شعر به یاد سال های دفاع مقدس
روزگاری عشق بود و عاشقانی داشتیم
در حریم آتش و خون ارغوانی داشتیم
روزگاری بود در اوج سعادت خواستن
راهی دشت خطر ، ما کاروانی داشتیم
جبهه بود و عشق بود و جان فشانی های ما
در دل سنگر همیشه آشیانی داشتیم
گرچه سنگر بود امّا با توسّل های خود
ما ز حَبْلُ اللّٰه در کف ریسمانی داشتیم
بس که پرپر می شدند آنجا شقایق های سرخ
در میان جبهه حتیّٰ بوستانی داشتیم
بود هر سنگر زیارتگاه یار دلنواز
زآن سبب در سنگر خود میهمانی داشتیم
تا برانیم از حریم خویش خصم خویش را
وقت رزم خود هجوم بی امانی داشتیم
در میان جبهه های عشق و ایثار و وفا
ما دلاور مردهای جاودانی داشتیم
بهر آزادیّ قدس و کربلا از دست خصم
جان به کف بودیم و عزم بی کرانی داشتیم
سرخ می تابید بر ما آفتاب از هر کران
مثل خاک جبهه گلگون آسمانی داشتیم
از فراق لاله های سرخِ در خون غوطه ور
همچو “یاسر” چشم های خون فشانی داشتیم
****************************
شعر آفتاب در تنور
مهمان تنور است سرِ ماه ترین ماه
آن سر که دل آینه ها داشت به همراه
بی همسفر خویش مرو قافله سالار
این یوسف زهراست که افتاده درین چاه
با هودجی از نور فرود آمده زهرا
دارد به جگر داغ ترین شعله جانکاه
حق داشت که تا بشکفد از دیدن آن سر
در حنجره اش ناله و بر روی لبش آه
یک شب شده مهمان تنور آن سرِ قدسی
صد جلوه گرفته ست ازو گوشه درگاه
لاٰ حَوْلَ وَ لاٰ قُوَّةَ اِلّٰا … ، سرِ خورشید
مانده ست جدا مثل همین واژه اللّٰه
هر آه بود رشته ای از شعله ی جانسوز
“یاسر” دل خود بسته به این رشته کوتاه
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
نظرات شما عزیزان: