آفرینش بادقت در آیات قرآن
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8943
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 9358
بازدید ماه : 114724
بازدید کل : 11171575
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 13 / 1 / 1395

ما قصد نداریم که درباره عوالم آسمانی و آنچه خدا در آنها آفریده است و احکام و نظام موجود در آنها سخن بگوییم، بلکه این را به کسانی واگذار می‌کنیم که علاقه‌مندند بدانند بر این هستی چه گستردگی، جامعیت، دقت و نظمی حاکم است و آنها می‌توانند به علومی چون فیزیک، شیمی، ریاضیات عالی و نظریه‌های آن و به خصوص اخترشناسی مراجعه کنند تا به حقایق حیرت‌انگیزی دست یابند که این علوم موفق به کشف آنها شده‌اند.

از آنجا که موضوع بحث ما خلقت و آفرینش انسان است، فقط به مواردی اشاره می‌کنیم که به همین موضوع مربوط هستند و تصویری هر چند جزئی را نیز از این عالم گسترده هستی ترسیم می‌کنیم.
اگر عالم هستی را اقیانوسی عظیم تصور کنیم، بر اساس آخرین نظریه های اخترشناسی، کهکشانها به مثابه جزیره‌های بزرگی در این اقیانوس خواهند بود و کهکشان راه شیری که منظومه شمسی ما و زمینی که بر روی آن زندگی می‌کنیم، بخش کوچکی از آن است، جزو آنها خواهد بود. به تعبیر دیگر و با اندکی تفصیل می‌توان گفت که دانش پیشرفته امروزی به این حقیقت علمی دست یافته است که خورشیدی که زمین را با پرتوافشانی خود روشن می‌کند، تنها یکی از خورشیدهای بی‌شمار و با اندازه‌های متفاوت است که مجموعاً و روی هم رفته کهکشان راه شیری را تشکیل می‌دهند. عظمت این کهکشان به حدی است که ذهن انسان را به حیرت وا می‌دارد. اگر کسی با چشم غیر مسلح در شبی که آسمان صاف است به آن نگاه کند، این کهکشان را به شکل یک رودخانه یا یک کمربند نورانی شیری رنگ می‌بیند که قسمت بالای آن دارای یک خمیدگی قوسی شکل است و به همین دلیل آن را «کهکشان راه شیری» نامیده‌اند.
دانشمندان، این کهکشان را به یک چرخ یا دانه عدسی تشبیه می‌کنند که قطر آن صد هزار سال نوری است (7) و به دور یک محور مرکزی می‌گردد و گردش کامل آن در 220 میلیون سال صورت می‌پذیرد. این کهکشان هنگام چرخیدن به دور محور خود، شاخکهای خمیده‌ای را در اطراف خود به وجود می‌آورد که شکلی حلزونی به آن می‌بخشد. منظومه شمسی ما در یکی از این شاخکها و به فاصله 25 هزار سال نوری از مرکز قرار دارد. کهکشان ما دارای یکصد هزار میلیون خورشید یا ستاره است که اکثر آنها در وسط این شاخک واقع شده‌اند و فاصله میان هر یک از این خورشیدها بسیار زیاد است، به گونه‌ای که می‌توان ادعا کرد که اغلب فضای این کهکشان را خلأ یا شبه خلأ تشکیل می‌دهد، زیرا این فضای خالی را ابرهای رقیق گاز یا مه یا ذرات ذوب شده و به خصوص ذرات هیدروژن پر می‌کند.
علم ستاره شناسی و دیگر علوم وابسته به آن ثابت کرده‌اند که کهکشان راه شیری یکی از هزاران میلیون کهکشان است که میلیونها سال نوری با کهکشان ما فاصله دارند و با سرعتی شگفت انگیز در حال دور شدن از کهکشان ما و از یکدیگر هستند. نزدیکترین کهکشان به کهکشان ما، کهکشان «اندرومدا» است که نزدیک به دو میلیون سال نوری با ما فاصله دارد.
تحقیقات به عمل آمده در مورد این کهکشان نشان می‌دهد که از هر جهت شبیه به کهکشان راه شیری است. اما کهکشانی که به شکل «دب اکبر» دیده می‌شود، نزدیک به هشت میلیون سال نوری با ما فاصله دارد. البته، کهکشانهای دیگری نیز هستند که از ما دورتر و دورترند تا جایی که بعضی از آنها چندین هزارسال نوری با ما فاصله دارند.
تحقیقات گذشته و حال نشان می‌دهد که لکه‌های ابری بزرگی در فضا و خارج از کهکشان ما وجود دارد که پرتوهای سدیمی از خود ساطع می‌کند. این لکه‌های مه مانند را«نبولا» (8) می‌نامند. همین مطالعات ثابت می‌کند که این لکه‌های ابری در واقع کیهانهای نجومی هستند که خارج از کهکشان ما قرار دارند و برخی از آنها به صورت کهکشانی مستقل هستند و هزاران میلیون ستاره را در خود دارند. از این لکه‌ها با نامهای متفاوت یاد می‌کنند، از جمله «جزایر فلکی» و «ابرهای برون کهکشانی».
بدین ترتیب، درمی‌یابیم که زمین سیاره‌ای بسیار کوچک در عالم هستی است و به همراه تعدادی از سیاره‌های بزرگ و کوچک دیگر، مجموعه‌ای به نام منظومه شمسی را به وجود آورده‌اند.
مرکز این منظومه «خورشید» است که نه سیاره به دور آن می‌چرخند. این سیاره‌ها به ترتیب فاصله‌ای که با خورشید دارند عبارتند از: عطارد، زهره، زمین، مریخ، مشتری، زحل، اورانوس، نپتون و پلوتون. بعضی از این سیاره‌ها، قمرهایی دارند که پیرامون آنها گردش می‌کنند، مثلاً زمین یک قمر، مریخ دو قمر، مشتری دوازده قمر، زحل نه قمر، اورانوس پنج قمر و نپتون دو قمر دارند. تا آنجایی که اطلاع داریم، عطارد، زهره و پلوتون هیچ قمری ندارند.
با این توضیحات روشن می‌شود شمسی دارای تعدادی سیاره است که برخی از زمین بزرگتر و برخی دیگر کوچکتر هستند، بعضی از این سیاره‌ها با سرعت بیشتر حول محور خود و خورشید می‌گردند و تعدادی دیگر با سرعت کمتری گردش می‌کنند.
به تعبیر قرآن کریم، تمام سیارات و دیگر اجرام آسمانی منظومه شمسی از آسمان شکافته شده‌اند و به گفته دانشمندان از خورشید یا دیگر ستاره‌ها جدا شده‌اند و هر دو نظر بیانگر یک مفهوم هستند.
در اینجا، سوال مهم این است که آیا از میان سیارات، فقط زمین قابل زندگی کردن است؟ یا اینکه سیاره‌های دیگری در منظومه شمسی ما یا دیگر منظومه‌های شمسی کهکشان راه شیری یا کهکشانهای خارج از محدود‌ی کهکشان ما وجود دارند که شرایط مساعدی برای زندگی در آنها فراهم است؟
پاسخ قطعی به این سوال دشوار است، اما می‌توان گفت که تاکنون نشانه‌هایی از وجود حیات، نظیر آنچه بر روی زمین وجود دارد، در دیگر سیاره‌ها به دست نیامده است و اگر موضوع را به سیاره‌های منظومه شمسی خودمان محدود کنیم، به استثنای مریخ که دانشمندان احتمال می‌دهند نوعی حیات درآن وجود داشته باشد، هیچ سیاره‌ای شرایط مساعدی برای زیستن را ندارد. این مسئله باعث می‌شود نتیجه بگیریم که حیات در منظومه شمسی ما، مختص به زمین است. بر اساس نتایج اکتشافات علمی، وجود حیات در دیگر سیاره‌ها، به دلیل مساعد نبودن شرایط آنها، بعید است. این موضوع با بیان ویژگی هر یک از سیاره‌ها منظومه شمسی، روشن‌تر می‌شود.

عطارد:

این سیاره نزدیکترین سیاره به خورشید است، گر چه 36 میلیون مایل با آن فاصله دارد. حجم عطارد کوچک است و از اندازه‌ی حجم قمر زمین بیشتر نیست. این سیاره سالی چهار بار به دور خورشید گردش می‌کند؛ یعنی، یک سال ما معادل چهار سال عطارد است. قوه جاذبه عطارد اندک است و در آن هوا نیست، از این رو شرایط پیدایش حیات بر روی آن وجود ندارد.

زهره:

زهره مانند الماسی هنگام غروب و پیش از طلوع خورشید در آسمان می‌درخشد و از نظر حجم تقریباً اندازه زمین است. زهره هر 225 روز یک بار به دور خورشید می‌چرخد و همانند ماه همیشه یک طرف آن در جهت خورشید قرار دارد. دمای طرفی که در جهت خورشید قرار می‌گیرد، 90 درجه بالای صفر و دمای طرف دیگر 20 درجه زیر صفر است. در این سیاره هوا و آب وجود ندارد، بلکه سطح آن را لایه‌ای ضخیم از بخار پوشانده است و همین ویژگیها باعث می‌شود امکان وجود حیات بر روی آن منتفی شود.

مریخ:

مریخ همانند زمین هر 24 ساعت، یک بار به دور خود و هر687 روز، یک بار به دور خورشید می‌چرخد. فاصله آن تا خورشید 142 میلیون مایل است و دمای آن در روز به چند درجه بالای صفر، ولی در شب به 70 درجه زیر صفر می‌رسد. سطح سیاره مریخ بیابانی و فاقد هوا و آب است. بنابراین، فرضیاتی که دانشمندان در نیمه اول قرن بیستم مبنی براحتمال وجود حیات بر سطح مریخ ارائه کرده بودند، نمی‌تواند واقعیت داشته باشد.
هوای مریخ از گازی سنگینتر از اکسیژن تشکیل شده است و قدرت جاذبه آن معادل یک سوم جاذبه زمین است و به همین دلیل، هوای آن نمی‌تواند اکسیژن را در خود نگه دارد، بنابراین به اعتقاد اغلب محققان، امکان حیات بر سطح آن وجود ندارد.

مشتری:

سیاره مشتری، غول سیاره‌های منظومه شمسی است. حجم آن 1300 برابر زمین و به تنهایی از مجموعه سیاره‌های منظومه بزرگتر است. مشتری هر 12سال یک بار، به دور خورشید و هر 10ساعت، یک بار به دور خود می‌چرخد. فاصله آن تا خورشید تقریباً 484 میلیون مایل و دمای آن 130 درجه زیر صفر است. جرم آن یک چهارم جرم زمین است و دانشمندان بر این باورند که مشتری به صورت توده‌ای از مواد گازی و مواد مذاب است و به همین دلیل، قابلیت پیدایش حیات را ندارد.

زحل:

زحل تقریباً هر29/5 سال، یک بار به دور خورشید و هر 10 ساعت، یک بار به دور خود می‌چرخد. فاصله آن تا خورشید 887 میلیون مایل است و به همین دلیل حرارتی را که به زمین می‌رسد، دریافت می‌کند. پیرامون زحل را حلقه‌های نورانی فرا گرفته است و این سیاره نه قمر دارد. جرم زحل کمتر از یک چهارم جرم زمین است و به نظر می‌رسد سطح آن را مواد مذاب متحرک پوشانده باشد و بدیهی است که حیات در آن وجود ندارد.

اورانوس، نپتون و پلوتون:‌

وجود نداشتن شرایط حیات بر روی این سه سیاره نمود بیشتری دارد، زیرا اورانوس هر 48 سال و هر 7 روز یک بار حرکت انتقالی و هر 10 ساعت، یک بار حرکت وضعی دارد و در فاصله 172 میلیون مایلی خورشید قرار گرفته است. نپتون نیز هر 169 سال، یک بار حرکت انقالی و هر 10 ساعت، یک حرکت وضعی دارد و فاصله آن تا خورشید 2792 میلیون مایل است. حرکت انتقالی پلوتون نیز هر 247 سال، یک بار اتفاق می‌افتد و این سیاره تا خورشید حدوداً 3670 میلیون مایل فاصله دارد. آیا می‌شود بر روی سیاره‌ای زندگی کرد که زمستان و تابستان آن 42 یا 84 یا 123 سال طول می‌کشد و روز و شبش فقط پنج ساعت است؟
بگذارید این عالم هستی را به خالق آن واگذار کنیم تا آن‌گونه که اراده می‌فرماید اداره‌اش کند و بگذاریم که دانشمندان به کشفیات خود ادامه دهند و با پیشرفت و توسعه دانش و ابزارهای فنی بر اکتشافات خود بیفزاید و بحث را با توجه به پیوندی که با انسان و زندگی او دارد، به یکی از اجزای این عالم هستی محدود کنیم. منظورم زمینی است که بر روی آن زندگی می‌کنیم و در نهایت به آن باز می‌گردیم.
زمینی که بارها خداوند متعال منت آفرینش آن را بر ما نهاده و نشانه های حکمت و قانونمندی آن را گوشزد کرده است. زمین تنها منظومه شمسی است که امکان زیستن بر روی آن وجود دارد، زیرا نزدیکی آن به خورشید در حد اعتدال است و به همین دلیل، حرارتی که به آن می‌رسد، معتدل است. حرکت وضعی زمین به‌ گونه‌ای است که برای به وجود آمدن شبها و روزهای متعادل و ایجاد زمینه فعالیت و استراحت، مناسب است و حرکت انتقالی آن برای پیدایش فصول مختلف‌، آبیاری و کشت و زرع و رسیدن محصولات زراعی مناسبت دارد و از آب و هوایی مساعد برای زیستن برخوردار است.
این مزایای هفتگانه، زمین را برای زندگی و حیات مناسب کرده است. زمین یک میلیون و 300 هزار بار کوچکتر از خورشید و وزن‌ آن 332هزار بار کمتر از آن است و از همه سیارات و حتی خورشید متمراکمتر است، زیرا وزن مخصوص هر جسمی در خورشید سبکتر از وزن مخصوص آن بر روی زمین است.
علاوه بر این،‌ فاصله زمین تا خورشید 93 میلیون مایل است و حرکت وضعی آن هر 24ساعت، یک بار و حرکت انتقالی آن به دور خورشید هر 365 روز و 6 ساعت اتفاق می‌افتد. شکل مدار زمین بیضی، سرعت حرکت آن به دور خود هزار مایل در ساعت، سرعت حرکت آن به دور خورشید 18 مایل در ثانیه (65000 مایل در ساعت) و وضعیت قرار گرفتن آن بر روی مدار خود با زاویه 23درجه است.
دانشمندان می‌گویند که اگر حجم زمین کمتر یا بیشتر از وضع موجود بود یا اینکه وزن مخصوص و تراکم آن کمتر یا بیشتر بود، مسئله حیات بر روی آن دستخوش دگرگونی می‌شد، زیرا حجم آن با سرعت، حرکت، وزن و قوه‌ی جاذبه‌اش متناسب است و چنانچه حجم آن کمتر یا بیشتر می‌شد، سرعت و مدت گردش آن تغییر می‌کرد و اگر جاذبه‌اش کمتر بود، اکسیژن خود را از دست می‌داد و اگر حرکت وضعی نداشت، شب و روزی متوالی و ثابت به وجود نمی‌آمد.
اگر سرعت حرکت وضعی زمین از 1000 مایل بیشتر یا کمتر می‌شد، آن‌گونه که دیگر سیارات هستند، مثلاً 100 مایل در ساعت، طول روز به 120 ساعت می‌رسید یا اینکه نباتات از شدت گرمای روز می‌سوختند و از شدت سرمای شب منجمد می‌شدند و در میزان کار روزانه و مدت استراحت و خواب شبانه نیز تاثیر می‌گذاشت و آن را دچار اختلال می‌کرد. اما این سرعت از روزی که خداوند متعال زمین را آفریده است، حتی در یک ثانیه هم کم و زیاد نشده است و اگر قوه‌ی جاذبه‌ای که ما را به زمین می‌چسباند نبود، خود و خانه‌هایمان در فضا سرگردان می‌شدیم؛ حتی اگر تعادل موجود در جاذبه‌ای که ما را به زمین می‌چسباند و نیروی گریز از مرکزی که ما را سطح زمین می‌راند نبود، خود و خانه‌هایمان به پرواز درمی‌آوریم و دریاهای ما به طرف دو قطب سوق داده می‌شدند. سبحان الله که هر چیزی را با نهایت دقت و ظرافت آفرید تا حیات بر روی زمین شکل گیرد.
با توجه به عواملی که موجب شده است تا از میان سیارات منظومه شمسی، تنها زمین برای پیدایش حیات مناسب باشد، با شگفتی خواهیم پرسید:
- چرا تنها زمین دارای این شرایط شد؟
ج: برای اینکه حیات بر روی آن پیدا شود.
- این حیات به چه کسی تعلق دارد؟
ج: به کسی که خداوند اراده فرموده است تا خلیفه اش بر روی زمین باشد.
- این خلیفه خدا کیست؟
ج: انسان.
- انسان از چه آفریده شده است؟
ج: از خاک و گل زمین؛ یعنی از خود زمین.
- این به چه معنی است؟
ج: این بدان معناست که وقتی خداوند سبحان تنها زمین را قابلیت حیات بخشید، اراده فرمود که آباد کننده آن هم از جنس زمین باشد و استمرار زندگی او بدان وابسته باشد و سپس به آن باز گردد و همان‌گونه که از خاک آفریده شده است،‌ به خاک نیز باز گردد و این آیت بزرگ الهی در پیدایش و آفرینش انسان است. اراده‌ی خداوند بر آن تعلق گرفت که نخستین انسان را از آب و گل بیافریند و سپس خمیر آن را با دستان قدرت خویش به شکلی در آورد که بهتر از آن متصور نباشد، به گونه‌ای که اگر هوا بر آن وزیدن گرفت و گرمای خورشید بدان رسید،‌ به هم پیوسته و سخت شود و به امر خدا روح در آن دمیده و مبدل به انسانی کامل شود.
بدین ترتیب، انسان از زمینی که خداوند حیات را مختص آن قرار داده است آفریده می‌شود، بدیهی است که انسان موجودی زنده است و ادامه‌ی حیات او به این زمین زنده بستگی دارد؛ زیرا همین زمین آب و غذای او را که بدون آنها قادر به ادامه زندگی نیست، تامین می‌کند. هر غذایی که انسان مصرف می‌کند، سبزی، میوه یا حبوبات و انواع و اقسام غذاهایی که از اینها به دست می‌آید، ریشه در زمین دارد، به گونه‌ای که اگر زمین، انسان را از آنها محروم کند، وی قادر به ادامه حیات نخواهد بود و حتی پس از مرگ نیز به اصل خود؛ یعنی خاک و زمینی که از آن آفریده شده است، باز خواهد گشت.
خواننده‌ی عزیز! با توجه به این اطلاعات، آیا تعجب دارد که خداوند حیات را تنها مختص به زمین کند و امتیازاتی برای‌ آن قائل شود که ادامه حیات خلیفه خود را بر روی آن تضمین کند و از میان این همه مخلوقات روح خویش را، پس از آفریدن حواس، اندامها، فکر، عقل و قلب، فقط در انسان بدمد و سپس نامی جز خاک بر آفرینش او ننهد تا درستی خلاقیت خویش را به اثبات رساند؟
با توجه به تمام شواهد موجود، حضرت آدم (علیه السلام) نخستین انسان است و بدین دلیل خداوند وی را «آدم» نامید، زیرا از پوسته زمین خلق شده است. از نظرمعنی لغوی «ادمة» به پوستی گفته می‌شود که به رنگ خاک باشد و جمله «آدم ادماً بین القوم»‌؛ به معنای «میان مردم صلح و الفت و وفاق به وجود آورد» می‌باشد و این ویژگی بسیار پرمعناست و خداوند می‌خواهد با این نامگذاری خود، انسان را از دیگر مخلوقات به داشتن قدرت تفکر، اراده و نطق ممتاز گرداند.
این سرّ الهی است که نام نخستین انسان را از اصل آفرینش او گرفت و صفاتی در وی تعبیه فرمود که جز انسان، مخلوق دیگری بر روی زمین آن صفات را ندارد و این تاکیدی بر مورد توجه قرار گرفتن انسان از جانب خداوند است.
اگر کسی بپرسد که آیا ممکن است روح در جسم خاکی قرار گیرد و بشری به وجود آید؟
پاسخ آن بسیار ساده است. خدایی که عالم بی نهایتی را چنین آفریده است که عقل هیچ بشری نمی‌تواند حد و مرز آن را مشخص کند و چنان نظام دقیق و خارق العاده‌ای بر آن حاکم گردانیده است که کهکشانها، افلاک و ستارگان بی‌شمار، هر یک در محدوده‌ی خاص خود شناورند و تابع قوانین خاصی هستند که هیچ‌گونه تغییر و تبدیلی درآن راه ندارد (کما اینکه دیدیم که زمین از بدو خلقت تاکنون با یک سرعت ثابت حرکت می‌کند)، قادر است حیات و حرکت را به هر موجودی عطا کند. به عنوان مثال، می‌توان به ماشینی اشاره کرد که از انرژی حرارتی یا الکتریکی ساخته شده است و قادر به حرکت کردن و سرعت گرفتن است. نفخه‌ی الهی، همین حالت را در وجود خاکی به وجود آورد و همین که روح خداوندی در انسان دمیده شد، به صورت بشری کمال یافته با تواناییهای خارق‌العاده در آمد. امروزه، ما شاهد هستیم که قدرت بشر تا چه حد گسترده و حیرت انگیز شده است.
علوم نوین، پس از آزمایشهای فراوان به این نتیجه رسیده است که عالم هستی از ذرات عناصر چهارگانه (آب، آتش، خاک و هوا) آفریده شده است و خود این عناصر چهار‌گانه از عناصر فراوان دیگری تشکیل شده‌اند، این عناصر فراوان نیز از عناصر کوچکتری به وجود آمده‌اند تا برسیم به «اتم» که بسیار کوچک است، به گونه‌ای که قطر یک اتم یک پنجاه میلیونم اینچ و وزن آن با توجه به اختلاف عناصر به یک یا دو در 395 میلیون میلیارد میلیاردم گرم می‌رسد.
از دیدگاه دانشمندان حجم اتم نسبت به الکترونها و پروتونهایی که آن را تشکیل می‌دهند، بسیار بسیار بزرگتر است و برای درک بهتر گفته دانشمندان، می‌توان اتم را به یک اتاق تشبیه کرد که در این صورت، حجم یک الکترون در آن به مثابه یک ذره غبار است.
طبیعی است که ذره، هسته و اجزایی داشته باشد. هر ذره یک پوسته دارد که درون آن یک یا تعدادی هسته در حال چرخش هستند. این پوسته با توجه به عناصر آن از یک یا تعدادی «الکترون»‌ تشکیل شده است. هسته از یک یا تعداد زیادی «پروتون» و یک یا تعداد زیادی «نوترون» به وجود آمده است، مگر در هیدروژن که «نوترون»‌ ندارد.

الکترون، عبارت از یک واحد الکتریسته با بار منفی و پروتون یک واحد الکتریسیته با بار مثبت و نوترون از یک واحد الکتریسیته خنثی است.

بدین ترتیب، ماده و تمام عالم هستی، از جمله خود ما، واحدهای الکتریسیته هستیم، زیرا ماده‌ای که جهان از آن تشکیل می‌شود و ما هم جزئی از آن به شمار می‌رویم، انرژیهای متراکم الکتریسیته به شکل اتمها و عناصر است.
اینشتین نخستین دانشمندی است که نظریه «نسبیّت» را که می‌گوید «ماده و انرژی یک چیز است»، ارائه کرده است و زمانی که دانشمندان موفق به شکافتن اتم و تبدیل ماده‌ی آن به انرژی شدند، این نظریه عملاً به اثبات رسید. حال که ثابت شده است ماده و انرژی یک چیز است، بعید نیست روزی هم ثابت شود که می‌توان انرژی را نیز به ماده تبدیل کرد و این فرضیه با این باور که می‌توان ماده را از عدم آفرید، نزدیکتر و سازگارتر است.
با ارائه این نظریه که ماده و انرژی یکی هستند و می‌توان ماده را به انرژی تبدیل کرد، اینشتین نخستین کسی خواهد بود که علم نوین را پایه گذاری کرده است. وی بر خلاف نظریه‌ای که می‌گوید «هیچ چیزی در طبیعت آفریده یا فنا نمی‌شود»، از نظریه نسبیت خود نظریه «خلق و فنا»‌ را نتیجه گرفت و با این نتیجه‌گیری می‌توان گفت که ایمان اینشتین به خداوند بیش از معاصرینش بوده است. او می‌دید هرگاه انسان به گوشه‌ای از اسرار حکمت و نظام حاکم بر خلقت پی می‌برد، بر ایمان و اعتقادش به خالق هستی افزوده می‌شود و حتی او دریافت که بدون ایمان، علم قادر به ادامه صحیح راه خود نیست و ایمان بدون علم بی فروغ است و در این باره می‌گوید:
«زیباترین تکان و لرزش روحی که احساس می‌کنیم، لرزشی است که هنگام وقوف بر گوشه‌ای از اسرار غیب به ما دست می‌دهد. این، نخستین گام برای معرفت حق تعالی در هر علم و هنری است و کسی که با این احساس بیگانه باشد، مرده‌ای بیش نیست که در چهارچوبی تنگ و پر هراس بدون آن که شکوه شگفتی به درونش راه یابد، ‌زندگی می‌کند. جوهره شعور دینی در اصل آن است که بدانیم آن کسی که هیچ راهی برای معرفت حقیقت ذات او نیست، حقیقتاً وجود دارد و با عالی‌ترین نشانه‌های حکمت و شکوهمندترین انوار جمال جلوه‌گری می‌کند؛ حکمت و نوری که عقل ناقص موجوداتی چون ما از درک حقیقت ژرفنای آن عاجز است و تنها قادر به دیدن نشانه های ظاهری آن است.»
سپس اینشتین به ستایش ایمان دانشمندی می‌پردازد که وجود پیوستگی میان ایمان به خدا و معرفت را درک می‌کند: «چه ایمانی بوده است، ایمان کپلر و نیوتن به حکمتی که این هستی بر روی آن بنا شده است! و چه شوق سوزانی بوده است، و شوق آنها، آن‌گاه که به جزء کوچکی از حکمت و درایتی که در خلقت هستی به کار رفته است، پی برده اند؟ من نمی‌توانم تصور کنم دانشمندی حقیقتاً اصول حاکم بر عالم هستی را که باعث می‌شود عقل آن را بفهمد، درک نکند. به راستی که عالم بی‌ایمان همانند انسان لنگی است که نمی‌تواند درست حرکت کند و ایمان بدون علم به جست‌و‌جوی نابینا برای درک حقیقت اشیا شباهت دارد.»
درهمین خصوص است که خداوند می‌فرماید:
(... آیا آنان که می‌دانند و آنان که نمی‌دانند برابرند؟)
این است آن نیروی نورانی‌ای که خداوند در انسان دمید تا عقلش راهنمای او باشد و قدرت خداوند را در هستی و خلقتش به وی بنمایاند: «به راستی که تمام قدرت از آن خداست» و «به راستی که خداوند قدرتمند و با عزت است.» پس ای انسان! از این به بعد مگو که چگونه خداوند به چیزی می‌گوید «باش»‌ و آن شیء بی‌درنگ به وجود می‌آید. قرآن کریم می‌فرماید:
(چون [خداوند] چیزی را اراده فرماید، فرمانش این است که می‌گوید «باش»، پس [آن چیز] بی‌درنگ موجود می‌شود. ) (9)
قرآن کریم در باره پیوند میان نخستین آفریده و رسم در‌آفرینش می‌فرماید:
(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِینٍ‌ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ.‌) ‌(10)
و به یقین انسان را از عصاره‌ای از گل آفریدیم، سپس او را به صورت نطفه ای در جایگاهی استوار قرار دادیم، آن‌گاه از آن نطفه، لخته خونی آفریدیم و از لخته خون، پاره گوشتی و از آن پاره‌ی گوشت، استخوانها آفریدیم و بعد از آن، استخوانها را با گوشتی پوشاندیم، آنگاه جنین را در آفرینشی دیگر پدید آوردیم. آفرین باد برخدا که بهترین آفرینندگان است.
منظور از «خلق» در این آیات، آفریدن از هیچ و بدون وجود ماده اصلی است و غرض از لفظ (سلاله) اشاره‌ای است به اینکه تمام تولدها به انسان برمی‌گردد و هدف از آفرینش، خود اوست که جامع ویژگیهای تمام مخلوقات است. اما مقصود از (ثم جعلناه نطفه) آن است که ضمن فراهم ساختن شرایط لازم، تبدیل آب به ماده‌ی دیگری است. منظور از (قرار مکین) رحم است که از هر جهت برای مراقبت و نگهداری از نطفه‌ی آفریده شده،‌ مناسب است، زیرا در داخل رحم پناهگاههای شگفت انگیزی وجود دارد که به همین منظور خلق شده‌اند و برای حفظ و دفاع از نطفه موادی را ترشح می‌کنند.
اما مرحله سوم خلقت انسان (علقه) است و منظور از آیه شریفه آن است که نطفه را به شکل خونی درآوردیم که بهره‌گیری از چسبندگی و قدرت انبساط، شکل پذیر شود.
از آنجا که میان مرحله نطفه و علقه یک فاصله زمانی و مکانی وجود دارد، خداوند متعال برای انتقال از مرحله اول به مرحله دوم لفظ «ثمّ» را به کار برده است.

پس از این مرحله است که خون به صورت جسمی سخت اما شکل پذیر درمی‌آید. در مرحله بعد، مضغه به جسمی سخت و استخوان‌گونه تبدیل می‌شود و از خون حیض به عنوان غذا بهره می‌جوید. در مرحله دیگر، بر استخوان، گوشت پوشانده می‌شود و به عبارتی دیگر، خون مبدل به گوشت و چربی می‌شود و در این مرحله از خلقت، انسان به نبات شباهت دارد؛ از این رو خداوند می‌فرماید:

(و خداست که شما را مانند گیاهی از زمین رویانید، سپس شما را به آن باز می‌گرداند و بیرون می‌آورد، آوردنی عجیب. ) (11)
خلقت انسان هفت مرحله دارد و معادل هفت آسمان است. به همین دلیل است که برخی از دانشمندان سعی کرده اند این دو را به هم ربط دهند، آیا به راستی از روی تصادف است که خلقت انسان در هفت مرحله انجام می‌پذیرد و تعداد آسمانها، هفت آسمان باشد و قرآن «سبع المثانی» نامیده شود؟
وقتی که جنین شکل می‌یابد و روح در او دمیده می‌شود، مبدل به انسانی می‌شود که اوج دقت و خلاقیت آفریننده به گونه‌ای شگفت انگیز در او مجسم می‌شود. از همین روست که خداوند سبحان می‌فرماید:
(آن‌گاه جنین را در آفرینشی دیگر پدید آوردیم، آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است!)

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، انبیا /30.
2- قرآن، هود / 7.
3- قرآن، بقره / 255.
4- قرآن، ذاریات / 47- 50.
5- قرآن، ق / 6-8.
6- قرآن، ملک / 1-4.
7- سرعت نور در هر ثانیه 300 هزار کیلومتر است.
8- Nebula.
9- قرآن، یس / 82.
10- قرآن، مومنون / 12- 14.
11- قرآن، نوح / 17- 18.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی