم!هر كس از شما كه مى‏داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!)) كسى برنخواست .
گفت: (( حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است، برخیزد!))
باز كسى برنخواست . گفت: ((شگفتا از شما كه به ((ماندن)) اطمینان ندارید؛
اما براى ((رفتن )) نیز آماده نیستید!))


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایت ها وحکمت ها

تاريخ : یک شنبه 6 / 9 / 1400 | 6:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.