جنید و کشتن فارس قزوینی

جنید گوید: کسی از طرف امام هادی علیه السلام برایم خبر آورد که امام ترا دستور داده تا فارس را بکشی، گفتم: تا وقتی از زبان امام نشنوم اقدام نمی کنم، پس از آن که پاسخ من به امام هادی علیه السلام رسید مرا احضار کرد و فرمود: باید فارس را بکشی و مبلغی به من داد و فرمود: با این پول سلاحی تهیه کن و به من نشان ده، رفتم شمشیری خریداری نمودم، خدمت امام ارائه دادم، فرمود: این خوب نیست آن را برگردان و سلاح دیگری بخر، بار دوم ساطور خریدم امام آن را پسندید و فرمود: خوب است، به قصد کشتن فارس خارج شدم، بین نماز مغرب و عشا از مسجد خارج شدم، با ساطور ضربتی بر سرش زدم که فریادش بلند شد، با ضربه ام کارش تمام شد، ساطور را از دست انداختم.
در اثر صدای او جمعیت اجتماعی کردند، چون جز من کسی آنجا نبود مرا گرفتند و چون سلاحی نداشتم رهایم کردند و به برکت توجه امام، ساطور مفقود شد مردم به جستجو پرداختند، حتی کوچه و خانه های نزدیکی را جستجو کردند لیکن اثری نیافتند.(31)