مدال افتخار بر سینه غدیر
خدای من !
چه بِرکه زیبایی ! چه آب باصفایی !
قربان بزرگی خدا بشوم که در دل کویر ، برکهای به این زیبایی درست کرده است !
من کنار برکه میروم و از آب زلال آن سیراب میشوم و شکر خدا را به جا میآورم .
به راستی که این عربها چه زبان شیوایی دارند !
حتما میگویی چرا !
آنها چه اسم خوبی برای این برکه انتخاب کردهاند: غدیر خُم !
حق داری از من سؤل کنی که معنای کلمه خُم چیست !
خوب حالا که سؤل کردی باید کمی حوصله کنی تا برایت توضیح دهم .
وقتی تو جارو به دست بگیری و خانه خودت را حسابی تمیز کنی آن وقت هر کس به خانه تو نگاه کند میگوید : این خانه ، تمیز شده است .
امّا اگر یک دوست عرب زبان داشته باشی، وقتی خانه تمیز تو را ببیند میگوید : خُمّ .
منظور او این است که این خانه بسیار تمیز شده است .
خوب ، اکنون به این برکه زیبا نگاه کن ! آب این برکه چقدر زلال و صاف است !
اگر بخواهی اسمی برای اینجا بگذاری چه میگویی ؟
درست حدس زدم ؟ اسم پیشنهادی شما این است : بِرکه زلال .
امّا اینجا سرزمین حجاز است و همه به عربی سخن میگویند ، پس ما باید این اسم شما را به عربی ترجمه کنیم .82
به نظر شما ترجمه عربی برکه زلال چه میشود ؟
درست ترجمه کردی : غدیر خم !
دوست خوبم ! دیگر وقت نیست ، کاروان باید به حرکت خود ادامه دهد .
کاش فرصتی بود تا کمی اینجا میماندیم و صفا میکردیم !
من نمیتوانم از آبیِ این آب، چشم برگیرم !
ساعت حدود نه صبح است ، ولی ما نمیتوانیم اینجا بمانیم ، انشاءاللّه برای نماز ظهر در منزلگاه بعدی توقّف خواهیم کرد !83
عدّهای مشکها را پر از آب میکنند و به کاروان ملحق میشوند .
پیامبر در حالی که بر شتر خود سوار است به برکه میرسد .
صدایی به گوش پیامبر میرسد : «یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ...: ای پیامبر ! آنچه بر تو نازل کردهایم برای مردم بگو که اگر این کار را نکنی، وظیفه خود را انجام ندادهای و خداوند تو را از فتنهها حفظ میکند ».84
وعده خدا فرا میرسد ، خدا میخواهد کنار این آب ، مردم را با ولایت آشنا سازد .85
همان گونه که آب این برکه ، تشنگان کویر را جانی تازه میبخشد ، ولایت علی(ع) هم تشنگان مسیر کمال را جانی دیگر خواهد بخشید .
مردم از آیه مهمّی که بر پیامبر نازل شده است خبر ندارند .
صدای پیامبر سکوت صحرا را میشکند : «شتر مرا بخوابانید ! به خدا قسم ، تا دستور خدای خویش را انجام ندهم از این سرزمین نمیروم ».86
همسفرم ! اینجا سرزمین مقدّسی است ، خدا اینجا را برای بیعت مردم با علی(ع) انتخاب کرده است .
سرزمین عرفات، شایسته این نبود تا جشنِ ولایت علی(ع) در آنجا برگزار شود ، امّا این سرزمین شایستگی دارد تا آیینه تمام نمای ولایت شود .
شتر پیامبر را به زمین میخوابانند و پیامبر از شتر پیاده میشود .
چهره پیامبر از خوشحالی میدرخشد ، هیچ کس پیامبر را تا به حال اینقدر خوشحال ندیده است .
به خدا قسم ، هیچ قلمی نمیتواند این شادی پیامبر را به تصویر بکشد !
مردم ، همه در تعجّب هستند ، آنها نمیدانند چرا پیامبر دستور توقّف داده است .
همسفرم ! یادت نرفته که جمعیّت این کاروان ، 120 هزار نفر است !
نگاه کن ! اوّل کاروان چند کیلومتر جلوتر از ما هستند ، خیلیها هم هنوز از ما عقبترند ، من فکر میکنم که طول این کاروان چندین کیلومتر بشود .87
باید صبر کنیم تا همه به اینجا برسند .
پیامبر دستور میدهد تا چند سوار نزد او بروند ، پیامبر به آنها دستور میدهد تا به همه کسانی که جلوتر رفتهاند خبر بدهند که برگردند .
همچنین پیامبر عدّهای را میفرستد تا به آنهایی هم که عقب هستند خبر بدهند که زودتر خود را به اینجا برسانند ، همه باید کنار این غدیر جمع بشوند .
زیر درختان سرسبز و بلند
آفتاب بر سر و صورت من میتابد ، خوب است زیر درختانِ کنار برکه بروم .
چه درختان سرسبز و بلندی !
اینها درخت مُغیلان است ، درختی بسیار بلند و خار دار که کنار برکههای این صحرا روییده است .88
این درختان با شاخهها و برگهای انبوه خود ، سایبان خوبی برای مسافران هستند .89
فضای سایه این درختان پر از بوتههای خار شده است و ما نمیتوانیم زیر سایه آن استراحت کنیم .
شاخههای این درختان هم بلند شده و بعضی از آنها به روی زمین رسیده است .
نگاه کن ! پیامبر هم به سوی این درختان میآید ، او نگاهی به این درختان میکند و به فکر فرو میرود .
آنگاه چهار نفر از یاران خود را صدا میزند ، آیا آنها را میشناسی ؟
سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار .
پیامبر از آنها میخواهد تا بوتههای خار زیر این درختان را از زمین در آوردند و شاخههای اضافی را قطع کنند .90
آنها فورا مشغول میشوند ، ابتدا بوتههای خار را از ریشه در میآورند خارها به دست آنها فرو میرود ، امّا دردی احساس نمیکنند ، زیرا با عشقی مقدّس کار میکنند .
به راستی در اینجا چه خبر است ؟
همسفرم !
بیا من و تو هم به کمک آنها برویم تا هر چه سریعتر ، سایبان این درختان آماده شود و زمین از خارها پاک شود .
بعد از لحظاتی ، زیر درختان از بوتههای خار خالی میشود ، امّا اگر خوب نگاه کنی خارهای زیادی، روی زمین ریخته است و ممکن است به پای کسی برود .
پیامبر دستور میدهد تا زیر این درختان جارو شود ، و مقداری آب در آنجا پاشیده شود .91
بیا سریع از گیاهان بیابان جارویی بسازیم و اینجا را جارو کنیم .
عزیزم ! میدانم خسته شدهای ، امّا تو به سفر عشق آمدهای ، باید تحمّل کنی ، تو داری به میعادگاه غدیر خدمت میکنی !
به به ! حالا ، اینجا خیلی باصفا شد !
وقتی پیامبر زیر درختان غدیر را نگاه میکند ، لبخند زیبایی میزند .
گوش کن ، این سخن پیامبر است : «اکنون بروید و سنگهای بزرگ بیابان را جمع کنید و در آنجا منبری آماده کنید» .92
بلند شو ، رفیق ! پیامبر میخواهد مهمترین سخنرانی خود را کنار غدیر ایراد کند .
معلوم میشود که این سخنرانی بسیار مهم است که پیامبر دستور داده اینجا اینقدر تمیز و مرتّب شود .
سنگها از بیابان جمع میشود و در زیر یکی از درختان ، روی هم قرار میگیرد .
هنوز ارتفاع منبر آن طور که باید و شاید بلند نشده است ، به نظر شما چه کنیم ؟
دیگر در این اطراف که سنگی نیست !
اکنون، پیامبر دستور میدهد تا جهاز و رواندازهای شترها را جمع کنیم و بر روی سنگها قرار دهیم .93
. . . سرانجام منبری به ارتفاع یک انسان درست میکنیم ، یک پارچه زیبا بر روی آن میکشیم تا این منبر زیبا و دلنشین باشد ، خوب است پارچهای هم پشت منبر نصب کنیم تا مانع تابیدن آفتاب باشد .94
دیگر اذان ظهر نزدیک است ، پیامبر دستور میدهد همه مردم در نماز شرکت کنند .95
مردم از آب زلال برکه ، وضو میگیرند و صفهای نماز را تشکیل میدهند ، آنهایی که زودتر آمدهاند در سایه درختان قرار میگیرند ، معلوم است که این جمعیّت 120 هزار نفری در زیر سایه این درختان جای نمیگیرند .
کسانی که دیرتر آمدهاند در زیر آفتاب قرار میگیرند ، زمین خیلی داغ است ، آنها مجبور میشوند تا عبای خود را زیر پای خویش پهن کنند .96
خدای من !
چه بِرکه زیبایی ! چه آب باصفایی !
قربان بزرگی خدا بشوم که در دل کویر ، برکهای به این زیبایی درست کرده است !
من کنار برکه میروم و از آب زلال آن سیراب میشوم و شکر خدا را به جا میآورم .
به راستی که این عربها چه زبان شیوایی دارند !
حتما میگویی چرا !
آنها چه اسم خوبی برای این برکه انتخاب کردهاند: غدیر خُم !
حق داری از من سؤل کنی که معنای کلمه خُم چیست !
خوب حالا که سؤل کردی باید کمی حوصله کنی تا برایت توضیح دهم .
وقتی تو جارو به دست بگیری و خانه خودت را حسابی تمیز کنی آن وقت هر کس به خانه تو نگاه کند میگوید : این خانه ، تمیز شده است .
امّا اگر یک دوست عرب زبان داشته باشی، وقتی خانه تمیز تو را ببیند میگوید : خُمّ .
منظور او این است که این خانه بسیار تمیز شده است .
خوب ، اکنون به این برکه زیبا نگاه کن ! آب این برکه چقدر زلال و صاف است !
اگر بخواهی اسمی برای اینجا بگذاری چه میگویی ؟
درست حدس زدم ؟ اسم پیشنهادی شما این است : بِرکه زلال .
امّا اینجا سرزمین حجاز است و همه به عربی سخن میگویند ، پس ما باید این اسم شما را به عربی ترجمه کنیم .82
به نظر شما ترجمه عربی برکه زلال چه میشود ؟
درست ترجمه کردی : غدیر خم !
دوست خوبم ! دیگر وقت نیست ، کاروان باید به حرکت خود ادامه دهد .
کاش فرصتی بود تا کمی اینجا میماندیم و صفا میکردیم !
من نمیتوانم از آبیِ این آب، چشم برگیرم !
ساعت حدود نه صبح است ، ولی ما نمیتوانیم اینجا بمانیم ، انشاءاللّه برای نماز ظهر در منزلگاه بعدی توقّف خواهیم کرد !83
عدّهای مشکها را پر از آب میکنند و به کاروان ملحق میشوند .
پیامبر در حالی که بر شتر خود سوار است به برکه میرسد .
صدایی به گوش پیامبر میرسد : «یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ...: ای پیامبر ! آنچه بر تو نازل کردهایم برای مردم بگو که اگر این کار را نکنی، وظیفه خود را انجام ندادهای و خداوند تو را از فتنهها حفظ میکند ».84
وعده خدا فرا میرسد ، خدا میخواهد کنار این آب ، مردم را با ولایت آشنا سازد .85
همان گونه که آب این برکه ، تشنگان کویر را جانی تازه میبخشد ، ولایت علی(ع) هم تشنگان مسیر کمال را جانی دیگر خواهد بخشید .
مردم از آیه مهمّی که بر پیامبر نازل شده است خبر ندارند .
صدای پیامبر سکوت صحرا را میشکند : «شتر مرا بخوابانید ! به خدا قسم ، تا دستور خدای خویش را انجام ندهم از این سرزمین نمیروم ».86
همسفرم ! اینجا سرزمین مقدّسی است ، خدا اینجا را برای بیعت مردم با علی(ع) انتخاب کرده است .
سرزمین عرفات، شایسته این نبود تا جشنِ ولایت علی(ع) در آنجا برگزار شود ، امّا این سرزمین شایستگی دارد تا آیینه تمام نمای ولایت شود .
شتر پیامبر را به زمین میخوابانند و پیامبر از شتر پیاده میشود .
چهره پیامبر از خوشحالی میدرخشد ، هیچ کس پیامبر را تا به حال اینقدر خوشحال ندیده است .
به خدا قسم ، هیچ قلمی نمیتواند این شادی پیامبر را به تصویر بکشد !
مردم ، همه در تعجّب هستند ، آنها نمیدانند چرا پیامبر دستور توقّف داده است .
همسفرم ! یادت نرفته که جمعیّت این کاروان ، 120 هزار نفر است !
نگاه کن ! اوّل کاروان چند کیلومتر جلوتر از ما هستند ، خیلیها هم هنوز از ما عقبترند ، من فکر میکنم که طول این کاروان چندین کیلومتر بشود .87
باید صبر کنیم تا همه به اینجا برسند .
پیامبر دستور میدهد تا چند سوار نزد او بروند ، پیامبر به آنها دستور میدهد تا به همه کسانی که جلوتر رفتهاند خبر بدهند که برگردند .
همچنین پیامبر عدّهای را میفرستد تا به آنهایی هم که عقب هستند خبر بدهند که زودتر خود را به اینجا برسانند ، همه باید کنار این غدیر جمع بشوند .
زیر درختان سرسبز و بلند
آفتاب بر سر و صورت من میتابد ، خوب است زیر درختانِ کنار برکه بروم .
چه درختان سرسبز و بلندی !
اینها درخت مُغیلان است ، درختی بسیار بلند و خار دار که کنار برکههای این صحرا روییده است .88
این درختان با شاخهها و برگهای انبوه خود ، سایبان خوبی برای مسافران هستند .89
فضای سایه این درختان پر از بوتههای خار شده است و ما نمیتوانیم زیر سایه آن استراحت کنیم .
شاخههای این درختان هم بلند شده و بعضی از آنها به روی زمین رسیده است .
نگاه کن ! پیامبر هم به سوی این درختان میآید ، او نگاهی به این درختان میکند و به فکر فرو میرود .
آنگاه چهار نفر از یاران خود را صدا میزند ، آیا آنها را میشناسی ؟
سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار .
پیامبر از آنها میخواهد تا بوتههای خار زیر این درختان را از زمین در آوردند و شاخههای اضافی را قطع کنند .90
آنها فورا مشغول میشوند ، ابتدا بوتههای خار را از ریشه در میآورند خارها به دست آنها فرو میرود ، امّا دردی احساس نمیکنند ، زیرا با عشقی مقدّس کار میکنند .
به راستی در اینجا چه خبر است ؟
همسفرم !
بیا من و تو هم به کمک آنها برویم تا هر چه سریعتر ، سایبان این درختان آماده شود و زمین از خارها پاک شود .
بعد از لحظاتی ، زیر درختان از بوتههای خار خالی میشود ، امّا اگر خوب نگاه کنی خارهای زیادی، روی زمین ریخته است و ممکن است به پای کسی برود .
پیامبر دستور میدهد تا زیر این درختان جارو شود ، و مقداری آب در آنجا پاشیده شود .91
بیا سریع از گیاهان بیابان جارویی بسازیم و اینجا را جارو کنیم .
عزیزم ! میدانم خسته شدهای ، امّا تو به سفر عشق آمدهای ، باید تحمّل کنی ، تو داری به میعادگاه غدیر خدمت میکنی !
به به ! حالا ، اینجا خیلی باصفا شد !
وقتی پیامبر زیر درختان غدیر را نگاه میکند ، لبخند زیبایی میزند .
گوش کن ، این سخن پیامبر است : «اکنون بروید و سنگهای بزرگ بیابان را جمع کنید و در آنجا منبری آماده کنید» .92
بلند شو ، رفیق ! پیامبر میخواهد مهمترین سخنرانی خود را کنار غدیر ایراد کند .
معلوم میشود که این سخنرانی بسیار مهم است که پیامبر دستور داده اینجا اینقدر تمیز و مرتّب شود .
سنگها از بیابان جمع میشود و در زیر یکی از درختان ، روی هم قرار میگیرد .
هنوز ارتفاع منبر آن طور که باید و شاید بلند نشده است ، به نظر شما چه کنیم ؟
دیگر در این اطراف که سنگی نیست !
اکنون، پیامبر دستور میدهد تا جهاز و رواندازهای شترها را جمع کنیم و بر روی سنگها قرار دهیم .93
. . . سرانجام منبری به ارتفاع یک انسان درست میکنیم ، یک پارچه زیبا بر روی آن میکشیم تا این منبر زیبا و دلنشین باشد ، خوب است پارچهای هم پشت منبر نصب کنیم تا مانع تابیدن آفتاب باشد .94
دیگر اذان ظهر نزدیک است ، پیامبر دستور میدهد همه مردم در نماز شرکت کنند .95
مردم از آب زلال برکه ، وضو میگیرند و صفهای نماز را تشکیل میدهند ، آنهایی که زودتر آمدهاند در سایه درختان قرار میگیرند ، معلوم است که این جمعیّت 120 هزار نفری در زیر سایه این درختان جای نمیگیرند .
کسانی که دیرتر آمدهاند در زیر آفتاب قرار میگیرند ، زمین خیلی داغ است ، آنها مجبور میشوند تا عبای خود را زیر پای خویش پهن کنند .96
نظرات شما عزیزان: