لطیفه های مذهبی
شخصی از علامه بزرگ مجلسی استخاره ای خواست، وعلامه استخاره گرفت و قسمتی از آیه این بودجنات تجزی من تحتها الانهار = بهشتی که در زیر آن نهرهایی جاریست ، علامه فرمودند خیر است انشاءا...، مدتی گذشت. مرد با عصبانیت نزد علّامه آمد و گفت: مدّتی پیش برای امر خیری استخاره کردم و شما فرمودید خوب است، ولی عروسی که گرفتهام عادت به شب ادراری دارد و شبها تا صبح چندین نوبت رختخواب و بدن مرا به نجاست میکشد وگاهی اوقات بقدری ادرار میکند که از زیر تخت گوئی نهری از آب جاری میشود
علامه متأثّرانه و از روی خجالت لبخند زد و گفت: پسر جان چرا به من نگفتی استخارهی تو برای امر ازدواج است چون در صورت بیان، تو را نهی میکردم، چون استخاره برای امر ازدواج صحیح نیست وروایت وارده در باب ازدواج استخاره را رد میکند در ثانی آیه استخاره تو بیان میکرد چنین نهری جاری میشود.
******************
یکی از طلبه ها را میفرستن لندن تا اونجا به فساد بکشوننش. یک ماه بعد میرن لندن که برش گردانند میبینن همه مردم لندن طلبه شدن.
سه نفر دوست به حج رفتند. دو نفر از آنان بسیار توانگر بودند ولی نفر سوم از مال دنیا بیبهره بود. نفر اوّل چون به کنار کعبه رسید با صدای بلند و ریاکارانه گفت: خداوندا به شکرانهی آنکه مرا به خانهات راه دادی دو غلام خود عنبر و بنفشه را آزاد کردم. دومی برای اینکه از اوّلی عقب نماند گفت: و من به شکرانهی این نعمت مبارک و سنقر را که از غلامانم هستند آزاد کردم. نفر سوم هر چه فکر کرد چیزی نیافت که آزاد کند، به یکباره گفت: و من نیز به شکرانهی این نعمت، مادر فاطمه را به سه طلاق از بند خودآزاد کردم.
******************
فردی نماز نمیخواند ، به او گفتند: چرا نماز نمیخوانی؟ جواب داد: مگر قرآن نمیخوانید؟ قرآن میفرماید: لا تقرَبو الصَّلاة ؛ نزدیک نماز نشوید و بقیه آیه را که چنین است نخواند: لا تقرَبوا الصَّلاةَ و اَنتُم سُکری ؛ نزدیک نماز نشوید در حالی که مستید.
***************
مردی نذر می کند که خدایا اگر گوسفندهای من سالم بمانند سه روز، روزه بگیرم. مدتی گذشت و چنین شد. او به محض اینکه روزه گرفت از قضا گوسفندهایش هم تلف شد! نگاهی طلبکارانه به آسمان کرد و گفت: کریم! حالا دیگه با من در می افتی؟! هم باید نذر انجام بدم هم گوسفندها رو ازم می گیری؟! باشه! ماه رمضانت نزدیکه. بذار ماه رمضان بشه سه روز از ماه رمضان رو روزه می خورم تا حالت جا بیاد!!!
***************
طرف ميره پيش امام جماعت مسجدشون ميگه ببخشيد با کفش هم ميشه نماز خوند ؟ پيش نماز ميگه نه نميشه ! طرف ميگه پس من خوندم شد!!!!
معاویه خلیفه اموی با عقیل، برادر امام علی علیه السلام نشسته بودند. معاویه رو به حاضران کرد و گفت: ای اهل شام! این کلام خداوند متعال را شنیده اید که می فرماید: «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ» (بریده باد دو دست ابی لهب)-گفتند: آری. معاویه گفت: «ابولهب» عموی عقیل است. عقیل هم بلافاصله گفت: ای اهالی شام این کلام خداوند متعال را شنیده اید که می فرماید: «وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ» (و زن او که حمل کننده هیزم است.) گفتند: آری. عقیل گفت: «حمّالة الحطب» عمه معاویه است.
***************
مردی از روی شکایت به رفیقش میگفت: بدبختی را میبینی، هفتاد سال است به زحمت شکم، گرفتارم. هفتاد سال است که به زحمت کار میکنم و تمام زحمت مرا شکم میخورد. رفیق مرد که لطیفی حاضر جواب بود گفت: خوب میتوانید برای رعایت عدالت چندی قرار بگذارید؛ شکم کار کند و شما بخورید
***************
روزی علی(ع) در دوران نوجوانی با عمر و ابوبکر به راهی میرفت و علی(ع) در میان آندو بود. چون علی(ع) از نظر سنی از آنها کم سنتر بود، کوچک جثّهتر و کوتاهتر بهنظر میرسید، عمر از باب مزّه پَرانی گفت: تو در میان ما، مانند نون کلمهی لنا میمانی( یعنی از لام اول کلمه و الف آخر آن کوچکتری) کاتب وحی در جواب او گفت: شاید این چنین بهنظر بیاید و لاکن همان حرف نون در کلمهی لنا اگر نباشد آندو به کلمهی لا( به معنای عدم و نیستی ) تبدیل میشوندو حقیقتاًمن در میان شما دو تن همین نقش را دارم
***************
روزی علی(ع) در دوران نوجوانی با عمر و ابوبکر به راهی میرفت و علی(ع) در میان آندو بود. چون علی(ع) از نظر سنی از آنها کم سنتر بود، کوچک جثّهتر و کوتاهتر بهنظر میرسید، عمر از باب مزّه پَرانی گفت: تو در میان ما، مانند نون کلمهی لنا میمانی( یعنی از لام اول کلمه و الف آخر آن کوچکتری) کاتب وحی در جواب او گفت: شاید این چنین بهنظر بیاید و لاکن همان حرف نون در کلمهی لنا اگر نباشد آندو به کلمهی لا( به معنای عدم و نیستی ) تبدیل میشوندو حقیقتاًمن در میان شما دو تن همین نقش را دارم
***************
شخصي شنيد كه در شب قدر هزار مرتبه سوره إِنّا أنزلناهُ، بايد خواند آن شب هزار مرتبه سوره مباركه را خواند. متأسفانه إِنّا أنزلنا في ليلة القدر… ميخواند صبح آن روز او را ديدند كه تسبيح در دست دارد و ميگويد هُ هُ هُ هُ … به او گفتند چرا چنين ميگويي؟ گفت: ديشب هُ إنّا أنزلناه را نگفتهام، اكنون دارم جبران ميكنم.
***************
منبع :http://www.0586.blogfa.com/post/11
نظرات شما عزیزان: